مال ما خار داشت

1396/11/05

سلام
من اسمم مصطفی است 19 سالمه و یه دختر دایی به اسم زهرا دارم که یه دختر خیلی حشری ، یه هیکل خوب ، و از نظر چهره جوریه که هر پسری ببینه اگه ارزه مخ زنی رو داشته باشه که میره واسه مخ زدنش و اگه هم نه حداقل یه اووووف میگه
حالا بگذریم
آقا ما یه چند وقتی گیر داده بودیم به بابا ننه که یه حرفی سخنی با دایی بزرگوار بزنه که دخترش واسه ما باشه و بعد دانشگاه و سربازی ما بیایم بگیرمش دخترشو
تو این فازا بودیم ننه مون رفت حرف و زد و قبول کردن دایی ام هم گفت چقد هم خوب کی بهتر از پسر خواهرم
ما یه چند وقتی رفتیم تو نخ دختر دایی مونو دائم اس بهش میدادم و چکش میکردم کجایی و فلان و از این صحبتا
تو جمع هم که می رفتیم همین دختر پسرای قد خودمون پشتش بودم و حمایتش میکردم و خیلی هواشو داشتم
تا اینکه یه روز رفتم محله قدیمی دایی ام اینا یه فامیلی داشتیم و چند تا از رفقا هم اونجا بودن ونشستیم به کسشر گفتن و خندیدین که یکی از بچه ها دراومد گفت موصی ( مخفف مصطفی )این دتره بود تو این خونه ( خونه قبلی داییم اینا را نشون داد ) و گفت عجب هلویی بود لامصب میومد تو کوچه شق میکردیم
بلافاصله یکی از بچه ها در اومد گفت که داداش اون دختر جنده رو میگی نکنه ؟ اونو من کردمش
منم بهم برخورد و فاز غیرت گرفتم و گفتم : چی ؟ اون دختر دایی منه و درگیر شدم باهاشون و دعوا سر گرفت و همون پسری که گفت دختر دایی ما جنده است در اومد گفت ببین مصطفی الکی کس خل بازی در نیار بیا اینم عکس و فیلمش با پسرای لات شهر
آقا چشاتونو در نیارم ما فهمیدیم مورد ما جنده خانوم تشتیف داشت
ما رفتیم پیششو و بهش گفت زهرا بیا میخام یه چیزی بهت بگم
گفت چیه ؟
گفتم بیا تو اتا تو کارت دارم
اومد گفت هاااا گفتم هاا و درد هاا و کیر خر
( البته ابنم تو پرانتز بگم من جلوی بزرگای فامیل خیلی خودمو به قولی گفتنی موجه نشون میدم به خاطر همین همه دوسم دارن )
گفت عه معلومه چته ؟
فیلمه رو داخل گوشی واسش پلی کردم و گفتم اینا نگاه ؟
اشک اومد تو چشاش که مصطفی تو رو خدا مردونگی کن و من و تو فامیل خوار نکن
( من واقعا قصد اذیت نداشتم فقط میخاستم بهش بگم از همه چیز خبر دارم و باهاش کات کنم که خودش با جمله " منو خوار نکن " فهمیدم ایشون از این موضوع خیلی خیلی وحشت داره
یه چند هفته ای کاری به کارش نداشتم
تا اینکه یکی از رفقا اومد گفت داداش یه دافی پیدا کردم نابی
امروز میخام بکنمش پایه ای بریم سر وقتش ؟
ما هم دستی به ریشمون کشیدیمو دستی هم به خایه زدیم و یکم تخمامون و جابه جا کردیم و گفتیم داداش هزینه مزینه که گردن ما نداره ؟ گفت نه بابا دوست دخترمه
گفتم اسکول مشنگ تو فردا زن هم بگیری همین طوری میخای زنتو مراقبت کنی ؟
گفت داداش حالا اینکه زنم نیس بی خیال
آقا رفتیم دیدیم دختر دایی مون لب خیابون با یه مانتو سبز کوتاه وایساده منتظر ما
گفتم داداش نکنه اینه دافت ؟
گفت آره مگه می شناسیش
گفتم کونی میشناسمش؟ … این دختر داییمه
گفت ن ناموسن
و قید کردنشو زد و ما رو گذاشت سر کوچه مون خودش رفت سراغ دختر دایی ما
ما هم به خودون گفتیم این همه شارژ به پاش ریختم این همه هواشو داشتم جلو بقیه
حیفه هیچی گیر ما نیاد
افتادیم تو فکر کردن دختر دایی مون


خدمت داداشا و ابجیای گلم بگم که آقا ما فهمیدیم دختر دایی ما بدجور جنده س بدجورررر
ما هم اومدیم بعد مشورت با چنتا از رفقا و سرچ تو اینترنت و این حرفا
فهمیدیم چجوری برم بگم بیا سالار ما رو هم به کنندگی قبول کن
جونم واستون بگه که یه روز باغ عمه ام تو شیراز ، رفتم و با اقوام حال احوال کردیم و دیدم بچه ها و از جمله دختر داییم دارن مث کصخلا قایم موشک بازی می کنن ما هم و رگ کصخلی گرفتمون و گفتم بابا منم میرم پیش بچه ها
باباهه هم دراومد گفت مگه بچه ای بیا بشین چنتا حرف از بزرگترا بشنو و یاد بگیر ( تو دلم گفتم خار تک تک این پیر پاتالای آب کون ننه رو گاییدم ولمون کن حاجی ) و یه بهونه ای جور کردم و خلاصه راضیش کردم و رفتم بیرون پیش بچه ها
وااااای عجب موقعیتی واس تسویه حساب با دختر دایی
نگاه کردم دیدم دختر دایی ام چشم گذاشته و داره میشماره منم دویدم طرفش و چون روش به درخت بود و پشتش به من ، تا رسیدم بهش انگشتش کردم و فشار دادم تو کونش
آقا ما این کارو کردیم دیدیم برگشت و یه اخم غضبناکی بهمون کرد و یه پسر خاله کص کشی هم داریم ما 9 سالشه
خیلی تیزه و البته خبر چین ، ما رو دید و سریع از جایی که قایم شده بود دراومد و گفت
این چه کاری بود گفتم چه کاری ؟ گفت همین که دست زدی به پشت زهرا
به خودم تف به این شانس همه رو مار نیش میزنه ما رو سوسک حموم
دراومدم گفتم اسماعیل جان شوخی بود من با زهرا خانم شوخی کردم
گفت عه شوخی بود ؟
گفتم آره
گفت خوب منم باید انجام بدم
گفتم خوب باشه آجی زهرا پشت کن تا اسی دست بزنه
دیدم زهرا گفت که واقعا که و رفت
آقا یه 10 دیقه ای دستش تو کون ما بود
گفته بود اگه نزاری دست بزنم میرم به همه میگم با زهرا این کار و کردی
بگذریم ( بالاخره هر سودی باید ضرر هم داشته باش )
خلاصه شب شد
( چون باغ عمه ام بیرون از شهر بود چراغ ها و برق داخل شهر مانع دیدن ستاره ها نمی شد )
خواستیم بخوابیم تو ویلا که دایی ام در اومد گفت حیف نیس بیرون و ول کنی بری تو خونه
ما از تهران ول کردیم اومدیم طبیعت نیومدیم که از این خونه بریم تو خونه دیگه
و یه چادر 12 نفره داشت برپا کردیم ونشستیم با بچه ها یکی میگفت اون ستاره منه یکی میگفت اون ستاره بابامه یکی دیگه میگفت اون ستاره شبیه کیر ابوافضل پور عرب و … خلاصه داشتن کسشر میگفتن همگی و ما رفتیم نزدیک دختر دایی و دستو زدیم به روناش
دیدم اونم دستشو گذاشت رو دستم و ( کیرم همون موقع شق شده بود عجیب ) دستشو کشیدم و گذاشتم رو کیرم
که سریع دست و برداشت گفت شب سوپرایز دارم برات
بعد نیم ساعت همه پاشدن رفتن تو چادر و ما موندیم و کیر شق و شلوار پرچه ای قهوه ای
هی میگفتن بیا تو چادر میخایم در چادر و ببندیم پشه میاد و هی من میگفتم الآن میام وکیرم خبال خوابیدن نداشت
آقا رو زانو رفتیم تا دم چادر و رفتیم تو
دیدم دخترا رو یه طرف چیدن و پسرا رو یه طرف دیگه طوری که زهرا بالای سر من میخوابید البته میدونستم قراره سوپرایزم کنه زهرا
بچه ها بهم ور میرفتن تا همه از جمله دایی م خوابش برد
که دیدم زهرا محکم با پا زد تو سرم
و فهمیدیم وقت شروع عملیاته
پاهاشو گرفتم ( البته زیر پتو ) و شروع کردم به مالیدن به ساق که رسیدم دیدم نمیشه دیگه با زور و زاپ زیاد شلوارشو دراوردم بهش علامت دادم خودشو یکم پایین تر بکشه تا دستم به کس وکونش برسه
خودشو پایین کشید و حسابی کون و کسشو مالوندم
خودمو رسوندم به کسش و شروع کردم به لیس زدن ( بهش گفته بودم رو پهلو بخوابه که زیاد ضابع نشه ) که دیدم اینقد داغ وخیس شده که حد نداره
سریع با یه حرکت برقی و بی صدا خودم و سوندم سر رختخواب اونو شروع کردم به کیر و درآوردن و گذاشتن تو کونش
کونش اینقد گشاد بود که یه دفعه دیدم پرسید توشه اصن ؟
منم دهنم وا موند
نگاه کردم به بالا و گفتم از کسم که نمیشه اگه پرده شو بزنم باید با یه جنده ازدواج کنم
خلاصه چند بار کیر و درش مالوندیم و بعضی وقتا توش می کردیم
تا به یه مکافاتی آبمون اومد و ریختیم تو کونش
و حسابی عصبانی شد که چرا این کارو کردی ؟
بعد دم گوشش گفتم تو که میخاستی بدی همون موقع تنگی هات به ما میدادی
مال ما خار داشت مگه ؟

اگه دوست داشتین داستان بعدی هم وجود داشته باشه حتما کامنت کنید

نوشته: حشرالدین


👍 2
👎 15
14225 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

670928
2018-01-25 21:26:35 +0330 +0330
NA

ابوالفضل پور عرب؟!

0 ❤️

670941
2018-01-25 22:02:36 +0330 +0330

سارینای عزیزم منم با کامنت شروع کردم بعد شد اصل ماجرا بعد شروع کردم خاطراتمو نوشتن اخرشم تگ گرفتم خلاصه که منتظر داستانات هستیم چون مشخصه استعداد نویسندگی رو در حد بالا داری.

1 ❤️

670974
2018-01-26 01:03:13 +0330 +0330

تنها جايي كه از دختر داييم ديدمنوك دماغش بود چون با چادر بود فقط همونجا معلوم بود
البته من با همونم جق زدم

2 ❤️

670983
2018-01-26 02:11:35 +0330 +0330

مصطفی جان تو ادامشو بنویس کاریم به حرفای سارینا نداشته باش مرسی داستانت خوب بود.

0 ❤️

671015
2018-01-26 09:28:20 +0330 +0330

یکی زحمت بکشه اینو زیرنویس کنه

0 ❤️

671018
2018-01-26 09:46:47 +0330 +0330

ببین خیلی فراتر از حد انتظاره که دوستت یک دوست دختر تور کنه و اون دخترداییت باشه بین این همه دختر!
حتی اگه این واقعیت هم داشته باشه نباید بگی چون ذهن خواننده نسبت به داستانت سرد میشه.
سعی میکردی با لحن عامیانه بنویسی ولی نمیدونم چرا جذاب نبود.
از طرفی هرچقدر قهرمان بازی تو داستانت کمتر باشه جذابیتش بالاتره.
این تیکه رو نگاه کن چی نوشتی:
" سریع با یک حرکت برقی و بی صدا خودمو رسوندم سر رختخواب … "
من اصلا نمیخوام در مورد واقعیت داشتن یا نداشتن داستانها چیزی بگم فقط متنشون رو دوس دارم مورد انتقاد قرار بدم ، وگرنه مشخصه که هیچ آدم عاقلی نمیاد تو یک چادر که چندین نفر توش خواب هستن همچین کاری کنه.
یک تیکه جالب توی متنت داشتی که یکم خندیدم :
"ﺍﻭﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺷﺒﯿﻪ ﮐ‍ی‍ﺮ ﺍﺑﻮﺍلفضل ﭘﻮﺭ ﻋﺮﺏ ﻭ … "
خخخ بین جملات سردت این یکی یکم خنده دار بود.

0 ❤️

671267
2018-01-28 11:57:28 +0330 +0330

دمت گرم دادا کلی خندیدیم :))))
ادبیاتت عالی بود این کس مشنگا رو هم بگا که هی میگن واقعی نبود واقعی نبود و کیر خر انگار فرقی داره…
بازم بنویس خوشمان آمد :)))

0 ❤️