لذت یا خفت

1395/04/30

از بچگی باهم بودیم اما بخاطر یه سری مشکلات ده دوازده سال ازهم دور بودیم
یادمه بچگیا موهای بلوند و بلندش رو میکشیدم و یه جور حس بدی بهش داشتم
هروقت میدیدمش ازینکه اون روز تنها نیستم خوشحال بودم،اما اگه گزینه ی دیگه ای بود حتما اون دومی رو انتخاب میکردم
زمان اون‌قدر سریع گذشت من دیگه یه پسربچه خام نبودم.آدم سبکی نبودم اما بزرگ وکوچیک باهام راحت بودن و شوخی میکردن.اما هیچوقت نمیتونستم باکسی راحت باشم.تااینکه دوباره دیدمش اما اینبار خبری از موهای بلوندوبلند نبود
یه مانتوی بلندوچاکدارقهوه ای مث لباس دخترای عربی با شال کرمی وکفش معمولی
بدون هیچ آرایشی
بزرگ شدن اونقدر منو عذاب داده بود و بخاطر مسایل پیش اومده تو زندگیم خیلی ناراحت بودم.شکست هام همیشه موفقیت هارو کمرنگ میکرد
راستش بعد یه مدت طولانی دیدن اون برام یه حس عجیب بود.و البته امیدوارکننده.خیلی راحت ارتباطمون شروع شد.افکارمون زیادی به هم شبیه بود.اوایل خاطره میگفتیم وخاطره میساختیم.نمیخوام زیاد با توصیف کردن به وجد بیارمتون اما من از شروع رابطه با اون دنبال آرامش واقعی بودم.کم کم متوجه شدم جذابیت ظاهر کافی نیست و اینکه بچه خوشگل باشی و خوش استایل و ازین چیزا اصلا کافی نیست.باید بلد میبودم دل ببرم ازش و به لوندی هاش جواب بدم.اما حقیقتش قبل ازون هم واسه همین مثال رابطه هام خراب شده بود.
بعد از چند ماه یه دور همی بزرگ مارو دور هم جمع کرد و تونستم ببینمش.خیلی خوشگل شده بود.یادمه داشتم ریشمو دوتیغه میکردم که دیدم پشت سرمه.خندیدم و کخ کمرمو صاف کردم.تازه تو آینه دیدم پیرهن تنم نیست.مث دیوونه ها دست گذاشتم رو سیبیلم.خندید و اومد جلو.یه بلوز دامن نارنجی تنش بود.سلام کرد و گفت شازده بد وقتی اومده اصلاح کنه همه سرسفره منتظرشن.اما اونقدر شلوغ بود که جماعت همیشه گرسنه حواسشون به نبودن من نباشه.تهه دلم میگفتم چه خوب که حداقل این حواسش به منه.اومدم چیزی بگم که دستشو رو شونه م گذاشت.لرزش صدام باعث خندش شد.چرخیدم صورتمو شستم.براش نمک میرختمو حرفای خنده دار میزدم اما نمیخندید.وقتی صاف وایسادم یهو دستاشو رو شکمم حس کردم.سرشو رو کتفم گذاشته بود.تهه دلم داشت غنج میرفت.گفتم میدونی که دوستت دارم ،این کارا واسه چیه.انگار میخ بهش زده باشن.رفت عقب.گفت فقط میخواستم تو هم بفهمی دوستت دارم.داشت میرفت که داد زدم اینو که عالم و آدم باید بدونن.
شب وقتی همه از بیرون اومدن و خوابیدن من پاشدم رفتم با دوستام تو کوچه پس کوچه ها تک چرخ میزدیم.گوشیمو نگاه کردم چن تا پیام بود.همش از خودش.سریع برگشتم.تا رفتم تو حیاط دیدم داره هی میره هی میاد.رفتم طرفش.تو صورتش اخم بود اما وقتی دستامو وا کردم اومد بغلم.گفت نمیخوام این موقع بیرون باشی.من بهت اطمینان دارم بقیه که ندارن.نمیخوام فکر بدی بکنن درباره ت.دلم داشت غرق عشقش میشد.بوسیدمش.چشاشو بست و گفت کافیه.
تلافیشوکردو ضدحالشوجبران کرد.گفتم میدونم.دوباره بوسیدمش امااینبار چشامو نبستم.خیره شدم به ابروهایی که صورتشو نگران جلوه میداد.بهش گفتم بروبخواب.داشت میرفت که درست مث خودش دستمو زیربغلش بردمو ازپشت بغلش کردم و زیر گوشش گفتم قدرتو میدونم عشقم.
من هیچوقت نمیخواستم این رابطه تموم بشه اما نمیتونستم جلوتر ببرمش.نه من و نه اون آدمش نبودیم که قبل تعهدی نسبت به هم سکس داشته باشیم.

الان که سالها ازش میگذره حسرت اینکه همچین عشقیو تو خاطراتم چال کردم میخورم.اینکه با تموم علاقه مون به مصلحت فکر کردیم.پا رو دل گذاشتیم و از هم گذشتیم
اما خداروشکر میکنم که گذاشت واسه یه مدت کم بفهمم ازخودگذشتگی یعنی چی.ازتون میخوام درک کنین که چرا اینقد سطحی تعریف کردم.چون بعد گذشت سالها هنوزم نمیتونم باخودم کنار بیام و به چیزایی که سهمم نشد (نه که نبود.قسمت نشد) فکر کنم
نوشته: دلسوخته


👍 11
👎 0
12474 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

549661
2016-07-20 20:46:36 +0430 +0430

یه نفر میره تیمارستان واسه دیدن دیوونه‌ها ، یکی یکی از جلوشون رد میشه و به رفتار و حرکاتشون توجه میکنه . یکیو میبینه نشسته زیر یه درخت زل زده به روبروش هی با خوودش میگه : لیلا ، لیلا ، لیلا… از مسئول اونجا میپرسه جریان چیه میگه این عاشق یه دختری به اسم لیلا بوده بهش ندادن حالا به این روز افتاده !
یکم میرن جلوتر میبینه یکیو دست و پاهاشو با زنجیر بستن اونم مرتب زنجیرا رو به زمین میکوبه و هی داد میزنه لیلاااااا لیلااااا
میپرسه جریان این چیه؟ میگن این بنده خدا شوهر همون لیلا شده به این روز افتاده !!!
حالا داداش از شوخی که بگذریم عشق و عاشقی یه دوره‌ای داره که اگه به عقد و عروسی منتهی بشه همون یه ماه اول از سرت میپره و تازه میفهمی چه بلایی سر خودت آوردی!!!
ولی اگه به هم نرسن ، سوز و گداز و شعر و غزل و رمان و ترک دیار و … به دنبال داره .!
اکثر آثار ادبی حاصل همون لیلای از دست رفته و با یکی دیگه ازدواج کرده هستن ! وگرنه هیچ آدم عاقلی نمیاد واسه عیال شعر و رمان عاشقانه بنویسه !!!
بهرحال از شوخی که بگذریم داستانت مختصر و مفید و قشنگ بود گرچه توی شخصیت پردازی یکم ضعیف عمل کردی و یه تصویر گنگ و مبهم از خودت و طرفت ارائه دادی. عنوان داستانتم زیاد با محتوی تناسب نداشت ، مثلا میتونست لذت یا غرور ، یا مثلا عیش ناتمام ، یا یه همچین عنوانهایی باشه.
درضمن از من میشنوی زندگیتو بکن و به چیزی که رفت زیاد فکر نکن . منم یه‌بار این اشتباهو کردم ولی زود جبران کردم و افتادم رو غلطک .

1 ❤️

549686
2016-07-20 22:11:03 +0430 +0430

خیلی خوب نوشته بودی

نمیشد گفت نگارش خوبی داشت یا با دقت جمله بندی کرده بودی اما چیزی که مشخصه نوشته ای سرشار از احساس و عشقه

چون از دلت میومد به دل نشست . منم یاد یه عشق سطحی و زودگذر دوران بچگیم افتادم… یادش بخیر واقعا

لایک

0 ❤️

549687
2016-07-20 22:14:08 +0430 +0430

فقط ربط داستانو با تیترش ، لذت یا خفت نفهمیدم!
چه ربطی به خفت داشت! (hypnotized) وات د فاز! ?

راستی کامنت hampayejelodar هم باحال بود! حرف جالبی زد . باهاش عجیب موافقم ;)

0 ❤️

549693
2016-07-20 22:40:52 +0430 +0430

آی عشق، آی عشق ، رنگ آبی چهره ات پیدا نیست …

1 ❤️

549722
2016-07-21 05:40:46 +0430 +0430

قشنگ بود
حیف شد که به عشقتون نرسیدین ?

0 ❤️

549755
2016-07-21 11:16:14 +0430 +0430

حالا این چی بود؟داستان ادبی بود؟رمان عاشقانه بود؟داستان سکسی بود؟چرت وپرتهای یه عاشق خسته بود؟ذهن یه ادم دیوانه بود؟؟؟؟؟خدایی جاش تو سایت سکسی بود؟ها؟نه خودت بگو جاش اینجا بود؟

0 ❤️

549802
2016-07-21 21:17:04 +0430 +0430

متاسفانه همه ما پا رو دل گذاشتیم و بخاطر مصلحت از عشقمون چشم پوشی کردیم.

0 ❤️

549907
2016-07-22 17:50:33 +0430 +0430

داستان زیبایی بود، ارزش خوندن داشت ? :)

0 ❤️