لعبتک میرزا

1396/12/12

خیال کرد میرزا هاشمم. شوهرش . درو بی روبند و برقع وا کرد. منو که دید جیغ زنان دوید سمت ایوون. خنده م گرف. زنیکه ی دیونه . سرمو بردم جلو و داد زدم : همشیره ! یه توک پا بیا دم در واسه میرزا پیغوم دارم. لابد شرمش میومد . ولی خودمونیم عجب چیز حقی شده بود. من این زنیکه رو قبل شوهر کردنش میشناختم . اصلا همبازی بچگی خودم بود. گوشت به تنش نبود . ولی الان چی؟ پستون در آورده بود هر کدوم به قاعده ی یه طالبی. پر شیر و پر گوشت . استغفرالله! چه فکرای شومی به سر آدم می زنه . رامو کشیدم برم که از پشت سر صدای قشنگش تنمو مور مور کرد. «علی اکبر آقا» . ای علی اکبر فدات بشه لعبت . برگشتم نگاش کردم . برقع و روبند انداخته بود و خودشو توی چادر چاقچور مخفی کرده بود. گفت : چیکار داری؟ گفتم: هیچی همشیره. یه پیغوم واسه ی میرزا داشتم . انگاری خونه نیس. گفت : نه میرزا رفته سفر. گفتم : مگه میشه؟میرزا شریک منه. هر جا بره اول من می فهمم. گفت : حالا شده دیگه . فوری فوتی پیش اومد. صداش بدجوری با دلم بازی می کرد. حرف که می زد انگاری نسیم می خورد توی صورتم . کیرم داشت نم نمک بالا میومد ولی با دستی که توی جیبم فرو برده بودم می خوابوندمش. گفتم : پس هیچی همشیره . گفت : خیر پیش. جلوی در خشکم زده بود. داشتم پستوناشو تصور می کردم که چه قدر گوشتی و پر شیر بودن و از زیر پیرهن گل گلیش که موقع باز کردن در تنش دیده بودم چه برجستگی شهوت انگیزی داشتن. گفت : طوری شده؟ گفتم : نه . یکم فکرم قر قاطیه . خواستم راه بیفتم که بازومو گرفت و کشید توی خونه. زهره م ترکید. گفتم : چه ت میشه همشیره . گفت : همشیره و زهر هلاهل . گفتم : الهی من تصدقت بشم گفت : حرف بیخودی موقوف. برو توی خونه. رفتم توی خونه . خودش پیداش نبود . معلوم نبود داشت چه آتیشی می سوزوند. گفتم نکنه تله ی میرزا باشه . میرزا از این ناتو بازیا زیاد در می آورد. در وا شد. قلبم وایساد. از توی پستو اومد توو. یه پیرهن بلند سرخ تنش بود که سینه هاش حسابی ازشون بیرون زده بود. رون های کت و کفت خوش تراش هم از زیر پیرهن بلند خودنمایی می کرد. گفتم : چیکار می کنی با دلم لعبتک ؟ شروع کرد به رقصیدن. پشتشو کرده بود به من کون قلمبه شو برام چپ و راس می کرد. پا شدم رفتم پشتش و کیرمو مالوندم به کونش. گفتم : می دونستم تو اهل چادر چاقچور نیستی . گفت : بهت گفتم حرف زیادی موقوف. گفتم : چشم لعبتکم و بعدش دستمو بردم روی سینه های درشتش و شروع کردم به مالیدنشون. هنوز داشت می رقصید و کونش از پشت پیرهن بلندش داشت کیرمو از پشت شلوار نوازش می داد. هر چه قدر سینه شو بیشتر فشار می دادم بیشتر توو می رفت. لامصب انگاری اسفنج بود. دستم خیس شد. فهمیدم سینه هاش شیر ترشح کرده. یه زیر پایی زدم بهش و با صورت خوابوندمش روی زمین و دراز کشیدم روی کونش و شروع کردم به بو کردن گردن و موهاش. خاک به دهنم اگه کم و زیاد گفته باشم . بوی گردنش به قاعده ی بوی بهار بود. شروع کردم به بوسیدن گردنش . همزمان داشتم کیرمو که حالا حسابی بلند شده بود به کونش می مالوندم. برش گردوندم و خیره شدم توی چشاش. چشماش آتیشی شده بود و داد می زد که شهوتی شده. شروع کردم به ماچ های آبدار از لب و گونه و پیشونه و سینه و پستون هاش. توبه خدایا! چه پستونایی . هر چی می بوسیدی سیر نمی شدی. شلوارمو کشیدم پایین که کیرمو در بیارم یهو صدای جیغش بلند شد. انگاری که از خواب پا شده باشم دیدم دم درم و کیرمو گرفتم دستم و جلوش وایسادم. جیغ زنان دوید توو و فرار کرد. خیالاتی شده بودم و کار دست خودم داده بودم. دیگه کار از کار گذشته بود. منم پشت سرش دویدم توو.باید یه دلی از عزا در می اوردم.

نوشته: میرزا


👍 27
👎 4
16716 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

676000
2018-03-04 00:01:28 +0330 +0330

چرا میگه عکس مجاز نیست

0 ❤️

676016
2018-03-04 03:20:43 +0330 +0330

باحال بود… لایک. ولی فتیش سینه شیردار داریاااا :)

0 ❤️

676020
2018-03-04 04:46:30 +0330 +0330

عالی بود ادامه بده یوزنه هایی در تو می بینم

0 ❤️

676028
2018-03-04 07:54:23 +0330 +0330

همیشه تو سبک رمانتیک صدساله مدرن ایرانی یکم بزرگنمایی بیخودی بوده اما شیرینی سخن شما بسیار قشنگ بود… ی استاد داستان نویسی داشتم به من میگفت غرب زده و کلا طرفداران داستان های نئو و پست (کندرایی) رو قبول نداشت من هم با همین داستان های شبیه داستان بالا مثل لاله و پیرهن زرشکی بهش اثبات کردم حقیقتا ما کندرایی ها رئال هستیم و خود چوبک و جمالزاده و هدایت اصل اصل فانتزین. باز هم ممنونم.

1 ❤️

676030
2018-03-04 08:36:38 +0330 +0330

دوست داشم بیشتر وقت بزار و طولانی بنویس

0 ❤️

676033
2018-03-04 09:59:08 +0330 +0330

آقا جهند منظورت میلان کندراست؟! معذرت ولی نثرش از مزخرف ترین نثرهاییه که تو عمرم خوندم. نمیدونم چرا ما ایرانی ها برای در اوردن ادای روشنفکرها شوخی دستمون میگیریم.

0 ❤️

676043
2018-03-04 11:52:52 +0330 +0330

خیلی داستان قشنگی بود . نثرش روون بود و توهم آخرش هم عالی .

فقط حاج علی اکبر کی بود و نویسنده میرزا ؟

عالی لایک 10

0 ❤️

676050
2018-03-04 12:27:37 +0330 +0330

جالب بود
یازده از من

0 ❤️

676090
2018-03-04 21:31:47 +0330 +0330

داستان نویسی به سه سبک روایی کلی تقسیم میشه 1 ارسطویی 2 همینگوی 3 کندرایی اصطلاح اهل فنه. اگه هر دوره ای رو بگذرونید در بهترین حالت اصلوب رئالیسم همینگوی رو بهتون درس میدن تو ایران که اینطور . و تا جایی که میدونم اکثرا همه جا.
در سبک ارسطویی برای هرچیزی نقشی هست. در همینگوی هرچیزی اگر به کار نیاید کمک به فضاسازی میکند اما داستان های معروف به کندرایی که با آثار میلان کندرای محبوب شناخته می شوند میتوانند هر عنصری را وارد داستان کنند هرچند مورد استفاده قرار نگیرد خلاف حرف آنتوان چخوف که میگفت اگر تفنکی به دیوار اتاق آویزان است و شلیک نکند واقعا بیهوده است و باید از داستان حذف گردد. این ها تئوری ایست در عمل هرروز قوائد از نو نوشته شده. داستان ها و موضوعات شان را حتما بخوانیم تا با سطح فکر مخاطب و مردم آشنا شویم از این لحاظ سایت بی نظیری است.

0 ❤️

676188
2018-03-05 10:32:14 +0330 +0330

اسلوب. قواعد. ممنون از توضیحت. بله میلان کندرا مثل نویسنده های روسه. از جزئیات نمیگذره حتی اگه فنر بیرون زده از زیر تختخواب باشه. اتفاقا از همینش زیاد خوشم نمیاد!

0 ❤️

676600
2018-03-08 10:13:29 +0330 +0330

داستان خیلی قشنگی بود

0 ❤️

676935
2018-03-10 20:06:43 +0330 +0330

بسي جالبناك بود، دستتون مرسي ، بازم دست به قلم بشيد

0 ❤️