مامانش شدم اما... (۱)

1400/11/07

-عاطفه خانوم کارهای جدید رسید ، زحمتت بیا ببرشون بالا
-چشم عزیزم الان میام
سر کابل شارژر رو از بین لباس‌ها پیدا کردم و گوشیم رو زدم به شارژ و شالم رو سرم کردم و از پله فلزی مغازه رفتم پایین، هر دفعه که از پله پایین میرفتم تو دلم کلی فحش به مهناز میدادم، زنیکه نمیکنه یه پله درست برای مغازه‌اش بزاره ، تا حالا چندین بار پاشنه کفش مشتری‌ها بین میله های پله گیر کرده بود و همه از این پله لعنتی گله داشتن!
-جانم عزیزم؟
-بیا عزیزم این دو بسته رو ببر بالا بقیه‌اش واسه پایینه
مهناز جون باز کلی شرت و سوتین جدید و سکسی سفارش داده بود ، احساس میکردم کم‌کم داریم تبدیل به سکس شاپ میشیم تا لباس زنونه فروشی!
-وااای مهناز جون چه کردی!!!؟ اینها خیلی سکسین!!
چونه چاق و سفیدش رو کمی تکون داد و پشت چشمی برام نازک کرد و گفت؛
-ایشالا یه روزم واسه شما باشه عزیزم، یه روزی واسه شوهرت بپوشی و لذتش رو ببری
-شوهر کجا بود مهناز جون ، من که دیگه خیلی وقته از ازدواج و شوهر کردن قطع امید کردم، هرکی میخواست بیاد تو این سی و دو سال میومد! خبر مرگش!!
-پیدا میشه عزیز دلم غصه نخور، برو سریع اینهارو بچین که جوجه ها منتظرن!! دوره زمونه دیگه عوض شده، دهه شصتی‌ها مثل تو همچنان تو فکر نیمه گمشدشونن، دهه هفتادی ها یا دارن طلاق میگیرن و یا میخوان بچه دومشون رو بِزان و تو فکر این جینگولک بازی‌ها نیستن، بازهم گلی به گوشه جمال همین دهه هشتادی ها که رفتن تو کار ست خریدن و دلبری کردن ازدوست پسراشون!! یکم شماهام ازشون یاد بگیرین!!
-ای مهناز جون ماهم شیطونی هامون رو کردیم، ست‌هامونم پوشیدیم ، دیگه والا حوصله این ادا اطوارارو نداریم، چند وقت دیگه همینا مشتری پرده دوزی و کرکره فروشی میشن!!
با کف دست چاق و تپلش به شوخی یکی زد درکونم و خندید و گفت؛
-بی حیااا!!
طبقه پایین فقط سبزی نمیفروختیم! از بدلیجات و لباس گرم و کلیپس و… داشتیم تا جوراب و گن و لباس ورزشی و …!!
مهناز جون اعتقادی به صنف و سنخیت کالاها نداشت و هرچی براش سود داشت رو میاورد و تو مغازه‌اش میچپوند، چندین بارهم بهش گیر داده بودن اما گوشش بدهکار این حرف‌ها نبود، یه نیم طبقه هم درست کرده بود تا اونجا لباس زیر زنونه بفروشیم و بخاطر وزن زیاد و پله های خیلی استانداردش ! تقریبا هیچ وقت خودش بالا نمیومد و منم بیشتر وقتها بالا بودم و هروقت مهناز کاری داشت و من بالا گیر بودم در برقی رو قفل میکرد و اگه مشتری میومد در رو از بالا با ریموت براش باز میکردم، نبودنهای مهناز بخاطر پادردش هر روز بیشتر و بیشتر می‌شد و خیلی از روزها خودم تنها فروشگاه رو میچرخوندم، شب و روزم شده بود مغازه ، یه روز بهش پیام دادم که دیگه نمیتونم دست تنها مغازه رو بچرخونم یا خودت بیا یا یه نیروی کمکی بگیر واسه من.
یک ساعتی گذشت که پیام داد ؛ ببخش عاطفه جان خودم که أصلا نمیتونم از جام تکون بخورم اما بهکام رو میفرستم بیاد کمکت، زحمتت تو درس ریاضیش هم یخورده کمکش کن، بچم ریاضیش رو افتاده غصه میخوره!
تو دلم گفتم نمیشد بجای اون بهکام هیز ، بچه سال ، بهنام تون رو بفرستین!؟ هرچی بهنام آقا و موادب بود این بچه آخری مهناز لوس و بی‌ادب بود، با اینکه بهنام فقط هفت -هشت سال از بهکام بزرگتر بود اما رفتارش مثل یه جنتلمن واقعی بود، خیلی از بهکام جغلهُ بی ادب خوشم میومد که حالا باید بهش درسم بدم.
در جواب مهناز یک کلمه براش پیامک کردم و رفتم سراغ کارهام؛ -باشه.
یک ساعتی نگذشت که بهکام با همون انرژی و لب خندون همیشگیش وارد مغازه شد
-سلام عاطفه جوووون
مثل همیشه بی ادب و گستاخ بود، البته خیلی وقتها بخاطر کارها و شوخی‌هاش کلی میخندیدم اما تو سنی بود که بجای عقلش کیرش بهش دستور میداد و اگه حریم هارو رعایت نمی کردم سریع کار به شوخی دستی میرسید، تا اون موقع با بهکام تنها نشده بودم و هروقت میومد کاری با مادرش داشت و حتی همون موقع هاهم چندباری کیر راست شده‌اش رو وقتی میخواست از پشتم رد بشه به کونم مالیده بود، بخاطر محیط کم مغازه فضای پشت ویترین ها به اندازه ای بود که دونفر وقتی میخواستن از کنار هم رد بشن باید یکی به ویترین میچسبید تا اون یکی بتونه از پشتش رد بشه، مهناز بخاطر اضافه وزنش دنده عقب میرفت تا من کارم رو بکنم و بعد برمیگشت سر جاش اما بهکام که لاغر بود و البته پرووو مدام به بهونه های مختلف از پشت من رد می‌شد و چندباری کیرش رو روی کونم کشیده بود و خیلی طبیعی به روی خودشم نمی‌آورد!
با یه حال مامان طوری جواب سلام بهکام رو دادم که از همون بدو ورود میخواست چایی نخورده پسرخاله بشه؛
-علیک سلام
-چه خبر عاطفه جوووون!؟
-هیچ خبر!
-چه بداخلاااااق، البته وقتی بداخلاق میشی جذاب ترمیشی هااااا!!
وقتی کوله مدرسه‌اش رو روی میز گذاشت یادم اومد که مهناز گفته بود با بهکام ریاضی کار کنم ، بدون توجه به تیکه های لوس و بیمزه بهکام ، خیلی جدی بهش گفتم؛
-کتاب ، دفترت رو دربیار ببینم چی بلدی، ریاضی دبیرستان اخه چی داره که افتادی!؟
-چیییی داره!!؟ کلی از دوستامم افتادن!
-اونهام یه خنگین مثل تو، در بیار ببینم تو چی مشکل داری
-درش بیااااارم!!!؟
گوشش رو گرفتم و محکم پیچوندم و درغیاب مادرش میخواستم میخم رو همون اول محکم بکوبم که روش رو کم کنه، سرم رو بردم کنار گوشش و با عصبانیت بهش گفتم؛
-ببینم جوجه خروس تو چند سالته!؟
-آآآی ول کن بابا!!! ۲۰سال!
کمی بیشتر گوشش رو پیچوندم که دوباره صداش دراومد؛
-آآآی باشه بابا ۱۸سالمه راضی شدی!؟
-غلط کردی زور بزنی ۱۷سالت هم نشده، ببین بچه جون من اگه تو سن تو ازدواج میکردم بچه‌ام الان هم سن تو بود ، پس احترام خودت رو نگه دار!
گوش درازش رو که حسابی سرخ شده بود رو ول کردم و همونطور که داشت گوشش رو میمالید گفت؛
-پس تو بشو مامانم
-باشه بی مزه ، بجای این حرفات کتابت رو بیار ببینم کجاش مشکل داری؟
مبحث مثلثات رو باز کرد و نشست روی چهارپایه کوچیکه مغازه و تقریبا فقط سر و کمی از شونه اش از پشت میز دیده می‌شد، کمی براش کلیت اون مبحث رو توضیح دادم و وقتی ازش خواستم که یک مسئله ساده مثلثاتی رو حل کنه دیدم سکوت کرده و مثل بز به سوال خیره شده!
-خوب الان مشکلت کجاس!؟
دور عبارت کسینوس رو با خودکارش چندبار خط کشید و گفت این!؟
گفتم خوب چیش رو نمیفهمی!؟ با پرویی و لبخند مسخره‌اش تو چشمام نگاه کرد و گفت؛
-اینکه مینویسنش cos اما کوسینوس صداش میزنن!!!
دوباره خواستم گوشش رو بگیرم که از دستم فرار کرد با عصبانیت گفتم ؛
-صندلیت رو بردار بیا اینطرف ، اگه بخوای مسخره بازی دربیاری به خدا به مامانت میگم!
-مامان دیگه!!! تورو خدا به مهناز چیزی نگو! اون منو میکشه!!
-اون نکشه خودم میکشمت! پاشو بیا اینطرف ببینم.
-شما که همینجوریش منو کشتی مامانیییی
واقعا کنترل بهکام سخت بود، پسری پرو و پرسرزبون و شر که با ،رو دادنهای مامانش لوس هم شده بود، صندلیش رو از اونطرف بهم داد و گذاشتمش کنار صندلی خودم تا دیگه نتونه فرار کنه، خودشم با همون لبخند شرارت بارش اومد پشت ویترین، وقتی خواست از کنارم رد بشه خودم رو به قفسه های پشتم چسبوندم تا اگه دوباره خواست حرکتی بزنه به حسابش برسم، بر خلاف انتظارم پشتش رو به من کرد و خودش رو چسبوند به ویترین که برخوردی نداشته باشیم احساس کردم عاقل شده و میخواد رعایت کنه ! اما وقتی جلوم رسید کمی خودش رو روی ویترین خم کرد و کونش رو محکم به شکم و کسم مالید!!
چندتا ضربه محکم درکونش زدم و چندتا فحش دادمش که دیوث الان یکی از دربیاد تو چه خاکی به سرم بریزم، احمق میان مغازه ننت رو پلمپ میکنن، اما بهکام گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود ، مغزی که نداشت اما هون تتمه مغزش رو هم کیرش بهش افسار زده بود و همه کارهاش بر مبنای سکس و شهوت میچرخید!!
دو روز گذشت و بهکام به هر طریقی خودش رو به من میمالید و حرف‌های زیر نافی میزد و چشم چرونی میکرد، منم دیگه برام عادی شده بود که منو مامان صدا بزنه و به هرطریقی خودش رو بهم بماله و…
از آخرین رابطه جنسیم چندین سال میگذشت و منم به صورت ناخودآگاه از تحریک شدنم توسط یه پسر ۱۶-۱۷ساله خوشم اومده بود و کم‌کم دل به دل بهکام داده بودم و مثل لحظه اول زیاد بهش سخت نمیگرفتم، اما یادم نبود بهکام هنوز خیلی بچه‌است ،حداقل بی جنبه تر از هم سن و سال‌های خودش بود و وقتی از کاری خوشش میومد انقدر توی اون کار افراط میکرد تا عن اون کار در بیاد!!
زیر اون نیم طبقه که شرت و سوتین میفروختیم خیلی سقفش کوتاه بود و یک گوشه‌اش مهناز با طراحی‌های خاص و تخیلیش یه رختکن یک در یک درست کرده بود که علاوه بر رختکن ، انبار کالا و دم و دستگاه چای و … روهم اونجا چپونده بود، یه روز که مشغول مرتب کردن کالاهای قفسه های پایین اونجا بودم حضور بهکام رو پشت سرم احساس کردم ، هنوز صورتم رو برنگردونده بودم که دیدم بهکام کمرم رو گرفت و کیر سخ و راستش رو به کونم چسبوند، تا خواستم کمرم رو صاف کنم با کمی حل با سر رفتم توی قفسه و عملا همونجا گیر کردم و نمیتونستم سرم رو بلند کنم، با دستم تو همون شرایط به کون بهکام ضربه میزدم و فحشش میدادم اما اون که تو اوج شهوت نوجونی بود ‌ولکنم نبود، بی توجه به من مانتو کوتاه جلوبازم رو تا روی کمرم بالا داد و کیرش رو از روی ساپورت مشکیم به کونم فشار میداد و با هر ضربه کیرش، قوربون صدقم میرفت!!
شالم از سرم افتاده بود پایین و موهام تو صورتم ریخته بود و همچنان فحشش میدادم که صدای باز شدن در رو شنیدم، بهکام مثل برق گرفته ها من رو کمرم رو ول کرد و باهمون کیر سیخ ‌ و لپ های گل انداخته اش با لکنت به مشتری سلام کرد، صدای دوتا دختر کم سن و سال رو میشنیدم که بعد سلام پرسیدن؛
-فروشنده خانومتون هستن!؟
-ب بله بفرماید ، الان میان خدمتتون
وقتی صدای پاشون رو روی پله فلزی شنیدم فهمیدم باز از اون دختر دبیرستانی‌هان که ست سکسی میخوان!! بلند شدم و شالم رو سرم کردم و یه سیلی جانانه به بهکام زدم که فکر کنم صداش تا بالا رفت، به بهکام توپیدم و اونم از همون خنده‌ های احمقانش تحویلم داد، وقتی خواستم از جلوش رد بشم دوباره کونم رو گرفت و باز قوربون کونم رفت!!!
-جووووون مامانیییی قوربون کونت برم من
-وقتی به مامانت گفتم میفهمی ، پسریه بی ادب!
وقتی داشتم از پله بالا میرفتم احساس کردم شورتم خیسه ، انگاری با اون عصبانیت و شوکه شدن از کارای بهکام حسابی داغ شده بودم ، کمی شرتم رو از روی کسم جابجا کردم و کمی صدام رو صاف کردم و رفتم پیش جوجه جنده‌ها تا لباس کار اون روزشون رو بهشون بدم!
بعد یه ربع که کارم تموم شد و دخترها رفتن پایین همون بالا روی صندلیم نشستم و به اتفاق پایین فکر کردم ، هنوز اعصابم از دست بهکام خورد بود و نمیخواستم ببینمش که دیدم بهکام داره از پله میاد بالا ، خودم رو مشغول گوشیم کردم و منتظر بودم بیاد تا حسابی به خدمتش برسم
-ببخش مامانی یهو کنترلم رو از دست دادم خوووب!! اونجوری که خم شده بودی و کون خوشگلت زده بود بیرون دیونه‌ام کرد ‌و دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم!!
-مامانی و زهر مار، بیشعور این چه گوهی بود خوردی!؟ به خدا به مامانت میگم، اینجا یا جای توعه یا جای من
بهکام که پروتراز این حرف‌ها بود که بخواد با تهدیدهای من بترسه و دست از سر من برداره اومد پشت ویترین و جلوی پای من زانو زد و دستاش رو گذاشت روی زانوهای من ، تا مثلا از من خواهش کنه که ببخشمش!
-مامانی جونم ببخش دیگه منو ، گوه خوردم، دیگه از اینکارا نمیکنم!!
بهکام عوضی به هوای طلب بخشش کردن شروع کرده بود به مالیدن رون پاهای من و سرش رو روی پاهام میذاشت و رون پام رو که توی اون ساپورت حسابی بیرون زده بود میبوسید و قوربون صدقه‌ام میرفت، حسابی داغ شده بودم و دوست داشتم خودم سینه‌هام رو کمی فشار بدم تا بیشتر از اون لحظه ها لذت ببرم اما از بی جنبه بازی های بهکام واقعا میترسیدم، برای همین با پام کمی به عقب حلش دادم و گفتم ؛
-باشه میبخشمت ، حالا دست از سرم بردار و پاشو برو پایین الان یکی میاد تو، زشته!
یکی دو روز دیگه با برخوردهای کوچیک و حرف‌های سکسی بهکام گذشت و من هم همچنان سعی میکردم بهش رو ندم ، هرچند اون نیاز به رو دادن نداشت!!
بخاطر تحریک های نصفه و نیمه سرکار، شب ها موقع خواب تو تختم خودم رو میمالیدم اما اونجور که باید ارضا نمیشدم که ذهنم آروم بگیره، یه روز صبح دلم رو زدم به دریا و دامن بلندی پام کردم و زیرشم فقط یه شورت پوشیدم و رفتم در مغازه ، بخاطر گرمای هوا یه چیز عادی بود و خیلی از خانوم ها اینجوری بیرون میومدن و روی دامن مانتوی جلو باز میپوشیدن و چیز عجیبی نبود اما اون دامن برای من حکم لباس فوق سکسی داشت !
چون میدونستم بهکام با دیدن دامنم، میفهمه که منم از مالیده شدن و حتی سکس با اون خوشم میاد! کمی از واکنش های عجیب بهکام میترسیدم و تصمیم گرفته بودم بازهم متانت خودم رو حفظ کنم، تا اون پسره شهوتی زیاد بی جنبه بازی در نیاره، اما…
به محض ورودم به مغازه و چشم تو چشم شدن با بهکام ، از واکنش هیجانی اون خندم گرفت و عملا اونهمه نقشه‌ام برای حفظ متانت و با وقار بودن به باد رفت.
-جووووون مامانیییییی چه کردی قوربونت بشم
بهکام از جاش بلند شده بود و با گفتن این جمله چشماش داشت از فرط خوشحالی و هیجان بیرون می‌افتاد!!
-زهر ماااااار ، بگیر بشین، اینو که برای تو نپوشیدم که ذوق مرگ شدی، هوا گرم بود گفتم امروز با دامن بیام
اما چشمهای بهکام همچنان میخندید و چشم از دامن بلند و نرم من برنمیداشت، وقتی رفتم کیفم رو تو رختکن بذارم دیدم بهکام هم مثل گلوله خودش رو رسوند پشتم، اما قبل اینکه اون بخواد کار احمقانه‌ای بکنه برگشتم ‌و یقه‌اش رو گرفتم و با انگشت اشاره ام جلوی صورتش ، تهدیدش کردم که اگه بخواد بی‌جنبه بازی دربیاره میذارم میرم و دیگه هم اونجا برنمیگردم! وقتی دیدم بازهم تهدیدم رو جدی نمیگیره و همچنان با همون لبخند احمقانه‌اش داره نگاهم میکنه، بهش گفتم؛
-هر کاری میخوای بکنی قبلش باید از من اجازه بگیر ، اگه یه بار دیگه بدون اجازه من بهم دست بزنی تخمات رو جوجه میکنم بچه پررو، شیرفهم شدی!؟
-آره مامانی، (با بهت و حیرت ادامه داد) هرچی شما بگین!!
-حالا برو سر درس و مشقت تا بیام ببینم تمرین‌های دیروزت رو چیکار کردی.
وقتی بهکام بدون مقاومت حرفم رو گوش کرد نفس راحتی کشیدم و از اینکه تونسته بودم بالاخره کره خر وحشی رو برای چند لحظه‌ای رامش کنم به خودم میبالیدم، لبخندم رو قورت دادم و با اخم خانوم معلمی از رختکن خارج شدم و رفتم سمت بهکام، روی همون چهارپایه کوتاه نشسته بود و خودش رو روی دفترش خم کرده بود، روی صندلی چرخ دار نشستم و کمی خودم رو به سمتش کشوندم و تو فاصله خیلی کم ازش صندلی رو نگه داشتم و گفتم خوب ببینم چیکار کردی؟
چند دقیقه ای گذشت و وسط توضیح مسئله ای بودم که دست بهکام رو روی رون پام احساس کردم ! با گذاشتن دست بهکام روی رونم رشته افکارم پاره شد و مغزم از کوسینوس به کوس سویچ کرد!
با اینکه چند دقیقه قبل حسابی تهدیدش کرده بودم اما اون کله شق تر از این حرف‌ها بود، با نوازش دست بهکام تو اون لحظه حالم دگرگون شد، بی توجه به دست بهکام به توضیحاتم ادامه دادم و بهکام هم در کسری از ثانیه متوجه حالی به حالی شدنم شد و حرکت دستش رو روی رونم و بین پاهام بیشتر کرد ، لحظه به لحظه گرمتر میشدم ‌و آآآه ای توابع مثلثاتی من ، مثلثاتیم…
صدام آروم و ، ظرف چند ثانیه کلا نامفهوم شده بود و در سکوت به دفتر بدخط بهکام و مسئله های ریاضیش خیره شده بودم و بهکام هم به آرومی در حال حل مسئله من بود و چه میکرد این دست با من!
لحظه ای بعد با همون دستش شروع به جمع کردن دامنم کرد و وقتی دیگه دامنم بالاتر نیومد با بلند کردن کونم از روی صندلی خواستم به بهکام کمک کنم ، با انجام این حرکت بهکام دیگه کامل فهمیده بود که امروز قراره به مراد دلش برسه و حسابی خرکیف شد! با گفتن جوووون کشداری دامنم رو بالای پام جمع کرد و با این کارش پاهای لختم بیرون زد وقتی سفیدی و درشتی رونم رو دید کمی آب دهنش رو قورت داد و نیشش تا بنا گوشش باز شد!
انقدر تو این مدت شرطی شده بودم که با گذاشتن دست بهکام روی رون لختم آهم دراومد و برای کنترل خودم لبم رو دندن گرفتم ، دستای کشیده و خشکش روی رون‌های تپل و نرمم حسابی تحریکم کرد، برای همین هردو پام رو بهم چسبوندم تا با لمس هر دو پام بیشتر لذت ببرم ، بهکام که دیگه تو آسمون‌ها بود سرش رو خم کرد و پاهام رو میبوسیدو با فشار سرش بین پام تلاش میکرد که کسم رو ببوسه یا بو بکشه ، دست دیگه‌اش رو وقتی زیر رونم احساس کردم و ناخودآگاه کمی پام رو باز کردم و به پشتی صندلیم تکیه دادم ، دوست داشتم اون لحظه تو خونه میبودیم و تمام لباسهام رو از تنم میکندم و با تمام وجود از اون لحظه‌ها لذت میبردم .
کسم هنوز زیاد دردسترس بهکام نبود و فقط میتونست بالای کسم رو از روی شورتم ببوسه ، چند لحظه توهمون حالت پاهام رو نوازش کرد اما احساس کردم بهکام از پوزیشنش راضی نیست و برای همین از روی چهارپایه‌اش سُر خورد پایین و دو زانو کنارم نشست روی زمین و دوباره پاهام رو نوازش کرد و بوسید، دیگه منم تو ابرا بودم و داشتم از نوازش های بهکام حسابی لذت میبردم، اگه صندلیم رو به سمتی که اون نشسته بود میچرخوندم هرکی وارد مغازه می‌شد میتونست پاهای لختم رو ببینه و حسابی برامون داستان درست می‌شد برای همین با یک پام رو اونطرف بهکام گذاشتم و با اشاره پام به سمت زیر میز بهش فهموندم که باید بره اون زیر، اونم بدون مقاومت و حرفی قبول کرد و خودش رو کشوند زیر میز، با اینکه اونجا پر خاک بود اما شهوت مجال فکر کردن و وسواس رو از بهکام گرفته بود و دو زانو مثل یه توله دست آموز سرش رو بین پاهام آورده بود! با حل دادن صندلی چرخ دارم به سمت میز و باز کردن پاهام انگاری در باغ بهشت رو براش باز کرده باشم! صدای نفسش رو شنیدم و چند ثانیه بعد وقتی از دیدن شورت خیسم تو اون تاریکی زیر میز سیر شد دو دستش رو ازبیرون پام رد کرد و پاهام رو گرفت و سرش رو چسبوند به کسم، کمی کسم رو بوسید و بو کرد و بعد بوسه های داغش رو کنار لبه‌های شورتم حس کردم ، واقعا تحریک شده بودم و بی اراده با یک دستم سر بهکام رو گرفتم و کمی هم خودم رو روی صندلی پایین کشیدم تا بهکام هم بتونه بهتر از کسم کام بگیره ، دست دیگم رو با احتیاط از زیر مانتو جلو بازم رد کردم و کمی سینه ام رو فشار دادم اما از ترس اومدن مشتری بیخیالش شدم و دوباره روی کتاب و دفتر بهکام گذاشتم ، بهکام هم گویا فهمیده بود که اینجوری فایده نداره و برای رسیدن به میوه بهشتیش باید کاری بکنه ، همین دستش رو از دوطرف به شورتم گرفت و کمی پایین کشید و منم دوبار ساعد هام رو روی دسته صندلی گذاشتم و کونم رو بالا آوردم تا بهکام بتونه شورتم رو از پام بیرون بکشه، انقدر از روی شورتم کسم رو زبون زده بود و نوک بینیش رو لای شیار کسم کشیده بود که شورت خیسم لای کسم رفته بود و با پایین کشیدنش حس خوبی رو تجربه کردم ، انگاری کسم شورتم رو به دندون گرفته بود و وقتی بهکام میخواست اون دوتا رو ازهم جدا کنه ، کسم داشت مقاومت میکرد!
دوباره دستم رو روی سر بهکام گذاشتم و به سمت کسم فشارش دادم، اونم با بوسه ای به کس خیس و داغم دوباره دستاش رو روی رون پام کشید و وقتی خیسی زبونش رو روی کسم احساس کردم با یک دستم موهای بهکام رو کمی چنگ زدم و با دست دیگه‌ام دسته صندلی رو با تمام وجودم! و آآآآه…
احساس میکردم سینه هام میخوان بندهای سوتینم رو پاره کنن و فریاد بکشن! انقدر سفت شده بودن که سوتینم جواب این حجم از شهوت رو نمیتونست بده! با فشار سینه‌هام سعی میکردم کمی از فشارشون کم کنم و باااازهم آآآآه از این زبون خیس و شیطون که هر لحظه به جایی بود و هر دم به راهیییی…
انقدر روی صندلیم پایین رفته بودم که هرکسی وارد مغازه می‌شد و منو تو اون حالت با شال افتاده بر روی دوش میدید میفهمید که یا دارم از ویبراتور استفاده میکنم یا یکی اون زیر داره کسم رو میخوره، اما شهوت جسورم کرده بود و دوست داشتم با پایین تر رفتنم سوراخ کونمم دردسترس بهکام بذارم تا بتونه اونم برام بخوره، نظرم درباره زبون تند بهکام حسابی عوض شده بود، وااای چههههه زبونی داشت، مثل یک کیر داغ و خیس تمام کسم رو بالا و پایین میکرد، انگاری زبونش نقشه گنجی داشت و تو کسم دنبال گنج گم شده‌اش میگشت!! بهکام طوری کسم رو تو دهنش کرده بود و میخورد که دیگه نمیتونست از طریق دهنش نفس بکشه، پاهام رو با کمی زحمت روی پشت بهکام گذاشتم و با این کارم باعث شدم تسلطش به کسم بهتر بشه و چند لحظه بعد با فشار دادن سینه‌هام ، آنچنان توی دهن بهکام ارضا شدم که انگاری یک استکان آب تو صورتش خالی کردم ، البته این احساس من بود و بهکام فارغ از هر دو جهان هنوز مست و خرم داشت کسم رو میلیسید و لذت میبرد.
با صدای باز شدن در اول کمی شکه شدم اما با داخل اومدن دخترکی جغله نفس راحتی کشیدم و بدون استرس پام رو از روی پشت بهکام برداشتم و با همون حال خوبم لبخندی مستانه بهش زدم و گفتم؛
-جونم ؟
-ببخشید مقنعه سورمه‌ای دارین!؟
-نه عزیزم از اون مقنعه‌ای که به لباس فرم شما بخوره فعلا تموم کردیم، تا آخر هفته میاریمش!
با رفتن دخترک صندلی رو کمی عقب دادم تا صورت بهکام رو ببینم ، عرق کرده بود و دور دهنش حسابی از آبم کسم و بزاق دهن خودش خیس خیس شده بود، با لبخندی بهش گفتم؛
-پاشو بیا بیرون برای امروز بسِته، یخوردشو برای بقیه روزهاتم نگه دار!!
بهکام که هنوز ارضا نشده بود و گویا مثل من اولین باری بود که این مدل رابطه رو تجربه میکنه حسابی گیج و منگ بود،
-بیا بیرون دیگه ، میخوای تا شب همون زیر باشی!؟
لبخند زشتی زد و‌ انگار تازه به هوش اومده و با کمی زحمت خودش رو از زیر میز بیرون کشید و نگاهی به شلوار پر از خاکش کرد و گفت؛
-اوه اوه چیکار کردم با این شلوار
-برو اونطرف خیابون تو مسجد داخل کوچه، هم دست و صورتت رو بشور هم شلوارتو بتکون.
همون لحظه بهکام خم شد و شورت مچاله شده ام رو از روی زمین برداشت و با خنده بوش کرد و گفت؛
-اینم برات بشورم مامان خوشگله!؟
-زهر مار بده اونو یکی میاد تو میبینه زشته
طبق انتظاری که ازش داشتم خر بازی درآورد ‌و شورت خیسم رو گذاشت تو جیبش و با خنده رفت بیرون.
تا شب انقدر مشتری اومد و رفت که دیگه وقت نشد مثل اول صبح توهم بلولیم و از وجود هم لذت ببریم اما آخرشب وقتی آخرین مشتری رو راه انداختم همونجا نزدیک رختکن ایستادم و از خستگی ساعدم رو روی ویترین گذاشتم و خودم رو خم کردم تا گوشیم رو کمی چک کنم با تموم شدن پرداختی مشتری و بیرون رفتنش بهکام پشت سرش در برقی رو قفل کرد و اومد سمت من و بدون اینکه چیزی بگه ریموت رو گذاشت جلوم و دستی روی کونم کشید و گفت؛
-مامانی بازهم میخوام کس و کونت رو برات بلیسم!
با لبخندی مستانه و نگاهی پر از باشه عشق برو بازم برام بخورش !بهش اجازه دادم که بره پشتم بشینه، اونم خیلی سریع رفت پشتم و زانو زدو دامنم رو بالا داد ، از صبح هرکاری کردم بهکام شورتم رو پس نداده بود و وقتی کس و کون لختم رو از اون زاویه برای اولین بار دید واااااایییی کشیده‌ای گفت و کونم رو بوسید ،هر دو دستش رو روی کونم گذاشته بود و با نوک انگشتاش دامنم رو بالا نگه داشته بود و با دوتا شصتش لای کونم رو باز کرده بود و مدام سوراخ کونم رو میبوسید و بو میکشید و قوربون صدقه مامان خیالیش می‌شد ؛
-جونم مامانی ، چه کونی داری تو خوشگلم، جونم به این کس و کونت مامان خوشگلم
من که دیگه رسما تمام خط قرمزهام رو رد کرده بودم و از جنده بازیم با یه پسر گوگولی حشری داشتم لذت میبردم کمی براش پاهام رو باز کردم تا بهتر کوس و کونم رو ببینه و بو بکشه و برام بخورتشون ، بهکام که مست شهوت شده بود از بین پاهام دستی رو کسم کشید و خودش رو لوس کرد و گفت؛
-من از اینجا بیرون اومدم مامانی؟
-آره مامانی از هموووونجا بیرون اومدی
بهکام وقتی شنید که منم به عنوان بچه‌ام قبولش کردم حسابی داغ کرد و حشری تر شد و با قوربون صدقه های کش دارش از پشت شروع به خوردن کس و کونم کرد، هنوز زبونش به کسم نرسیده بود که یه خانوم جا افتاده‌ای اومد پشت در و وقتی دید در بسته‌اس با انگشترش چندتا ضربه به شیشه زد که بهکام از هولش دامنم رو انداخت روی خودش و همونجا روی زمین نشست، کمی به خودم مسلط شدم و همونطور که مثلا درگیر گوشیم بودم ریموت رو زدم و خانومه اومد تو
-سلام عزیزم یه جوراب شلواری بچه‌گونه میخوام
-سلام عزیزم برای چند سال میخواین ؟
با برخورد ریلکسم و تغییر ندادن حالتم بهکام احساس کرد وضعیت تحت کنترله و دوباره با دستاش شروع به مالیدن و لمس کونم و رونم کرد ، منم بی حرکت همونجا ایستاده بودم و با مشتری صحبت میکردم، طوری راهنماییش میکردم که چیزی پسند نکنه و سریعتر بره بیرون اما خانوم خوشگله ول کن نبود
-ببخشید لباس زیراتون بالاس!؟
-بله عزیزم
وقتی بهکام صدای پای مشتری رو شنید که داشت از پله بالا میرفت با دو دستش از زیر دامن کون لختم رو گرفت و کمی من رو چرخوند سمت خودش و کسم رو طوری کرد تو دهنش که انگاری میخواد یه هلو رو درسته بخوره و با حرص و ولع چند ثانیه کسم رو چلوند ، دامنم رو کمی بالا دادم و رون‌های لختم بیرون زد و سریع و به زور سر بهکام رو از توی کسم بیرون کشیدم و بدو رفتم بالا، وقتی خانومه رفت دیگه حس نداشتم برم پایین و چند دقیقه بعد با بیرون رفتن مشتری صدای فیوزها اومد و همه برق‌ها رفت و کل مغازه تو ظلمات فرو رفت ،همونجا روی صندلی نشستم و با نور گوشیم محیط رو روشن کردم و داد زدم
-بهکااااام؟ چی شد!؟
صدای پاش رو از روی پله فلزی شنیدم که داشت با سرعت بالا میومد ، توی اون تاریکی و نور موبایلم چهره بهکام مثل قاتل های زنجیره‌ای دیده می‌شد که با لبخندی شیطانی میخواست به طعمه‌اش نزدیک بشه!!
یجوری آهسته صحبت میکرد که انگاری چند نفر طبقه پایین نشستن و صدامون رو میشنون!!
-گوشیت رو خاموش کن!!! الان همه میبیننمون!!
منم با خونسردی اداش رو درآوردم و مثل خودش آهسته گفتم؛
-خوب ببینن مگه چی میشه!!؟
بدون اینکه جواب من رو بده اومد اینطرف و دستم رو گرفت تا از روی صندلی بلند بشم و دوباره رفت پشتم زانو زد تا دوباره کس و کونم رو بخوره، از صبح تو همین حالت گیر کرده بود! البته تا یک ساعت بعد از برگشتنش از مسجد آروم بود فکر کنم اونجا خودش رو حسابی خالی کرده بود! شاید! اما کل روز داشت تو آتیش رسیدن به کوس و کونم میسوخت و له‌له میزد تا دوباره بره اون پایین! انقدر وحشی شده بود که احساس میکردم هر لحظه ممکنه با فشاری که به دوطرف کونم میاره ، کونم جر بخوره!! دامنم رو کامل بالا داد و روی کمرم انداخت ‌و محکم به ویتیرین فشارم میداد و با تمام قواش کونم رو ازهم باز کرده بود از شدت فشار و درد روی ویترین خم شده بودم و آخ و اوخم بلند شده بود ، بهکام انگاری دچار جنون شهوت شده باشه یه جوری زبونش رو از روی کسم تا بالای سوراخ کونم میکشید که انگاری داشت لواشک لیس میزد ، صدای توف کردنش رو شنیدم و سُر خوردن آب دهنش رو روی سوراخ کونم حس کردم ، منم با همه وحشیگری بهکام داغ شده بودم و باهاش همکاری میکردم ، کفشم رو درآوردم و یک پام رو گذاشتم روی زانوی بهکام تا سوراخ کونم بازتر بشه، بهکام هم انگشتش رو از پایین روی کسم کشید و آب کسم و آب دهنش رو جمع کرد و آورد روی سوراخ کونم و کمی با انگشتش روی سوراخ کونم بازی کرد، انگاری دوتا انگشت بهکام پاتیناژ کار بودن و سوراخ کون من صحنه نمایششون شده بود! آروم آروم یکی از انگشتاش رو تو کونم فرو کرد و منم از شدت درد و شهوت لبه ویترین رو فشار میدادم و ناله میکردم ، چند دقیقه‌ای به همین منوال گذشت و بهکام که گویا احساس کرده بود دیگه وقت رسیدن یار به دلداره ، مثل فنر از جا پرید و سریع شلوار و شورتش رو پایین کشید، منم همونطور روی ویترین خم بودم و انتظار لمس کردن کیر بهکام رو با کسم میکشیدم، گرمایی که از گوش‌هام بیرون میزد رو میتونستم احساس کنم، دلم و کووووسم کییییر میخواست، برای همین دست روی نقطه انفجار بهکام گذاشتم و مستانه بهش گفتم :
-مامانتو بکن بهکام جونم، مامانت کیییییر میخواد
-جوووووووون باشه عشقم ، بیا مامانیه خوشگلم، بیا کیر پسرت رو با کس داغت بخور جنده ی من
کلاهک کیرش رو لای کسم حس کردم که مثل انگشتش داشت به سمت سوراخ کونم بالا میرفت ، چند بار کیر خوش فرمش رو لای کس خیسم کشید ، دیگه داشتم احساس میکردم قطرات آب کسم از شدت شهوت و انتظار داره روی زمین می‌چکه! حالا این من بودم که داشتم التماسش میکردم؛
-بههههههکام کییییر میخوام ، مامانتو بوووکوون خوشگلم، مامان جنده‌ات رو بوکون پسر خوشگلم
با شنیدن این حرفهام بهکام هم حسابی تحریک شد و دستش رو گذاشت پشتم و احساس کردم دوباره سر کیرش و توف زد و گذاشت روی سوراخ کونم
-آآآآآی اونجا نه!!
با دستم کیر بهکام رو گرفتم و سمت کسم بردم ، از مکث کوتاه بهکام میتونستم حدس بزنم که از تعجب یا ترس داره شاخ در میاره! حتما تو اون لحظه داشت با خودش میگفت ؛ مگه این دختر نبود!؟ شاید قبلا ‌پرده‌اش رو زدن! شاید میخواد من ‌پرده‌اش رو بردارم! دردسر نشه برام!!
اما شهوت مجال فکر کردن رو ازش گرفته بود و با مکثی چند ثانیه‌ای کیر تر و تازه اش رو تا ته فرو‌ کرد تو کس داااغم ، واااای چه لذتی داشت اون لحظه، خیلی وقت بود که بعد از خیانت آخرین دوست پسرم کیری تو کسم نرفته بود و وای که چه حالی داشتم، سینه هام رو به شیشه ویترین فشار میدادم و ناله میکردم و بهکام جوری تو کوووس داغم تلمبه میزد که نمیتونستم برای لحظه‌ای دهنم رو ببندم، وقتی تلمبه میزد و تخماش از پشت به کسم میخورد بیشتر حشری میشدم و ناله‌هام بلندتر می‌شد ، دیگه نمیتونستم روی پاهام بند بشم و از زور لذت و شهوت روی انگشتای پام بلند شده بودم و با هر بار عقب و جلو کردن بهکام روی سینه‌هام و ویترین عقب و جلو میشدم، انقدر بهکام تو کل روز تحریک شده بود که اونم نمیتونست خودش رو کنترل کنه و با بیرون کشیدن کیرش تمام آبش رو روی کونم و پشتم ریخت، انقدر زیاد بود که کل دامنم خیس آب شد، بهکام انقدر عمیق و با تمام وجود ارضا شده بود که برای چند ثانیه نمیتونست کمرش رو صاف کنه و کیر خیسش رو تو مشتش گرفته بود ومیخندید و دستش غیر ارادی روی کیرش تکون میخورد، کمی تو همون حالت روی ویترین و کون لخت منتظرش شدم که اونم حالش جا بیاد و برام دستمال کاغذی بیاره و تمیزم کنه تا منم بتونم بلند بشم اما از اونجایی که اون همچنان همون احمق و بچه سال، روز قبل بود ، دامنم رو از روی کمرم پایین کشید و با خنده‌ای بلند دستش رو روی دامنم کشید تا تمام دامنم با آب بوگندوش پر بشه، هنوز خیلی کار داشت مثل داداش بهنام عاقل و جنتلمن بشه، خیلی…
باورم نمیشد که همچین کار احمقانه‌ای باهام کرده و تو همون حالت خمیده با دهن باز و چشمانی در بهت و حیرت فرو رفته ،بهش خیره شده بودم، اما خریت نه تنها علف خوردن است… از کارش پشیمون نشد که هیچ ! چهارتا انگشتش روهم از پشت محکم تو کونم کرد و تکون داد و با خنده گفت ؛
-چیه مامانیییییی!!!؟؟ بازم کیر میخواااای!!؟
بخاطر فشار انگشتاش حسابی دردم گرفت و یک متر از جام پریدم و با خشم و نفرت وصف نشدنی سیلی به صورتش کوبیدم که برق از کله‌اش پرید
-خاک تو سر احمقت بکنن که هیچ وقت نمیخوای بزرگ بشی و مثل آدم بزرگ‌ها باهات برخورد کنن
همونطور که با دستش گوشش رو گرفته بود مثل بچه های پنج ساله که بعد گند کاری میگن مگه من چیکار کردم مثلا داشت تقاضای بخشش میکرد!!! اینم از شانس من بود !!مصداق بارز، تا گوساله گاو شود، دل صاحبش آب که نه بلکه خووون شود!!

ادامه...

نوشته: Viki


👍 170
👎 14
366001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

855698
2022-01-27 01:05:36 +0330 +0330

خوب بود

2 ❤️

855720
2022-01-27 02:05:43 +0330 +0330

قشنگ بود خوشم اوند👏👏👏👏

2 ❤️

855722
2022-01-27 02:10:40 +0330 +0330

عجب

1 ❤️

855724
2022-01-27 02:12:40 +0330 +0330

شخصیتها و نحوه برخوردشون و روال سکس خیلی خیلی طبیعی بنظر میرسید .


855732
2022-01-27 02:36:51 +0330 +0330

خوب بود ویکی عزیز خسته نباشی

2 ❤️

855735
2022-01-27 02:44:20 +0330 +0330

تمیز بود داستانت حتی اگه تخیل ذهنت باشه

2 ❤️

855741
2022-01-27 03:00:48 +0330 +0330

چون با این سن بچه برخورد دارم قشنگ تخس بودن زیدان و احساس کردم .ببخشید بهکام ، اسم گذاشتن برا بچشون ، کارت عالی بود ویکی

5 ❤️

855742
2022-01-27 03:01:07 +0330 +0330

دیوس چقدر طول دادی

1 ❤️

855745
2022-01-27 03:21:23 +0330 +0330

عالی بود کاش مامان من بودی، کردن کسس مامان خیلی حال میده

2 ❤️

855746
2022-01-27 03:25:16 +0330 +0330

این اولین داستانیه که ازتون خوندم؛ جدا از طنز خوب داستان هم اروتیکش قوی بود، هم شخصیت پردازی بهکام خوب بود. و اینکه متفاوت بود. هرچند صحنه های آخرش شبیه تگ استپ مام تو پورن‌هاب بود!

  • بهنام جنتلمن بود و بهکام بی شعور و رو مخ؛ ولی خب اونی که دستش به گوشت رسید بهکام بود! تو زندگیم همیشه بهنام بودم ولی خب از امشب به بعد تصمیم گرفتم بهکام باشم!😁

855751
2022-01-27 03:39:09 +0330 +0330

بالاخره یکی یه داستان درست گذاشت.دمت گرم خیلی حال داد.

3 ❤️

855752
2022-01-27 03:40:48 +0330 +0330

عالی

1 ❤️

855772
2022-01-27 05:00:19 +0330 +0330

بعد از مدت ها اولین داستانی هست که باهاش کامل سیخ کردم، عالی یود عالی

2 ❤️

855778
2022-01-27 05:57:14 +0330 +0330

بالاخره یک داستان قشنگ خوندم که تمام مکان و قوانین نگارشی رو رعایت کرده بود و قلم بسیار خوبی هم داشت واقعا خوب نوشتی. کاش بشه بازم ازت بخونم.

2 ❤️

855782
2022-01-27 06:26:16 +0330 +0330

تِم و موضوع داستان رو دوست دارم. اما شخصیت بهکام که بچه کم‌سن داستانته رو خوب تصویر نکردی و حس جنسی به آدم نمیده. بیشتر جاها حتی موقعی که داشته کارای سکسی میکرده هم نوشتی که نیشش تا بنا گوش باز بوده!! این خیلی غیر طبیعیه و حس و حال داستان رو به هم میریزه. مثلا یجا از داستان، طرف دامنت رو بالا داده و دستش رو برده لا پات اما وقتی نگاهش کردی دیدی نیشش بازه! اونجا دقیقا جاییه که اونم باید جدی شده باشه و حشرش بالا زده باشه اما شما برعکسش رو تو داستان نوشتی. یا مثلا طرف بعنوان یه بچه 17 ساله باید نادانیها و کم تجربگی های خودش رو داشته باشه تو رفتارای جنسی، اما تو داستان میبینیم که مثل یه خبره سکس حتی رفتارا و حالات جنسی تو رو هم پیش بینی میکرده! با این موضوع، داستانت داستان خیلی خوبی میتونست باشه، اما خیلی جاهاش غیر طبیعی و حس آدم رو میپرونه. با اینکه خیلی جاهاشم خوب نوشته شده.
هم لایک هم دیسلایک

2 ❤️

855786
2022-01-27 06:57:20 +0330 +0330

قشنگ بود.

1 ❤️

855792
2022-01-27 07:37:24 +0330 +0330

وای بنظرم بعضی از حرفها یا حرکاتی که تو کل داستان پیش میومد و با سن و سال شخصیت ها میخوزد و خیلی روان و ساده نوشته شد و به داستان حس واقعگرا برای مخاطب ایجاد میکرد و حالت طنز و شوخی هم داشت که باهاش حال کردم کلا خوب بود خسته نباشی لایک

2 ❤️

855799
2022-01-27 08:38:28 +0330 +0330

درود بر شما؛
داستان بسیار خوبی بود. نگارشت عالی بود. منطق داستانی و توصیفات خیلی خوب بود.(البته بجز اینکه متوجه نشدم چطور بهکام از صبح تا شب مغازه بود و مدرسه نرفت. شاید هم روز تعطیل بوده.)
اروتیک قشنگی داشت. روایت داستان هم روان و مفهوم بود.
خلاصه لذت بردیم. 👍

2 ❤️

855803
2022-01-27 08:52:08 +0330 +0330

عالی بود. مرسی

2 ❤️

855810
2022-01-27 10:04:10 +0330 +0330

عالی

1 ❤️

855820
2022-01-27 11:05:30 +0330 +0330

عالی بود

1 ❤️

855825
2022-01-27 12:01:23 +0330 +0330

عالی بود ‌ویکی جان.انشاالله به کیر بهنام هم برسی و بهکام و بهنام با هم کص و کونتو پاره کنند.

2 ❤️

855829
2022-01-27 12:22:52 +0330 +0330

خسته نباشین ویکی عزیز.یکی از نویسندگان خوب و پر کار سایت هستین که پایِ ثابت بخش داستانین.لذت بردم.حتما اولین فرصت داستان های دیگه رو هم می خونم
🌹🌹🌹

4 ❤️

855830
2022-01-27 12:24:53 +0330 +0330

قراره به زودی سعید چادری در این داستان دوخول کنه!! 😉

1 ❤️

855831
2022-01-27 12:27:54 +0330 +0330

ملیکا و مارال ۴ هم (که قسمت پایانیش باشه انشالاه!!) به درخواست دوستان به زودی ارسال میشه.

1 ❤️

855833
2022-01-27 12:50:33 +0330 +0330

عالی بود

1 ❤️

855843
2022-01-27 15:39:15 +0330 +0330

قشنگ و عالی بود

1 ❤️

855845
2022-01-27 16:18:18 +0330 +0330

باحال بود
مرسی

1 ❤️

855864
2022-01-27 18:48:26 +0330 +0330

باور میکنی خیس شدم🙈🙈🙈

2 ❤️

855873
2022-01-27 20:18:13 +0330 +0330

عالی بود
بیش تر بنویس کصکش خر ❤️ ❤️ ❤️ 😍

0 ❤️

855875
2022-01-27 20:32:26 +0330 +0330

خوشمان امد، نگارشت عالی بود انگار تمام لحظه هایی که نوشتی شخصا تجربه کردی .
عالی و لایک لطفا ادامه بده بازم بنویس، مرسی و ممنون

1 ❤️

855878
2022-01-27 20:57:38 +0330 +0330

چه حوصله ای داشتی اینا نوشتی
من یکمشو خواندم خیلی زیاد بود
ولی اگر راسته باهاش حال کن بزار بکنه لذتشو ببر

0 ❤️

855880
2022-01-27 21:05:59 +0330 +0330

دمت گرم.عالی نوشتی.

1 ❤️

855882
2022-01-27 21:24:34 +0330 +0330

خسته نباشی دلاور خوب کس گفتی موفق همین فرمون برو جلو

1 ❤️

855892
2022-01-27 22:30:16 +0330 +0330

ویکی دهنت سرویس تو که وقت برای داستان نویسی داری پس چرا نمیری داستانای قبلی ات رو کامل کنی؟ همه رو مسخره خودت کردی، یه داستان ناقص مینویسی بعد یهو میری سراغ یه داستان جدید 😂😂

1 ❤️

855893
2022-01-27 22:38:47 +0330 +0330

به نظرم خیلی داستان خوبی بود

1 ❤️

855895
2022-01-27 23:31:08 +0330 +0330

با اختلاف بهترین داستان سایت

1 ❤️

855896
2022-01-27 23:33:36 +0330 +0330

بیگ لایک

1 ❤️

855902
2022-01-28 00:11:10 +0330 +0330

راست و دروغشو کار ندارم ولی خیلی قشنگ نوشتی کاش ادامه داشت

1 ❤️

855906
2022-01-28 00:46:30 +0330 +0330

چند خشت اول داستان رو درست گذاشتی بعد یکی کج گذاشتی ، دوباره چند تا درست گذاشتی بعد از اون چند تا کج گداشتی الا اخر…منطق داستانت هم به همین منوال بود یعنی از دید منطق ، پر از تناسخ و منسوخ بود که از صدقه سر یه مقدار شوخ طبعی که در ساختار نگارش داستان بود پنهان ماند…سبک نگارش خوب بود …جملات و اصطلاحات خوب و تا حدودی بجا بود اما چیزی که باعث تعجب و سوال برانگیز برای خودم بود اینه که چرا نویسنده ای که قطعا در امر نوشتن از تجربه خوبی برخورداره چرا با شاخ و برگ دادن های زیاد از حد در جزئیات داستان ، ارزش داستان و همچنین ارزش خودش رو پایین میاره؟ بعنوان مثال ساده عرض کنم …همه میدونن که چه جوری باید از نردبان بالا برن…حتی اگه چشم بسته باشند …دیگه برای بالا رفتن از نردبان …اینکه اول کدوم دست و کدوم پا رو چه جور رو نردبان بزاری و بالا بری و هر دفعه هم به این موضوع اشاره کنی علاوه بر اینکه باعث کلافگی مخاطب میشه دو سوال ذهنش رو درگیر میکنه …اول اینکه ایا نویسنده فکر میکنه مخاطبش اینقدر خنگ هستند یا اسکُل تشریف دارند که فکر میکنه سر هر موضوعی اگه جزئیاتش رو توضیح نده گیر میکنه ؟ دوم اینکه نویسنده اینقدر کند ذهنه یا خنگه که فکر میکنه مخاطب هم مثل خودشه و وسواس داره هر چیزی رو برای فهم بیشتر مخاطب توضیح بده؟ نظر شخصی خودم اینه که یه نویسنده باید بدونه هر سطر نوشته اش در ذهن مخاطب تصور ایجاد میکنه … یعنی تصور خودش رو توسط قلم به مخاطب انتقال میده…یه نویسنده خوب به کسی میگن که بتونه بهترین تصورات باضافه احساسات خودش رو که در یک چهار چوب و پایه منطق ، از طریق نوشتاری مطلوب ، حالا با هر چاشنی که میخواد باشه …بدون بر جای گذاشتن رد پایی از ابهام به ذهن خواننده انتقال بده و منجر به باور پذیری اونها بشه…
دوست عزیزمون اگر قدری از جنتلمنی بهنام کم میکرد و قدری هم تا مقداری مطلوب از بی کله گی بهکام بهش اضافه میکرد …از بهنام در نقش اصلی استفاده میکرد داستانش مطلوب و باور پذیر میشد…
اخه عزیز من چیزی که از شخصیت بهکام ارائه دادی در ذهن من مخاطب چیزی جز یه ادم منگول چیزی دیگه ای تداعی نمیشد …تنها چیز ی که در کلیت ، واقعیت داشت که بطور خواسته یا ناخواسته از طرف نویسنده در این داستان بهش اشاره شد این بود که عالم جنده گی همینه …وقتی زنی واردش بشه دیگه خط قرمزهایی که قبل از ورود به این عالم داشتند با ورود به ان بمرور از بین میرند و براش فرقی نمیکنه که زیر کی میخوابه یا اصلا فکر نمیکنه زیر کی میخوابه …فکر هم بکنه خیلی سریع قبحش از بین میره .

3 ❤️

856020
2022-01-28 08:42:34 +0330 +0330

https://shahvani.com/profile/Espozitto
عزیز، ممنون که برای راهنمایی و نقد این داستان وقت گذاشتی، اما تکرار یک المان یا کاراکتر در داستان کنایه از روزمرگیه نه فهماندن موضوعی به مخاطب!!
کاراکتر بهکام رو به عینه دیده بودم ، اون یه شخص واقعی بود.

1 ❤️

856067
2022-01-28 13:35:39 +0330 +0330

عالی

1 ❤️

856095
2022-01-28 17:05:14 +0330 +0330

خوب بود و عالی

1 ❤️

856103
2022-01-28 18:42:17 +0330 +0330

حس خوبی از داستان گرفتم ، به نظرم ‌‌یهچیز ماورایی و غیر قابل تصور نبود ، برعکس کاملا واقعی و قابل تصوره.

راستی این داستان ادامه هم داره؟

2 ❤️

856120
2022-01-28 21:31:34 +0330 +0330

من داستان سکسی نمیخونم اما فکر کنم این داستان نیست بلکه یک رمان طولانیه .
و جایزه طولانی ترین رمان قرن رو به خودش اختصاص میده 😂 😂 😂

1 ❤️

856202
2022-01-29 02:15:53 +0330 +0330

همش منتظر بودم توپ رو سانتر کنه و کانتونا بزنه تو گل…

0 ❤️

856255
2022-01-29 08:45:31 +0330 +0330

عالی .خصوصیات شخصیتها با سنشون کاملا هماهنگ و واقعی بنظر میرسد .

2 ❤️

856289
2022-01-29 14:45:47 +0330 +0330

خوب بود

1 ❤️

856313
2022-01-29 20:15:18 +0330 +0330

خوب بود ، بازم بنویس
من که لذت بردم

1 ❤️

856464
2022-01-30 23:27:01 +0330 +0330

خوب بود

1 ❤️

856542
2022-01-31 04:38:54 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود، بسیار لذّت بردم.
به نوشتنت ادامه بده، قلم جذّابی داری. 👍 ❤️ ❤️

1 ❤️

856552
2022-01-31 08:01:38 +0330 +0330

خیلی خوب دادی، آفرین، خوشم میاد از کُسایی که راحت پامیدن و تا آخرش باهات پایه میشن…

0 ❤️

856588
2022-01-31 13:25:21 +0330 +0330

میدونم به مذاق خیلی‌ها مناسب و شایسته نیست، اما رابطه و سکس با مامان “یکی از لذتتتتتت بخش‌ترین” رابطه‌ها هست.
ممکنه بعضی از دوستان تجربه کرده باشن. درصدشون خیلی کمه
نمیخوام توضیح اضافه‌ی بدم اما بسیار لذت بخشه و هیچ موقع عذاب آور نیست. لااقل برای…

0 ❤️

856590
2022-01-31 13:37:23 +0330 +0330
0 ❤️

856605
2022-01-31 15:29:16 +0330 +0330

بیا پی وی

1 ❤️

856688
2022-02-01 01:10:03 +0330 +0330

عالی

1 ❤️

856980
2022-02-02 11:46:26 +0330 +0330

عالی بود … از هر نظر که به این داستان نگاه میکنم ، درسته هیچ چیزی از داستان نویسی نمیفهمم اما اینو کاملا حس کردم و قبلا چندین بار گفته بودم زیر داستانهای دیگه که وقتی به قسمت سک سی داستان میرسم زیاد توجه و سرسری میگذرم از اون اما اينو كامل خوندم و تا حدودی شبیه به این تجربه را داشتم و بیشتر خوشم اومد از داستان بخاطر اون تجربه البته با مقداری تفاوت و خیلی موارد برعکس بود و تم اون یکی بود.
دست مریزا… ‌… 👍

1 ❤️

857004
2022-02-02 13:48:22 +0330 +0330

کسشر محض
ولی خوب بود

0 ❤️

858460
2022-02-10 15:25:08 +0330 +0330

****سیکتیر با این کسشر نوشتنات 💩

0 ❤️

858763
2022-02-12 12:22:38 +0330 +0330

اروپا اگر بود باید میرفتی زندانبرای سکس با زیر ۱۸ سال ولی ایرانه دیگه

0 ❤️