لز پریا با پارسانا

1389/11/16

خاطره قبلیه منو که خوندید (لز اجباری با خواهرم)این بار بود که یه چیز جالب دیدم که تازه درو برمو شناختم
من یه خواهر کوچیک تر دارم 14 سالشه اسمش پارساناست و همون طور که میدونید یه خواهر بد جنسم دارم که 17 سالشه اسمشم پریاست(اگه برین توی خاطره قبلیم همه چیزدستگیرتون میشه)منم اسم مهساس البته دوستام * هم صدام میکنن
اون روز که به زور خودمو تسلیم خواهرم کردم اون از دهنش یه چیزی پرید گفت که اگه خواطره قبلی رو بخونید میدونید چی گفت منم بهش شک کردم که نکنه این قبلا با کسه دیگه هم لز کرده باشه اول با خودم گفتم با دوستاش که نمیتونه این کارو بکنه چون زیاد خونه هم نمیرن
پس با کی لز کرده
نشستم فکر کردم کسی به ذهنم نرسید اما …یکم که دقت کردم دیدم خواهر کوچولوی من طرز نگا کردنش نسبت به من یه جوری من باهاش خیلی راحم البته ازش حساب میبرما(من خیلی دختر خاصی ام)البته فک نکید احترامشو نگه میدارم چون میترسم منو بزنه اخه من دلشو ندارم کسیو بزنم اون یه ای دی توی چت روم پیدا کرده که همش توش جوک میگه اونم خیلی از جوکا رو واسه من تعریف میکنه یه روز مامانم پارسانا رو صدا کرد لب تاپش هم روشن بود انلاین بود با همون جوکره(یه روباته)منم فضولی کردم که ببینم سیستم این رباته چیه تا بهش پی ام داد پارسانا اومد تو البته پارسانا مثل پریا زورگو نیست دختر خوبیه منم دوسش دارم اما نمیدونستم که اون و پریا… :X یه جوک داد که متنش رو نمیتونم بگم چون به اقوام توهین میشه با هم خندیدم و اون عادتش بود وقتی میخندید دستشو میزد به سینه یا به پاین تنیه ی من ! منم چیزی نمیگفتم چون اصلا فکر نمیکردم…
من عادت دارم شبا بی دار میشم(البته بعضی وقتا)و میرم کتاب میخونم
یه شب بابام پرواز داشت به منچستر مامانم رفته بود پیش مامان بزرگم بهش کمک کنه که مریض بود البته بعد از ظهر ها یه نفر میومد واسمون غذا می پخت و…
شب بود منم بی خوابی زده بود به سرم رفتم کتاب(ریچراد سوم)رو از اتاق پارسانا بر دارم بخونم(اخه اون خیلی از این نمایش نامه خوشش میومد وقتی من خریدمش اون ازم گرفتش البته من میخواستم خودم بخونم اما چون اون ازم خواست نمیتونستم بگم نه وگر نه باهام قهر میکرد…
وقتی رفتم بر دارم دیدم او اتاقش نیست(من خیلی اروم راه رفتم یه بار تند تند راه رفتم پریا بیدار شد منو زد)همه اتاق هارو گشتم رسیدم به اتاق پریا گفتم اگه درو باز کنم و بیدار بشه جرم میده
توی پاسیو یه اکواریوم هست پشت اکواریموم یه شیشه هست که از توش میشه کل اتاق پریا رو دید اما از اون ور تورو نمیتونن ببین
وای وای وای نمیدونی چی دیدم پریا و پارسانا داشتم از هم لب میگرفتن اونم با چه عشقو حالی
شکه شدم(وقتی ادم شکه میشه لال میشه و صداش در نمیاد)نفس نفس میزدم از ترس چون اگه پریا منو میدیم دو باره مجبورم تسلیمش بشم و باهاش …
سکسکه ام گرفته بود به زور خودمو کنترل کردم تا بند اومد اون موقع بود که دیدم پریا یه چیزی دستشه که رنگش قرمزه مثل الت پسرا میمونه و داره میکنه تو کون پارسانا و اونم هی میگفت اه اه البته بهنشون مکث داشت
یهو دیدم اونو کشید بیرون و رفت سراغ سینه هاش داشت اونارو میخورد
پارسانا هم کیف میکرد منم یه جور شده بودم فک میکردم اگه الان منو ببین چه میشه هر دوتاشون این قدر منو میزنن که به گوه خوردن میوفتم
گفتم بهتره برم تا اینکه اسم خودمو از دهن پارسانا شندیم(نفهمیدم چی گفت فقط مهسا …)
برگشتم ترسیدم فک کردم منو دیدن الانه که منو بکوشن
یهو دیدم پریا گفت:نه بابا ولش کن اون که ادم نیست
-اما من با اون دوست دارم بسته دیگه اینقدر منو تو با هم حال کردیم بزار یه بار هم با اون حال کنینم
+باشه من میرم صداش میکنم بیاد
اینو که گفت من سریع و اروم از پاسیو اومدم بیرون تا اومدم برم تو اتاقم دیدم پریا اومده دم در اتاقمو یهو که دیدمش خشکم زد رنگم پرید
+کجا بودی
-هیچی رررررفتم دستشویی
+دست شوی که این وره
لال شدم فهمیدم که کارم ساخته است عقب عقب رفتم همین جور از ترس میلرزیدم دیگه نمیدونستم چی کار کنم یه نفس عمیق کشیدم و گفتم
میخوام برم بخوابم
یهو یقه منو گرفت
گفت:اون پشت چی کار میکردی
شل شدم گفتم که الان که دیگه کارم تمومه یهو پارسانا اومد بیرون از اتاق لخت لخت بود
پریا گفتم:خانوم داشته مارو دید میزده
یهو پارسانا محکم زد تو گوشم پرت شدم رو زمینو گریه کردم
پارسانا اومد چند تا لگد هم بهم زد و گفت:واسه چی مارو دید میزدی عوضی(تاحالا منو نزده بود خیلی دلم شکست که از خواهره کوچولوم کتک خوردم)
هیچی نمیتونستم بگم و لال شده بودم یه دفه پارسانا اومد بزنه تو صورتم که پریا هولش داد عقب و پرید جلوی من ازش لب گرفت ملافه دور کمرش افتاد وقتی پارسانا رو پرت کرد هر دوشون لخت لخت داشتن ازم لب میگرفتن منم داشتم گریه میکردم و گوشم هنوز م زیییییییییییینگ زییییییییییییینگ صدا میداد
یه دفه برگشتنو سینه های همو گرفتنو کسشونو به هم مالیدن یهو پارسانا نشتو کس پریا رو لیس زد و خورد منم تکون نمیتونستم بخورم گیج شده بودم کسی که این قدر دوسش داشتم اون جوری منو زد دلمو شکوند گریمو در اورد تازه فهمیدم اون همه دستمالی کردن من به خواطر لز بوده
اخه یه روز همچین پارسانا منو بوس کرد(ریاضی 20 شده بود منم بهش یاد داده بودم)که دلم نمی خواست از بغلش بیام بیرون
اونا یهو دیدم پریا ارضاع شد و رفت حموم منم افتاده بودو رو زمین پارسانا اومد منو بغلم کرد منم بغلش کردم یهو همچین منو بوس کرد که جرقه توی تموم بدم ایجاد
حسش شهوت و زنا اومد توی وجودم دوست داشتم تا اخر عمر تو بغلش بمونونم خیلی راحت تو بغلش جا میشدم قدم ازش بلند تره اما هیکلم خیلی ریزه
بهم گفت:ببخشید دیگه نمیزنمت
منم خیلی دل رحمم نمیتونم خواهرمو اون جوری ببینم
بعد با هم یه کم حرف مفت زدین تا پریا اومد بیرون و یهو پاهای پارسانا رو برد بالا و شروع کرد به لیسیدن کسش پارسانا هم داشت از اوج لذت جنسیش میمرد منم مات نگاه میکردن تا یهو فرار کردم رفتم تو اتاقم که نکنه منم همینجوری …
یه صدای آه بلند اومد که فک کنم پارسانا ارضاع شد
این داستان ماله 2 هفته پیشه اگه بازم دیدم مینویسم
اما از اون روز به بعد پارسانا همش منو تحقیر میکرد و روش به من باز شده بودو یه بارم دستشو کرد تو شلوارم و انگوشتشو میخواست فرو کنه توی کونم تا حشری بشم اما نزاشتم بکنه تو کونم
یه نفر گفت اگه خواهرت یه بار دیه با هات لز کرد یه چیزی فرو کن تو کسش تا بکارتش از بین بره
جواب:اون وقت من زنده نمیمونم منو اینقدر میزنه که پردمو حتی جوش کاری هم نتونن بکن
بعدشم اون گاوه ولی من که دوسش دارم و نمیتونم باهاش این کاروبکنم
گناه داره ولی ممنون از راهنماییت میشه یه نفر بگه چیکارکنم که این قدر خواهرام بهم زور نگن فقط تورو خدا چیز شعر نگین
بای :X

نوشته: M@h$a


👍 1
👎 1
51685 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

272632
2011-02-06 02:01:07 +0330 +0330
NA

توكه ميترسي بزننت اول يه سوتي ازشون بكير بعدشم تهديدشون كن جيكشون در بياد آبروشون رو ميبري.

0 ❤️

272633
2011-02-06 02:51:25 +0330 +0330
NA

shomare ya id khahareto bedeh man ta mokheshoono bezanam bad azashoon ye ato migiram midam be to
injoori dg hich kar nemitoonan bokonan

0 ❤️

272634
2011-02-06 02:59:37 +0330 +0330
NA

;) loveableboy rast mige,tele abji bozorgato bede,ye atoii azash migiram ke khodet kaf koni,
ye juri mikonamesh ke dg jorat nakone behet chap nega kone

0 ❤️

272635
2011-02-06 07:00:09 +0330 +0330
NA

benazare man m0qe les parsana o paria azash0n film ya ax begr ba goshi bad age khastan tahdid k0nan bego film0 nesh0n maman midam

0 ❤️

272636
2011-02-06 07:01:09 +0330 +0330
NA

خوبه. خاطره های اینجوریتو بیشتر و بهتر بنویس. میتونم کامل احساساتت رو درک کنم. منم از لز خیلی خوشم میاد. ;)

1 ❤️

272637
2011-02-06 07:09:04 +0330 +0330
NA

من دیونه ی این نظراتونم… :*

0 ❤️

272639
2011-02-06 13:25:42 +0330 +0330
NA

دلم به حالت سوخت خداییش!! :X

1 ❤️

272640
2011-02-06 17:32:10 +0330 +0330
NA

ba parebegirardan kose paria azash entegham

0 ❤️

272641
2011-02-07 01:27:32 +0330 +0330
NA

manam ba nazare 2 va 3 movafegam in kar behtarin kare
ama khodayish delam vsat sokht :(
ajab khaharaye bishorii darii

0 ❤️

272645
2011-02-07 22:26:31 +0330 +0330
NA

ياايهاالكسلسون,شماهايى كه ب هركسى ميبريدين جطورجلواين يكى قفل كردين,هان?
آهان,يادم نبود ك اين بابادختره و شماهاهم…

0 ❤️

272646
2011-02-07 23:19:35 +0330 +0330
NA

ادمین دیگه واقعا به معنای کامل ریدی،نمیتونی سایت و بده یکی که اینکاره باشه…آخه کس شعرهم حدی داره… #o

0 ❤️

272648
2011-02-09 23:15:14 +0330 +0330
NA

سلام مهسا جان
والا شما دو راه ئاری به نظر من

اول این که لاهاشون حال کنی و بهشون بدی
دوم این که بزنیشون .
واسه زدن یک ان هر چی بدنت هست رو خالی کن روشون . به نظر من هیچ یک از راهای بالا جواب گو نیست و حالایک راه دیگه میمونه این که حالشونو بگیری . میگید چه جوری؟
یک روز که دارن با هم لز میکنن ازشون فیلم بگیر و تهدیدشون کن که ابروشونو می بری . امکان داره اولش بزننت . اما بعد که اینو تکرار کنی که ابروشونو میبریاز ترس دیگه نمیزنننت . والبته نسخهی اصلی فیلم رو بهشون نشون نده؟
این راه حل من بود که اگر درست اجرا شه جوابشو صددرصد مسبینی.

0 ❤️

272650
2011-02-11 19:55:20 +0330 +0330
NA

kos gofti age raste id bede lez konim bahash

0 ❤️