ماهی رو هر وقت بکنی تازس

1397/09/23

(اسم ها مستعاره)با سلام خاطره ای که میخام براتون تعریف کنم برای سال 84 است.اون سال یه مستاجر خونه ما اومد که یه مادر پیرو پسر 25 ساله و دختر 20 ساله بودن،چندتا برادر وخواهر دیگه داشتن که اونا زندگی جداداشتن،پسره تعمیرات موبایل داشت اما تو نظرآباد کرج که از شهر ما 300 کیلومتر فاصله داشت و هفته ای یه بار می اومد ولی خب اون یکی برادرو خواهر هر روز رفت وآمد داشتن که با تذکر مادرم که خیلی سرو صدا دارن،رفت و آمدا کمتر شد.خونه ما یه خونه دوطبقه بود ومنو مادرم دوتایی زندگی میکردیم من سه تا برادر دارم که ازدواج کردن و رفتن وپدرم فوت شده.اون سال من دوم دبیرستان بودم وعشقمو به زور شوهر داده بودن و خیلی داغون بودم.میدونستم مستاجر جدید یه دختر جوون دارن اما تا سه ماه اول ندیدمش،صبح که مدرسه داشتم و بعد ناهار مشغول شاگردی تو صافکاری و بعضی موقع ها که اوستام اجازه میداد میرفتم فوتبال وکوه وگردش شب جنازه میومدم خونه،چاره ای نداشتم برای فراموش کردن عشقم باید سرمو گرم میکردم،تااینکه یه روز جمعه صبح که داشتم مهیا میشدم برای رفتن به کوه توی راهرو برای اولین بار مهسا رو دیدم یه دختر چادری با هیکلی زنانه و سکسی،قد 165 سینه 85(هیکلشو بعدها دیدم نگید زیر چادر چه جوری فهمیدی)کونش که از بس درشت و گرد بود میشد از روی چادر تو ذهن ترسیم کرد،قیافش چندان تعریفی نداشت چشای هیز مشکی با صورتی جوشی تو همون نگاه اول و سلام علیک چند لحضه ای همدیگر نگاهمون قفل همدیگه شد،داشت راهرو رو میشست و پاک میکرد چادرخونه رو زده بود دور کمرش کلی سکسی شده بود، اون روز گذشت و منی که تا سه ماه مهسا رو ندیده بودم هرهفته دو سه بارمیدیدمش اونم ظهری که از مدرسه برمیگشتم یا داشت راهرو رو میشست یا خونه ما بود داشت به مادرم کمک میکرد،اما لفظ داداش که منو صدا میکرد مانع از این میشد که فکر بدی کنم از طرفی هم هنوز گیج رفتن عشقم بودم وفاز عاشقی غمگین گرفته بودم،روزها میگذشتن و هرروز صمیمیت منو مهسا بیشتر میشد،مهسا خیلی به من نخ میداد اما من هیچ وقت نمیگرفتم تااونجایی که صبح موقع رفتن به مدرسه مهسا پشت در(درشیشه ای بود و من موقع رفتن بیرون از جلو درشون رد میشدم)هر روز مشغول مرتب کردن لباس روی جالباسی پشت در بود،یه شلوار قرمز تنگ که میچسبوند به شیشه در موقع برگشت هم هر روز خدا مشغول شستن راهرو بود و وقتی وارد میشدم قنبلش سمت من بود،چند وقتی بود دیگه صافکاری نمیرفتم و این قضیه آمار دادن مهسا تا جایی پیش رفت که دوستم مرتضی هرسری میگفت علی مهسا یه جوری نگات میکنه مخشو بزن راه برای من هم باز بشه،ولی هرسری میگفتم نه بابا اون منو داداش صدا میکنه اشتباه میکنی و اونم میگفت تو حتما مخ اینو زدی نمیخای رو کنی،چند وقتی گذشت و واقعا احساس میکردم بله مهسا خانوم بدجوری تو کفه و میخاره،اما از سر بی عرضگی و غرور مسخره من حرکتی از سمت من زده نمیشد،آمار دادن مهسا تاجایی پیش رفت که من وقتی از مدرسه برمیشگتم مهسا چادرشو رو تودستش نگه میداشت و کونش قشنگ زیر اون شلوار خونگی قرمز،بعضی وقتا سفید و زرد میزد بیرون از مهسا اشارات فراوان و از من غرور وبی عرضگی،روزی نبود به یاد مهسا جلق نزنم ولی هنوزم برام سواله که چرااون موقع حتی یه انگشت نکردم،چرا یه بار نمالیدم بهش،شاید به خاطر اینه که یه دختر اگه زیاد از حد نخ بده پسررو دور برمیداره،کم کم مهسا شد دختری که همه پسرای محل دنبالش بودن ولی به کسی رو نداده بود تا این که رفیقم محسن ازم خواست شماره تلفن پایین رو بدم بهش منم از سرناچاری و رفاقت شماره رو دادم چند روزی گذشت و محسن اومد پیشم و گفت علی مخشو زدم،باور نمیکردم ولی دلیلی برای دروغ نبود تا اینکه محسن گفت علی فرداصبح باهاش قرار سکس تو خونشون گذاشتم باور نمیکردم و چون خودم مدرسه بودم یکی از رفیقامو گذاشتم بپا.کل وقت مدرسه فکرم پیش مهسا بود تااینکه تعطیل شدیم و بدو اومدم محله واز رفیقم آمار گرفتم که گفت آره محسن رفت خونه شما(شاید بگید حتما رفته ننتو بکنه خخخخخخ)محسن رو شب دیدم و قضیه رو پرسیدم،میدونستم خواهر مهسا تازه فارغ شده بود و مادرش رفته بود مراقبت ومهسا ومحسن از این فرصت استفاده کرده بودن و یه سکس نصفه نیمه ولاپایی کرده بودن،محسن میگفت بدن سفید وگوشتی داشت ممه ها فابریک و سربالا،کمر باریک وکون طاقچه دقیقا همون چیزی که تو جلق هام فکر میکردم،محسن اینارو تعریف کرد و گفت بازم قراره سکس کنیم اما یه شرطی گذاشته بود ،پرسیدم چه شرطی جوابی که داد قابل باور نبود مطمئنم شما هم باور نمیکنید مهسا شرط کرده بود که به من بگه دوست داره باهام سکس کنه محسن کلی فحشم داد که مهسا میگفت خیلی بهش آمارمیدم ولی خنگه کاری نمیکنه اصلا باورم نمیشد آخه من چیزی نداشتم نه قیافه نه هیکل و نه حتی کیر کلفت هیچی شاید تنها فرق من با محسن ریش و سیبیل من بود که زودتر دراومده بود.بااینکه مهسا به زبون گفته بود که باهاش سکس کنم ولی من فرقی نکردم همون پسر عقده ای ترسو مغرور بی خاصیت بودم و هیچ عکس العملی نشون نمیدادم و همین بی تفاوتی من محسن رو هم از سکس محروم کرده بود.همسایه بغل دستی ما بهروز نامی بود بادوتا دختر ویه زن فابریک و فوق العاده سکسی و جذاب به نام معصومه که همه تو کف اون بودن و عوضش بهروز هرروز بایه جنده بود،بعدها فهمیدم که بامهسا هم رابطه داره ولی من همون اسگول بی حرکتی بودم که بودم رابطه ام با محسن سر همین به هم خورد وبعد یه سال مهسا از محل ما رفتن داداشش داشت ازدواج میکرد و دنبال یه خونه دوواحدی بودن بعد اینکه رفتن چندباری دیدمش ولی محل سگ هم بهم نداد.چند سالی گذشت مادرم که با مادر مهسا هنوز درتماس بود تعریف میکرد که مهسا نامزد کرده ولی طلاق گرفته نگو نامزدش قضیه رابطه اینو با بهروز فهمیده و کسی که لوداده معصومه زن بهروز بوده خیلی ناراحت شدم.منم ازدواج کردم و منزل پدر خانومم تو شهر دیگه ای بود همون شهری که لیسانس گرفته بودم تابستان 94 بود خانوممو بردن خونه پدرش وخودم برگشتم،صافکاری میکردم و کلی قسط داشتم باید کارمیکردم،اون موقع پراید داشتم و سرشب مغازه رو بستم وراهی خونه شدم وتو راه مهسارو دیدم یه مانتو سفید با کمی آرایش تغییر چندانی نکرده بود جزصورتش که دیگه جوشی نبودو شکمش که رو اومده بود اون هیکل ناب چندسال پیش نبود،بوق زدم دید اما اصلا تحویل نگرفت تصمیم گرفتم بیوفتدم دنبالش تازه یادم افتاده بود بکنمش،دوبار ماشین عوض کرد تارسید دم درخونشون موقع داخل شدن نگام کرد و رفت تو،فردای اون روز مثل شب قبل رفتم دم درشون و داشت از بیرون می اومد ومنو دید و رفت تو چند روزی همین جوری گذشت فهمیده بودم جایی مشغول کاره که دور و بر ساعت ده شب میاد خونه،خلاصه جمعه شد قرار بود برم خونه پدرخانومم که بهونه آوردم و کنسل کردم و رفتم بست نشستم سر کوچه مهسااینا،تصمیم داشتم اگه بیرون اومد باهاش حرف بزنم نمیدونم شوهر داشت نداشت ولی رفتن ساعت ده به خونه شاید میشد تصمیم گرفت که شوهر نداره،اون روز نه تنها ندیدمش بلکه با اومدن خواهر و برادراش مطمئن شدم بیرون نمیاد،فردا شب که منتظر بودم تا بیاد از ماشین پیاده شدم و وقتی رسید اشاره کردم بهش ولی اصلا اعتنایی نکرد،یه شب دیگع گذشت و اینبار اومد به سمتم و رد شد من افتادم دنبالش و سر یه فرصت مناسب شمارمو که آماده کرده بودم دادم بهش و اونم گرفت ورفت،هیجان زده شده بودم فردای اون روز رفتم دنبال خانومم وآوردمش و هر لحضه تو مغازه منتظر تماسش بودم دو روز گذشت و موقع ناهار زنگ زد منم خونه بودم ووقتی دیدم شماره ناشناسه جواب ندادم شاید مشتری بود ولی ریسک نکردم و جواب ندادم و اشتباه هم نکردم. از خونه که اومدم بیرون سریع تماس گرفتم زن جواب داد و بعد سلام علیک سرد وخشک گفت مهسام چرا بهم شماره دادی
-چرا گرفتی
-خواستم ببینم حرف حسابت چیه دنبالمی
-میخام اگه افتخار بدی باهم باشیم
-هه علی آقا دیگه اون روزا گذشته نه من اون آدم سابقم نه شما یه مرد آزاد
-شما از کجا میدونید متاهلم
-یادتون رفته مادره منو شما هنوز درتماسن بگذریم علی آقا فقط تماس گرفتم بگم بیخیال بشید وسرتون تو زندگی خودتون باشه منم حوصله این جور دوستی هارو ندارم مخصوصا که شما متاهل هستید
-اینا رو میتونستید با پیام بگید لازم به تماس نبود
-بدکاری کردم احترام گذاشتم زنگ زدم
-نه نه اصلا منظور بدی نداشتم خوشحال میشم بیشتر صداتون رو بشنوم
-علی آقا خیلی فرق کردید
-خب آره مهسا خانوم متاهلی تنبل رو زرنگ بی عقل رو عاقل وخنگ رو هشیار میکنه
پوزخندی زد و گفت:حالا شما کدومشی
-من او خنگم تازه هشیار شدم
-دیر نیست
-ماهی رو هر وقت از آب بگیرید تازس شما چه میکنید
-…
تعریف کرد که نامزد بوده بهم خورده جالب اینجاس تقریبا همه اهل محل مارو مقصر میدونس و میگفت اونا باعث شدن،تو نمایندگی بیمه پاسارگاد کار میکرد.تقریبا مخشو زده بودم چند باری هم حرف زدیم پشت گوشی تو کونم عروسی بود با محسن و مرتضی تماس گرفتم و قرار استخر گذاشتم و تعریف کردم بهشون محسن کلی بد وبیراه تحویلم داد اما مرتضی حرف مهمی زد:علی مواظب باش شاید میخاد انتقام بگیره وزندگی تورهم خراب کنه،گفتم من که کاری نکردم گفت:بهرحال اون زخم خردس وهیچ کاری ازش بعید نیست،راستم میگفت باید حواسمو جمع میکردم.چند باری تو خونه بودم تماس گرفت نتونستم جواب بدم احساس میکردم فکرای خطرناکی سرش داره ولی نمیخاستم این سری کردن مهسا رو از دست بدم یه جورایی میخاستم جبران مافات کنم.بعد چندهفته گرم و صمیمی شده بودیم میترسیدم پیشنهاد رفتن به بیرون بدم آشنایی فامیلی از طرف خودم ببینن وگرنه کل فک وفامیل همسرم شهردیگه ای بودن تااینکه خودش ازم خواست غروب برم دنبالش و برسونمش،مغازه رو هنوز نبسته بودم دستم خالی بود مغازه روبستم رفتم سمت قرار سوار شد یه مانتو سیاه کوتاه و چسبان پوشیده بود که قشنگ سینه هاشو شکمش و کونش ورونش میزد تو چشم با کلی آرایش که همه نگاش میکردن.قیافش عوض شده ازش کلی تعریف کردم خرکیف شده بود.این همه آرایش صرفا برای رسوندنش به خونه نبود(بعد ها فهمیدم تو خونه بوده والکی زنگ زده بود سرکارم بیادنبالم)بهرحال من سوارش کرده بودم وکیرم بدجوری بلند شده بود بوی عطرش شهوتمو دوچندان میکرد باید پیشنهادی میدادم تا بیشتر باهم باشیم.پیشنهاد قلیان دادم قبول کرد به خانومم پیام دادم تو مغازه همکارم هستم و دارم کمکش میکنم کارشو زودتر تحویل مشتری بده.اعتبارم تو خونه زیاد بود(البته دروغ گفتن به همسر وقتی دروغ برملا بشه به اندازه بزرگیش لطمه میزنه به اعتماد) به یکی از کافه شب های بیرون از شهر رفتیم جایی که همه با زیدشون می اومدن و اتاقک های کافه محیط مناسبی برای مالیدن و لب گرفتن بود،نشستیم قلیان رو آوردن بعد آوردن قلیان دیگه کسی مزاحم نمیشد.راحت لم داده بودیم و مشغول صحبت بودیم همه حواسم به زیر ناف مهسا بود خودشم فهمیده بود موقع گرفتن ودادن قلیان دستاشو قشنگ لمس میکردم بعد یه رب به خودم جرات دادم و نزدیکش شدم گفتم سرتو بذار رو شونه ام انگاری منتظر این حرفم بود سرشو گذاشت رو شونه ام ومنم کم کم دست چپشو گرفتم و باهاش ور میرفتم دستای گوشتی و نرمی داشت خوشش می اومد خلاصه اون شب مقدمات اصلی فراهم شد کم کم جک های سکسی و حرفای سکسی بینمون رد و بدل میشد ده روزی گذشت و فهمیدم دیگه وقتشه پیام دادم کلید باغ دوستمو بگیرم بریم دوتایی قلیان؟
-کجاست باغه؟
-جاده …جای امن و دنجیه خوش میگذره
-فقط قلیان دیگه
-آره خب مگه تو چیز دیگه ای تو ذهنته؟
-زهر مار گفته باشم علی شلوغ بازی نداریما فقط قلیان
-باشه هرچی توبگی
قرار شد پس فردا تا ظهر تو دفتر بمونه و بعدش بیاد.باغ خودمون بود الکی گفتم باغ دوستم وسط هفته بود و امیدوار بودم کسی مزاحم نشه.روز موعود رسید رفتم دنبالش وای چی میدیدم یه مانتو بلند چسبی مشکی با یه آرایش نرمال و ساده خدایی خوب چیزی شده بود،سرراه یه ذره خرت وپرت و ذعال گرفتم انقده شق کرده بودم که وقتی رسیدیم نمیتونستم پیاده بشم واقعن ضایع بودم و وقتی پیاده شدیم معلوم بود چشش دنبال کیرمه خب نشونه خیلی خوبی بود و کارمو ساده تر میکرد.داخل یه مقدار خاکی بود همونو بهونه کردم که مانتوت رو دربیار خاکی نشه خودتم راحت بشین،مانتوش رو درآورد با دیدن باسن و رون و پستون یه لحضه یاد اون سالها افتادم که مهسا راهرو رو تمیز میکرد تو دلم لعنت فرستادم به خودم که چرا اینو همون موقع فتح نکردم.بساط قلیون رو آماده کردم اونم اومد و تو چاق کردن قلیون کمکم میکرد هرفرصتی میشد خودمو میمالیدم بهش بدجوری داغ کرده بودم و فقط فکر گاییدن این کوس و کون بودم،اونم انصافا همکاری میکردو به هربهونه ای پشتشو بهم میکرد،نشستیم سرقلیان وبدون این که من بگم اومد سرشو گذاشت رو شونه ام دستشو گرفتم و ور میرفتم باهاش بعد چن دقیقه عین این فیلما نگامون تو هم قفل شد یه نگا یه لبش یه نگا به چشاش میدونست چی میخام نزدیک رفتم خودشو کشید عقب گفت مگه نگفتم شلوغ کاری نداریم گفتم یه بوسیدن ساده مگه چیزیه
-یه بوسیدن ساده؟
-قول میدم
سینی قلیان رو کشیدم اینور و لباشو گرفتم وای مال حرام چه مزه ای داره شیرین و قند از همکاریش معلوم بود خیلی تو کفه منم اساسی داشتم میخوردمش لبا روول کردم ورفتم سر گردن و بناگوش همین که نوک زبونم خورد آه اوهی میکرد که نگو نپرس بادستام مشغول مالیدن ممه هاش بودم حسابی داغ کرده بود وشل شده بود پیرهنشو زدم بالا چی میدیدم دوتا ممه سفید درشت که سوتین نداشت افتادن بیرون همینکه سرممه رو گرفتم به زبونم یه آهی کشید که اون لحضه هزار بار از خود سکس بهتر و لذت بخش تر بود برام،دیگه لب و لوچه و گوش و گردن وممه وناف وشکمش جایی نداشت که نخورده باشمش دستمو انداختم به شلوارش که دیدم مقاومت میکنه با زبونم ممه شوگرفتم رو ممه حسابی حساس بود و با این ترفند راحت شلوارشو کشیدم پایین تا زانو و بعدش کامل لختش کردم حالا من بودم و به کوس بی مو صورتی و یه کون سفید تقریبا گرد درشت،پرسیدم اوپن کردی با سرش تایید کرد داشتم دیوونه میشدم منی که زیاد از خوردن کوس خوشم نمی اومد دیوانه وار مثل قحطی زده ها مشغول مکیدن و لیس زدن کوس مهسا بودم اونم با دستش سرمو هدایت میکرد داخل کوسش که بیشتر برم تو هرچقد زبونمو بیشتر تو میبردم بیشتر آه وناله میکرد جفتمون تو فضا بودیم وسط خوردن گفت بلند شولخت کن تااون لحضه من فقط مشغول خوردن بودم،لخت کردم کیرم افتاد بیرون کیرم برعکس بدنم سیاه بود اما نه بزرگ نهایت 12سانت اما حسابی بلند شده بود،کیرمو گرفت دستش و مشغول ساک زدن و مکیدن شد با جون ودل داشت میخورد انگار میخاست عوض خوردن منو دربیاد گفت دراز بکش دراز کشیدم اومد روم و مث حالت 69اون داشت ساک میزد و من داشتم کوسشو میخوردم،مهسا جوری تو حال و هوس بود که نزدیک بود زیر کوسش خفه شم منم جوری از ساک زدنش لذت میبردم که اگه شیره حب نکرده بودم(شماهم اگه جنبشو دارید که 99درصد ندارید از شیره استفاده کنید وگرنه اعتیادش سخته)خیلی وقته پیش باید خالی میشدم.بعد چند دقیقه بلند شد دراز کشید و لنگاشو داد بالا خیسی کوسش قشنگ معلوم بود و برق میزد چی میدیدم یه تنور داغ که کیرمو راحت جزغاله میکرد با حالتی شبیه التماس گفت بذار توش،کیرمو می مالیدم به چوچولش داشت سکته میکرد گفت کثافت بکن توش موردم با یه فشار کردم توش وااااااااااااااااااااااای چقد داغ بود و نرم وخیس همچین کوسی نکرده بودم تااونوقت زانوهام سست شد شروع کردم یواش یواش تلمبه زدن مهسا داد میزد بزن بزن معطل نکن کم کم سرعت تلمبه ها رو بیشتر کردم که کمرم وانره و به داغی کوسش عادت کنم جفتمون رو هوا بودیم نمیخاستم کم بیارم هر چقد میگفت تندتر نتدترش میکردم تا اینکه یه جیغی زد و ومنو محکم گرفت بغلش و کوسش شروع به مکش کرد چه حالی بود چه حالتی بود مگه لذتی بیشتر ازسکس هم داریم چند ثانیه ای همین جور بغلم کرده بود و تکون نمیخورد بعد یه نگا به چشام کرد وگفت دوست دارم چه حالتی دوس داری ادامه بدی عشقم،گفتم برگرد برگشت انداختم توش هنوز داغ بود و خیس دیدن حالت کونش تکون خوردن لمبرهاش موقع تلمبه زدن و بازی کردن با سوراخ کونش لذت سکسمو چندبرابر کرده بود کوسش به قدری تنگ و داغ بود که بیشتر از پنج دقیقه نتونستم ضرب بگیرم و آبمو مث شلنگ کارواش پاشیدم رو کمرش میگفت وای چقد داغه سوختم بعد پاک کردن آب کیر تو بغل هم آروم گرفتیم جون هیچ کاری رو نداشتم ولی دوست داشتم بوسش کنم به سختی ناز ونوازش میکردم.بعد نیم ساعت بلند شدیم لباسامونو پوشیدیم و مشغول خوردن تنقلات و بگو بخند شدیم میگفت دیگه اون علی خنگ صابخونمون نیستی منم گفتم ولی تو همون مهسای سکسی محل ما هستی اسم محل که اومد حالش عوض شد و شروع کرد به درد و دل کردن آخرسرم کلی گریه کرد تو بغلم که نامزدش پردشو زده وولش کرده و چند نفری به بهونه ازدواج چندباری زدنش زمین وکردنش منم دلداری میدادم و حرفای کوسشعر میگفتم این حرفا حالشو آروم نمیکرد باید کیرم وارد عمل میشد کمکم میخاستم تحریکش کنم فهمدیم تحریک شده و اونم میخاد یه باردیگه سکس کردیم مث قبلی برا من لذت نداشت ولی از آه وناله های مهسا میشه فهمید خیلی وقت بود تو حسرت یه کیییییییییییییییییییییر بود.ممنون که وقت گذاشتید و خوندید.

نوشته: علی صافکار


👍 7
👎 12
43345 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

735570
2018-12-14 22:07:05 +0330 +0330

دوم دبیرستان بودم دخترخالمو شوهرشو دیدم که داشتن همو میبوسیدم،تا یسالو دو روز گریه میکردم که انقدر فقیرن چیزی برا خوردن ندارن لبای همو میخورن،اونوقت تو عشقتو از دست دادی؟

مهیا میشدی؟لابد بچه بودی مادرت لباس تنت میکرد به بابات میگفت مَرد علی رو تهیه کردم

3 ❤️

735575
2018-12-14 22:19:42 +0330 +0330

اول بعضی داستانا یِ عنوان داره به اسم القصه…
عنوان مناسب داستان توام الکصشعرِ…

3 ❤️

735595
2018-12-15 01:55:57 +0330 +0330
NA

علی جان کیرم رو بیارم میتونی بیرنگ در بیاری

1 ❤️

735597
2018-12-15 02:43:02 +0330 +0330

چه عجب ما یه داستان شنیدیم توش اسم کسی سعید نبود

0 ❤️

735600
2018-12-15 04:30:44 +0330 +0330

حالا این که ده سال گذشته و طرف رو دیدی و شناختی و اونم آره
این که چه دوستای به از خودت نباشه پلشتی داری که
اونام یادشونه
:/

0 ❤️

735603
2018-12-15 04:52:24 +0330 +0330

تخماتیک بود
داغون بودی؟ دیگه چی بودی؟ با خوندن داستانت حتی موهای کیرم هم تکون نخورد. داغونم کرد. شاشیدم تو داستانت. البته خوب نوشتی و غلط املایی خیلی زیاد نداشتی. چقدر هم طولانی بود.

0 ❤️

735618
2018-12-15 06:01:25 +0330 +0330

اره بابا فهميديم تو جزو همون يك درصدي وجنبه داري وبلدي ترياك بخوري عملي

0 ❤️

735655
2018-12-15 12:55:25 +0330 +0330

من که فک میکنم داستانت واقعی بود حال کردم . .!.

1 ❤️

735964
2018-12-17 18:25:34 +0330 +0330

#قبل از هرکاری برو کُس و کیون ننتو صاف کن علی آقای تخماتیک

0 ❤️