مامان بدون تو میمیرم

1400/09/09

سلام اول بگم ماجرایی که مینویسم واقعیه قصه و خیال نیست اینکه باور کنید یا نه یا هر چی بهم بگید برام مهم نیس ولی مهمه که تا اخر بخونید و اینکه به جان مادرم که عزیزترین فرد زندگیمه تک تک گفته ها و صحنه هایی که پیش اومده رو بدون کم و زیاد مینویسم. من سهیلم 23 سالمه و کارگر تو یه شرکتم. بابام یه معلول جسمی حرکتی 55 ساله و مامانم 42 سالشه من تو اتاق جدا می خوابم و بابا و مامانم تو اتاق دیگه. یبار نصف شب از در اتاق اونا رد شدم تا برم آب بخورم. در به درستی قفل نشده بود که میتونستم صدا را از اتاق اونا بشنوم. من از فاصله کم شکاف در دیدم ، مامان لخت بالای بابا نشسته و مشغول سکس بودن از کنار پهلوش پستونای بزرگ و گرد و سفیدش رو دیدم که تو تاریکی با نور چراغ خواب میدرخشید و بالا پایین میشد…سریع به اتاقم رفتم تا متوجه من نشدن و از اون لحظه صحنه ای که دیدم از جلو چشمم نمیرفت و صدای اه و ناله حشری مامان که تو سرم میپیچید. من از وقتی به بلوغ رسیدم دوست داشتم با مامانم ازدواج کنم و علاوه بر علاقه مادری، حس شهوت و عشق بهش داشتم ولی هیچوقت نمیتونسم واضح بیان کنم ولی خیلی کارا ازم دیده بود که یه چیزایی بو ببره مگه نادیده میگرفت یا اصلا به ذهنش نمیرسید خلاصه من دیگه نمیتونسم صبر کنم تا آرزوهام تباه بشن و اما هیچوقتم جرات نداشتم تا از مامانم سکس بخوام. من خوب میدونسم که اون منو خیلی دوست داره. ولی اینکه حاضر بشه با من سکس کنه یا نه سوالی بود که سالها جوابشو نمیدونسنم و ب خودم اجازه نمیدادم جوابشو بدونم سخت بود خیلی سخت! ولی باید جرعتشو پیدا میکردم باید این ترسو از خودم دور میکردم
یه عصر بابام از باشگاه اومد خونه و بلندگفت سلام به همه بارون شدیدی میاد خانوم یه چایی دم کن تا من از حموم میام بعد با ویلچرش رفت تا دم در حموم و خودشو گذاشت تو حموم. من نشسته بودم رو مبل روبروی تلویزیون و مامان با یه شلوار خونگی جذب گل گلی که رونهای تپل و باسن بزرگش قشنگ توش فرم گرفته بود با یه تیشرت که پستونای بزرگش بدون سوتین داخلش تکون میخورد و نوکشون هم معلوم بود با موهای کاملا پر کلاغیش از تو اتاق اومد بیرون و رفت به سمت اشپزخونه تا چایی بزاره بابا از حموم اومد بیرون و همینطور که حوله اش رو سرش بود سوار بر ویلچرش با گرمکن جدید‌ اومد کنارم نشست و شروع کرد از اقتدار پوشالی غرب صحبت کردن. منم که سرم تو گوشیم بود و اصلا علاقه ای به حرفای مزخرفش نداشتم فقط تو دلم میگفتم خوشبحالش که مامانو میکنه. در همین حین مامان اومد سلام کرد و سینی چایی رو اورد گرفت جلوی هر دومون به محضی که مامانم خم شد تا سینی رو بگیره طرفم یکم طولش دادم تا پستوناشو که از یقه تیشرتش کاملا پیدا بود و آویزون شده بودن پایین از خط وسطش تا جایی که منتهی میشد به تاریکی وسطش خوب دید بزنم یکدفعه بابا گفت فردا صبح قراره با گروه دوستان سه روزی بریم اردو تمرینی فلان شهر تیراندازی و شب باید زود بخوابم که صبح زود بیدار بشم… شام رو خوردیم و بابا هم رفت روبروی تلویزیون و مامانم نشسته بود رو مبل روبروم تو اینستا میچرخید و پاشو انداخته بود روی پای دیگش جوری که خط کسش از زیر پاش پیدا بود. محو تماشای کس تپلش بودم و با خودم تو رویاهام بود که نفهمیدم شب چطور گذشت. بابا رفت تو اتاق که بخوابه و مامانم پاشد چراغا رو خاموش کرد و به من گفت تو هم صبح میخوای بری سرکار برو بخواب پسرم. منم رفتم تو اتاقم. شب تو تخت خوابم فقط به این فکر میکردم که فردا وقت خوبیه که بتونم کاری کنم. صبح دوست بابام اومده بود دنبالش و رفته بودن.
ساعت هفت بود مامانم اومد پشت در اتاقم تا بیدارم کنه صبحونه بخوریم منم رفتم دست صورتمو شستم و رفتم نشستیم پشت میز صبحونه بخوریم مامان روبروی من نشسته بود گفت چرا مثل بقیه روزا نیستی امروز مگه قرار نیست بری سرکار؟ گفتم امروز مرخصی گرفتم اگه کاری خریدی داری بگو برات انجام بدم. مامانم گفت چیزی شده سهیل جان خدایی نکرده اخراج که نشدی؟ گفتم نه به جان مامان چرا اخراج فقط امروز مرخصی گرفتم حس کار ندارم. مامانم گفت بسیار خب هر جور مایلی ناهار چی برات درست کنم منم گفتم هر چی درست کردی انگشتامم باهاش میخورم. خندید و رفت تا لباسای دیروز بابا رو با چندتا لباس زیر از خودش و من بندازه تو ماشین لباسشویی بعدشم خودش رفت حموم و وقتی از حموم اومد بیرون تا بره تو اتاق اصلا حواسش به من نبود که از لای در اتاقم از بالا تا پایینش رو دید زدم.
بعد از ظهر بود من زنگ زدم به بابامو و وقتی مطمین شدم رسیده رفتم حموم زیر دوش و مامانو صدا کردم که بیاد پشتمو لیف بکشه شرتمو پوشیدم و. به این فکر میکردم که چی بگم تا بتونم شرایط رو کنترل کنم. در حموم باز شد دیدم مامان با یه تاپ سفید و شلوارک زرد (اصولا مامان تو خونه شلوار راحتی میپوشه ولی برای اینکه پاچه هاش خیس نشه شلوارک پوشیده بود) دم در حموم ایستاده دوشو بستمو ازش خواستم بیاد داخل تا لیف و صابون رو بهش بدم مامان اومد تو حمومو دروبست گفت چه خبره حموم بخار شده همش نفس نمیشه کشید. من به مچ و ساقای تپل و سفید پاش تا زانوهاش خیره شده بودم یدفعه گفت حواست کجاست سهیل لیفو بده گفتم ببخشید بیا مامان دستت دردنکنه محکم نکشی خسته شیا بعد پشتمو کردم بهش و نشستم رو صندلی حموم و مامانم مشغول به لیف زدن شد.من که شدیدا با دیدن دستا و بازوهاش و پاهای تپل و برفیش شهوتی شده بودم خودمو کشیدم جلو تا بیاد زیر دوش چند لحظه طول نکشید یکدفعه زدم زیر شاسی دوش برگشتم سمت مامان دیدم زیر دوش هنگ کرده دهنش باز چشاش بسته خیس آب شده و همینطور اب میریزه رو سرش منم پاشدم زدم زیر خنده مامان بلند گفت این چه کاریه سهیل آب سرد باز کردی روم سریع آبو بستم. با خنده ی من، اونم اروم اروم خندید بعد دسشو گزاشت تو سینم هلم داد گفت خیسم کردی دیوونه یخ کردم. من همینطور که میخندیدم زوم کرده بودم رو پستوناش…موهاش پخش صورتش شده بود با همون خنده آرومش گفت سهیل اصلا شوخی جالبی نبود حالا سرمامیخورم گفتم لباساتو درببار بیا زیر دوش اب گرم لیفو داد دستم گفت بیا خودت لیف بزن تا حالت جا بیاد من رفتم تاپ و شلوارکش چسبیده بود به بدنش فرم پستوناش از زیر تاپش کامل شکل گرفته بودو مشخص شده بودن حتی جای سوراخ نافش رو شکم تپل حشری کنندش نمایان شده بود. موقع گفتن حرف دلم بود باید میدونست پسرش تو تب شهوت بدن حشری کننده مامانش داره میسوزه. بهش گفتم لباستو دربیار مامان گفت میرم بیرون زیرش هیچی نپوشیدم گفتم اشکال نداره همینجا دربیار من لختتو مگه ندیدم دربیار لباستو با هم دوش بگیریم گفت خجالت بکش بی حیا اون از بی حیایی خودت بوده که منو لخت دید زدی میگی لخت بشم جلوت تو حموم با هم دوش بگیریم مگه زنتم این چه طرز حرف زدنه گفتم خب مگه فقط زن و شوهرا با هم دوش میگیرن. گفت سهیل دیگه شوخی یه حدی داره گفتم همین الانشم همه جات پیداس چه اشکالی داره خب مامانمی دیگه. وقتی دیدم مخالفت میکنه گفتم خوب روی بابا بالا پایین میکردی پریشب یهو چشم خورد دیدمت رفتم اتاقم یجوری شدم یدفعه با پشت دست زد تو دهنم و گفت خاک تو سرت کنند خاک به سر من با این بچه بزرگ کردنم سریع برگشت از حموم بره بیرون پشتش بهم بود نمیخواستم بره بیرون و خواستمو که این همه سال نگه داشته بودم تو دلم خفه کنم فرصت پیش اومده بود وقتش بود که آرزومو ازش بخوام بلند گفتم وایسا مامان… همینطور که پشتش بهم بود وایساد… قلبم سریع و محکم تپش میکرد چشممو بستمو تند تند گفتم بسه دیگه بسسسه تا کی تحمل کنم، تا کی زجر بکشم من دوستت دارم عاشقتم ولی نه مثل پسرت من نمیخوام پسرت باشم یعنی میخوام ولی من میخوام شوهرت باشم تو هم زنم بشی رو تخت شبا بغل من بخوابی نه بابا… چشممو بار کردم مامان با حالت برافروخته و عصبی دستشو گذاشت جای تو دهنی که بهم زد و زل زد تو چشام گفت خفه شو این چرتو پرتا چیه میگی سهیل گریش افتاد بعد عصبی تر گفت بیشرف من مادرتم تو پسرمی خر نفهم من شوهر دارم اون باباته احمق اینارو میفهمی تو آدمی؟ گفتم گریه نکن مامان گوش کن… که دسشو محکم فشار داد در دهنم و گفت هیچی نگو هیییچی نگو یعنی انقدر بدبختم که بعد این همه سال پسرم همچین درخواستی ازم داره کسی که زاییدمش بزرگش کردم ای خاکبر سر من دستم گزاشتم رو بازوش دست مامان سرد بود بدنش و چانه ش میلرزید دوش آبو باز کردم مچ دستشو گرفتم کشیدمش زیر دوش اب گرم با گریه گفت ولم کن حیوون دست بهم نزن وگرنه جیغ میزنم من هول کردم گفتم نترس کاریت ندارم بدنت سرد شده میخوام سرما نخوری. نشوندمش رو صندلی زیر دوش تو حموم سرشو انداخته بود پایینو دساشو گزاشته بود تو صورتش زار زار گریه میکرد گفت من بمیرم راحت شم یه عمر بابای فلجتو جمع نکردم که دستمزدم بشی تو… گفتم مامان گریه نکن بخدا غلط کردم من پسرتم همیشه بودمو و هستم ولی به جان تو قسم من کل جوونیم گذشت فقط با تو. من به یاد تو، تو خواب و رویا اون شرتای لعنتی رو پر کردم اگه قبول نکنی باهام باشی خودمو میکشم مامان گفت تو دیوونه شدی بیا اول منو بکش کاش میگفنی میخوام بکشمت بهتر بود تا … همش تقصیر خودمه هوایی شدی شب من و بابای بدبختتو دیدی هوایی شدی گفتم توروخدا بسه گریه نکن حالمو نگیر من خیلی وقته میخوامت من یباره هوایی نشدم اره دیوونم من دیوونتم چه پسرت باشم چه نباشم. کیر لامصبم زیر شرت راست شده بود و معلوم شده بود حتی سرش از کنار رونم زده بود بیرون. مامان از حرفای من واقعا داغون شده بود گریه میکرد و فقط گریه خواستم دست بکشم رو سرش محکم زد زیر دستم گفت دست به من نزن خوک کثیف تو پسرم نیستی تو یه حیوون نجسی که با مادرت شهوتی شدی گفت میخوام برم بیرون گفتم نه مامان نمیزارم بری هر چی میخوای بهم بگو ولی بیرون نرو فهمیده بود راست کردم بعد زانو زدم جلوش گفتم هر چقدر میخوای منو بزن ولی من نمیتونم از فکرت دربیام…
(من هر روز این صحنه ها رو تو ذهنم مرور میکردم ولی اخرش با رویا تموم میشد اما تو واقعیت کابوس تلخی شده بود البته انتظارشم داشتم ولی اخرش چی نهایت مثل الان ازم متنفر میشه چه فرقی داره وقتی قرار باشه هر روز زیر یه سقف باشیمو من تو حسرت یبار باهاش خوابیدن…)
مامان نشسته بود رو صندلی منم روبرو‌ش قشنگ کسش جلوم بود دلم میخواست دستمو بزارم رو کسش بعدم شلوارکشو دربیارمو کس تپلشو انقدر بخورم تا آب حشرشو دربیارم ولی مامان حالش خوب نبود وقتی فهمید بدجور راست کردم با حالت گریه و التماس گفت سهیل پاهام حس ندارن حالم خوب نیس تپش قلب گرفتم سهیل اذیتم نکن میخوام برم بیرون کاری نکنی پشیمون بشی مامان جان دست به من بزنی خودمو میکشم پسرم سهیل پاشو بزار برم بیرون… من دستمو خواستم به بهونه تپش قلبش ببرم رو پسنونش دستمو گرفت گفت بخدا جیغ میزنم سهیل همسایه هارو خبر میکنم اگه بابات بفهمه سکته میکنه! برو یه زن پیدا کن من مادرتم سهیل بخدا پشیمون میشی نمیدونم میخواست دوشو ببنده یا اب سردو باز کنه مانع شدم. من میترسیدم مامان جیغ و داد کنه ترسیدم همسایه ها متوجه بشن داشتم مسیرو اشتباه میرفتم واقعا عقلمو از دست داده بودم این راهش نبود ولی چکار میکردم من فقط میخواستم لباسشو دربیارم فکر دیگه به ذهنم نمیرسید گفتم مامان اروم باش لطفا جان من اروم باش من حالم خوبه فقط میخوام لباستو دربیارم گفت چرا میخوای لختم کنی هان؟ سهیل تو که نمیخوای مادرتو بی عفت کنی سهیل گوش بده لعنت بر شیطان سهیل تو جن زده شدی فک میکرد متوجه حرفاش نمیشم گفتم مامان بسه بسسسه بخدا نه جن زده شدم نه شیطان شدم چرا نمیفهمی چرا مقاومت میکنی لباستو فقط میگم لباستو دربیار من نمیزارم بری بیرون مامان
فایده نداشت نمیخواستم به زور لباسشو دربیارم اونم مقاومت میکرد فقط گریه میکرد و قسم میداد که بزارم بره بیرون
من مامانمو خیلی دوست دارم شهوت کاری باهام کرده بود که فقط یه ثانیه مونده بود که تصمیم بگیرم همونجا تو حموم لختش کنم و باهاش سکس کنم یا بیخیال بشم و عذابش ندم که تصمیمو گرفتم خودمو کشیدم کنار گفتم برو اونم سریع دوید از حموم بیرون و در حمومو محکم بست زیر دوش نشسته بودمو تکیه زدم ب دیوار و دستامو گذاشتم رو زانوهام و آب داغ دوش میریخت رو سرو بدنم ولی سوختن رو حس نمیکردم هیچی حس نمیکردم دلم میخواست نبودم هیچوقت زنده نبودم یا میرفتم 25 سال عقب و با مامانم ازدواج میکردم قبل اینکه بابام بیاد بگیرتش. کیرم هنوز راست بود هنوز اتیش شهوت داشت درونم شعله میکشید ولی چکار باید میکردم حتی حاظر نشد لخت بشه همه فکری که این همه سال میکردم اونم منو میخواد اونم دلش با منه اونم بهم حس حشری داره همش الکی بود همش خیال بود…؟ تو سرم صدای التماسا و ناله های حشری مامان بود و جلو چشمم سینه هاش که بالا پایبن میشن من واقعا روانی شده بودم نمیدونم چرا ولی دیگه احساس میکردم اونجا نقطه پایانه؛ تیغ رو برداشتم و کشیدم روی رگم! قرار بود یه نقش بازی کردن باشه ولی جدی جدی رگمو زده بودم. نمیدونم اون لحظه چی شد ولی سرم گیج رفتو افتادم رو صندلی و شکست و پهن کف حموم شدم.
مامان با شنیدن صدای تو حموم سریع اومد تو حموم بالا سرم فقط چشام میدید داره بالا سرم خودزنی میکنه ولی صداش فقط یه سوت میشنیدم…
(چشم باز کردم سرم بالای سرم بود و رو تخت بیمارستان بودم مامان بیچاره منم نشسته بود رو صندلی کنار تخت و مات و مبهوت به دستم نگاه میکرد که باندپیچی شده بود. شاید تو این فکر بود که اگه راضی میشد الان وضع پسرش این نبود ولی شاید بازم توهم زدم. یه جق میتونست به همه این دردسرا پایان بده ولی گویا کردن مامان خیلی سخت بود)
مامان بلند شد اومد بالا سرم صدام زد سهیل جان سهیلم بیدارشو عزیزم سهیل پسرم… نگاهش میکردم اشکاشو پاک کرد بنده خدا پای چشاش گود شده بود از بس گریه کرده… سهیلم خوبی مامان؟ میتونی جوابمو بدی خانم پرستار پسرم چشماش باز کرده …
از خواب بیدار شدم رو تخت اتاقم بودم نمیدونستم چه وقت از روزه فقط پرسیدم بارون میاد؟ نه بشین سر جات الان برات آبگشوت میارم بخوری عزیزم برای پسر گلم آبگوشت درست کردم دکتر گفت خون بدنت خیلی رفته باید تقویت بشی… چرا من حس کردم بارون میاد؟ مامان اومد تو خواب کاسه دستش گفت چون ابره مامان جان شاید بارونم بیاد میخوای کمکت کنم بشینی؟ به سختی نشستم کاسه ابگوشتو گرفنم سرکشیدم و دادم دستش میخوای بازم برات بیارم؟ نه دستت دردنکنه. با کمردرد از کنار تختم پاشد رفت.(بعدا فهمیدم کمردر‌دش بخاطر این بوده که منو خواسته بلند کنه بزور از کف حموم بکشه بیرون کمرش گرفته)
من از اتفاقاتی که افتاده بود پشیمون نبودم ولی نمیخواسم اینجور بشه از اتاق اومدم بیرون سرگیجه داشتم مامان گفت ای وااای چرا اومدی بیرون تو الان نباید سرپا باشی برو رو تخت سهیل جان… کمرت چرا درد میکنه؟ هیچی مامان جان برو رو تخت من خوبم دراز بکش… بابا نیومده؟ بابات فردا عصری میاد زنگم زد دستتو نمیدونه… دمت گرم نمیخوام هیچوقت بفهمه… خیالت راحت بهش نمیگم سهیل برو بخواب مامان سرپا نباش پسرم…(نمیدونم چرا انقدر زیادی باهام مهربون شده بود ولی حدس میزدم از رگ زدنم باشه شایدم فکر میکرد نیاز به مهر مادری دارم خب البته درست فکر میکرد ولی مهری که من میخواستم همش بود مادری و همسری یه مهر تمام و کمال یه غرق شدن تو وجود مادر بهترین حس دنیا…)
هوا داشت تاریک میشد دوست نداشتم تو اتاقم باشم اومدم تو پذیرایی مامانم لباسش حجاب دار بود نه دستش پیدا بود نه بالای سینش نه پاهاش دامن پوشیده بود و پیراهن آستین دار؛ تو آشپزخونه مشغول کار بود بهش گفتم بیا بشین گفت میام عزیزم فعلا کار دارم گفتم میخوام الان پیشم باشی پیشبندشو برداشت دستاشو خشک کرد و اومد نشست کنارم گفت دستت که درد نمیکنه گفتم نه از دارو و تقویت غذایی و هر چرندی صحبت میکرد که مثلا تو فاز نیست گفتم دیدی مامان؟ یدفعه سکوت کرد فقط نگام کرد گفتم من الکی حرف نزدم اولیش نبود اخریشم نیست من زندگی میکنم واسه تو… از 14 سالگی با عشق تو به بلوغ رسیدم شهوت اومد تو وجودم… مامان حرفمو قطع کرد گفت سهیل الان وقت این حرفا نیس میشه لطفا تمومش کنی چرا نمیخوای تمومش کنی تو متوجه نیستی من مادرتم تو رو زاییدم رک بگم از همونجا که تو بهش فکر میکی اوردمت به این دنیا حالا میفهمی چی ازم میخوای بعد همه اینا به کنار تو نمیدونی من شوهر دارم نمیدونی حتی اگه من مادرتم نباشم ولی متاهلم چرا اینو نمیخوای تو سرت کنی سهیل این فکر و خیالاتت برای خودته تو باید منو از سرت بیرون کنی باید دنبال عشق جدید بگردی این غیرممکنه سهیل خودتم میدونی تو اسیر رویاهات شدی رویایی که شاید من تو به وجود اومدنش مقصر بودم شاید اشتباه کردم که حتما کردم… گفتم با من این حرفا رو نزن مامان من اب از سرم گذشته چیو تموم کنم هان؟ تو دست رد به سینم زدی تو برام چاره ای جز این نگذاشتی اره تمومش میکنم ولی زندگی برای من تموم شده است همینطور تمومش میکنم…
مامان عصبی شده بود ولی نمیخواست بروز بده صداش میلرزید گفت با بابات چکار کنم هان؟ من به درک چطور حاضری باباتو فدای خودخواهیت کنی فدای هوست که بهش میگی عشق… (دوست داشتم برام حرف بزنه من به همین راضی بودم همین که فهمیده بود عاشقشم همین که فهمیده بود جز اون به هیچکس فکر نکردمو نمیکنم…) سهیل نمیخوام ناراحتت کنم ولی این فکر تو رو هیچ حیوانی هم نمیکنه واقعا چطور میتونی گفتم خودت گفتی چون حیوان فکر نمیکنه چون حیوان عشق نمیفهمه…وسط حرف زدنم ناگهان مامان همینطور که نشسته بود پیراهنشو کشید بالا سرشو دراورد با عصبانیت انداخت رو زمین جلو پام بعد محکم زد رو سینش و با بغض و عصبانیت تو صدای لرزونش گفت بسیار خب اگه انقدر عقلتو از دست دادی باشه بیا بیا آرزوتو براورده کن ببینم میتونی با مادرت اینکارو بکنی من طاقت ندارم تورو از دست بدم من نمیتونم جگرگوشمو روی تخت بیمارستان ببینم فکر میکردم خوابیدن با پسرم بدترین چیز ممکنه ولی تو نشون دادی بدترشو سرم اوردی… دامنشو پایین کشید و از پاش دراورد محکم پرت کرد رو پیراهنش فقط یه شرت پاش بود!!! گریش افتاد گفت بیا دیگه مگه همینو نمیخواسی بیا خودتو منو بی عفت کن بیا به بابای بیچارتم خیانت کن تو ادم نیستی سهیل از منم یه حیوون میخوای نه مادرتو بیا من از حیوون پست تر من نمیخوام آدم باشم نمیخوام مادرت باشم بیا هر کار میخوای بکن… من دستو پام شروع کرد به لرزیدن سرم بدجور گیج رفت مامان خودشو از مبل کشید پایین نشست کنار پاهام شروع کرد دستامو بوسیدن گفت ولی دیگه رگتو نزن سهیل رگتو نزن. جون منو نگیر ازم من دوستت دارم سهیلم، همه زندگی من تویی اگه میخوای تنمو بهت بدم باشه میدم ولی خودتو ازم نگیر… قلبم تند تند میزد مامان زار میزد و دستای منو بوس میکرد هیچی نمیتونسم بگم نمیدونسم خوشحال باشم یا از خودم بدم بیاد دستام سرد بود سرگیجم تبدیل به سردرد شده بود و اشک تو چشام جمع شده بود. مامان اومد کنارم نشست بغلم کرد گفت بدنت داره میلرزه سهیلم خوبی مامان؟ سهیل جان باهام حرف بزن ببین چقدر دوستت دارم لخت شدم برات پسرم میدونم بغض کردی نمیتونی حرف بزنی بخدا بهت تنمو میدم ولی خودتو ازم نگیر دندونام محکم بهم میخورد نمیتونسم لرزشامو کنترل کنم مامان ترسیده بود اومد بالا سرم منو بغل کرد سرمو محکم چسبوند به سینش فشار داد و با دستاش سرمو گرفت تو بغلش گفت بیا سهیل فدات شم بخور عزیزم فقط حرف بزن باهام تو همه دنیامی بزور نوک پستونشو گزاشت دهنم دستای سردمو گرفت گزاشت رو پستوناش همش بهم میگفت حالت خوبه؟ مامان ببین تو بغلم گرفتمت ببین لخت شدم برات شدید گریه میکرد شرتشو با یه دستش از پاش دراورد نشونم داد گفت ببین کامل لخت شدم تورو خدا پاشو حرف بزن باهام همون که میخاستی بیا ببرمت رو تخت عزیزم بیا پسرم باهام حرف بزن… اصلا خودش نبود معلوم بود فقط بخاطر من داره اینکارو میکنه اشکاش میریخت رو صورتم. دستمو از رو سینش برداشت گزاشت روی رونش منو تو آغوش گرم و داغش میکشید انگار به یه منبع انرژی وصل شده بودم همینطور که تو بغلش بودم بلند شد منو کشید به سمت اتاقم به زور میتونسم رو پام باشم ولی نتونسم مقاومت کنم با اون کمردردش و کلی فشار منو کشوند تا اتاقم و انداختم رو تخت و سریع رفت آب قند درست کرد اورد با قرصم ریخت تو حلقم بعد همینطور که رو تخت دراز کشیده بودم رفت لب تخت دو تا پاهامو بالا گرفت و کف پاهامو گذاشت رو سینه های گرم و نرمش و فشار میداد. رنگ پاهام زرد شده بود ولی پستونای مامان سرخ و سفید بودن مامان با گریه میخندید میگفت فدات بشم حرف بزن سهیل جان به من بگو خوبی ولی خودش اشک میریخت. لخت روبروم ایستاده بود و پاهامو چسبونده بود به سینه هاش گاهی هم میزاشت رو شکمش… کم کم داشت لرزش و ضعف بدنم برطرف میشد کف پاهام گرم شده بود سرگیجه نداشتم کلی وقت وایساده بود و پاهامو نگه داشت هیچی نمیگفت تو چشام نگاه میکرد و دیگه گریه نمیکرد ولی چشماش خیس اشک بود دوست نداشتم این لحظات تموم بشه حتی اگه رویاست ولی مطمین بودم رویا نیست واقعیت بود تلخ و شیرین. من خوبم مامان بیا بشین میخوام سرمو بزارم مثل بچگیام تو بغلت بهم شیر بدی گفت باشه هر چی تو بگی اومد نشست کنارم سرمو گرفت دوباره چسبوند به سینش ولی ایندفعه خودم نوک پستونشو شروع کردم به مکیدن بیس سال میشد شیرش خشک شده بود ولی میک میزدم محکم با تمام وجودم زیر زبونم مزه شیری که اخرین بار تو چهارسالگی خورده بودم رو حس میکردم. مامان سرمو محکم به سینش فشار میداد دستمو گذاشته بودم روی اون یه پستونش خیلی گرم بود یه حسی بهم میگفت تو آغوش گرمش شنا کنم تو وجودش غرق ‌شم این تنها غرق شدنیه که زندگی میبخشه… من داشتم سینه های مامانمو میخوردم تو بغل لختش تو چشام زل زده بود نگاهم میکرد عمیق…
اشکاشو پاک کرد بهم گفت همینو تو رویاهات تصور میکردی؟ به آرزوت رسیدی نه؟ بعد بیس سال سینمو دهن گرفتی ولی ایندفه برای سیر کردن شهوتت… چشامو بستمو خودمو کشیدم تو بغلش محکم بغلش کردم دستامو از زیر بازوهاش و زیر بغلش رد کردم خیلی داغ بود انگار خون تو بدنم جریان پیدا کرده بود.شهوت داشت میومد سراغم. با هر بار میک زدن و ضربه زدن زیر پستوناش بیشتر عطش میگرفتم عطش شهوت عطش خوردن سینه هایی که بیست سال از خوردنش محروم بودم دوست داشتم اون یکی پستونشو دهنم بگیرم و بخورم نه فقط نوکشو بلکه همشو همه جاشو… مامان میگفت آخ اروم چه خبره سهیل… خوردن سینه های مامان فقط کیر منو راست نمیکرد بلکه صدای ناله های حشر مامانم دراورده بود ( مامان مال من شده بود همه مامانم مال من شده بود فکر میکردم مرده ام. یا تو رویام ولی تو همین دنیا بودم و مامانم مال من شده بود صداش روحمو نوازش میکرد همه وجودم پر شده بود از عطر تنش از لطافتش…)
اروم اروم از فشاری که بهش اوردم دراز کشید و من خودمو کامل کشیدم روش اون تسلیم من شده بود کاملا خودشو دراختیار من گذا‌شته بود من همینطور که سینه هاشو میخوردم دستمو بردم لای پاهاش میکشیدم داخل رونای گرم و سفید و چاقش اون دستم درد میکرد و بی حس بود نمیتونستم باهاش کاری کنم ولی با ساعد و ارتجم گزاشتم کنار پهلو و سینش مامان زیرم بود دیگه هیچی نمیگفت واکنشی نشون نمیداد دستمو رسوندم به کسش به جایی که ارزو داشتم لمسش کنم بهترین حس بود نفسای مامان سریع شده بود چشمشو بستو پاهاشو محکم بهم فشار داد من شروع کردم به مالیدن کسش حسابی مالیدم تا اب کسش دراومد دستم خیس شد فهمیدم اب حشرشو دراوردم واقعا طاقت نداشتم بیشتر طولش بدم من حسابی راست کرده بودم شلوارو شرتمو همینطور که روش بودم کشیدم پایین مامان به محضی کشیدم پایین شرت و شلوارمو سرشو اورد بالا تا کیرمو ببینه تپش قلب گرفته بود تو چشام با یه حالت استرس نگاه کرد گفت میخوای چکار کنی سهیل؟ گفتم مگه نگفتی امشب تنتو میدی بهم…گفت واقعا میخوای بکنی داخلم؟ گفتم مگه الان کست ابش درنیومده گفت اره ولی … گفتم بیخیال سریع کیرمو گزاشتم کنار سوراخ کس داغ و خیسش اب از کیر خودمم راه افتاده بود فشار دادم به یه آییییی خداااا گفتن مامان کیرم رفت تا اخر تو کسش بدنشو سفت کرده بود خوابیدم روش و محکم بغلش کزدم جرعت نداشتم عقب جلو کنم میترسیدم با یه تلمبه ابم بیاد نفسم تو سینم حبس بود مامان چشاشو خیلی باز کرده بود و تو چشام نگاه میکرد و دندوناشو محکم بهم فشار میداد هیچ حرفی نمیزد ولی از سوراخای بینیش تند تند نفس میزد چون خیلی باز میشدن سوراخای دماغش نفس گرمش میخورد تو صورتم منم اروم کیرمو عقب کشیدمو سعی کردم هیجانمو کنترل کنم دوباره فشار دادم داخل گفتم پاهاتو باز کن بره توش اه چرا سفت کردی فقط سرشو تکون داد یه نشانه تایید و لنگاشو داد بالا کنار بدنم و باز کرد تا کیرم راحت رفت تا ته کسش یه اووووف جیغ مانند ولی اروم گفت بعد با یه دستش که گردنمو گرفته بود محکم فشار داد به طرف پستونای بزرگش و با اون دستش مچ دستمو گرفته بود که پانسمان بود و به زمین میخکوب کرده بودم آرنجمو تو همون حالت که کیرم تا ته تو کسش بود و محکم فشار میدادم جوری که تخمام تحت فشار چسبیده بود در کسش گفت وای خدا آروووم تر سهیل چته چرا انقد فشار میدی رحمم پاره کردی دارم زیر معدم حسش میکنم حالم داره بد میشه بکش بیرون لطفا یا عقب جلو کن. من اروم اروم شروع کردم عقب جلو کردن سرمو از زیر دستش کشیدم بیرون اگه به پستوناش خیره میشدم بیشتر به ارضا نزدیک میشدم خیلی سخت بود که بتونم کنترل کنم. اب کسش بدجور راه افتاده بود خیلی لیز شده بود بخصوص که اب حشر از کیر منم حسابی میریخت تو کسش دوست نداشتم ترس اینو داشته باشم که آب منیم بریزه تو کسش اصلا کمردردش فراموشم شده بود بدنم رها کرده بودم روش اونم پاهاشو ول کرده بود نتونسته بود تو هوا نگه داره پاهاش چاق و سنگین بودن و کمردردش از همه بدتر شروع کرد خودشو زیرم تکون دادن و اخ و اخوش رفت تو هوا گفتم چیه چرا تکون میخوری چرا جابه جا میکنی خودتو با حالت درد و التماس گفت سهیل کمرم خیلی درد گرفته مامان، تو رو خدا پاشو از روم بیا به پهلو میخوابم از پهلو بکن پاره شدم به خدا تا اخر فرو نکن داری سیخ میزنی به ته شکمم. من سریع خودمو از روش کشیدم کنار و اون سریع به پهلو شد پاهاشو تو دلش جمع کرد جوری که زانوهاش تو شکمش بود و دستاش برد سمت شکمش و لای پاهاش کون بزرگش زده بود بیرون به سمت کیرم و لبه های چاق و چله کس خیس و سرخش از میون کون چاق و برفیش زده بود بیرون. خودمو از پشت بهش چسبوندم کیرم داشت بالا پایین. تپش میزد شدید راست شده بود و رگاش زده بود بیرون بهش گفتم اصلا یادم نبود چرا زودتر نگفتی گفت مگه گذاشتی از درد هیچی نمیتونم بگم فقط دندونانو بهم فشار میدم… موهاشو زدم کنار گردنشو بوسیدم با دستاش شکمو کسشو محکم گرفته بود. غصم شد گفتم مامان ببخشید حواسم نبود حالت خوبه؟ جوابمو نداد سرشو که برده بود داخل بدنش با همون دست پانسمانم برگردوندم سمت خودم موهای تو صورتشو زدم کنار دیدم به پهنای صورت داره اشک میریزه و گریه میکنه گفتم عه چی شدی مامان داری گریه میکنی؟ گفت ولم کن درد دارم ولی من خودمو محکم بهش فشار دادم یکم تو همون حالت بودیم و مامان گریه میکرد یکم بعد اروم دسشو از رو شکمش برداشت و گزاشت پشت کمرشو با درد نشست موهاشو از صورتش کنار زد و دستمال برداشت از رو میز کنار تخت صورتشو پاک کرد من همونطور دراز کشیده بودم تپش قلب داشتم و از پشت نگاش میکردم برگشت با چشای قرمز و خیسش نگام کرد صورتش متورم و سرخ شده بود و پای چشماش گود افتاد بود اب دماغشو پشت سر هم بالا میکشید گفتم خوبی مامان ؟ خیلی اروم و با صدای گرفته گفت بهم نگو مامان، من یه زن بدبختم که امشب پسرش اینطور ذلیل و حقیرش کرده بعد پا شد با کمر خم شده رفت دسشویی و برگشت رو تخت همینطور پشت به من خوابید کسش از تورم و سرخیش کم شده بود ولی همچنان لبه های کسش از لاپاش زده بود بیرون و عطش منو برمیانگیخت. شلوارو شرتمو کامل از پام دراوردم انداختم پایین تخت. خودمو برعکس کردمو سرمو گزاشتم کنار کسش میخواستم کسشو بخورم به محضی زبونمو خواستم بکشم در کسش دستشو گزاشت در کسش دستشو تلاش میکردم بردارم ولی اجازه نمیداد گفتم بردار دستتو میخوام بخورمش گفت نه نمیزارم گفتم میگم دستتو بردار گفت سهیل بسه حالم خوب نیس شکمم درد گرفته چرا نمیفهمی گفتم من که معذرت خواستم ایندفعه اروم میکنم بخدا. من دستشو کنار زدم با دستم و کسشو شروع کردم به لیسیدن زبونمو میکشیدم لای خط کسش اونم همش سرمو کنار میزد ولی من انقد شهوتی بودم توجه نمیکردم میگفت نکن اینطور سهیل اه اخر سر با حرص و بغض گفت هر کار میخوای بکن یادم نبود تو حیوونی امشب خودمو حیوونت کردم باشه بخور
دستشو دیگه کشید کنار با خیال راحت سرمو کردم لای پاشو شروع کردم به خوردن کس تپلش از لیسیدن و مکیدن و چوچولشو ب دندون گرفتن تا وقتی اب حشرش باز رو زبونم حس کردم باز سوراخ کسش باز شد و اب حشرش سرازیر شد همینطور که کیرم شق تو هوا بود مست کسش شده بودم و اب حشرشو داشتم میمکیدم و میخوردم پاهاشو که تو دلش جمع کرده بود باز کرده و از رو سرم کنار زد گفت بسه دیگه بیا تموم کن این شب کثیف و نجسو حالم خوب نیس سهیل… صورتم خیس اب کسش شده بود خودمو برعکس کردم و به پهلو خودمو چسبوندم پشتش اونم پاشو گرفت بالا منم دستمو بردم رو پستونای بزرگش و شروع کردم مالیدن و چنگ زدن بهش گفتم بابا که مثل من اینجور بهت حال نمیده میدونستم کیرشم خیلی کوچکتره چون مامان به کیر بابا عادت کرده بود کیرم براش زیاد بود مامان هیچی نگفت دستمو بردم لای پاش کیرمو که محکم چسبیده بود در سوراخ کونش هدایت کردم در سوراخ کسشو فشار دادم تو مامان گفت آییییی اووووف سهیل ارووووم چه خبره چرا اینطوری کلافه شدم منم به محضی زدم داخل شروع کردم به تلنبه زدن ولی محکم میزدم که سینه هاش با هر تلنبم بالا بپره. کیرم هر چقدرم بزرگ ولی ب پهلو سخت بود بخصوص که مامانم تپل بود و نمیشد همش دلم میخواست به پشتش کنم و بخوابم رو کونش ولی دلم نمیومد کمردرد داشت همینطور که تلنبه میزدم گفتم خوبی مامان؟ جوابمو نداد گفتم گریه که نمیکنی با حرص گفت نه نه ابتو بیار دیگه من تند تر میزدم ولی چون به پهلو بودیم دیگه کیرم رحمشو حس نمیکرد تو کسش تند تند تلنبه میزدم اصلا نمیشد کیرمو نگه دارم ابم داشت میومد گفتم تکون نخور خودمو محکم چسبوندم بهش گردنشو میکم میزدم و سینشو محکم چنگ گرفته بودم یدفه با فشاد ابم پاشید نتونستم جلو خودمو بگیرم منم با هر بار اومدن ابم یه اه بلند کشیدم اب منیم کامل خالی کردم تو کسش و کیرم خودش بعد چند لحظه اومد بیرون طاق باز شدم و چشامو بستم نمیدونم چند لحظه تو اون حالت بودم وقتی چشمو باز کردم دیدم مامان نشسته پاشو باز کرده و با دستمال داره کسشو پاک میکنه موهاشم پخش صورتش شده بود پا شدم نشستم دیدم زیر کسش ملافه تختم خیس خیسه بدون اینکه حرفی بزنم تو سرم خالی کرده بود دوباره سرگیجه گرفتم و حالت تهوع پا شدم تیشرتمو که خیس عرق شده بود دراوردمو و رفتم تو حموم زیر دوش اب گرم به یه نقطه حموم خیره شده بودمو داشتم میشاشیدم به دیوار حموم مامان لای در حموم داشت نگاهم میکرد گفت دیگه فکر بد به سرت نزنه؟ نگاهش کردم ولی جوابی ندادم بعد از من مامان رفت حمومو اومدیم لباس پوشیدیم و حرفی نزدیم و مامانم از ترس ایتکه من کار اشتباهی نکنم اومد تو اتاق من برای خواب ولی من دیگه جونی نداشتم که بکنمش منم وقتی رفتم رو تخت از خستگی خوابم برد و صبحم نتونستم برم سرکار دیگه انگار نه انگار که دیشب خبری بوده تا عصری بابا اومد و دستمم گفتم شیشه سرکار بریده و گذشت چند وقت گذشت یه روز صبح که بابام نبود مامانم سر صبحونه قبل اینکه برم سرکار بهم گفت دیگه به سرت نزده رگتو بزنی؟ هر وقت خواستی رگتو بزنی بگو تعارف نکن من یه لبخند زدمو گفتم تو هنوز فراموشش نکردی گفت چرا باید شبی که بی عفتم کردی یادم بره شبی که به بابای بیجارت خیانت کردم فقط بخاطر تو سهیل من شیرمو حلالت نمیکنم تو با من بد کردی دل مادرتم شکستی بخاطر هوست ولی من بخاطر اینکه نمیتونستم نبودنتو تحمل کنم تن به این خفت دادم حالا برو سرکار و دیگه هیچوقت فکر اونکارو نکن هیچوقت چون دوباره مجبورم… من پاشدم صورت مامانمو بوسیدم و رفتم سرکار. باورش سخته ولی این اتفاق همین دو هفته قبل نوشتنم افتاده و نمیدونم بعد از این چکار کنم مامانم ازم دوری میکنه و میخواد ازدواج کنم ولی کارش بیهوده است من همه این مدت دارم به اون شب فکر میکنم شبی که بهترین حس عمرمو تجربه کردم ولی در مورد مامانم… من بدون مامانم میمیرم.

نوشته: سهیل


👍 6
👎 55
189101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

845265
2021-11-30 01:41:21 +0330 +0330

تو مریضی مشکل روانی داری باید جای اینکه کسشراتو اینجا بنویسی و چارتا کسخلتر از خودتو تحت تاثیر قرار بدی بری پیش روانپزشک. تابو زیاد خونده بودم حتی داستانای قابل باور و به ظاهر واقعی ولی مال تو سراسر حرومزادگی و مریضی بود. حیف اون هوایی که تو نجسش میکنی اصن لیاقت نفس کشیدنم نداری.
این حرفا حتی فانتزی و غیرواقعیش هم نشونه ی نطفه ی خراب و ناسالمه.


845270
2021-11-30 01:55:57 +0330 +0330

کفتار شغال خوک سگ وحشی کثیف ترین حیوانات شرف دارن به تو نطفه حرام آخه بیشرف آخه هیچی ندار آخه دیوث تو چقدر رذلی چقدر پستی چقدر وقیحی چقدر لجن و کثافتی داستان چیو نوشتی؟ مدال افتخار می خوای؟ مادرت اگه مادر بود همونجا باید میذاشت مثل سگ نجس جسدت تو حموم کرم بزنه حیوووووون

9 ❤️

845279
2021-11-30 02:34:35 +0330 +0330

خیلی کسکش بی شعوری

3 ❤️

845289
2021-11-30 03:11:24 +0330 +0330

ايشالا كه واقعى نيست ولى اگه واقعى بود اميدوارم بميرى كسكش حيوون

6 ❤️

845293
2021-11-30 03:38:34 +0330 +0330

اولین بار که فحش میدم
خیلی حرومزاده ای
خیلی پستی خیلی دیوثی

4 ❤️

845295
2021-11-30 04:00:47 +0330 +0330

من فکر نمیکنم سکس با مادر حقیقت داشته باشه

1 ❤️

845298
2021-11-30 04:11:20 +0330 +0330

ای خاک دو عالم بر سرت از حیوون پست تر

3 ❤️

845299
2021-11-30 04:19:24 +0330 +0330

اتفاقا ما هم بدون مامانت می‌میریم
با این تعریف هات آب همه مون رو آوردی

0 ❤️

845309
2021-11-30 06:29:45 +0330 +0330

خب بنظر من که اگه دوباره نکنیش بی خیالش شدی بعد اون شب یعنی اینکه : ثابت کردی حرف مامانت که گفت این عشق نیست هوسه تو عاشقم نیستی و … درست بوده و این بیشترمادرتو عذاب میده که فقط بخاطر یبار و ی هوس فقط اینکار رو باهاش کردی
تو انقدر بچه ایی که با زبون بی زبونی میگه بیا منو بکن تو نمیفهمی وقتی میگه هوس نکردی رگتوبزنی یعنی میگه من که دیگه به شوهرم خیانت کردم گناهکارم ی بار با 100 بار فرقی نداره تازه لذت هم برده ی جاهایشو پیش خودش میگه حالا که اون دنیامو به باد دادم تا وقتی این دنیا ام زندگی و عشق کنم نمیتونه مستقیم بگه پسرم بیا دوباره منو بکن که بجاش میگه تو رگتو نمی خای بزنی مگه بخاطرخودزنیت نبود راضی شد بهت بده خب الانم دو هفته گذاشته بدیها و درد فراموش شده و یاد اون لذت بززگی کیرت افتاده و دیگه مال بابات راضی ش نمیکنه؟ خلاصه از نظر اون الان هردو تون ی حیون هسین و براش اولین بار مهم بود خیانت نکنه و وقتی کرد چه ی بار چه 100 بار

ببین خدایی اگه نمیتونی و نمیخوای دیگه بکنیش شماره بده بیام دوست پسرش شم و من لااقل لذت این دنیا شو بهش بدم من یا هر کدوم از بچه هایی که حرفمو تایید کردن اینجا و فهمیدی دیگه مامانتو وارد ی مسیر دیگه کردی و ولش میکنی
کیر همه بچه های شهوانی دربست در اختیارته مامان بچه

1 ❤️

845322
2021-11-30 08:55:37 +0330 +0330

ای خاک بر سرت…کصکش تو یه مریضی که همچین فانتزی‌کصشری تو سرته

2 ❤️

845325
2021-11-30 09:04:04 +0330 +0330

از لحاظ داستانی خوب بود ولی چون زوری بود واسم جذابیتی نداشت. داستان درباره مامان زیاد خوندم مشکلی هم باهاشون ندارم اما از زوری بودنش حالم بهم خورد. سکس یه طرفه تجاوزه به نظر من. اون هم به کی با مادر؟ امیدوارم داستان باشه.

3 ❤️

845327
2021-11-30 09:15:22 +0330 +0330

واقعا متاسفم

1 ❤️

845328
2021-11-30 09:23:48 +0330 +0330

مدیر کمپم نویسنده فرار کرده

0 ❤️

845336
2021-11-30 10:51:36 +0330 +0330

خیلی اوسکولی…جقی

0 ❤️

845366
2021-11-30 16:06:46 +0330 +0330

باید خوابیده بهت ادرار کرد

1 ❤️

845370
2021-11-30 16:34:00 +0330 +0330

به‌به لذت رابطه با مادر را در آسمانها بسته اند.نوش جانتان از همدیگر لذت ببرید یک عمر

0 ❤️

845372
2021-11-30 16:40:24 +0330 +0330

اقتدار پوشالی غرب از پهنا تو حلقت!🤦‍♀️🤣

0 ❤️

845384
2021-11-30 19:04:24 +0330 +0330

درسته که سکس با محارم اونم مادر یه تابوئه بزرگه.
کاری به راست و دروغ داستان ندارم.
ولی واقعیتیه که هست متاسفانه
سکس پسر با مادر، برادر و خواهر ، پدر و دختر و …
اینکه ما نمیپسندیم و باور نمیکنیم چیزی رو تغییر نمیده.
امیدوارم که شرایط و فرهنگ و شعور خانواده و جامعه به سمتی بره که بچه ها درست تربیت بشن.
به امید آگاهی و شعور و تعقل

1 ❤️

845387
2021-11-30 19:19:43 +0330 +0330

هی میگم زیاد نزنید داستان نخونید تهش میشه این کسخل جقی که تو رویا هم به مادرش رحم نکرده
میر داعش تو کونت حرومزاده

1 ❤️

845388
2021-11-30 19:23:01 +0330 +0330

🤕

0 ❤️

845391
2021-11-30 19:45:15 +0330 +0330

فقط یه آشغال وبیشرف این کار رو انجام میده

0 ❤️

845393
2021-11-30 19:48:52 +0330 +0330

خدایا😭😭😭چرا افریدی .این مغزا مریض هستند حتی لغمه حروم این کار و با مغز ادم نمیکنه

2 ❤️

845403
2021-11-30 21:16:18 +0330 +0330

نمیدونم چی بگم متنفرم از اینا حتی از فکر کردن بهش و امیدوارم هیچوقت عادی نشه و همیشه تو کامنت ها بد و بیراه ببینم به این مدل داستانا

0 ❤️

845404
2021-11-30 21:24:30 +0330 +0330

ننویس تورو خدا ننویس مادر از صد تا محارم بالاتره و حرمت داره

0 ❤️

845405
2021-11-30 21:26:22 +0330 +0330

همیشه فاز روشنفکری داشتم و میگفتم به همه عقاید احترام می‌زارم و بدم می اومد کسی پایین داستان ها فحش به نویسنده میداد
تا الان به هیچ نویسنده ای فحش نداده بودم ولی امروز نمیتونم این کارو نکنم
تف به شرف نداشتت که اشک مادرت رو دیدی و بازم مثل حییون رفتار کردی
تف به ذات کثیفت که از حس مادرت نسبت به فرزندش به وقیحانه ترین نحو سو استفاده کردی
تا آخر داستان رو خوندم ولی همش منتظر بودم ابراز پشیمانی کنی اما دریغ از ذره ای انسانیت در وجود تو

2 ❤️

845406
2021-11-30 21:27:41 +0330 +0330

"سلام اول بگم ماجرایی که مینویسم واقعیه قصه و خیال نیست اینکه باور کنید یا نه یا هر چی بهم بگید برام مهم نیس ولی مهمه که تا اخر بخونید و اینکه به جان مادرم که عزیزترین فرد زندگیمه تک تک گفته ها و صحنه هایی که پیش اومده رو بدون کم و زیاد مینویسم. "

میدونی الان چه حسی دارم . ترس … ترس از اینکه واقعن این داستان واقعیت باشه … عصابم ریخته به هم و هر لحظه ناخواسته دارم یه قسمتی از این داستان رو تصور میکنم . و ترسناکتر و حال به هم تر از اون ، اینه که یه شخصی میاد و کلی قسم میخوره که داستانی که دارم میگم واقعیته و همچین داستانی رو میگه .
واقعن چی شد که به اینجا رسیدیم ؟ شرافتمون کجا رفته ؟ اصالتمون کجا رفته ؟ غیرتمون چی ؟ درسته غیرت این نیست که نزاری خواهرت یا مادرت یا همسرت اونجوری که دلشون میخواد لباس بپوشن یا اینکه آزادی شون رو بگیری . ولی آیا غیرن این چیزیه که الان داریم میخونیم ؟
چرا باید همچین آدمایی وجود داشته باشن … حتی اگه این داستان کلمه به کلمه هم دروغ باشه … بازم ترسناکه که یه همچین آدمی با همچین طرز فکری وجود داشته باشه .
اگه معنی آزادی ای که ما میخوایم قراره این باشه … لعنت به آزادی …

0 ❤️

845408
2021-11-30 21:37:42 +0330 +0330

هرچی فک میکنم نمیدونم چی بنویسم.فقط تایپ میکنم پاک میکنم.تا این حدش رو چ دروغ چ راست گمان نمیکردم.

1 ❤️

845411
2021-11-30 22:42:04 +0330 +0330

من جای مادرم بودم توی غذات مرگ‌موش میریختم. حیوون!

0 ❤️

845490
2021-12-01 08:42:46 +0330 +0330

پست تر از تو ادم‌نیست . حیوون ترین ادم هستی. راست و دروغش کاری ندارم ولی ذهنت از یک حیوون کثیفتره

0 ❤️

845499
2021-12-01 10:44:29 +0330 +0330

ادامه بده بنویس بد نبود

0 ❤️

845501
2021-12-01 11:37:07 +0330 +0330

من‌ تا حالا هیچ نظری برای داستان ندادم ولی برام سواله چطوری یه معلول جسمی_حرکتی میره باشگاه؟

0 ❤️

845512
2021-12-01 14:41:36 +0330 +0330

الان هنر کردی

0 ❤️

845519
2021-12-01 15:34:43 +0330 +0330

آخه جقی بدبخت کدوم فلج حرکتی هم سکس میکنه و هم باشگاه ورزشی میره؟؟!!

1 ❤️

845545
2021-12-01 21:16:50 +0330 +0330

یه روان شناسی مشاوری ممد کار اجتماعی اصن یه اخوندی چیزی خودتو نشون بده خیلی حالت بده خیلیییییییییییییی

0 ❤️

845605
2021-12-02 02:04:26 +0330 +0330

اندازه کافی بچه های سایت از خجالتت در اومدن و کلی بهت فحش دادن!
کاری ندارم ک واقعیت یا فانتزی
ولی اینکه ببینی مادرت داره اشک میریزه و جلوت لخت میشه و همه کاری برات میکنه باید خیلی حیوون و پَست باشی تا بازم ب شهوت ادامه بدی و فکر اندام مادرت باشی
والا من همین جوریش طاقت دیدن اشک مادرم رو ندارم
و بعد تو اینجوری…
فقط میتونم بگم کیرم تو دهنت
و بعدشم کیرم دهن ادمین ک همچین داشتان های تخمی رو داخل سایت میزاره
شوخوش 🗿👋

0 ❤️

846626
2021-12-06 15:39:08 +0330 +0330

٥١ امين ديس تو اون مغز مريضت بيناموس
حتي اگه دروغ هم باشه بازم تايپ كردن اين كسشعر كار يه حيوونه

0 ❤️

847024
2021-12-09 02:47:42 +0330 +0330

نوعی حرفی ک داری روایت میکنی داستان رو با نوع حزف زدن مادر کاملا از لحاظ گفتار و استفاده از کلمات یک شکل ور
یک رنگ هستش
و این یعنی داستانی تخیلی با ذهن مریض یک نویسنده

0 ❤️

854122
2022-01-18 23:41:27 +0330 +0330

حیوان

0 ❤️

862685
2022-03-07 03:17:37 +0330 +0330

ریدی مشنگ ریدی چه داستان باشه چه واقعی در کل ریدی مادر آدم نه یه زن دیگه بزور سکس باهاش جز نفرت هیچی نداره فحشا نمیدم چون لایق نیستی

0 ❤️

863711
2022-03-12 22:25:22 +0330 +0330

مردک مگه بابات معلول نیس، باشگاه چیکار میکرده

0 ❤️