سلام به همه …!
ورودمو به جمع دوست داشتنی ها تبریک میگم…!
نمیدونم چرا وقتی تو مخم یه سرچ کردم که یکی ازخاطرات سکسیمو پیدا کنم سریع یاددخترخالم افتادم فکرکنم مادوتا ازخواهرم به هم نزدیکتر باشیم مطمئنا اونم خوشحال میشه ببینه یکی از خاطرات لزمونو اینجا نوشتم:
منه پریسا خانم که الان تازه 20 سالم شده 15 ساله که دارم ازداشتن دخترخاله مهربونم لذت میبرم ولی این لذت دوساله که تبدیل شده به سوپرلذت!!! قضیه ش برمیگرده به عید89 وقتی که برای عیددیدنی رفتیم خونه خاله جونم کرج. راستی تا یادم نرفته من تک فرزندخانوادم به خاطرهمین وقتی میریم خونه خاله وقتی دخترخاله گلم عاطفه رو میبینم احساس میکنم به همه آرزوهام رسیدم. ازبحث دورنشیم خلاصه که دخترخالمم وقتی منو میبینه بدترازمن قند تو دلش آب میشه… خلاصه کلی باوجود هم حال میکنیم. فردای اون روز که خونه خاله بودیم مامانم وخالم میخواستن برن خرید منوعاطفه هم که حوصله شلوغی نداشتیم موندیم خونه که کامپیوترهنگ کردشو درست کنیم داداششم طبق معمول با دوستاش خوشگذرونی بود باباهامونم واسه تعمیرماشین ما رفته بودن میکانیکی آخه یکی نبود اونموقع بگه پژوهم شد ماشین تا کرج برسیم پدرمونو دراورد! ازاینا بگذریم من موندمو دخترخالمو خونه خالیشون من شک داشتم اگه یه دختروپسر تنها تو یه اتاق باشن نفرسوم شیطانه ولی الان مطمئنم اگه دو دخترکه خیلی همدیگرو میخوان تو یه اتاق خالی باشن نفرسوم خوده ابلیسه!
من وعاطفه تو اتاقش روتختش دراز کشیده بودیمو پوستراشو نگاه میکردیم آخه اون عاشق بازیگرای زن خارجیه تو کل اتاقش فقط پوستر میبینی… همینجوری که کنارهم خوابیده بودیمو پوسترارو نگاه میکردیم یوهو عاطفه گفت تو تا حالا منو لخت لخت تصورکردی؟ من که جاخورده بودم گفتم نه…مشکله . یه لحظه سکوت کردوگفت خیلی دوست داشتم میشد همدیگرو بدون لباس بغل کنیم آخه اینجوری بیشتر بهم نزدیک میشیم! منو بگی انگاریه پارچ آب خنک ریختن روم همه بدنم یوهو سردشد… خودم باورم نمیشد بهش گفتم باشه لباستو دربیار اونم از خداخواسته سریع همه لباساشو دراورد اومد با یه شرتو سوتین دوباره کنارم خوابید یه دفعه آروم زیر گوشم گفت توهم لباستو درمیاری منم که جاخورده بودم ولی یه جوریایی دوست داشتم که لخت بغلش کنم. خودش برام لباسامو دراورد جفتمون منتظرهمین لحظه بودیم که سریع همدیگرو بغل کردیم حسابی روهم میلغزدیمو بدن همو لیس میزدیم که عاطفه گفت میخوام یه حال توپی بهت بدم منو برگردوندو سوتینمو بازکرد منم برای اونوبازکردم بعدش اومد روم سینه هامو گرفت تو دستاش میگفت فکرنمیکرد انقدر پستونای صفتو خوشحالتی داشته باشم وقتی میمالوندشون خیلی کیف میکردم. یه دفعه دیدم صورتشو آورده جلوصورتم آروم داره نگام میکنه بعد آروم آروم لباشو چسبوند رولبام من تو لب گرفتن ازش خیلی ناشی بود ولی اون حرفه ای لبامو میخورد ازلب گرفتنش لذت میبردم باورم نمیشد دخترخاله ای که خیلی دوست داشتم بغلش کنم الان داره لبامو میخوره… من که تو اوج لذت بودم به عاطفه جونم گفتم میشه کسمو لیس بزنی که بلندشد فکرکردم ناراحت شده ولی اومدو برعکس خوابیدروم وای وقتی زبونش با هیجان میکرد لایه کسم آه ونالم بلند شد همون جوری که برعکس خوابیده بود رومو برام لیس میزد منم شروع کردم به لیس زدن کسش، کسش حسابی باد کرده بود . همینجوریکه برای هم میلیسیدیم آه ونالمون بلندشده بود عاطفه شروع کرد به انگشت کردن تو کسم منمکه تو اوج لذت بودم فقط کس عاطفه رو لیس میزدم بعد یه دقیقه که با انگشت با کسم بازی میکردو میلیسید آبم اومد که پاشیدش تو صورت عاطفه. با دستمال کاغذی صورتشو تمیزکرد روتخت خوابیدو پاهاشو دادبالا بهم گفت که سینه هاشو بمالم منم شروع کردم به مالوندن خودشم با انگشتش میکرد توکسش بعد از دودقیقم اونم ارضا شد. کل روتختیش خیسه خیس شده بود…!!
آروم آروم میخندیدمو لباسامونو میپوشیدیم. بعدش روتخت دراز کشیدیمو ازهم لب میگرفتیم که بعد یه ربع، تو بغل هم خوابمون رفت.
نظریادتون نره
بای بای ***
نوشته: PARISA3XXX
راست میگن که دروغگو فراموش کار میشه ٰ اول میگی که :(راستی تا یادم نرفته من تک فرزندخانوادم ) و بعد چند خط پایین تر (داداششم طبق معمول با دوستاش خوشگذرونی بود) حداقل به خودت زحمت میدای یه بار داستن احمقانتو میخوندی.
بعدش بغل هم خوابيدم داداشش اومد تا داستان بعدي بنويسم كس مغز جقي نميدونم اين پسرها چه لذتي داره خودشون رو جاي دختر بزنن
همه ی داستان ی طرف. اون سینه های صفتت هم همون طرف…
منگل بی سواد
بعد یه دقیقه که با انگشت با کسم بازی میکردو میلیسید آبم اومد که پاشیدش تو صورت عاطفه. کس نگو مومن !
جل الخالق…:O
بیخیال بابا چی میگی.
آقا دمتون گرم دوتا فحش ب این بدین.من حاضر نیستم از کیرم برا این روانی کس میخ مایه بزارم.دقت کردین اکثر داستانا چ راحت دوطرف تنها میشن و کارشون تموم میشه و تو بغل هم خاب میرن.و نکته جالبش اینه کسی نمیاد دوتاشونو لخت ببینه.دیگه یاوه گفتی دختر.
اول که باید بگم ممنون از اینکه داستانتو نوشتی.بعدم آخه کوووووووووونییییییییی خان کیرم تو اون لیزی که داشتید.کییببببرم تواون سوادت کیببییییرم تو اون قافیه هات کییبییرررررم تو اون مختتتتتت کییییبیرم تو تک تک سلولایه بدنت کیییییییررررم تو گلوبولهای سفیدت.انقدرم از کرج نگید اسمه ماروهم خراب میکنید
بیا دیگه واقعا دارم به افسردگی پی میبرم…
جالبه همه دارن تعریف میکنن…
ها اگه69بودی چطور ابت رو صورت اون دختر خالت ریخته؟؟؟ :? مگه سربالا ارضا میشی؟
یه چیز دیگه این اخر داستان ها چرا با بغل هم شروع و با بغل هم خواب رفتن تمام میشه X( :?
عملا ی آدم اوسکل و کسخل ناشیی بیش نیستی!!!
حالا کی به تو اینقدر اعتماد به سقف داره نمیدونم!!!
من فکر کنم بعد اینا بابات گفته پسرم پاشو برو مدرسه دیرت شد!!!
B) B) B) عرضم به درزت گلم که کلا با داستانت حال کردم خوبه بازم داستان هات رو تعریف کن
جدی ؟