مامان و آقا رضا

1395/11/18

با سلام. اسم من على هستش اين خاطره كه ميخوام تعريف كنم براى حدودا شش سال پيشه…
ما توى يه ساختمان چهار طبقه زندگى ميكرديم كه هر چهار طبقه مالك بودن…طبقه اولى هاى ما نقل مكان كردن و همسايه جديد اومد،اين همسايه ما اهل كاشان بودن كه مرد به خاطر شغلش منتقل شده بود تهران…زن و بچه اش هم از اين شهرستانى هاى ساده كم حرف بودن كه به خاطر شغل رضا شوهرش مجبور شده بودن بيان و خلاصه دل شون سمت كاشان بود، مامان من با اين همسايه خيلى دوست شده بود انصافا خانم خوبى بود و بدن رديفى هم داشت. بيشتر هم خانم همسايه مي اومد بالا پيش ما …كلى هم با دين إيمان بودن اين زن و شوهر يعني هر روز مسجد نماز جماعت
يه سرى وقتى با مامانم از عروسى بر مي گشتيم چون بابام،بابابزرگم برده بود شهرستان…وقتى ماشين اومدم پاركينگ مامان پياده شد يه چادر براي پوشيده شدن تن اش بود و زيرش يه دكولته سفيد جذب…مامان با كفش هاي پاشنه بلند آروم راه ميرفت كه در كوچه باز شد آقا رضا اومد و تو اون وضعيت ديد يه دست براي من تكون داد و فك كردم داشت ميرفت بالا چون از پاركينگ به پاگرد و راه پله تا يه جايى ديده ميشد،من مشغول قفل فرمول زدن بودم چون بد جا ميرفت علاف شده بودم…
تو پاگرد اول مامان به آقا رضا تعارف زد بفرماييد اونم گفت نه خواهش ميكنم صداشون قشنگ نمي شنيدم اما مشخص بود چي ميگن
خلاصه مامان با كفش تلق تلقى اش جلوتر رف آقا رضا اصلا پايين ايستاده بود كه يهو رف از پله ها بالا رو دو سه پله آخر دست كشيد در كون مامانم كه به پاگرد رسيدن من ديدم دستش هنوز رو كون مامان بود بعد اون من ديگه ديد نداشتم چون چراغ هاى ماشين روشن بود من رو نميديدن
خلاصه سريع ول كردم و رفتم بالا ديدم خبري نيس آقا رضا رفته خونه اش مامان هم خونه اس…
گذشت چن ماه بعد اش مادر زن آقا رضا مرد،خانم اش اكثرا در حال رفتن اومدن بود،رضا هم بدليل شغل اش امكان رفتن اش نبود
يه روز خانم كون قشنگ همسايه زنگ زد گف علي جان گوشى بده مامانت
به مامان اون طور كه گفت كه ده روز ديگه ميام ،بعد مامان گف كه به آقا رضا من غذا ميدم از اون تعارف پشت تلفن كه نه مرسى خلاصه قرار شد مامان غذا بده رضا
ساعت سه بود تازه از حموم اومده بود گف غذا رضا ببر بده گفتم عجله دارم كلاس دارم
رفتم ،مامان هم از حموم اومده بود يه تاپ سبز با يه شلوار تنگ نارنجى تنش بود …

عصر اومدم خونه برم دوش بگيرم ديدم شلوار مامان تو حمومه با شرت اش،خيس هم بودن معلومه حموم بوده،با خودم گفتم حموم چرا؟ چرا لباس زير و شلوار تو حموم؟
يكم چون شكاك بودم شك كردم گفتم نكنه چيزى باشه
فردا اش ديدم مامان لباس خونه اش قشنگه ناهار هم خوب درست كرده گفتم غذا آقا رضا بده ببرم گف هنوز برنج دم نكشيده خودم مي برم ظرف هاي ديروز هم بايد بگيرم

خواستم كنه شم خودم ببرم ،پنج دقيقه بعدش گفتم من برم تا ميدون ميام…از خونه اومدم بيرون رفتم پاگرد بالا خودمون…پنج دقيقه بعد اومد با يه سينى رف پايين در زد اونم در باز كرد رفت تو…
وقتى نيم ساعت گذشت نيومد فهميدم خبريه…كه اومد. مستقيم رفت حموم من اومدم خونه حموم بود كه درباره لباس زير هاش برده بود حموم
فردا اش به بهانه كلاس زدم بيرون اومدم پاركينگ ايستادم صداى در خونه مون اومد كه بسته شد از پله ها اومد پايين در رو زد رضا گف به به خوشگل خانم بعد در رو بست…اومدم پشت در خونه شون ايستادم چون ديوار عين پوست گردو بود دقت ميكردي صدا ميشنيدى
انقد هول بودن كه صداشون داشت از فاصله نزديك يعني از پذيرايي مي اومد…اول صداي حرف زدن اروم ،بعد يه صداي خفيف و اروم مي اومد نفهميدم چيه بعد كه رضا گف جون بخورش فهميدم داره ساك ميزنه
خودمم حسابى سيخ كرده بودم
بعدش صداى آه و اوه اومد كه فك كنم داشت تلمبه ميزد در ادامه صداي تلمبه تند تر شد كه مثه صداى كف زدن ميشنيدم…بعدش يهو صداي گرفته رضا گف بيا
نميدونم بيا منظورش چي بود ولي از بي سر صدايي فهميدم دوباره ساكه…رضا گفت برگرد برگرد يكي دو دقيقه بعد صداي آي و آه و اوه بلند شده بود كه از آي نكن گفتن هاى مامان فهميدم از كون داره ميكنه
خلاصه يه ربع بيست دقيقه ديگه ادامه داشت بعد شروع كردن حرف زدن و صداي بشقاب اومد فهميدم داره غذا ميخوره

اين برنامه يه هفته ديگه ادامه داشت تا اينكه زن آقا رضا اومد و ديگه انچنان پيش نيومد مگر فاصله يكي دو روزه كه زنش ميرفت شهرستان

چن ماه بعد از اينجا برگشتن شهرشون…تا اينكه وايبر اومد و من از چك كردن گوشي اش فهميدم گاهى روزها كه براى كار نصفه روز مياد تهران قرار ميذارن كه اونم مفصله بعدا ميگم

نوشته: علي.


👍 10
👎 17
104655 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

578004
2017-02-06 23:24:42 +0330 +0330
NA

واقعا ارزش خوندن نداشت

1 ❤️

578023
2017-02-07 02:27:54 +0330 +0330
NA

خوبه والا ، مامان لنگاش تو خونه همسایه بالاست اونوقت گل پسرش فقط پشت دیوار گوش وامیسه و صداها یی که از تو خونه میشنوه تفسیر میکنه !!
تو میتونی مجری تلویزیون بشی .بختت بلنده نکبت .

2 ❤️

578037
2017-02-07 05:18:35 +0330 +0330

چرا وقتی زنم نیست، کسی برای من غذا نمیاره… گیر چه همسایه‌های زبون نفهمی افتادیما…

1 ❤️

578056
2017-02-07 09:21:17 +0330 +0330

محض رضایه خدا یکی بگه وقتی مامانم داشت میداد خون جلو چشامو گرفتو…بابا مردم رو دوس دخترشونم غیرت دارن عجب بی شرفایی هستید شما :(

0 ❤️

578062
2017-02-07 12:39:39 +0330 +0330

پسری که‌ننش میده قطعا مادر ج_ندس

0 ❤️

578073
2017-02-07 13:34:40 +0330 +0330

دفعه بعد داستان بنویسی میام ننتو میگام داستانشو اپ میکنم

0 ❤️

578099
2017-02-07 18:56:36 +0330 +0330

fkr nakonm rast basheha

0 ❤️

578108
2017-02-07 21:16:50 +0330 +0330

بابا تو دیگه ته بی غیرتی رو دراوردی!! اینی که تو نوشتی دیگه آخرشه.

0 ❤️

578116
2017-02-07 22:09:55 +0330 +0330

واقا مزخرف بود

0 ❤️

578128
2017-02-08 00:32:39 +0330 +0330
NA

تو مشکلت کون سفیدته من درست حدس زدم .

0 ❤️

578142
2017-02-08 02:54:29 +0330 +0330
NA

باباتو سگ خورده بود؟؟؟

0 ❤️

578172
2017-02-08 08:31:28 +0330 +0330

غیرتت تو هولقوم بز گوسفند الاغ داستان های قبلی

0 ❤️

578250
2017-02-08 18:56:07 +0330 +0330

نظر شما چیه؟
دولوخگو ؛ دولوخگو…مرگ بر هر چی دولوخگوهه

0 ❤️

651276
2017-09-11 10:13:39 +0430 +0430

عاااالی بود بازم از مامان جندت بگو برامون

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها