خیلی از داستانای این سایت شاید به گفته دوستان حاصل تخیلات باشه اما من فک میکنم یه سری اتفاقای عجیب واقعا اتفاق میوفته. شاید دلیلش تجربه زندگی شخصی خودمه که میخام براتون بگم. من الان 32 سالمه و این ماجرا سال پیش اتفاق افتاد. من نسبتا آدم حشری هستم و شاید دلیل اومدنم تو این سایت هم همین باشه! قبل از ازدواج چن تا دوست دختر داشتم که باهاشون سکس درست و حسابی نداشتم شاید نهایتا در حد لب و چن بار هم لاپایی، اما آخرین دوست دخترم قبل از ازدواج یه خانم سی و پنج شش ساله بود که ده سال از من بزرگتر بود و البته اوپنم بود. خودش میگفت یه بار قبلا ازدواج کرده ولی یه بار که شناسنامه اشو دیدم سفید بود. بهر حال اون هفت هشت ماهی که باهاش بودم حسابی عقده گشایی کردم و اونم خداییش خوب حال میداد. از جلو ، از عقب ، ساک و حتی خوردن آبم. البته منم خوب خرجش میکردم و بهش حال میدادم. بعد از هفت هشت ماه رابطمون کم رنگ تر شد و یه روز بهم زنگ زد وگفت که داره ازدواج میکنه و دیگه مزاحمش نشم. منم که یه جورایی سیر شده بودم ازش از خدا خواسته قبول کردم و رابطمون تموم شد.
بعد از اون دنبال یه دوست دختر خوشکل و البته اگه میشد اوپن میگشتم که کم کم با شیوا آشنا شدم. خیلی زود متوجه شدم که به شیوا نمیتونم به چشم یه دوست دختر نگاه کنم. شیوا یه دختر اون موقع 27 ساله بود که اگه بخام تو یه کلمه توصیفش کنم یه “شاه کس” به معنای واقعی بود. قدش حدود 170 و صورت فوق العاده خوشکل و تودل برویی داشت، چشمای عسلی و لبای بینظیری داشت. سینه هاش متوسط و اناری و سفت بودن و شاید جذاب ترین جای سکسی بدنش کونش بود که با انحنای فوق العاده ای که کمرش داشت ممکن نبود مرد باشی پشت سرش راه بری و کیرت راست نشه. روی همه ی این زیبایی هاش یه پوست سفیده سفید صاف و بی مو داشت که جذابیتش دو چندان میکرد. یعنی اگه تو بدن این بشر یه تار مو (بجز جاهای حساس!) پیدا میکردی شاهکار کرده بودی. یه ویژگی دیگه اش هم که خیلی جذابش میکرد صداش بود. صدای زنونه فوق العاده ناز و عشوه داری داشت. خنده های با عشوه اش همون اوایل دل منو از جا میکند. بهرحال بعد از یکی دو ماه از آشنایی باهاش یه دل نه صد دل عاشقش شدم و بعد از پنج شش ماه کشمکش و مخالفت خانواده هامون باهم نامزد کردیم.
بعد از اون دیگه باهم خیلی راحت شده بودیم و راحت از سکس حرف میزدیم. ولی هنوز از خود سکس خبری نبود چون من شیوا رو واقعا میپرستیدم و تا خودش نمیخاست هیچ کاری نمیکردم. چن روز قبل از عقدمون از تجربه های سکسی قبل از ازدواجم پرسید و منم صادقانه رابطه هامو بهش گفتم چون از اول بهم قول داده بودیم که هیچ چیزی رو از هم پنهون نکنیم. بعدش اون چیزی رو بهم گفت که منو شوکه کرد. شیوا بهم گفت که اونم قبل از من با دو نفر دوست بوده که با یکیشون سکس هم داشته(از جلو) و الان اوپنه. من خیلی ناراحت شدم که چرا اینو زودتر بهم نگفته اما اونقدر عاشقش بودم که فکر بهم زدن رو هم نمیتونستم بکنم. از طرفی با اون قیافه آسی که شیوا داشت میشد حدس زد که چن تا کیر تا 27 سالگی دنبالش بوده و همون که فقط یه بار دم به تله داده بود هم شاهکار کرده بود به نظرم. با همه این حرفا شیوا بهم قول داد که همیشه بهم وفادار بمونه و اگر هم روزی خواست باکس دیگه ای باشه صادقانه بهم بگه.
بالاخره ما باهم ازدواج کردیم و زندگی عاشقانه و البته سکسی فوق العاده ای رو شروع کردیم. سکس با شیوا نهایت لذت بود و اونقدر خوشگل و خوش هیکل و جذاب بود که یکسال اول زندگیمون کمتر روز یا شبی پیش میومد که نکنمش. شاید بیشترین زمانی که غیر از زمان پریودیش پیش میومد که نکنمش زمانی بود که برای ماموریت میرفتم شهرستان. چون من کارم طوریه که هر ماه برای بازدید از شرکتا و کارخونه های طرف قرارداد با شرکتمون یکی دو تا ماموریت میرم که برای هر کدوم یه شب یا دو شب خونه نیستم. البته اوایل میخاستم کارمو عوض کنم که دیگه ماموریت نرم اما چون کارمو دوست داشتم و درآمدمم بد نبود منصرف شدم. به همین خاطر به شیوا میگفتم که شبایی که من نیستم باید بره خونه مامانش. اوایل همیشه این کار و میکرد اما کم کم میگفت تو خونه خودمون راحت ترم و بعضی وقتا نمیرفت. البته از سال دوم ازدواج سکسامون کمتر شد اما بازم هفته ای دو یا سه تا سکس کامل داشتیم.
مهرماه 91 تقریبا دوسال و نیم بود که ازدواج کرده بودیم. من برای ماموریت باید میرفتم اصفهان. یکشنبه صبح پرواز داشتیم و دوشنبه شب هم برگشتمون بود. وقتی رسیدیم اصفهان مستقیم رفتیم برای بازدید از کارخونه. اما او نجا یه اتفاق ساده افتاد که کل زندگی من رو زیرو رو کرد. تو کارخونه در حین بازدید از خط ناگهان گوشی من از دستم افتاد و هرکاریش کردم دیگه روشن نشد. بعد از بازدید از دفتر به شیوا زنگ زدم و جریان رو بهش گفتم که نگران نشه و گفتم خودم شب از هتل باهاش تماس میگیرم. تو بازدید بعد از ظهر فهمیدیم که برنامه های روز دوم آماده نیستن و بازدید روز دوم به تعویق افتاد. از تو کارخونه زنگ زدن تا برای شب بلیط بگیرن اما متاسفانه جا نبود و بالاخره تونستن دو تا صندلی برای پرواز دوشنبه صبح گیر بیارن.
بعد از بازدید رفتیم تو شهر گشتی زدیم و بعد از خرید سوغاتی و خوردن شام حدود ساعت 11 بود که رسیدیم هتل. از فرط خستگی دیگه زنگ زدن به شیوا رو هم بیخیال شدم و فقط یه دوش گرفتم و خوابیدم. صبج هم پرواز به موقع پرید و وقتی من رسیدم جلوی خونه هوا تازه داشت روشن میشد. برا اینکه شیوا نترسه به آروم ترین شکل ممکن در رو باز کردم. به مجض وارد شدن به خونه یه جفت کفش مردونه دم در نظرمو جلب کرد. ناگهان ضربان قلبم شروع به بالارفتن کرد. وارد پذیرایی شدم دیدم یه تی شرت و جین مردونه روی مبل افتاده و چن تا لباس زیر زنونه که مال شیوا بود هم اونورتر رو زمین افتاده چیزایی رو که میدیدم باورم نمیشد در حالی که دست و پام میلرزید آروم رفتم به سمت اتاق خواب، در اتاق کامل باز بود و اون چیزی رو که آرزو میگردم نبینم دیدم. شیوا لخت به پهلو خوابیده بود و یه مرد از پشت بهش چسبیده بود و هردو خواب بودن.
برای یکی دو دقیقه خشکم زده بود. انگار دنیا رو سرم خراب شده بود. انواع و اقسام فکرا به ذهنم میرسید هردوتاشونا بکشم یا رسواشون کنم تو این فکرا رفتم تو آشپزخونه و نشستم. داشتم خودم و جمع و جور میگردم که صدای زنگ ساعت از تو اتاق اومد. یکیشون زنگ و خاموش کرد.
باشه خوشکل من...به موقعش بچه دارتم میکنم....دیشب کس و کونت رو هر کدوم یه بار آبیاری کردم...حالا نوبت سوراخ سومته عزیزم...میخام آبمو بخوری گلم....
نوشته: نیما
خوشم اومد ! جالب بود برام …
درسته یکم برام سخت بود که باورکنم همونجا پشت ستون قایم شدی و هیچکاری نکردی امّا درکل خوشم اومد !
به شخصه اگه من توی اون موقعیت قرار بگیرم نمیزارم هیچکسی غیراز خودم زنده ازتوی اون خونه در بیاد !
ولی بازم مرسی ! …
کاری به راست و دروغش یا پیاز داغش و اینا ندارم ( انکه وایسادی و فیلم گرفتی و سکس کامل رو نگاه کردی و اخرش وارد ماجرا شدی زیادی توهم بود ) .
از کارت خیلی خوشم اومد که زود ازدواج کردی و هرچی دار و ندار داشتو ازش گرفتی .
اینکه گفتی زن خوشگل مال مردمه اره ولی دلیل نمیشه برداشت کنیم که زن زشت فقط مال خودته :| زن خودش باید وفاداری داشته باشه :| زن چه خوشگل باشه چه زشت باید برای مردش باشه ، نه توی خیابون و پارک تا همه بیفتن دنبالش :|
در کل دارم دیس لاو گوش میدم و به اون مرد های بیچاره ای که این صحنه توی زندگیشون اتفاق افتاده و دیدن فکر میکنم و کم کم داره اشکم در میاد :S
امیدوارم نصیب هیچ کس نشه :<
چرت بود
تمام