لعنت به اون شب

1392/11/26

نزدیک 12 سالم بود تازه رابطه داییم باما و خالم اینا خوب شده بود. بعداز دزدی بزگ داییم سر خوردن ارث خواهراش.
خلاصه اینکه یه روز داییم با پسر داییام اومد خونمون گفت بچه هارو میخوام ببرم سینما از بین خواهرا و برادرم فقط من حاضر شدم که برم. داییم گفت پس اشکان امشب خونه ما میمونه…
اونشب خونه دایی موندم فرداییش با پسر داییام رفتیم فوتبال تا ظهر بازی کردیم بعد که اومدیم خونه داییم گفت برید حموم؟ من خجالت کشیدم تا اینکه داییم گفت با هم میریم. خلاصه خودمونو شستیم داییم زود تر رفت من موندمو دوتا پسر داییام .شروع کردن پرسیدن مال تو چقدریه ؟ کوچیکه ؟ بزرگه؟ تا اینکه امید کیرشو درآورد. خوابیده 8 سانتی میشد بعد آرمان کیرشو در آورد خوابیده 4سانتی میشد. نوبت من شد آوردم بیرون دقیقا بینابین بود خندیدیم اومدیم بیرون .بعداز ظهر داییم منو رسوند خونه.(امید 2سال ازمن بزرگتر بود ؛ آرمان 1 سال کوچیکتر)
گذشت وگذشت تااینکه یه شب منو داداشم و پسر داییام خونه خالم موندیم. پسرخالمو داداشمو امید کنار هم منو آرمان هم کنار هم. خوابیدیم یهو دیدم یه حس عجیبی دارم ترسیدم پاشدم دیدم آرمان داره با کیرم ور میره دهنم خشک شده بود هم ترسیده بودم هم لذت میبردم شلوارشو کشید پایین کونشو گذاشت طرف من ؛جفت کرده بودم یه نگاه به اون 3تا کردم دیدم مثل خرس خوابیدن تازه آیت الکرسی رو حفظ کرده بودم تا شروع به خوندن کردم کون داغشو چسبوند به کیر شق شده من بدبخت متاسفانه نتونستم آیت الکرسی رو ادامه بدم از طرفی میتر سیدم برگردم اون بذاره رو کونم یهو به فکرم رسید برم دستشویی؛اما آرمان انگار کل نقشش این بود تا رفتم تو اونم اومد(دستشویی تو حیاط بود) گفتم میترسم . گفت با امید خیلی از این کارها میکنم نترس عادت دارم. کیرم رو در آورد تف زد و شروع کرد برام جلق زدن به اوج اوج لذت رسیدم یهو دیدم یه آب سفید رنگ از کیرم اومد بیرون با شدت زیاد. چشاش برق میزد دستشو شست و رفت . من موندمو کیرم با ترسی که این دیگه چی بود از کیرم در اومد . از ترس گریم گرفته بود خلاصه خودمو تمییز کردم رفتم خوابیدم. قبل از خوابیدن آرمان بهم گفت سبک شدی؟ منم محل سگ نذاشتمش و خوابیدم . اون شب لعنتی هم گذشت.
صبح شد بعداز صوبحونه به ارسلان داداش بزرگم گفتم بریم خونه خودمون ؛ارسلان گفت ما موندیم که با احمد(پسرخالم) بریم فوتبال. خنده موزیانه آرمان کونده حرصمو در میآورد. رفتیم فوتبال و کلی خوش گذشت. واقعا یادش بخیر . موقع برگشت آرمان دستمو گرفت که یواش بریم فاصله که زیاد شد ازم بابت حالی که دیشب بهش داده بودم تشکر کرد. گفتم اون چی بود از کیرم در اومد؟ گفت آب کیرت بود. گفتم آب کیر دیگه چیه؟ گفت به بلوغ رسیدی مثل امید . گفتم راستی تو با امید چیکار میکنی؟ گفت هر وقت میریم حموم باید براش جلق بزنم. گفتم همین؟ گفت بعضی وقتا هم کیرشو میذاره لای کونم . گفتم تو چی؟ گفت من کیرم به عمل احتیاج داره. نمیدونستم چش بود هنوز هم نمیدونم .هیچوقت نمیذاشت کسی کیر شق شدشو ببینه.
رسیدیم خونه خاله غا خوردیمو بعد رفتیم…
وای من تو سن 11 سالو خورده ای آبم اومده بود . الان که فکر میکنم میگم لعنت به اون شب.
هیچوقت بعداز اون ماجرا جلق نزدم تا امید بهانه موندن خونه ما رو گرفت؛آرمان فرصت طلب هم بهانه رفتن من به خونه دایی رو گرفت. منم با اصرار دایی رفتم. چشمای آرمان برق میزد منم ضربان قلبم تند شده بود . رسیدیم خونه دایی؛ داشتم لباس عوض میکردیم که آرمان گفت من خیلی دوست دارم ولی تو از من بدت میاد؟ گفتم نه چرا این حرفو میزنی؟ رفتم دستشویی و مسواک اومدم دیدم از رختخواب تو سالن خبری نیست (آخه اولین باری که اومده بودم خونه داییم منو آرمان و امید تو سالن خوابیدیم) داییم گفت اشکان جان چراغ سالن رو روشن میذارم خواستی آب بخوری یا جایی بری نور کافی باشه. آرمان رو تخت خودش میخوابه تو هم روتخت امید بخواب؛شب بخیر . رفت تو اتاق خودشو صدای قفل کردن در اتاقش هنوز توی گوشمه .
رفتم تو اتاق ارمان گفت بیا دیگه میخوام رادیو آمریکا رو بگیرم آهنگ گوش کنیم. رفتم روتخت دراز کشیدم. با رادیو کلنجار رفت تا خلاصه موفق شد .انی و کورس داشتن بلا ای بلا رو میخوندن. آرمان رفت دستشویی منم داشتم رادیو گوش میدادم همش هم خدا خدا میکردم امشب زود صبح بشه. کونده قصه ما اومد و در رو بست و از پشت قفل هم کرد.گفتم چرا قفل کردی؟گفت به همون خاطر که پدرم در اتاقشو قفل کرد . گفتم یعنی چی؟شروع کرد تعریف کردن : یه شب من خوابیده بودم امید منو صدا کرد بیا کارت دارم رفتم ؛ منو برد جلوی اتاق بابا اینا دیدم هر دوتا لخت چشای مادرم با دستمال بسته بابام داره سینه هاشو میخوره منم از ترس دوییدم .با صدای پای من بابا بر میگرده امید رو میبینه؟ بعد امید میادو منو میزنه که چرا فرار کردی؟ گفتم بابا چی کار میکنه گفت داره با مامان حال میکنه بیا ما هم با هم حال کنیم … اینطوری شد که من شدم آب کیر بیار داداشم. گفتم مگه میشه ؟ گفت امید میگه وقتی بابا میتونه پس ما هم میتونیم.از اون شب به بعد بابام در اتاق رو قفل میکنه. کیرم شق شده بود ولی بد حالتی توی شورتم داشت. گفتم آرمان ولش کن کتاب داری ؟ گفت کتاب چی؟ گفتم هر چی؟ گفت بروس لی خوبه؟ گفتم آره . تا رفت کتاب بیاره کیرمو جابجا کردم ؛نفسم بالا اومد . کتاب رو آورد و اومد رو تخت من . شروع کردیم خوندن و دیدن . یهو دستشو کذاشت رو کونم براش اخم کردم و کتابو بستم . گفتم چنان دادی میزنم که دایی بیادا ؟خر نشو . گفت ببخش منظوری نداشتم ؛ گفتم برو رو تخت خودت دیگه میخوام بخوابم. گفت باشه فقط امید یه سری عکس سوپر داره گفتم با هم ببینیم. عکسارو آورد. نیمه لخت ، سینه و لب گرفتن بود منم تا اون موقع عکس سوپر ندیده بودم. آرمان گفت شرط میبندم کیرت بلند شده؟ تا اومدم حرف بزنم کیرمو گرت و شر به مالش کرد سست شدم و خودمو در اختیارش گذاشتم اونم نا مردی نکرد شلوار و شورتمو در آورد شروکر بازی کردن . شلوار و شورت خودش هم در آورد رفتیم زیر پتو قشنگ گذاشتم لای کونش چند تا تقه زدم آبم اومد. بعداز اون بالای 100 بار باهاش سکس کردم البته فقط در حد لاپایی. تا اینکه من عقد کردم و یه شب آرمان اومد خونه ما تا آخرین سکس رو انجام بده.
اصلا فکرشو نمی کردم ولی وقتی خواب بودم اومد و شروع کرد ساک زدن برای اولین بار بود یکی کیرمو ساک میزد. گفتم آرمان تو هنوز هم ول نمیکنی من عقد کردم؟ قسم داد آخرین باره. ساک زدنو ادامه داد منم بدم نیومد یهدل سیر کیرمو تو دهنش عقب جلو کردم تا آبم اومد ؛ریختم تو دهنش . رفت دستشویی ؛منم کیرمو با دستمال پاک کردم .وقتی اومد گفت حال دیگه مرد شدی مرد باید نترس باشه. گفتم ارمان قول دادی گفت مطمئن باش. الان 34 سالمه 7 ساله ازدواج کردم دیگه رابطه ای با ارمان ندارم. ولی در زمان مجردی 3تا از دوستامو هم گاییدم مخصوصا حمید که هنوز هم هوس شو میکنم. شاید باورتون نشه تمام داستان واقعیه منتظر داستان مجید و رحیم و حمید باشید.

نوشته:‌ ؟‌


👍 0
👎 0
35359 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

412843
2014-02-15 09:58:46 +0330 +0330
NA

خاک تو سرت انتر همجنس باز مگه 10نفری کردنت ک میگی لعنت ب اون شب…دعوایه خانوادگیتون چ ربطی ب داستان داشت…؟الان ینی ناراحتی؟پشیمونی؟چه مرگته اخه

0 ❤️

412844
2014-02-15 10:34:38 +0330 +0330
NA

از چند خط اول معلوم بود جفنگياته نخوندم

0 ❤️

412845
2014-02-15 11:16:14 +0330 +0330
NA

من اصن نخوندم ولی دیگه مشخصه ماجرا چیه !

0 ❤️

412847
2014-02-16 06:45:24 +0330 +0330
NA

GI KHAR

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها