ماجرا با نادیا (۱)

1390/06/12

ساعت دور و بر 1 بعدازظهر بود , تقریبا چشمام نیمه باز بود و تازه پلکام داشت قدرت میگرفت باز بشه که صدای موبایلم توی اتاق پیچید : دستم رو آروم سر دادم روی دراور گوشیو برداشتم و گذاشتم روی گوشم :
بله ؟
هنوز کپیدی مادر قهبه؟
اگه گزاشتی یک ساعت بخوابیم …
پاشو جمش کن بریم یه دوری بزنیم : دیشب که ریدی به کسا رفت حداقل دوتا ردیف کنیم تو دستو بال داشته باشیم لازم میشه .
کیرم تو کونت که همه هوش و حواس کیریت تو دختر خلاصه شده …
تا ده دقیقه دیگه دم دره خونتونم کیرمون نکنیا …
بمیر!

دوباره دستم رو سر دادم روی دراور و گوشی رو گذاشتم سر جاش. چهار زانو نشستم روی تخت و دستامو توی موهام کشیدم یه خمیازه هم از ته دل کشیدم و یکم کش و قوص اومدم . چند لحظه به گوشه اتاق چشم دوختم و بی حرکت موندم که یادم اومد الانه که سیاوش پیداش شه! یکم کج کردم بدنمو و پاهامو لب تخت آویزون کردم بعدم با فشار دو تا دست از بقل موفق به جدا کردنه خودم از تخت شدم.
چند ثانیه بعد جلوی آینه حمام ایستاده بودم و داشتم سرو وضعم رو درست میکردم که گوشی شروع کرد به زنگ زدن , دویدم طرف گوشی بدون اینکه بزارم صحبت کنه گقتم اومدم و قطعش کردم .
سریع شلوار رو پیراهنم که از دیشب روی صندلی انداخته بودم رو پوشیدم و به سمت آسانسور روانه شدم . در ساختمانو که باز کردم دیدم طبق معمول داره فحش میده . تا منو دید شیشه رو داد پایین :
مادر سگ خوبه گفتم ده دقیقه .
دوست دارم.
منم مامانتو دوست دارم . راه بیا کونی
رفتم نشستم بقل دستش گفتم :
سلام عزیزم
سلام و مرگ هنوز کونم بخاطر نادیا داره میسوزه که دیشب چطوری پروندیش.
چیزی که زیاده دختر!
بابا نکرده بودمش وگرنه کونم نمیسوخت .
فعلا راه بیفت تا ببینیم خدا چی میخواد .
کیر تو آبروت کسکش
و پاشو روی گاز فشار داد و حرکت کردیم …

شب قبل :
با چند تا بچه ها نشسته بودیم لبی تر کنیم …
جمعا 15 نفری میشدیم 7 تا پسر و 8 تا دختر … هر کی با دوست دخترش اومده بود بجز من ولی دوست دختر سیاوش با دوتا از دوستاش اومده بود . همه با هم راحت بودیم چون تقریبا شناخت کامل از هم داشتیم … هرکی تو بغل دوست پسرش ولو بود بغیر از مهناز و شیرین که دوست پسر نداشتن یا حداقل باهاشون نبودن ( اطلاعی نداشتم ) اونا هم یه گوشه نشسته بودن با هم گپ میزدن.
منم طبق معمول توی بالکون داشتم سیگار میکشیدم و به آسمون خیره شده بودم که صدای آرش توجه منو به خودش جلب کرد:
بسه بسه پاشبن ببینم برا من قمبرک زدن پاشین مشروب رسید
امیرحسین : ایولللللللل ! همه بگین ایولللللل
همه باهم داد زدن : اییییییییییوللللللللللللللل
سرمو به نشونه تاسف تکون دادم و رومو به سمت بیرون برگردوندم که صدای کشیده شده بالکن باعث شد دوباره برگردم.
سیاوش : کس کش لاشی گمشو بیا تا نریدم بهت!
بمیر بابا بزار سیگارمونو بکشیم .
( دستشو روی کیرش گذاشت ) سیکار تو اینجاس عزیزم .
جووون ! فعلا اونو بده نادیا خانم بکشه .
بدو تا عصب نزدم!
برو اومدم.
یه پک سنگین به سیگار زدم و بین دو انگشت شصت و اشاره گذاشتم و حالت تلگر شوتش کردم .
به طرف داخل برگشتم و با دست راست لای موهام کشید و رفتم تو!
محمد : به افتخار کون امیرجون یه کف دست مرتب صلوات!
همه شروع کردن خندیدن.
من : به افتخار دسته کونم همه قمبل کنید !
خنده ها تازه شد.
محمد : کم نیاریا
من : نترس اگه اوردم از مامان سیا قرض میگیرم !
نادیا زد زیر خنده و گفت : چیکار به این عشق من داری عوضی !
من : گمشو تو یکی
سیاوش : هو کونی با خانوم من ؟ بشن تا مامانتو عروس نکردم . بتمرگ!
چهار زانو شدم و سر جام نشستم .
محمد : خوب کی میریزه ؟
امیرمحسن : من !
محمد : بمیر کونی ! دو پیک میخوری میرینی ! میخوای ساقی شی؟
امیرمحسن : اخه!
محمد: خفه! نبوووود؟
کسی صداش در نیومد !
یکم تو چشم هم نگاه کردیم . نا خودآگاه همه داشتن به من نگاه میکردن!
من : حرفشم نزنین!
ملیسا : جوننننننن ملیسااااااا
من : جون جنده مردم !!!؟؟ زشته نگو
یکم سرو صدای خنده بلند شد
ملیسا دختر خوب و خاکی بود که دو سالی میشد می شناختیمش . دوست دختر امیرمحسن بود.
ملیسا لب پایینشو روی لب بالا لوله کرد به نشونه لوس کردن و گفت : جوون منننن!
من : ای بابا !
همه دست میزدن : ایووووووووووول ایییییییول داش امیرو ایول
من : داغتونو ببینم !
ملیسا : مرررررررررررررررررسی دادشی.
من : ی ی ی ی ی گوشام دراز شد!
از دور برام یه بوس فرستاد
رفتم نشستم پشت دم و دستگاه و شروع کردم به چرخوندن پیک ولی واسه خودم کم می ریختم چون تعداد زیاد بود ! ( لازم میشه که آدم کم نیاره یه وقت )
دومین شیشه تقریبا تموم بود ! داغ داغ بودم و طبق معمول گوشام کاسه خون پیک و دادم دست محمد .
محمد : خوردم به سلامتیه امیر جون که امشب حال داد
من : نوش!
پیک و گرفتم و گذاشتم زمین : بابا یکم استراحت!
حواسم رو جمع کردم به سیاوش که سرش و گذاشته بود روی پای نادیا داشت کس شعر میگفت!
یکم استراحت کردم و ساعت نگاه کردم ساعت 11 بود .
اومدم تو حال دیدم هرکی یه ور ولو شده ! داد زدم : همه ریدین ؟ بسه دیگه!
صداها در اومد : ننننننننننننههه!
درحالی که به سمت آشپزخونه میرفتم : مرگ و نه!
کم کم تعداد بچه ها کم شد و به 6 نفر رسید . امیرمحسن از یه طرف با ملیسا کج شد به طرف یه اتاق. محمد صاحب خونه هم با نسترن به طرف اتاق… و همینطور سیاوش با نادیا!
دوباره به طرف بالکن رفتم و یه سیگار روشن کردم و شروع کردم به کشیدن اصلا گذر زمان و حس نمیکردم و توی حالو هوای خودم بودم که با حلقه شدن دو دست دور کمرم به خودم اومدم و متعجب صورتمو به برگردوندم!
نادیا : نترس منم
من : خوبی ؟
نادیا : ( همینطور که دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود ) بهتر از این نمیشم. خیلی مشروبش خوب بود
من : خوب خداروشکر ( با اشاره به دستاش ) میشه برداری ؟ خفه شدم!
نادیا دستشو باز کرد و گفت : خیلی بدی!
من : بدی از خودتونه ! سیا کجاس که اومدی سراغ من؟
نادیا : خوابیده!
من : ساعت چنده مگه ؟
نادیا : 1:30
من : عجب!
نادیا : امیر ؟
من : هوم ؟!
نادیا : او روز یادته که با ساغر بودم سوار ماشین سیا شدیم؟
من : خوب؟
نادیا : یادته ؟؟؟
من : آره بابا , خوب که چی؟
نادیا : چرا وقتی سیا شمارشو داد به من تو به اون شماره ندادی؟
من : چه وقت این سوالا بود؟
ن : بگووووو
م : روم نشده حتما!
ن : چرت نگو تو منو ساغر و با هم میخوری ! حالا گیریم که اینطوری بوده باشه من تا الان شاید 5 بار بیشتر با اون اومدم پیش شما چرا اقدامی نکردی ؟
م : ولمون کن. توام وقت گیر اوردیا!
ن : امیررر؟؟؟
م : ههههههههههان؟!
ن : میشه بشینم رو پات ؟
م : نه ! بابا بیخیال سیا بیاد ببینه کونمون میزاره ها!
ن : مهم نیست
همیطوری آروم نشست روی پام
ن : یه خواهش میکنم یه کاری بکن نه نگو ناراحت میشم
م : چکار ؟
ن : دستاتو بنداز دور گردنم سردمه
م : ای بابا بکش از ما الان سرو کله سیا پیدا میشه ها!
نادیا دستاشو از پشت اورد و پنجه هاشو توی پنجه هام قفل کرد و دور کمرش قفل کرد
ن : خیلی وقت بود میخواستم این بقلو تجربه کنم
م : ببین نادیا
حرفمو قطع کرد
ن : بزار همین یه شب و خالی کنم خودمو
دیگه حرفی نزدم , چند دقیقه ای گذشت که یه قطره اشک روی دستم افتاد
م : گریه واسه چیه ؟ من که حرفی نزدم
ن : ناراحت نیستم خوشحالم که تجربت میکنم .
پنجشو از تودی دست چپم باز کرد و صورتشو به طرف چپ برگردوند . تماس دست داغش با پوست صورتم حس جالبی بهم داد.
ن : بزار کارمو بکنم و هیچی نگو
لبشو روی لبم فرود و یه لب کوچیک گرفت و گفت : جون نادی همین یکبارو و بدون چون و چرا همراهیم کن و دوباره لبشو و روی لبم فرود آورد منم همراهیش کردم.
در همین حین با دستش موهای پشت سروم رو آروم چنگ میزد

ادامه دارد …

نوشته: Roxio


👍 0
👎 0
25431 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

296647
2011-09-03 05:30:41 +0430 +0430
NA

اخ چقدر من از اسم بهار و تمومه بهارای دنیا متنفرم

بازم بهار اینجاهم از دستشون راحت نیستم

0 ❤️

296648
2011-09-03 05:47:13 +0430 +0430
NA

خب خداروشکر یکی پیدا شد تونست صحنه سازی کنهبردیا

ممنون داستان جالبی بود ولی خیلی سعی کردی خودتو جنتلمن نشون بدیا

ادامشم بنویس فقط خودتو یکم کمتر بتحویلبردیا

من که اخر میدونم این نادیا میاد با تو سکس میکنه و میگه تو خیلی خوب و

جذابی و از این بهانه های تخمی ولی خب …بردیا

0 ❤️

296649
2011-09-03 06:07:18 +0430 +0430
NA

بهارجون کيرم تو شرفت که اول شدي

0 ❤️

296650
2011-09-03 06:25:40 +0430 +0430
NA

داستان خوبي بود. ادامه بده. منم ميخوام بهارو بگام مثل ناديا

0 ❤️

296651
2011-09-03 07:55:36 +0430 +0430

بنویس امیدوارم گند نزنی به بقیش .

0 ❤️

296652
2011-09-03 08:03:55 +0430 +0430
NA

یه پک سنگین به سیگار زدم و بین دو انگشت شصت و اشاره گذاشتم و حالت تلگر شوتش کردم

الات اینجا اوج داستان بود؟ فیلمای براد پیت زیاد میبینیا

رفتم نشستم پشت دم و دستگاه و شروع کردم به چرخوندن پیک ولی واسه خودم کم می ریختم چون تعداد زیاد بود ! ( لازم میشه که آدم کم نیاره یه وقت )

مشروب خوررررررررررر .از کی تا حالا ساقی لایی میکشه

0 ❤️

296653
2011-09-03 10:39:15 +0430 +0430
NA

سلام بر برادر و خواهران شهوانی
harda gordon fars tot gotonə bas

0 ❤️

296654
2011-09-03 10:41:14 +0430 +0430
NA

ah ah mage shahre bazia baba ridin tu bakhshe commenta jam kondi berid parke sare kuchatun bazi konid

0 ❤️

296655
2011-09-03 11:18:16 +0430 +0430

ادامشو بخونم ببینم میخوای چی بگی اونوقت نظر میدم

0 ❤️

296656
2011-09-03 11:24:56 +0430 +0430
NA

تو خود شیفتگی مزمن داری؟بد نبود منتظر بقیشم خود شیفته

0 ❤️

296657
2011-09-03 11:44:32 +0430 +0430
NA

خک تو سرت بدبخت خود شیفته… ووووووااااااااالااااااااااااااااا :& :& :& :& :& :& :& :& :& :& :& :& :&

0 ❤️

296658
2011-09-03 12:57:13 +0430 +0430
NA

بد نبود. باید دید ادامه‌اش چی از آب درمی‌آد.
ولی یه سؤال: واقعاً امروزه همۀ جوون‌ها این طوری با هم حرف می‌زنند و فحش به هم تعارف می‌کنند، یا این‌که نویسنده در داستانش اغراق کرده؟ ما که اطراف‌مون این طوری نیست یا حداقل دوستانم که همه هم جوون‌اند،جرئت نکردند پیش من رو کنند. کاش بقیه هم نظر بدند که چند درصد از محیط اطراف‌شون این طوریه. شاید هم من خیلی از مرحله پرتم!!

0 ❤️

296659
2011-09-03 13:37:30 +0430 +0430
NA

خوب بود ولی شبیه فیلمای ایرانی خواستی جزنیاتو زیاد کنی که جذاب تر بشه ولی بدتر شد
تا الان آرا تو ذهنم تداعی شد خواهش میکنم تو قسمتای بعدی مارک فندکت زیپو بدنه طلا سفید نشه که یاد آرا بیوفتیم

0 ❤️

296660
2011-09-03 17:46:48 +0430 +0430
NA

خوب بود
ولی زیاد صحنه سازی کرده بودی
کون آدم پاره میشه تا بیاد همه اش را بخونه
ادامه اش را سریع بنویس(تو یه قسمت خلاصه کن)
خودت هم خیلی تحویل میگیری هاااااااااااااااااااااااا

0 ❤️

296661
2011-09-03 21:53:22 +0430 +0430
NA

از تمامی شما تشکر می کنم و از ادمین محترم خواهش میکنم تایتل داستان رو که تغییر دادن به " سر در گم " تغییر بدهند.
بازهم از نظرات شما ممنون و قسمت بعدی ارسال شد

0 ❤️

296662
2011-09-04 18:02:34 +0430 +0430
NA

salam be hamegi
<):)

0 ❤️