مالیدن یا کردن ، مسئله اینست

1397/08/14

سلام
من سیاوش هستم و ۲۸ سالمه و تیپ و قیافه ام معمولیه
سه سال پیش ازدواج کردم و رابطه ام با همسرم هم خیلی خوبه
زنم یه برادرزاده داره به اسم نگار که تقریبا بیست و یک سالشه . از همون اوایل که وارد خانواده ی زنم شدم نظرم به یه چیزی جلب شد و اون چیزی نبود جز بدن خوش فرم نگار . البته اون اوایل خیلی تو نخش نبودم ولی لامصب یه هیکلی داشت که روز به روز منو بیشتر شیفته ی خودش کرد . با اینکه لباس های تنگ نمیپوشید ولی قشنگ میشد بدنش رو تصور کرد . باسنش قلمبه بود و رون های توپر و خوشگلی داشت که با وجود شلوار جینی که معمولا میپوشید ، خودنمایی میکردن . خانواده ی برادر خانومم یعنی خانواده ی نگار ، زیاد میومدن خونه ی پدر خانومم و منم که دوران نامزدی هر شب اونجا پلاس بودم . با این وجود نگار جلوی من روسری میپوشید و معمولا بلوز شلوار تنش بود و یه حجب و حیایی بینمون بود که باعث میشد از یه حدی بیشتر نتونم باهاش شوخی کنم و معمولا زیاد باهم حرف نمیزدیم .
تقریبا یک سالی از ازدواج ما گذشت که خواهر خانومم هم ازدواج کرد و خیلی زود عقد و عروسی برگزار شد . عروسی شون رو خونه ی یکی از دوستای داماد گرفتن که یه خونه ی ویلایی خارج از شهر بود که وسط یه باغ شخصی بود و خیلی با صفا و بزرگ بود . اوایل مراسم خانوما جدا بودن و آقایون جدا و بعد از خوردن شام آقایون هم به خانوما ملحق شدن و مراسم مختلط شد . وقتی رفتم داخل تالاری که خانوما اونجا بودن ، چشمم به نگار افتاد که چه هلوووویی شده بود . یه لباس مجلسی تنگ و کوتاه که بدن خوشگلش رو فوق العاده تماشایی کرده بود . لباس کوتاه بود و تقریبا بیست سانت بالای زانو بود و واسه اولین بار بود که پاهای خوش تراشش رو لخت میدیدم و آب دهنمو قورت میدادم . باسنش همچین قلمبه بود که میشد یه گلدون روش گذاشت بدون اینکه بیوفته( مثال )
چند لحظه ای محو تماشای این حوری بهشتی بودم که خانومم اومد و دستمو گرفت و کشید وسط که باهم برقصیم . اون وسط تقریبا شلوغ بود و من و خانومم هم به اونا اضافه شدیم . چند دفعه عمدا خودمو به نگار مالیدم و چون شلوغ بود غیرطبیعی نبود .
اون شب گذشت و از اون به بعد من بدجوری رفته بودم تو کف نگار و هر وقت با خانومم سکس داشتیم نگار رو تصور میکردم و خودم هم از این وضعیت خوشم نمیومد و با خودم گفتم هر طوری شده باید نگار رو به سیخ بکشم تا از این وضعیت رها بشم .
هر روز دنبال یه راهی واسه کردن نگار میگشتم ولی راهی پیدا نمیکردم . یه روز به خانومم گفتم بیا یه گروه خانوادگی توی تلگرام بزنیم و اونم گفت موافقم . یه گروه ساختم و خانومم رو عضو کردم و بهش گفتم خواهرت و سعید شوهر خواهرت و نگار و داداش و بقیه رو دعوت کن گروه و خلاصه یه گروه خانوادگی تشکیل شد . تا دو سه ماه فقط پست و جوک و گاهی چت های داخل گروه میکردیم . یه شب خونه ی برادر خانومم دعوت بودیم که مادر نگار گفت آقا سیاوش میشه لپ تاپ نگار رو یه نگاه بندازی ، انگار خراب شده . نگار گفت مامان نمیخواد زحمتشون میشه فردا میدم بیرون درست کنن . منم گفتم چه زحمتی بابا … بیارش ببینم چه بلایی سرش آوردی . خندید و رفت لپتاپ رو آورد و گفت هرچی روش میریزم بعد از چند دقیقه پاک میشه . منم یه چک کردم و دیدم ویروس داره و باعث میشه فایلها هیدن بشن . گفتم سیستمت ویروسی شده و شانس آوردی من روی فلشم آنتی ویروس دارم به همراه آپدیت آفلاین . فلشمو از جیبم درآوردم و زدم به سیستمش و آنتی ویروس براش نصب کردم . داشتم توی درایو هاش فضولی میکردم که یه پوشه به اسم شخصی پیدا کردم و بدون اینکه بازش کنم ، کپی کردم روی فلشم . به نگار گفتم اطلاعات بدرد بخوری نداری روی سیستمت ؟چون باید درایو هات فرمت شه (الکی) . گفت نه ندارم و منم همه درایوهاشو بجز درایو ویندوز رو فرمت کردم و گفتم درست شد .تشکرکردن و منم خوشحال از اینکه فایل های شخصی نگار رو کپی کردم . اخر شب که میخواستیم بریم خونه خانومم گفت سیا من امشب میمونم خونه داداش و منم گفتم باشه و رفتم خونه . فلش رو زدم به سیستم خودم و پوشه شخصی رو باز کردم که دیدم کلی عکس از نگار جون توش بود و یه سری مزخرفات دیگه . عکسهای لختی توش بود که باعث شد اون شب تا صبح ۴ یا ۵ بار جق زدم باهاشون و صبحش خواب موندم و ظهر که خانومم از مدرسه اومد خونه (خانومم معلمه) دید که من خوابم و وقتی دلیل سرکار نرفتنم رو پرسید الکی گفتم حالم خوب نبوده و انگار مسموم شدم .
چند ماه گذشت و یه روز نشستم و یه نقشه کشیدم و عملیش کردم . یه اکانت فیک تلگرام ساختم و باهاش چندتا از عکسای لختی نگار رو واسش فرستادم و زیرش نوشتم اگه باهام دوست نشی عکساتو پخش میکنم .
چند روزی با عکسها تهدیدش کردم تا اینکه نگار یه روز به خانمم زنگ زد و موضوع رو با اون درمیان گذاشت آخه رابطه نگار با خانومم خیلی صمیمیه و اکثر حرفاشو به خانومم میزنه خانومم هم موضوع را به من گفت و از من خواست که یه راهی پیدا کنم تا بفهمیم اون شخص کیه که به نگار پیام میده منم بهش گفتم بهتره که به نگار بگید بیاد اینجا خونه ما تا در موردش با هم صحبت کنیم خانومم به نگار زنگ زد و بهش گفت امشب به خونه ما بیا و نگار هم غروب اومد خونه ما و شام رو باهم خوردیم و بعد از شام در مورد موضوع سه نفری صحبت کردیم من یه سری حرف‌های مزخرف زدم و انگشت اتهام رو به سمت دوستاش دراز کردم و گفتم حتما کار یکی از دوستاته و خوب فکر کن ببین گوشیتو به کدوم دوستت دادی که مثلا یه فیلمی رو خواستی بهش نشون بدی و اونم عکساتو از گوشیت دزدیه و واسه خودش ارسال کرده . خلاصه نشون دادم که ناراحتم و پیگیر موضوع هستم . آخر شب شد و همه خوابیدیم . خانوم هم فردا اول صبح منو بیدار کرد که با هم بریم بیرون و من برم شرکت و اونم بره مدرسه و نگار همچنان خواب بود . خانومم رو‌ رسوندم مدرسه و خودم‌ رفتم شرکت ولی تمام فکر و‌ ذهنم توی خونه پیش نگار بود . ساعت ۹ شد و طاقت نیاوردم و یه مرخصی گرفتم و زدم بیرون و دو تا نون داغ گرفتم و رفتم سمت خونه . درب خونه‌ رو باز کردم و رفتم داخل و دیدم نگار رفته دستشویی و معلومه تازه بیدار شده . از دستشویی که بیرون اومد و منو دید یهویی جا خورد و‌ سلام کرد و پرسید شرکت نرفتید ؟ منم گفتم‌ چرا ولی راستش همش به موضوع این مزاحم‌ فکر میکردم و‌ یه راهی به ذهنم رسید که بفهمیم کیه. واسه همین مرخصی گرفتم و‌ اومدم که بهت بگم باید چکار کنیم . یه لبخند کوچیک روی لباس نشست و گفت ببخشید باعث زحمت شدم براتون . حالا چه راهی به ذهنتون‌ رسیده . گفتم‌ اول بیا یه صبحونه با نون‌ داغ و تازه بزنیم تا بهت بگم . نگار‌ تازه متوجه‌شد که روسری سرش نیست و‌ زود رفت توی اتاق خواب و روسریشو سرش کرد و اومد سر میز صبحانه . بعد از خوردن صبحانه بهش گفتم من چند وقت پیش از یکی از دوستام هیپنوتیزم رو‌ یاد گرفتم و‌ اگه مایل باشی هیپنوتیزمت میکنم و از طریق ناخودآگاهت میفهمیم این طرف کیه . گفت مگه میشه ؟ گفتم آره و این یه روش علمی و پزشکیه و یه سری توضیح درباره موجه نشون دادن این حرکت براش دادم و اونم قبول کرد . بهش گفتم محیطی که هیپنوتیزم در اون انجام میشه باید کاملا ساکت باشه که سر و صدا باعث نشه تمرکز شخص‌بهم بخوره و چون توی هال سر و صدا هستش و صدای ماشین ها و‌ خیابون میاد ، بهتره بریم داخل اتاق . گفتم لطفا بشین لبه تخت به حالتی که روی صندلی نشستی و چشماتو ببند و منم روی چشمات رو با یه روسری میبندم که نوری رو احساس نکنی و راحت در تمرکز کنی . این کارو کردم و شروع کردم به زدن حرفهای تلقین آمیز که مثلا هر لحظه داری سنگین تر میشی و ریلکس باش و بدنت رو ریلکس کن و …
قبلا چندتایی کلیپ در این مورد دیده بودم و یه سری حرفا رو از اون کلیپ ها تقلید میکردم که بگم اینکاره هستم ولی خودم که میدونستم عمرا نمیتونم کسی رو هیپنوتیزم کنم و فقط میخواستم به این بهانه لمسش کنم . بهش گفتم تصور کن توی یه باغ نشستی و یه شخص نورانی اونجاست که داره به سمتت میاد و کنارت میشینه و تو از طریق مغزت و بدون کلام باهاش ارتباط برقرار میکنی . این شخص خیلی حس و حال روحانی و عرفانی داره و تمام بدنش نورانیه و تو ازش میپرسی چطوری اینجوری شده و اونم میگه دوست داری تو هم اینجوری باشی و تو جواب میدی اره حتما
بعد اون شخص دراز میکشه و تو هم دراز میکشی روی سبزه ها . تمام حرفامو خیلی آروم و نزدیک گوشش میگفتم که یه حالت تاثیر گذار پیدا کنه . وقتی گفتم تو هم دراز میکشی ، دستمو روی پیشونیش گذاشتم و به طرف عقب فشار دادم که دراز بکشه و روی تخت دراز کشید . گفتم اون شخص نورانی الان کنارته و میخواد یه کاری کنه که تو هم نورانی و عرفانی بشی واسه همین دستاتو میگیره و لمس میکنه و هرجایی رو که دستشو میذاره ، نورانی میشه . در همین لحظه دستشو گرفتم خیلی آروم شروع کردم به نوازش و آروم آروم به سمت بازوهاش حرکت کردم . گفتم هرجایی رو که نوازش میکنه احساس سبکی خاصی به اون قسمت دست میده . قبل از شروع هیپنوتیزم بهش گفتم که هرجایی که احساس کردی نمیخوایی ادامه بدیم هیپنوتیزم رو ، بگو کافیه . چون اینو بهش گفته بودم تاحدودی خیالم راحت بود که اگه نخواد ادامه بدم میگه که کافیه .وقتی داشتم دستاشو نوازش میکردم یه حس عجیبی داشتم که قابل وصف نیست . ترکیبی بود از شهوت و استرس و عشق و خوشحالی . از اینکه نگار اینجوری رام شده و دارم دستاشو نوازش میکنم خیلی خوشحال بودم ولی از اینکه یکم که جلوتر برم چه اتفاقی ممکنه بیوفته ، شدید استرس داشتم . به هر حال ادامه دادم . دستمو گذاشتم روی بازوش و آستین تیشرتش حالا دیگه مزاحمم بود . با خودم فکر کردم که اگه دستمو ببرم زیر آستینش ممکنه قاطی کنه پس فعلا زوده واسه اینکار . رفتم بالای سرش روی تخت نشستم و شروع کردم به لمس کردن سرش از روی روسری . شقیقه هاشو نوازش دادم و انگشتامو فرستادم زیر روسری و پوست سرش رو نوازش میدادم . کم کم روسری باز شده بود روی تخت پهن شده بود و نگار هنوز نگفته بود کافیه . پیش خودم فکر کردم بالاخره نگار هم یه انسانه و میل داره و میدونستم دست هیچ پسری هم بهش نخورده پس طبیعی بود حرکات من واسش هیجان و لذت داشته باشه و بدش نیاد . با این فکرا جسارتم بیشتر شد و اومدم سمت گردنش و شروع کردم به نوازش گردنش . پوستش چقدر نرم بود . بعدش نوبت اون یکی دستش بود . اونم تا بازو نوازش دادم و وقتی به آستین تیشرتش رسیدم ، اینبار دستمو فرستادم زیرش و بازوش رو گرفتم و خیلی آروم می مالیدم . تا نزدیکی های شونه اش رسیدم و دستمو بیرون کشیدم . بلند شدم رفتم پایین پاهاش نشستم . یه شلوار راحتی استرج پاش بود که میشد راحت دستمو بفرستم زیرش . اول انگشتای پاش و نوازش دادم تا مچ پاهاش . قلبم داشت تند تند میزد . کیرم راست راست شده بود و به شلوارم فشار میاورد . خیلی آروم با یه دستم داشتم پاشو نوازش میدادم و با اون یکی دستم کمربند و دکمه شلوارمو باز کردم و شلوارمو درآوردم . کیرم یه نفس راحت کشید .
به خودم جرات دادم و نوازش پاشو از مچ پا به سمت ساق پاش رسوندم . دیگه هیچ جمله ای نمیگفتم و فقط نوازش میدادم . خودمو کشیدم بالاتر و زانوش رو با دستم لمس کردم . چون صاف دراز کشیده بود نمیتونستم پشت پاشو و پشت زانوش رو لمس کنم و همین طور روی پاهاش ادامه میدادم . از حرکات شکمش معلوم بود نفس هاش تندتر شده . اومدم بالاتر و رونش رو گرفتم . شهوتم بالا زده بود و میخواستم یهویی شلوارشو بکشم پایین و بکنمش ولی به خودم مسلط شدم و همینطور لمس کردن رو ادامه دادم . اونقدر بالاتر رفتم که دستم به شورتش خورد و دیگه دستمو از زیر شلوارش بیرون کشیدم و همین کارها رو روی اون یکی پاش هم انجام دادم . بعدش اروم صورتمو به سرش نزدیک کردم و گفتم برگرد . خیلی راحت برگشت و دمر دراز شد . داشتم از خوشحالی بال درمیاوردم .
دستامو از دو طرف کش شلوارش گرفتم و آروم کشیدم پایین . هیچ مقاومتی نمیکرد و تازه با تکون خورن هاش کمک کرد که شلوارش راحت بیرون بیاد . وای خدای من چیزی که میدیدم باورم نمیشد . باسن قلمبه ی نگار که شرت تنگش باعث شده بود خوش فرم تر بشه، جلوم خودنمایی میکرد و پاهای توپر و خوش تراشش که لخت جلوم بودن و منتظر بودن ببینن من قراره چکار کنم . طاقتم تموم شد و دست به کار شدم و صورتمو به سمت ساق پاش بردم و لبامو گذاشتم پشت ساقش . نرمی عجیبی داشتن پاهاش . لبامو روی پوست مرمر گونه اش حرکت میدم و گاهی هم زبونمو روی پوستش میکشیدم . حالت داگی گرفته بودم و خم شده بودم روی پاهاش و داشتم یکی از پاهاش رو میخوردم و اون یکی رو میمالوندم . پاهاشو از هم جدا کردم و خودم نشستم بین پاهاش و ادامه دادم . اینقدر پشت رونهاش رو خوردم که قرمز شده بودن و خیس .
به انتهای رونش رسیدم و لبامو گذاشتم روی لمبر کونش که از لبه ی شورت تنگش بیرون زده بود . یه تیکه از لمبر کونش رو بین لبام میگرفتم و میک میزدم به داخل . صدای ملچ و ملوچ خوردنم فضای اتاق رو پر کرده بود . دستمو گذاشتم لای رونش و چسبیده به کوسش . یکم پاهاشو به هم نزدیک تر کرد . دستمو بردم بالاتر و از روی شورت گذاشتم روی کسش . بدنش یه کوچولو لرزید . داغی کوسش و رطوبتش رو که نشون میداد حسابی داغ کرده رو از روی شورت میشد تشخیص داد . لبه های شورتش رو گرفتم که بکشمش پایین . همین کار رو هم کردم و شورتش رو هم از پاش درآوردم . وقتی کون لختش رو دیدم نزدیک بود آبم بیاد که خودمو کنترل کردم . لامصب انگار این کون سه چهار سایز واسه این بدن بزرگتر بود . شروع کردم به خوردن و هر دو قاچ کونش رو یه دل سیر خوردم .با دست راستم قاچ راست و با دست چپم قاچ چپ کونش رو گرفتم و از هم باز کردم . یه سوراخ قهوه ای خوشگل وسطش خودنمایی میکرد که حیفم اومد نخورمش . لبامو گذاشتم روی سوراخ کونش و با زبونم هم چند بار لیسش زدم . اومدم پایین تر و میخواستم کسشو بخورم که دیدم خیسه خیسه و ترجیه دادم نخورمش.
دستمو گذاشتم روی کسش که یه آه بلند کشید و پاهاشو بهم چسبوند و دوباره باز کرد . چوچوله ش رو بین انگشتام گرفتم و شروع کردم به مالیدن کسش . به صورت دورانی کسش رو براش میمالیدم و اونم آه و اوه میکرد . سرعت دستمو بیشتر کردمو و اینقدر مالیدم که خودش دستشو آورد و دستمو گرفت که ادامه ندم و بدنشو منقبض کرد و فهمیدم به ارگاسم رسیده . حالا نوبت من بود که ارضا بشم و قصد داشتم از کون بکنمش . شورتمو درآوردم و یکم ژل از کشو کمدمون درآوردم و مالیدم به سوراخ کونش و اول میخواستم با انگشت یکم سوراخشو باز کنم و بعد کیرمو بذارم توش . انگشت اشاره مو به آرومی فرو کردم توی سوراخش . خیلی تنگ بود لعنتی . اومدم انگشت دوم رو فرو کنم که باز دستمو گرفت و معلوم بود دردش میاد . هر کاری کردم که بشه انگشت دومم رو فرو کنم ، نشد و معلوم بود خیلی دردش میگیره . اعصابم بدجوری خراب شده بود . کلی ژل مالیدم به لای کونش و دراز کشیدم روش و کیرمو گذاشتم لای کونش . با اینکه کیرمو فرو نکرده بودم توی کونش ولی همون مالیدن لاش خیلی حس خوبی داشت . توی همون حالت که دراز کشیده بودم روش ، دستامو بردم سمت پهلوهاش و از زیر تیشرت دستامو به زیر بغل هاش رسوندم . یکم خیس بودن چون عرق کرده بود . دستامو سعی کردم ببرم زیر بدنش تا سینه هاشو بگیرم که خودش بالا تنه اش رو یکم از روی تخت جدا کرد و دستام راحت به سینه های لیموییش رسید . سوتین رو کنار زدم و سینه هاشو گرفتم و مالوندم . نوک سینه هاش رو بین انگشتام میگرفتم و میمالوندم . همزمان کیرمو لای کونش تکون میدادم . احساس کردم آبم داره میاد . سینه هاشو توی دستام گرفتم و فشار دادم کیرم رو هم فشار دادم لای کونش و آبم با فشار تمام همونجا خالی شد . چند دقیقه ای همون حالتی دراز کشیدم روش و بعدش بلند شدم و چند برگ دستمال کاغذی آوردم و لای کونش رو تمیز کردم و آروم در گوشش گفتم مرسی عزیزم .
هیچ جوابی نداد و من شلوار و شورتمو برداشتم و رفتم حموم که دوش بگیرم . وقتی بیرون اومدم دیدم نگار رفته . منم با گوشیم به خانومم زنگ زدم و گفتم یکم سردرد دارم و مرخصی گرفتم که برم خونه و اونم گفت اتفاقا چند دقیقه پیش نگار زنگ زده و گفته داره میره خونه خودشون و بابت راهنمایی های دیشمون تشکر کرده . منم گفتم خب بهتر که اونجا نیست و منم معذب نیستم دیگه . خودم خنده ام گرفته بود به این حرفم
دوستان ببخشید اگه خاطره ی خوبی نبود . من هرچی که اون روز اتفاق افتاد رو گفتم دیگه بدی یا خوبیش میمونه با نظرات شما
یه نکته ای هم به اون دسته از دوستان که میان میخونن و بعدش فحش میدن و مثلا دست نویسنده رو میخوان رو کنن که دروغ گفته بگم :
این دسته از آدما چون خودشون عرضه انجام دادن همچین کارهایی رو ندارن و نتونستن یه رابطه داشته باشن ، فکر میکنن همه ی این خاطرات دروغه . اگه شماها تا حالا نتونستید یک بار هم رابطه جنسی با کسی داشته باشید دلیل نمیشه که بقیه هم نتونن و همه خاطره ها دروغ باشه . بعدشم مگه واسه نوشتن این خاطرات پول میدن که یه نفر وقت خودشو بذاره و کلی زحمت بکشه و یه خاطره ی دروغ تایپ کنه واسه پولش!!! آخه چی به امثال من میرسه که این همه خودمون رو اذیت کنیم و دروغ پردازی کنیم ؟؟؟!!!
تازه به فرض اینکه یه نفر بیاد و یه خاطره دروغ بنویسه ، شما که میخونید و لذت میبرید و باهاش جق هم میزنید ، دیگه چرا بهش فحش میدید ؟؟؟ هدف اون نویسنده این بوده که شما لذت ببرید . از وقت خودش زده و زحمت کشیده و تایپ کرده . خداییش انصاف نیست بهش فحش بدید . خودتون هم که اصلا خاطره نمینویسید و فقط کارتون شده ایراد گرفتن از خاطرات دیگران و دنبال نقاط ضد نقیض گشتن توی یه خاطره تا باهاش نویسنده رو به باد فحش و انتقاد بکشید .
آره بابا شما شرلوک هلمز هستید و مچ همه رو میگیرید . چی گیرتون میاد با فحش دادن به دیگران ؟؟
خاطره ی من یه خاطره ی خیلی معمولی بود و عینا هم اتفاق افتاد . من نه گفتم جنیفر لوپز رو کردم نه الکسیس رو و هیچ دلیلی هم نداره وقت خودمو تلف کنم و دروغ بنویسم و آخرش هم فحش بخورم .
یکم توی رفتارتون تجدید نظر کنید .
از بقیه دوستان هم که بدون فحش دادن فقط خاطره ها رو میخونن ، ممنونم .
موفق باشید

نوشته: سیاوش


👍 14
👎 15
26789 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

728541
2018-11-05 21:44:32 +0330 +0330

ی جایه خاطره تون غیر قابل باور بود اصلاً هم به این ربطی نداره که ما میتونیم انجام بدیم یا نه. این که در واقعیت، ی دختر اینقدر زود وا بده و چند تا کار مسخره انجام بدی چون به گفته ی خودت بلدش هم نیستی باور کنه و چیزی هم نگه و جلو گیری نکنه از ادامه خود تون باشید باور میکنید آخه؟ به هر حال ضمناً اول

0 ❤️

728544
2018-11-05 21:53:04 +0330 +0330

جالب و روون بود ،فقط کاش از واکنش های نگار بیشتر می گفتی ، به نظرم همه چی یه طرفه بود و خواننده فقط یک نفرو تصور میکرد نه دو نفر ، ولی در کل خوب بود … ?

0 ❤️

728547
2018-11-05 21:55:01 +0330 +0330

مشکل ما فرار مغزها نیست،موندن کس مغزهاست
البته چون دیدم داستان خیلی طولانی هستش و من حوصله ی خوندنشو ندارم،ترجیح دادم فحش بدم چون تو اینجا همه به داستانها فحش میدن منم گفتم از غافله عقب نمونم

0 ❤️

728557
2018-11-05 22:35:44 +0330 +0330

آخرش نفهمیدیم نگار راضی بود یا نبود یا چی :/

2 ❤️

728574
2018-11-06 04:14:59 +0330 +0330

اینا رو جا انداختی: 1- شربت نیاوردی برای نگار 2- پدر و مادرش واسه ختم اقوام نرفتن شهرستان .
چون خواهش کردی فحش نمیدم، ولی جواب سوالاتو میدم: خیالپردازی و تصورسازی و فانتزی ذهنی واسه همه وجود داره، همه واسه خودشون تو ذهنشون یه دنیا می سازن که از اون طریق غیرممکن ها رو ممکن کنند. مشکل اینجاست که فکر میکنن چون اون دنیای رویایی واسه خودشون خیلی جذابه، واسه بقیه هم خیلی توپه. شروع میکنن به تعریف کردن که خودش یک قسمت بزرگ از ارضای روحی خودشونه.
حالا که خودت استادی و میدونی لازمه جق چیه… یک دنیای فانتزی و رویای شیرین … میری تو اون دنیا و از شورتت میکشیش بیرون و د بزن … فکر میکنی واسه بقیه تعریفش کنی خیلی حال میده، شروع میکنی زدن… هم آبت میاد جسمت ارضا میشه هم مینویسی روحت ارضا میشه!
حالا میدونی چرا همه میفهمن که جلاقی؟ واسه اینکه همه این تجربه رو دارن و استادن! فرقشون اینه که نمیان بنویسن وقت همه رو بگیرن!!

میدونی از کجا معلومه که داستانت با کنده شدن پوست کیرت از شدت جق نوشته شده؟ اصلا دخترا اونم 21 ساله! این طوری نیستن که به راحتی لمسشون کنی… تا دستت بهشن بخوره یک طوفانی از هورمون ها تو خونشون راه میفته، هم استرس و نگرانی ، هم لذت و جذابیت و یهو تزریق میشه توشون. چیزی که میتونه کنترلشون کنه، احساس عشق و دلبستگیه که به این احساس غلبه کنه… اصلا این مدلیا نیست که شما جلو میری آقای جلاق العلما!

1 ❤️

728589
2018-11-06 06:15:55 +0330 +0330

دختره خیلی کم باهات صمیمی میشد ولی وقتی فهمید قصدت هیپنوتیزم نیست به همین راحتی واداد؟؟؟آقا یکی بگه دخترای این داستانا کجان…چرا یکیشون جلو ماها وانمیده:)))

0 ❤️

728616
2018-11-06 10:11:51 +0330 +0330

وجدانا این مهدی پاشنه طلا خیلی خوب نظر داده???
دمش گرم. نویسنده جقوووووو

0 ❤️

728648
2018-11-06 16:21:28 +0330 +0330

به نظر من هر کسی که این خاطره رو نوشته آدم بسیار باهوشی بوده و اطلاعات زیادی داشته !

0 ❤️

728761
2018-11-07 03:28:09 +0330 +0330

آخر داستان زار زدی به گوه خوری افتادی که کسی چیزی نثارت نکنه…باشه منم موافقم که شما این اتفاق وتست پیش اومده البته بعنوان مفعول…!!گرفتی چاقال

1 ❤️

728774
2018-11-07 04:54:19 +0330 +0330

باید مینوشتی مالیدن یا‌گاییدن مسئله اینست

0 ❤️

728886
2018-11-07 20:04:13 +0330 +0330

اخه من چی بگم نگار حتی یه اره یا ن هم نگفت گلنارتو بچسب

0 ❤️

728915
2018-11-07 21:34:27 +0330 +0330
NA

چون لذت سکس بعد از انجام دیگه باقی نیست و هیچ کاری نیست که لذت مادام العمر داشته باشه . دوست داشتم که کاش هیچ موقعه زن وجود نداشت و شهوت در وجود هیچ انسانی نبود دیگه انسان هیچ دغدغه ای نداشت و قادر بود بر روی زمین با ارامش فوق العاده ای زندگی کرد

0 ❤️

838540
2021-10-21 02:37:46 +0330 +0330

خسته نباشی.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها