ماجرای من و سارا

1396/04/29

اولین قرار با سارا تو یک کافی شاپ بود . من و سارا و آیدا دوست مشترکی که ما رو به هم معرفی کرد . بعد از اون قرار رابطه ی دوستی ما شروع شد . دختری که محدودیت های زیادی داشت و خیلی محدود هم می دیدیم ولی از هر فرصتی استفاده میکردیم برای گرفتن دستای هم .
یه مشت آب میزنم به صورتم …
+امیر
-جانم
+مامان اینا رفتن عروسی من تنهام .
-میام پیشت عشقم
وقتی درو باز میکرد بهترین صحنه بود رفتم تو بغلش محکم بغلش کردم نمی خواستم هیچوقت از دستش بدم .
صدای شیر آب میاد نمی تونم به آینه نگاه کنم از دیدن قیافم می ترسم …
روی تخت یه نفرش ساعت ها بغل هم بودیم مشغول بوسیدن با بدن لخت بهترین شب زندگیم که هیچوقت فراموش نمی کنم .
لباسامو میپوشم آماده میشم با ماشین میرم دنبال علی …
+سلام
-سلام عزیزم
+بیا کافه همیشگی
از لحنش نگران شدم رفتم سمت کافه در باز کردم نشسته بود با بی اعتنایی به سلام کرد حالم از این جو به هم میخورد و بعد شروع کرد :
امیر ما مال هم نیستیم خواستم برای بار آخر ببنیم همو من فقط موقعی که ازدواج کردم می تونم متعحد باشم من می خوام بهترین آدمو پیدا کنم برای خودم و تو نیستی …
وقتی رفت نتونستم قدماشو دنبال کنم .
با سرعت زیاد می رونم هیچ چیز مهم نیست علی ترسیده ولی من بی تفاوت رانندگی می کردم . رفتیم ویو ولنجک جایی که منو علی تو ناراحتیا می رفتیم .
وقتی اتفاقی کارت عروسیشو دیدم جا خوردم سارا و میلاد ؟ میلاد همون دوست خانوادگیشون که با آیدا دوست بود ؟ چرا آخه ؟ جوابش مشخص بود , پول و اعتبار خانوادگی .
پاکت سیگارمو در میارم بعد کام اول به اون شب فک می کنم به شبی که تو آغوش هم بودیم ولی اون امشب تو آغوش یکی دیگست . امشب تو بغلم میلاد تبدیل میشه به یه زن .
نور چشامو اذیت میکنه چقدر شلوغه من کجام ؟
یه صدایی تو گوشم میگه پاشو خرس گنده , چشامو درست نمی تونم باز کنم کم متوجه میشم رو یک تختم ضعف شدیدی دارم بالا ی سرم همه دوستام بودن از اکیپ قدیمی .
علی گفت خرسه گنده پاشد بریم دیگه همه زدن زیر خنده پرستار نگاه بدی به علی می کنه . باورم نمیشه همه ی دوستام بودن یه سریاشونو ندیده بودم چون سارا دوست نداشت باشون در ارتباط باشم ولی الان همه پیشم بودند .
در ویلا رو باز میکنم ماشینارو پارک می کنیم . همه ی بچه ها اومدن شمال علی,آیدا,ملیکا,احسان,شایان,یاسی,مهسا .
شایان و یاسی و ملیکا و احسان با هم نامزد بودند و ما همه به خاطر این جمع شدیم که علی بدون هیچ دوستی از مهسا خواستگاری کنه . یه لحظه به خودم اومدم یعنی بهترین دوستمم میره قاطی مرغا ؟ از این جمع فقط منو آیدا موندیم یعنی ما هم با هم ؟ نه اون مثل خواهرمه اون بود که سارا رو بام آشنا کرد راستی سارا الان کجاست چیکار میکنه علی از تو فکر میارتم بیرون میگه داداش تو نباشی نمی تونم عین بچه 5 ساله شده بود رفتیم لبه ساحل همه بچه ها می گفتند می خندیدند تا من بلند شدم گفتم مهسا , مهسا به محض جواب دادن گفتم با علی ازدواج می کنی ؟ علی حول شد گفت آره همین که این گفت , مهسا هم شک شده بود هم از رفتار علی خندش گرفته بود .
داداش انگار گاو کلت لیس زده این چه وضع داماد آخه علی گفت خفه دیر پاشو برو به کارات برس من برم به مهی برسم . از عشوه ای که اومد خندم گرفت گفتم برو گمشو.
یکی از بهترین شبای زندگیم بود بهترین دوستم کسی که همیشه پیشم بود متاهل شده بود به قدری خوشحال بود که از کاراش خندمون گرفته بود .
تو راه برگشت خونه بودم که آیدا زنگ زد برام عجیب بود گوشی وقتی جواب دادم گفت فردا بیا شرکت پدر .
ببخشدید جناب مهندس امیری فر هستند ؟ منشی بعد از هماهنگی منو به سمت اتاق راهنمایی کرد . به خاطر دوستی 7 ساله با آیدا پدرش منو به خوبی میشناسه بعد از یه سلام و علیک مفصل گفتم جانم جناب مهندس چه کاری میتونم انجام بدم گفت اول مهندس نه پدرام خان بعدشم این دختر من برای ساختن برج راضی نمیشه با کس دیگه ای کار کنه یا باش کار میکنی یا بکشمت . از حرفش خندم گرفتم و با کمال میل قبول کردم .
4 سال گذشت و وضیعت مالی من خیلی رشد کرد و پیشرفت مالی و اعتباری خوبی به دست آوردم . خونمون و عوض کردم و با مادرم به یکی از مناطق خوب تهران رفتیم .
تو این 4 سال فکرهای عجیبی تو سرم بود یعنی سارا چیکار میکنه با میلاد خوشبخته ؟ آیدا چی اون بود که کمکم کرد تا به اینجا برسم داشتم دوباره این فکرارو رو توی سرم مرور کردم
که یهو یه پم توی تلگرام همه چیو عوض کرد سارا بود بم پی ام داد سلام کل بدنم یخ کرد ازم خواست فردا تو کافه همیشگیمون همو ببینیم , همون لحظه علی زنگ زد گفت یه خبر خوب دارم برات گفتم بریم ویو فهمید یه چیزیم شده تا موقعی که رسیدیم حرفی نزدیم . از ماشین پیاده شدیم یاد شب عروسیش افتادم یه کام از سیگارم گرفتم گفتم فردا با سارا قرار دارم داد زد گفت پشمام خوشحال شد هیچوقت بعد از سارا پشتش هیچ حرفی نزد همیشه زن داداش صداش میکرد یهو گفتم خبرتو بگو گفت داری عمو میشی من داد زدم پشمام !!! علی داشت بابا میشد و من عمو همو بغل کردیم …
جلوی در کافه بودم بعد از اون روز دیگه نیومدم در باز کردم و جا خوردم آیدا و سارا روی میزی که اولین بار نشسته بودیم تا نشستیم سارا بغضش ترکید . گردنبندی که براش خریده بودم هنوز تو گردنش بود بعد این چند سال بعد آیدا ادامه داد …
امیر سارا تورو دوست داشته و خواهد داشت باباش با ازدواج شما مشکل داشت چون نه پدری بوده نه پولی و با میلاد با این که دوسش نداشته ازدواج کرد و سال اول طلاق گرفته
وقتی حالت بد شد سارا بود که به همه زنگ زد که بیان پیشت چون من همه چیزو بش گفته بودم . در کافه باز شد صدای گوش خراش علی اومد همه اومده بودن باورم نمیشد تنها کاری که کردم این بود که زانو زدم و گفتم کوچولو بام ازدواج می کنی ؟ خندش بین گریش جذاب بود .
سارا عاشق شمال بود فرداش دسته جمعی رفتیم شمال و شب اول که کنار هم خوابیدیم لباش و بوسیدم کم کم لخت شدیم وقتی کیرم رو کس نازش میمالوندم استرسی تو چشماش بود وقتی کیرم آروم آروم رفت تو با یه چیز عجیب مواجه شدم پرده ی سارا رو من زدم…
امشب تو بغلم میلاد تبدیل میشه به یه زن , یاد این حرفی افتادم که زدم بی اختیار گریم گرفت…

نوشته: p0p


👍 1
👎 5
1761 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

641005
2017-07-21 00:12:45 +0430 +0430

اول … عاشقانه ی کس گابی بوود 🙄

0 ❤️

641007
2017-07-21 00:26:52 +0430 +0430

خوب بود ولی یه جاهایی گیج میشدی به نظرم بهتر بود یکم نظم میدادی به نوشتت !!
مورد بعد این که عشقت ولت کنه بره با یکی دیگه اونم بخاطر پول بعد که آدم وضعش خوب شه برگرده و انقدر راحت قبولش کنی و ازش خاستگاری کنی غیر منطقی و عجیبه !!

0 ❤️

641011
2017-07-21 01:47:47 +0430 +0430

خوب بود دوست من
قلمت همیشه رقصــــــــــــــان???

0 ❤️

641015
2017-07-21 04:07:50 +0430 +0430

جالب بودولي زيادازين شاخ به اون شاخ به اون پريدي درضمن يهوپرده عوض ميكني تم داستان ريده شدبهش

0 ❤️

641059
2017-07-21 11:08:45 +0430 +0430
NA

افرین مهندس . مبارکه

0 ❤️

641173
2017-07-22 05:20:04 +0430 +0430

بابا ننويس ريدي با اين نوشتنت

0 ❤️