مازوخیسم چیز عجیبیه!

1395/05/28

این پسر جدیده که کارای خونه رو انجام میده،سوران،خیلی حرفه ایه!قبلا هم به ارباب خدمت کرده،نمیدونم چرا دوباره اومده خونمون!البته ارباب اشاره کرد که دوس داره یکی کارای خونه رو بکنه و اینکه دستپختش قطعا از من بهتره!ولی بعضی وقتا بهش حسادت میکنم،عمیقا حسادت میکنم،امشب لازانیا پخته!یه شلوار لاتکس مشکی پوشیده و قلاده اش هم گردنشه و جلوی تلوزیون لم داده،ارباب توی اتاقشه،امروز با رییس دارالترجمه بحث کرده و پشت تلفن گفت کلا روز سختی گذرونده،از اتاق میاد بیرون،من و سوران همونجایی که هستیم سریع زانو میزنیم،واسه تحقیر کردنم دست روی موهای سوران میکشه،میدونه دارم نگاش میکنم،لب بالاشو میگزه و بهم پوزخند میزنه،سورانو نوازش میکنه،دستاشو لای موهاش حرکت میده و کف سرشو ماساژ میده،سورانم صدای سگ در میاره
سگ من کیه؟فرفریه من کیه؟پسر خوب!سگ خوبم!
سوران با هر جمله صدای سگ در میاره
ارباب دستور میده واسه آماده کردن شامش،سوران از جاش بلند میشه و مشغول میز چیدن میشه،روی زمین نشستم،دل دل میکنم که برم سمتش یا نه،نگاهش به تلوزیونه،بازم پوزخند میزنه.بدون نگاه کردن بهم،از بلا تکلیفی من لذت میبره،بلند میشه و میره تو آشپزخونه،سر میز میشینه و مشغول میشه،از غذا تعریف میکنه و سوران هم میخنده و با بوسیدن دستش تشکر میکنه،غذاش تموم میشه و میره تو اتاقش،حتی بامن حرفم نزد!!!
نوبت غذا خوردن ماست،واقعا خوشمزه اس!ولی هیچی نمیگم،سوران میگه:سگشم نیستی!نگاتم نکرد!هیچی ازت نخواست!!حرصم میگیره و میگم ببند دهنتو!میگه حتی قلاده ام نداری؟!از جام بلند میشم و میگم خفه شو!به تو ربطی نداره!
ولی راست میگه،ارباب که صدام میکنه،قند تو دلم آب میشه،نوبت دهن کجی من به سورانه
در میزنم و چار دست و پا وارد میشم،روی تخت دراز کشیده و کتاب میخونه،عینکشم زده
میگم:مگه چشم پزشک نگفته چشاتون ضعیفتر شده،میخواید من بخونم واستون؟
نه،اعتیاده دیگه!عاشق خوندنم،امروز با یارو بحثم شد گفتم که بهت؟
میگم بله
بیکار نشین پاهامو ماساژ بده،میرم رو تخت،هیکل ظریفی داره،ولی فوق العاده جذاب و با ابهت،از اون آدمایی که نمیشه بهشون نه گفت!یادمه یکبار رفتیم لباس بخره،فروشنده گفت سایز شما پشت ویترینه اگه قطعی میخواید واستون بیارم،به صورت مرده نگاه کرد و فقط گفت بیارش اگه نخواستم هم مشکلی نیست!!!همین!یارو هم آورد!هیچی هم نگفت!کاری نمیشه کرد بجز اطاعت!آخرم نخریدش!
پیمان!
صداش به خودم میارتم،کتابشو کنار گذاشته و از پشت عینک نگام میکنه
چته پیمان؟دل به کار نمیدی!
پاهاشو جمع میکنه!عینکشو برمیداره،منتظر جوابه
سرورم،معذرت میخوام،ببخشید،لطفا اجازه بدید پاتونو بمالم و ببوسم،قول میدم راضیتون کنم
میگه تو چت شده؟اون از وارد شدنم که درست تعظیم نکردی و چک خوردی و تنبیه شدی،اینم از الان
غلط کردم،مغزم کار نمیکنه،ازم ناراحت نباشید،لبه تخت سجده میکنم،همونجوری که دوست داره
از جاش بلند میشه،طناب و شلاق کوتاهو آماده کن
دستام میلرزه قراره تنبیه شم،وسایلی که خواسته رو آماده میکنم و کنارش قرار میدم،واسه آخرین بار التماس میکنم،طنابارو بر میداره و شروع به حرف زدن میکنه ،مغزت کار نمیکنه هان؟یادت رفته چه بلایی میتونم سرت بیارم؟کاری میکنم که چار دست و پا راه رفتنم یادت بره،به اصلت برت میگردونم به خوک بودنت،لخت شو!
مازوخیسم چیز عجیبیه،با هر حرفش بیشتر لذت میبرم،لذت نیست!هیجانه!
با خونسردی حرف میزنه و بعد از هر جمله صبر میکنه تا تاثیر حرفشو ببینه،مچ پاهامو محکم میبنده،دستامو محکمتر،رگ دستام زده بیرون،میگم ارباب دستام!محکم روی دستام ضربه میزنه و جواب میده قرار نیست بهت خوش بگذره!با یه طناب دیگه دستامو به پاهام از پشت گره میزنه،کمرم داره میشکنه،شکمم عجیب درد میگیره،از همه بدتر دستامه!فقط شکمم روی زمینه و البته کیرم!سرمو عقب میبره،به پهلو برم میگردونه و شروع به شلاق زدن میکنه و توضیح میده که چرا شلاق کوتاه!چون میخواد چشمامو از نزدیک ببینه!درد میکشم و داد میزنم،ضربه هاش ادامه داره و دورم میچرخه،با پاش بهم ضربه میزنه و میگه کمتر تقلا کن و جای داد زدن سعی کن منظم نفس بکشی!
کارش تموم میشه،شلاقو پرت میکنه،سوران دم در داره کتک خوردنمو میبینه،دستور میده که بازم کنه!سوران دست و پامو با خشونت باز میکنه،دستام بیحس شده،جای طناب مثل خونمردگی شده،سرم گیج میره،اربابم بالای سرمه با ی لیوان تو دستش،دارم از حال میرم،با بیحالی میگم گوه خوردم ارباب!لبخندشو میبینم و میگه اونم به وقتش!یکم از این بخور،آبو ته گلوم میریزه،یه بالش میذاره و دستور میده دمر بشم،آخم میره هوا،شکمم بدجوری عضلاتش کشیده شده،ارباب شروع به کرم زدن بدنم میکنه،حرکت دستاش نرمه
میگه خیلی تقلا کردی!دستاتو ببین!
مچ دستام کبوده،میگم آخه خیلی محکم بستید!
از جاش بلند میشه و جلوم وا میسته،میگه میدونی که واسه چی تنبیه شدی؟
به زور سرمو بلند میکنم و روی پاش میفتم و میبوسم،بله سرورم چون خوب خدمت نکردم!ممنونم که ادبم کردید.
نفس عمیق میکشه و دوباره میشینه بالای سرم،دستامو ماساژ میده و میگه سعی کن بخوابی،سرمو روی رونش میذارم و بو میکشم،چشام سنگین شده…
صبح که بیدار میشم هنوز سرم روی پاشه و دستام توی دستاش،عشقم،اربابم،سرورم،کل دیشب بالای سرم بود.

نوشته: میرکل


👍 5
👎 6
31697 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

552954
2016-08-18 13:04:10 +0430 +0430

زیبا نوشتی دوست داشتم

0 ❤️

552964
2016-08-18 13:44:59 +0430 +0430

این بیشتر شبیه سواستفادس نه ارباب و برده ! آخرم نفهمیدم ارباب مرد بود یا زن

0 ❤️

553000
2016-08-18 21:21:27 +0430 +0430

خاک تو سر ارباب و برده.بدبختای عقده ای کمبود دار

0 ❤️

553005
2016-08-18 22:12:35 +0430 +0430

به این نمیگن مازوخیسم! چه ارباب مهربونی داشتی ;) معمولا یه مستر انقد دلرحم نی

راستی کیر زدی بهمون ! تا وسطای داستان فک میکردم دختری ?

0 ❤️

553029
2016-08-19 07:28:24 +0430 +0430
NA

فارت چیه؟

0 ❤️

553058
2016-08-19 18:26:06 +0430 +0430

این مازوخیسمیا زیر شکنجه حرف میزنن یا حال میکنن؟

0 ❤️

695904
2018-06-20 09:04:31 +0430 +0430

تو کل متن فکر میکردم ارباب مرده و راوی زنه. آخرش فهمیدیم راوی مرده ولی معلوم نشد ارباب جنسیتش چی بود.

0 ❤️

699137
2018-07-03 04:25:32 +0430 +0430

کس اول و اخر خودتو و ازبابت
با این داستان گنگ و تخمیت

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها