لیلا خانم

1395/09/16

سلام اسمم عباس هستش یه ماجرا تو زندگی من اتفاق افتاد که مال خیلی سال پیش هستش و حال یا باور میکنید یا به نقد میکشید مهم نیس
من تو اوج نوجونی بودم شاید پونزده شونزده سالم بود تو منطقه ما همه اکثرا پوست تیره دارن ولی من به مادرم رفتم وچون مادرم اهل اون منطقه نبود و پوستم روشن بود تو یه خونه زندگی میکردیم از اون خونه های قدیمی چنتا مستاجر بودیم تو اون خونه من پسر بزرگ خونواده بودم و یه داداش سیزده ساله و دو تا خواهر کوچیک هم داشتم پدرم کویت کار میکردو اون زمان بجای دوبی همه میرفتن کویت تا قبل از اینکه بره کویت زندگی سختی داشتیم یه همسایه داشتیم تو همون خونه به اسم اقا جواد و همسرش لیلا خانم اینا ده دوازده سالی میشد ازدواج کرده بودن ولی بچه دار نمیشدن لیلا خانم میگفت عیب از اقا جواد خدایی خوشگل بود لیلا هم مال جنوب نبود قد متوسط و دستای سفید توپل کلا توپل بود و همه اندامش گرد و گوشت دار پاهای سفید و باسن برجسته یه ریزه شکم داشت با پستونای درشت و چشمای گرد و مشکی صورت خوشگل اون موقع حدود سیو پنج سالش میشد ولی کمتر میخورد اقا جواد لب ساحل که از خونه ما خیلی فاصله داشت قهوه خونه داشت و خیلی از شبا نمیومد خونه تو همون خونه دوتا مستاجر دیگه هم بودن شیرین خانم یه زن تنهای چهل و پنج ساله سیاه و درشت کارش یا دلالی بود برای صیغه و ارایشگری هم میکرد من خیلی ازش میترسیدم مثل مردا بود یه مستاجر دیگه هم بود یه زن و شوهر زوار در رفته با چنتا بچه که اکثرا ازدواج کرده بودن بجز سه تا بچه دوتا پسر یه دختر پسرش عبداله از من بزرگتر بود قد بلند و لاغر و زشت و خیلی سیاه خواهرش حلیمه اونم قد بلند و سبزه ولی به زشتی عبداله نبود و با نمک بود ولی بد اخلاق داداش کوچیکه یاسر بود همسن خودم و خیلی باهم دوست بودیم مثل اونا قد بلند نبود ولی سبزه بود
پدر من چون نبود لیلا خانم خیلی خونه ما میومد و شبا تا دیر وقت خونه ما بود خیلی دست ودل باز بود هر چی تو خونه داشت میاورد و اخر شب میرفت اقا جواد هم خیال راحت بود و یا شبا دیر میومد یا نمیامد هر وقت شبا میومد همیشه یه چادر سفید گل دار دورش میپیچید و با یه بلوز و یه دامن من تو به نگاه سکسی بهش نگاه نمیکردم و تو باغ نبودم ولی از نگاه کردن بهش خوشم میومد و به حرفاش گوش میدادم وقتی مینشست یواش یواش چاثرش رو در میاورد و با روسری بود و من حواسم به حرفاش بود که با مادرم میزد چون بیشترش حرفای زناشویی بود و منم هی کنجکاو میشدم وقتی با بچه های خونه صحبت میکردیم مخصوصا عبداله همش از لیلا میگفت و با التش ور میرفت و میگفت اگه جای اقا جواد بود لیلا رو فلان و فلان میکرد ولی لیلا من میدونستم چقدر از عبداله و خونوادش بدش میومد حرفای عبداله داشت روی من اثر میگذاشت منو نسبت به لیلا تحریک میکرد با اینکه سنش از من خیلی بیشتر بود عبداله خیلی حشری بود و میرفت توالت خیلی طول میداد بعدش که من میرفتم بوی صابون میومد میفهمیدم که خودش رو خالی کرده چند بار با من شوخی کرد که من حسابی براش قاطی کردم و پشیمون شد ولی یاسر بهتر بود و با هم جور بودیم تو محل ما چو افتاده بود که یه زن لال با پول میده و خیلی ها رفتن مثل عبداله یه بار با یاسر رفتیم تا من زنه رو دیدم پا گذاشتم به فرار خیلی کثیف بود ولی یاسر چند باری رفته بود چند وقتی بود حلیمه بامن گرم گرفته بود همون خواهر یاسر منم یه مقدار ازش ترس داشتم چون خیلی بی اعصاب بود یه روز تو تابستون هوا هم خیلی گرم بود منو دید اومدم بیرون اومد سمتم گفت عباس کارت دارم گفتم بگو حلیمه زود هوا خیلی گرمه گفت باید تنها باشیم بهت بگم من ترسیدم گفتم تنهاییم همینجا بگو قبول نکرد و میگفت خیلی مهمه گفت بریم تو راه پشت بوم گفتم باشه البته با ترس گفتم بگم نه الان قاطی میکنه رفتیم تو راه پله که یه دالون بود به سمت بام همه هم خواب بودن سر ظهر گفتم بگو یه کم سرخ شده بود و من من میکرد یه دفه منو بغل کرد و بوسم کرد و میگفت که خیلی دوستم داره منم اصلا بهش احساسی نداشتم و مات مونده بودم احساس کردم یکی پایین پله داره ما رو نگاه میکنه حلیمه رو زدم کنار دیدم لیلاست حلیمه تا دید لیلا رو پا گذاشت به فرار منم خشکم زده بود و لیلا اومد بالاتر و گفتم تقصیر من نبود لیلا هم گفت میدونم از پنجره دیدم داشت با تو حرف میزد و مشکوک شدم بهش اومدم دنبالتون منم با خجالت از لیلا خداحافظی کردم و گفتم فقط مادرم نفهمه گفت باشه شب اومد خونه ما و یکم به خودش رسیده بود و چادرش رو دراورد و دامنش یکم کوتاه تر از همیشه بود و روبروی من نشسته بود و داشت با مادرم یواش یواش حرف میزد قشنگ یادمه میگفت بیشتر وقتا شورت نمیپوشم واینجوری راحت ترم و منم گوشم به حرفاش بود یه وقت از جریان ظهر چیزی نگه و لیلا هم هی پاهاشو تکون میداد با هر تکون یه تیکه از اون پاهی سفید گوشتی معلوم میشد منم حسابی داغ شده بودم و دیدم لیلا هم حواسش به من هم هست تا مادرم حواسش پرت میشد با چشم و ابرو عشوه میومد و لبش رو دندون میزد تخمه هم با هندوانه هم اورده بود و هی تخمه میشکست و حرفای اون شبش خیلی دیگه سکسی بود و همش از اقا جواد میگفت و به منم گفت اگه تابستون کاری نداری برو پیش اقا جواد بهش کمک کن من باهاش حرف زدم اقا جواد هم میگه عباس پسر خوبیه بهش بگو بیاد مادرم هم گفت برو هم بیکار نیستی هم یه پولی میگیری گفتم باشه دیگه داشت میرفت خونش گفت امشب هم جواد نمیاد خونه و به من یه اشاره کرد که بیام بیرون کارم داره منم رفتم لیلا خانم گفت که شب همه خوابیدن ساعت دو بیا کارت دارم فقط کسی نفهمه هم ترسیدم هم هیجان داشتم گفتم چرا گفت تو بیا رفتم بخوابم مگه خوابم میبرد دیدم ساعت دو شده و همه خوابن رفتم بیرون دیدم همه چراغا خاموشه دل زدم به دریا رفتم خونه لیلا خانم در باز بود ولی تاریک بود لیلا گفت بیا عباس نور ماه تو اتاق افتاده بود تو رختخواب من دیدم دراز کشیده یه ملافه روشه ملافه رو برداشت دیدم لخت لخته دستم رو گرفت خشکم زده بود البته میدونستم چه خبره که منو دعوت کرده ولی نه تا این حد لبام رو میمکید و منو لخت میکرد خودم کمکش کردم و دوتایی لخت لخت بودیم وکیرم نیمه راست بود از هیجان زیاد و دست به وسط پاهش زدم احساس کردم یه کلوچه داغ زیر شکمش داره سرم رو برد سمت کسش و گفت بخور منم بلد نبودم یه مقدار خوردم انگار تو تنور بودم عرق میرختم و لیلا هم داغ داغ با کیرم ور میرفت و پاهاشو باز کرد گفت بکن توش منم همون کارو کردم و تو این دنیا نبودم چن لحظه تلمبه زدم داشت م ارضا میشدم کشیدم بیرون و پاشید رو شکمش دوباره هی لبام رو مکید و دوباره تو اون شب سکس کردیم تا ارضا شد و من رفتم و اگه ادامه داستان رو خواستید بگید بنویسم اگه نه که بیخیال

نوشته: عباس


👍 1
👎 9
26190 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

567626
2016-12-06 21:27:03 +0330 +0330

ریدم تو داستانت نمیخواد ادامه این چرت و پرتاتو بدی همون داستات کون دادنتو به عبدالله و یاسر بنویسی بهتره

0 ❤️

567642
2016-12-06 22:06:17 +0330 +0330

نمیخوایم ننویش از حلیمه میترسم ، منم داستان و عادت دارم نصف شب بخونم ، خواب حلیمه رو ببینم کی پاسخگویه ، از اون داستان های بگو که تو خونشون آلتا اوشن و الکسیس دارن نه حلیمه سیاه بو گندو

0 ❤️

567675
2016-12-07 00:49:19 +0330 +0330

کپی نا پخته ای از یک قسمت کتاب همسایه ها اثر احمد محمود.

0 ❤️

567704
2016-12-07 07:53:07 +0330 +0330

ای خداااااااااااااا,دستان های چرت و پرت چیه مینویسین(dash)
شیوا,تیراس,سیاه پوش,و بقیه دوستان عزیز اهل قلم کجایین شماها چرا نمی نویسین :(

0 ❤️

567709
2016-12-07 08:25:38 +0330 +0330

عباس شما به حرف بچه ها توجه نکن
اینا با داستانت جق رو میزنن تموم که شد میان اینجا فحش میدن ادامشو بنویس

0 ❤️

567725
2016-12-07 12:35:56 +0330 +0330

به نظر منم داستان خوبی بود

0 ❤️

567727
2016-12-07 12:43:33 +0330 +0330

همون بیخیال بهتره

0 ❤️

636954
2017-06-30 00:34:49 +0430 +0430

یاد امیرو تو فیلم سازدهنی اقتادم… یادش بخیر
کیر امیرو تو کونت

0 ❤️