ماهیِ یونس توی دهن‌ام انگار زنده شد - ۱

1390/09/13

شورت‌ام رو پام کردم و برگشتم نگاش کردم؛ مثه خرس خواب‌اش برده بود. توی دل‌ام گفتم من دیگه به این بی‌شعور کون نمی‌دم. لباسام رو پوشیدم و آروم رفتم بیرون. بماند که فرداش کلی زنگ زد و می‌خواست دوباره مخ‌ام رو بزنه اما داد زدم سرش که دیگه با من تماس نگیر. مرتیکه‌ی بی‌شعور. بدن‌اش رو خوردم، براش حسابی ساک زدم، کون هم دادم، اون‌وقت خودش که آب‌اش اومد گرفت خوابید. خوشگلی که ملاک نیست. می‌خواد فرشته باشه، اما وقتی شعور نداشته باشه همه‌ی خوشگلی‌اش از بین می‌ره.

خلاصه سرتون رو درنیارم. اون شب همین‌که از خونه‌ی اون بی‌شعور اومدم بیرون، کون‌ام داشت می‌سوخت، به این فکر می‌کردم که چه‌جوری برم خونه‌مون اون وقت شب. کوچه رو که اومدم بالا، رسیدم به یه خیابون. محض رضای خدا یه ماشین هم رد نمی‌شد. برف هم اومده بود، هوا سرد سرد بود. تصمیم گرفتم خیابون رو هم تا یه چهارراهی برم بل‌که ماشین پیدا شه. دستام تو جیب‌ام بود و اعصاب‌ام از دست اون مرتیکه خط‌خطی بود که شنیدم یکی داره پشت سرم راه می‌‌ره. خوش‌حال شدم، برگشتم نگاه کردم دیدم هم‌قد خودم‌ه اما زیاد لباس گرم نپوشیده. با دمپایی هم هست. شلخ شلخ صدا می‌دادن وقتی راه می‌رفت.

واستادم تا برسه و ازش آدرس بگیرم و بپرسم چه‌طور می‌تونم از این‌جا برم شهرک غرب. انگار که اون با من کار داشت؛ یک‌راست اومد سمت من و گفت «چه خوب کردی واستادی، می‌ترسیدم صدات کنم هول ورت داره فرار کنی.» گفتم «شما؟». گفت «همسایه‌ی همون کسی هستم که رفتی خونه‌اش». یه هو ترسیدم. گفتم «تو از کجا می‌دونی که من توی خونه‌ی همسایه‌تون بودم؟». وقتی صورت‌اش رو کمی چرخوند نور چراغ‌برق خورد به صورت‌اش و کمی روشن شد؛ لبخندی روی لب‌اش بود و توی این نور کم زیبا به نظر می‌رسید. هم‌سن خودم هم بود؛ یه بیست و سه چهار سالی می‌شد.

گفت «دوست داری یه چای بخوریم و یه قلیون بکشیم؟». صداش سکسی بود، همین هم ترس‌ام رو از بین برد. اما مردد بودم. گفتم «دوست‌داشتن که دوست دارم، اما خب، …» حرف‌ام رو قطع کرد و با اون صدای سکسی‌اش گفت «فوق‌اش با هم آشنا می‌شیم. یه ضرب‌المثل چینی هست که می‌گه هر کاری که دوست داری بکن». شیطنت‌اش هم سکسی بود. یه جور مطمئن واستاده بود، دست‌هاش هم کرده توی جیب شلوار گرم‌کن‌اش، سکوتی هم که کرده بود انگار داشت من رو بیش‌تر حشری می‌کرد، انگار سکوت‌اش هم داشت ناز من رو می‌کشید که باهاش برم. به‌اش گفتم «یه شرط داره!». چشاش رو تیز کرد و خیلی جدی گفت «چه شرطی؟» جوری گفت که من کمی از این‌که اون جمله رو گفته بودم خجالت کشیدم، فکر کردم جمله‌ام خیلی مسخره و نابه‌جا بوده. گفتم «به شرطی که کلاه‌ات رو بردای، اگه کچل باشی باهات نمی‌آم.»

این‌بار با صدا خندید؛ چه دندونای ردیف و خوشگلی داشت. دوست داشتم با زبون‌ام لمس‌شون کنم. کلاه‌اش باعث شده بود چشماش و ابروهای خوشگل‌اش بیش‌تر به چشم بیان. اما می‌خواستم بدونم از اون خوشگلای کلاهی‌ه یعنی از اون خوش‌گلایی‌ه که کلاه می‌ذارن تا کم‌مویی‌شون معلوم نشه یا نه. دست‌اش رو اورد بالا و کلاه بافتنی‌اش رو از سرش برداشت. مطمئن هم بود؛ جوری برداشت که انگار اصلن براش مهم نبود که آیا من بپسندم یا نه. موهای پرپشتی نداشت، اما می‌تونم بگم هم با کلاه و هم بی‌کلاه خوشگل بود. گفتم «مرسی». فهمیده بود که دارم خودم رو لوس می‌کنم. گفت «خواهش می‌کنم» و جلوجلو رفت. وقتی برگشت تا راه بره، کون‌اش رو دیدم، که از زیر اون شلوار گرم‌کن ورزشی سیاه‌اش خوش‌فرم و گرد بود؛ دوست داشتم دست‌ام رو بذارم روشون و لمس‌شون کنم. راست کرده بودم.

هر از گاهی برمی‌گشت و به من نگاه می‌کرد، سعی کردم بیام کنارش راه برم. دست کرد سیگارش رو دراورد و زد زیرش چند تا نخ اومد بیرون و طرف‌ام گرفت. یه نخ برداشتم و گفتم «مرسی». یه دونه هم خودم برداشت و واستاد. واستادم. فندک‌اش رو زد و طرف گرفت. روشن کردم و خودش هم روشن کرد؛ نور فندک پاچیده شده بود روی صورت‌اش و بیش‌تر از همه دماغ خوش‌فرم‌اش توجه‌ام رو جلب کرد. عمل نکرده بود، اما خیلی مرتب و می‌تونم بگم سکسی بود؛ آخه وقتی دماغ یه آدم خوشگل و خوش‌بدن می‌خوره به بدن‌ام خوش‌ام می‌آد، حالا اگه دماغ‌اش هم خوش‌فرم باشه چه بهتر!

«این مغازه‌ام‌ه». کرکره‌اش پایین بود. روی تابلوی‌اش نوشته شده بود «فروشگاه یونس». «یونس؟ اسم‌ات‌ه؟». نگام کرد و گفت «آره، یونس مرادی». خوش‌ام اومد؛ داره از خودش اطلاعات می‌ده که احساس امنیت توی من ایجاد کنه. آدم زرنگی باید باشه، زرنگ اما نه مثل اون قبلی‌ه، بی‌شرف و حروم‌زاده. شاید! نمی‌دونم. ولی حسی که به من می‌داد حس خوبی بود. «منم سروش‌م». برگشت نگاه‌ام کرد، و سری تکان داد و مقدار خیلی کمی لبخند روی لب‌اش نشست. «چند سال‌ات‌ه؟». گفتم «بیست و سه. تو چی؟». «چند می‌خوره؟». از این سوال متنفر بودم، اما برای اولین‌بار بود فک کنم که از شنیدن این سوال حس بدی به‌ام دست نداد؛ شاید چون دوست داشتم حرف بزنه و صداش رو بشنوم، شاید اصلن به خود سوال دقت نمی‌کردم، فقط صداش بود که دوست داشتم بشنوم. گفتم «بیست و هشت؟». نگاه‌ام کرد و دود سیگارش رو داد بیرون. «نوزده». «شوخی می‌کنی؟!» جا خورده بودم. «نه والا، البته نوزده و نصفی». یک‌هو دل‌ام خواست بغل‌اش کنم؛ احساس کردم اگر از نظر عاطفی خودم رو به‌اش نزدیک کنم، می‌تونه خوب جواب بده، و بی‌شرف‌بازی درنمی‌یاره. احساس کردم اون‌قدر سرسنگین هست که فکر اشتباه نکنه و غرور ورش نداره و – چه‌می‌دونم – عنتربازی درنیاره و عقده‌ای نباشه.

می‌خواستم یه‌جور سر صحبت سکس رو باهاش باز کنم ولی نمی‌دونستم چه‌جوری. اگه مستقیمن بپرسم دوست‌دختر داری، خیلی مسخره است. داشتم فکر می‌کردم که چی بگم، دست کرد توی جیب‌اش و کلید دراورد. «خونه‌تون این‌جاست؟». «آره». نگاهی این‌ور و اون‌ور انداخت و در رو باز کرد. دست‌اش به دست‌گیره‌ی در بود و برگشت سمت من و گفت «بفرمایید». یک‌هو خجالت کشیدم، شاید به این خاطر که فکر می‌کردم می‌دونه می‌خوام امشب به‌اش کون بدم. وقتی از کنارش رد شدم که برم تو، اون یکی دست‌اش رو خیلی آروم و نرم کشید روی کون‌ام. مورمور شدم اما خوب. به روم نیوردم و رفتم تو. همه‌جا تاریک بود.

«برو بالا». از بلندی صداش فهمیدم که کسی خونه‌شون نیست. در رو که بست برای اطمینان ازش پرسیدم «تنهایی؟». کلاه‌اش رو دراورد و گفت «آره، مامانینا پایین می‌شینن که الان نیستن، رفتن مهمونی. من هم بالا». وقتی فهمیدم که دست‌اش توی جیب خودش‌ه به‌اش افتخار کردم، دوست‌داشتنی‌تر شد برام. پله‌ها رو رفتم بالا و پشت در واستادم. خودش هم رسید بالا و کلید انداخت و در رو باز کرد. این‌بار هم دست‌اش رو به جا این‌که بذاره روی کمرم، گذاشت روی کون‌ام و نرم هل‌ام داد تو.

دو تا چای ریخت و اورد نشست کنارم رو زمین. «موزیک چی دوست داری؟». «فرقی نمی‌کنه، هرچی». بلند شد لای سی‌دی‌هاش رو گشت و یکی رو گذاشت؛ محسن چاووشی. بعد اومد دوباره نشست کنارم. «خب، تعریف کن! چی کارا می‌کنی؟». پاهام رو دراز کردم و دست‌هام رو گذاشتم لای رون‌هام؛ «دانشجوئم. سال دوم. جامعه‌شناسی می‌خونم. … همین دیگه» و کمی خندیدم. نگاه‌اش مهربون بود، جوری نگاه می‌کرد که انگار اصلن به فکر کردن و گاییدن من نیست، یا اگر هم هست همه‌اش این نیست. اون هم لبخند نرمی زد و سرش رو انداخت پایین.

«خونه‌ات خوشگل‌ه». «مرسی» و سیگارش را درآورد. تعارف کرد. گفتم «سیگارت تموم می‌شه‌ها!». سرش هم‌چنان پایین بود «عیب نداره. یه دکه سر خیابون هست شبانه‌روزی». دوست‌اش داشتم، نمی‌دونم چرا. شاید به این خاطر که خجالتی‌ه. نه. نه. اگه خجالتی بود که دست‌اش رو به‌جای کمرم نمی‌گذاشت روی کون‌ام موقع واردشدن.

سیگارمون رو کشیدم و رفتیم بالکن که ذغال چاق کنیم. اون‌جا کمی بیش‌تر باهاش آشنا شدم. مادرش پارسال فوت شده و پدرش یه زن گرفته تو همدان؛ یه هفته اون‌جاست یه هفته این‌جا. خودش هم دانشگاه آزاد می‌ره، الکتریک. یه دوست‌دختر داره به اسم شیدا. من هم البته چیزایی از خودم گفتم؛ احساس امنیت کرده بودم، به‌اش گفتم دوست‌پسر ندارم، اما دوست گی زیاد دارم. وقتی این رو گفتم کنجکاوی نشون داد و پرسید «اون‌هام هم‌سن توئن؟». «آره، همه‌شون هم از دم دانشجوئن». «خب تعریف کن!». فک کنم این باید تکه‌کلام‌اش باشه، یا تکه‌کلام‌اش کرده که کنجکاوی‌اش تابلو نشه. به هر حال من هم توضیح‌هایی شیرین از جمع دوستام براش گفتم و آخرش هم گفتم «البته اون‌ها مثه من استریت‌باز نیستن». پرسید «استریت‌باز؟». گفتم «استریت یعنی دگرجنسگرا، یعنی مثه تو، کسی که به جنس مخالف‌اش علاقه‌ی جنسی داره». «هان» و ذغال‌ها رو برداشت و سر قلیون گذاشت. رفتیم تو اتاق.

قلیون رو چاق‌اش کرد و داد دست من. داشتم می‌کشیدم که احسا کردم نگاه‌اش روی من‌ه. نگاش کردم، نگاه‌اش رو گرفت. «یونس! تو از کجا فهمیدی که … از کجا فهمیدی که من … یعنی …». «این پسره، که تو خونه‌اش بودی، زیاد با گی‌ها می‌پره» شلنگ رو دادم دست‌اش و زد روی دست‌ام آروم و ادامه داد «چندباری دیدم که پسر می‌آره شب‌ها». دود گرفت و ادامه داد «من زیاد اهل این برنامه‌ها نیستم، یعنی امشب هم نمی‌دونم …» دوباره کام گرفت و دود رو داد بیرون «اتفاقی دیدم‌ها. پسرها رو که از خونه‌اش می‌اومدن بیرون. خب مغازه‌ام رو که دیدی سر کوچه‌اس. زیاد دوست ندارم با پسر باشم.» برام جالب شده بود. انگار اصلن تعارف نداره. ناسلامتی من رو اورده خونه‌اش، پهلوی خودش نشونده و می‌دونه گی هستم، اون‌وقت می‌گه زیاد دوست نداره با پسرها سکس کنه. خب پس چرا من این‌جام؟؟؟

شلنگ رو داد دست من و گفت «وقتی تو رو دیدم به خودم گفتم … یعنی من دوست داشتم یه بار هم شده امتحان کنم، اما نه با هر کسی. می‌دونی؟». سرم رو تکون دادم اما واقعن نمی‌فهمیدم چی داره می‌گه. کام گرفت. ادامه داد «سخت‌ه گفتن‌اش. خب تو خوشگلی. بدن قشنگی داری. الان هم …» یه سیگار روشن کرد «الان هم که با هم آشنا شدیم دیدم پسر باشخصیتی هستی». من توی کون‌ام عروسی بود. آشغال! یعنی فهمیده نقطه‌ضعف من چی‌ه؟ قشنگ دست گذاشته روی سوراخ احساسات‌ام.

گفتم «مرسی» که مغرور نشون داده نشم. فضا سنگین شده بود و دوست نداشتم همین الان شروع کنیم به سکس. دوست داشتم بیش‌تر بشناسم‌اش. روی دست‌هاش جای یه زخم قدیمی بود. انگار که چاقو خورده باشه، گوشت اورده بود. دست‌اش رو گرفتم توی دست‌ام و جای زخم رو لمس کردم. پرسیدم «این جای چی‌ه؟». شلنگ رو داد دست من و گفت «بچگی و شیطنت دیگه. جای چاقوئه». احساس بدی نداشت که دست‌اش هنوز توی دست‌ام‌ه و دارم لمس‌اش می‌کنم. دست‌اش گرم بود، و استخوونی. پوست‌اش هم زبر بود. دست‌اش رو برگردونم و به کف دست‌اش نگاه کردم. چندجا چیزی شبیه به میخ‌چه دراورده بود. لمس‌شون کردم. خیلی حال می‌داد؛ دست‌اش توی دست من بود و من می‌تونستم کف دست‌اش رو لمس کنم. گرمای دست‌اش به‌خصوص من رو خیلی حشری کرد.

«دعوایی هستی؟». دست‌اش رو از توی دست‌هام آروم کشید بیرون و گفت «نه بابا. مال دوران نادونی‌ه. بچگی.» و ذغال‌ها رو چک کرد. باید از لحن و لرزش صدام می‌فهمید که حشری شدم. ولی شاید به این خاطر که خجالتی‌ه چیزی نگفت و به روم نیورد. شلنگ رو دادم به‌اش. دمر شد و رو به من دراز کشید زمین و اون دستی که داشتم نوازش‌اش می‌کردم رو گذاشت زیر سرش. بلند شدم و گفتم «تو هم چای می‌خوری؟». «آره، مرسی».

چای ریختم و اوردم. دل‌دل می‌کردم که برم کنارش بخوابم یا نه. لیوان‌ها رو گذاشتم زمین و از زیر شیلنگ رد شدم و خوابیدم کنارش، پشت به زمین؛ فاصله‌مون تقریبن هیچ بود؛ دست راست‌ام می‌خورد به سینه و شکم و کیرش. کمی جابه‌جا شد اما به‌اش نگاه کردم تا آروم بگیره، تا جدی بشیم، تا بفهمه چه‌قدر دوست‌اش دارم. مگه دوست‌داشتن چه‌جوری می‌شه؟ مگه باید یه آدم رو چه‌قدر بشناسی تا بتونی دوست‌اش داشته باشی؟ یونس به من اعتماد داده بود، مهمون‌نوازی کرده بود، با من مثه یه رفیق برخورد کرده بود، چرا نباید دوست‌اش داشته باشم؟

شلنگ رو داد به من. دیدم دست‌اش رو برد گذاشت پهلوش. دست‌ام رو بردم و دست‌اش رو گرفتم و گذاشتم روی سینه‌ام. پک زدم و دودش رو دادم سمت یونس. دست‌اش یواش‌یواش شروع کرد به حرکت‌کردن. آروم‌آروم سینه‌ام رو ناز می‌کرد. با اون‌یکی دست‌ام موهای روی ساعد دست‌اش رو ناز کردم. موهای خوش‌ترکیبی روی دست‌اش داشت. آب‌دهن‌ام رو غورت دادم و شلنگ رو انداختم زمین. برگشتم و پشت به‌اش کردم. در واقع خودم رو قشنگ چسبونده بودم به‌اش. کمی شق کرده بود. واسه این‌که خجالت‌اش برای همیشه بریزه، کون‌ام رو کمی گردوندم و آه کشیدم. حالا حرکت بدن‌اش رو احساس می‌کردم که به هیجان اومده بود. بدن‌اش رو فشار داد سمت بدن من. دست‌اش رو کشید روی صورت‌ام و لب و ابروهام رو ناز کرد.

دست‌ام رو بردم توی شلوارش و از روی شورت کیرش رو لمس کردم. داغ داغ بود. سفت سفت. باهاش بازی کردم. دهن‌اش رو ناخودآگاه اورده بود سمت گوش من و گرمای نفس‌اش رو می‌تونستم احساس کنم. دست‌ام رو کردم توی شرت‌اش و کیرش رو گرفتم توی دست‌ام. کلفت بود. آروم‌آروم نازش کردم. نفس‌زدن‌اش شدیدتر و گرم‌تر شده بود. دست‌ام رو اوردم بیرون و برگشتم سمت‌اش. چشماش رو بسته بود. بعد باز کرد و دید دارم می‌بینم‌اش. لب‌اش رو اورد سمت لب‌ام. چشمام رو بستم و بوسیدم‌اش. دست‌اش رو برده بود روی کون‌ام. فشار می‌داد و چنگ می‌زند. قشنگ لب می‌گرفت؛ زبون‌اش رو کرد توی دهن‌ام. زبون‌اش تلخ بود، سیگار و قلیون. دوست داشتم. لب‌اش رو مک زدم، زبون‌ام رو کشیدم روی دندوناش. دست‌ام رو باز بردم سمت کیرش و گرفتم توی دستم. داغ داغ، کلفت، سفت سفت.

بلند شد که تی‌شرت‌اش رو دربیاره، من هم تی‌شرت‌ام رو دراوردم. وقتی لخت شد، دیدم بدن‌اش خیلی خوش‌فرم‌ه؛ سینه‌هاش معلوم بود و شکم‌اش خیلی خیلی کم بود. ایستاده بود و داشت تی‌شرت‌اش رو می‌نداخت رو زمین که رفتم سمت‌اش. لب‌هام رو گذاشتم روی پستون‌اش. مکیدم. آه کشید. شروع کردم به سفت مکیدن. رفتم روی اون‌یکی. نوک پستون‌هاش برجسته نبود. با دست‌ام کیرش رو بازی‌بازی می‌دادم که همون‌طور شق بمونه. سوراخ کون‌ام لحظه‌شماری می‌کرد. اومدم روی شکم‌اش. زبون‌ام رو کردم توی ناف‌اش. لیس زدم، همه‌ی سینه و شکم‌ و زیر بغل‌هاش رو لیس زدم. موهای زیربغل‌اش کم بودن؛ از اون استریت‌ها بود که برای بدن‌اش ارزش قائل بود و سعی می‌کرد نظیف و تمیز نگه‌اش داره. بدن‌اش بوی خاصی می‌داد، بد نبود، بوی عرق و انگار یه مام خاصی هم استفاده می‌کرد. بوش رو دوست داشتم، بوی مردانگی/پسرانگی.

سرپا واستادم و دوباره ازش لب گرفتم؛ توی سکس ناشی بود، این رو می‌تونستم از بی‌حرکتی‌اش بفهمم. و می‌تونستم برق خوش‌حالی و شگفتی رو از چشماش بخونم؛ حتمن پیش خودش می‌گفت این پسره چه‌خوب می‌تونه سکس کنه. بعله داداش. فکر کنم هرکسی جای من بود، همین کارها رو می‌کرد؛ وقتی کسی رو دوست داری، وقتی بدن‌اش رو در اختیارت می‌ذاره، تو هم می‌خوایی سپاسگذاری کنی، و ارزش بدن‌اش رو بدونی و متناسب با اون ارزشی که داره به‌اش احترام بذاری. احترام توی سکس یعنی دادن لذت بیش‌تر. لذت من در راستای لذت اون تعریف می‌شد؛ هرچی اون بیش‌تر لذت ببره من بیش‌تر لذت می‌برم. این رو هم دوست دارم.

«کاندوم داری؟». «آره» و رفت توی یکی از اتاق‌ها و زود اومد. توی دست‌اش یه بسته کاندوم بود. خندیدم شیطونی. گفتم «البته فعلن زوده. می‌خوام همه‌جات رو بخورم». رفتم نزدیک‌اش، بغل‌اش کردم؛ بدن‌اش گرم بود و سفت؛ فشردم‌اش. دوست داشتم تا صبح همین‌جوری بغل‌اش کنم. لب‌هام رو گذاشتم روی گردن‌اش؛ بوسیدم. بوسیدم. بوسیدم. لیس زدم؛ ترش بود. می‌ترسیدم دست‌ام رو بکشم روی کون‌اش؛ می‌ترسیدم رم کنه. هنوز نمی‌دونستم چه‌قدر ذهنیت‌اش بسته است. من اصولن همه‌ی اجزای بدن کسی رو که دوست دارم دوست دارم؛ دل‌ام می‌خواد با زبون‌ام، با دست‌ام، با پام، با پوست‌ام همه‌جاش رو لمس کنم.

آروم دم گوش‌اش گفتم «دست بکشم روی کون‌ات». ساکت موند. خجالت کشیدم دوباره بپرسم. به لیسیدن گردن‌اش ادامه دادم که دست‌هام رو گرفت و گذاشت روی کون‌اش. وای. از روی شلوارش دست می‌کشیدم روی کون‌اش؛ سفت بودند و زبری شلوارش حس شهوانی من رو بیش‌تر می‌کرد. از همه مهم‌تر، بوی بدن‌اش توی دماغ‌ام پیچیده بود و احساس می‌کردم این بو رفته توی جون من و تا آخر عمر همراه‌ام‌ه؛ درست مثه کسی که ساعت‌ها واستاده باشه کنار آتیش و همه‌ی جون و تن‌اش بوی آتیش بگیره.

زبون‌ام رو بردم روی سیبک گلوش، لیس کشیدم. رفتم کمی پایین‌تر، روی گودی جناق سینه‌اش. کمی مو داشت؛ دوست داشتم. لیسیدم. می‌خواستم همه‌ی سلول‌های پوست‌اش رو بلیسم. دست‌اش رو گذاشت روی شونه‌ام و هل‌ام داد پایین. این حرکت رو دوست داشتم؛ دوست داشتم من رو وادار کنه به ساک‌زدن؛ این‌جوری لذت‌اش دوبرابر می‌شه. رفتم پایین.

شورت‌اش رو کشیدم پایین. چه روون‌هایی داشت؛ بزرگ و پرگوشت و پرمو. کیرش که قبلن حسابی شق شده بود و از همون کیرهایی‌ه که من دوست دارم؛ دراز و کلفت؛ شبیه ماهی‌ای که دمر افتاده باشه زمین. کردم‌اش توی دهن‌ام. ماهی‌ه انگار زنده شده بود و جم می‌خورد توی دهن‌ام. سعی کردم دندونام به‌اش نخوره تا اذیت نشه. تا ته کردم توی دهن‌ام. سر کیرش رو توی گلوم احساس می‌کردم. سرم رو می‌بردم عقب و جلو و کیرش رو ساک می‌زدم. یونس به آه و اوه افتاده بود.

نگام رو نمی‌تونستم از روی روون‌های پرمو و خوش‌فرم‌اش بردارم. کیرش رو از دهن‌ام دراوردم و شروع کردم بین روون‌هاش رو لیسیدن. گاهی مویی کنده می‌شد و می‌رفت توی دهن‌ام. درش می‌اوردم و به لیسیدن ادامه می‌دادم. زبون‌ام دیگه خشک شده بود. رفتم پایین‌تر. سر زانوهاش رو هم لیسیدم. رفتم پایین‌تر. تقریبن افتاده بودم به پاهاش. الان دیگه داشتم انگشت‌های پاش رو می‌خوردم. انگشت‌هاش تکون می‌خوردن از شادی. لای انگشت‌هاش، روی ساق پاش.

یونس من رو بلند کرد و بغل‌ام کرد و برد توی اتاق خواب. من رو آروم انداخت روی تخت و در رو بست. اتاق تاریک شد. اما نور مهتاب که از پشت پرده‌ی پنجره می‌اومد تو به من اجازه می‌داد تا ببینم که داره شلوارش رو درمی‌آره و بعد نوبت به شورت‌اش رسید. گفت «لباسات رو دربیار سروش». لباسام رو دراوردم و لختِ لخت روی تخت منتظر شدم یونس بیاد. بیاد و با تنِ برهنه‌اش بدن‌ام رو در بر بگیره، محکم بفشاره. دوست داشتم تماشاش کنم وقتی می‌خواد بیاد روی تخت؛ از این پایین که من خوابیدم قد یونس بلندتر دیده می‌شه. لحظه‌ای عزیزتر از این لحظه توی تخت نمی‌تونه باشه؛ تا چند ثانیه‌ی دیگه کسی که بدن‌اش و شخصیت‌اش رو خیلی دوست داری می‌خواد بیاد کنارت، با اون تنِ گرم و سفت‌اش.

وقتی یونس اومد کنارم، پشت‌ام رو کردم به‌اش و با کون‌ام کیرش رو بازی دادم که نخوابه. بعد احساس کردم انگشت‌های خیس یونس روی سوراخ‌ام‌ه. داره تف‌اش رو می‌ماله روی سوراخ‌ام. آه کشیدم. یونس گفت «جونم». کیرش رو گرفته بود توی دست‌اش و داشت سوراخ من رو با سر کیرش آشنا می‌کرد. دوباره آه کشیدم. دوست داشتم یه بار دیگه دم گوش‌ام بگه «جونم». اما نگفت و آروم آروم کیرش رو کرد توی کون‌ام. سوراخ‌ام این‌قدر منعطف شده بود که هیچ دردی نداشتم؛ آماده بودم کیر یونس رو توم داشته باشم. بعد یونس هر دو دست‌اش رو اورد روی سینه‌ام و مالوند. حالا کیرش قشنگ تا ته توی من بود. آه کشیدم.

عقب‌جلو می‌کرد و من احساس می‌کردم حرکت کون‌اش الان دیدن داره؛ ای کاش یه چشم هم روی سقف داشتم تا خودم و یونس و کون یونس رو می‌تونستم ببینم که داره حرکت می‌کنه. دست‌ام رو بردم گذاشتم روی کون یونس و خراش‌اش دادم. نفس‌نفس‌زدن‌های یونس رو می‌شنیدم و حشری‌تر می‌شدم. چشمام انگار خیس شده باشن؛ شفاف نمی‌دیدم و حالت خوشی داشتم. فکر کنم داشتم این جمله‌ها رو می‌گفتم «یونس داری من رو می‌کنی؟ آره؟». می‌خواستم یونس حرف بزنه دم گوش‌ام، می‌خواستم جواب‌ام رو بده. بگه که «آره، الان کیرم توی کون‌ات‌ه». اما نگفت. دوباره گفتم «یونس؟ الان کیرت توی کون من‌ه؟». یونس گفت «آره، خوش‌ات می‌آد؟». بالاخره فهمید که دوست دارم موقع سکس حرف بزنیم و از این حرف‌ها بزنیم. گفتم «آره، دوست دارم، دوست دارم که تو داری من رو می‌کنی». یونس سرعت‌اش رو بیش‌تر کرده بود و من یواش‌یواش درد رو احساس می‌کردم، سوراخ‌ام می‌سوخت حالا.

قبل از این‌که آب‌اش بیاد ضربان کیرش رو احساس کردم، دو تا نبض زد و آب‌اش اومد. دوست داشتم کاندوم نبود و آب‌اش می‌اومد توی کون‌ام، اما هنوز که یونس رو کامل نمی‌شناسم. حالا یونس از نفس افتاده و شل شده بود. برگشتم و کیرش از کون‌ام در اومد. لب‌هام رو گذاشتم روی لب‌هاش. بی‌حرکت بود. بوس کوچولویی از لب‌اش کردم و بغل‌اش کردم. تن‌اش کمی خیس بود؛ بچه‌ام کلی تحرکت داشته دیگه. بوس. دوباره دست‌ام رو بردم روی کون و کمرش کشیدم. کمرش صاف و بی‌موست. با پاهام هم پاهاش رو لمس می‌کردم.

«تو نمی‌خوایی آب‌ات بیاد». یونس بود، به من گفت. گفتم «چرا، الان می‌رم حموم و جق می‌زنم». یک‌هو دیدم دست‌اش رو برد روی کیرم، کیرم رو گرفت و برام جلق زد. زبری کف دست‌اش آزارم نمی‌داد. خوب بود. دست‌هاش پهن بودن. کیرم تقریبن گم شده بود توی دست‌اش. دست‌ام رو گذاشتم روی پستون‌هام و با سر انگشت‌هام نوک پستون‌ام رو مالوندم. لحظه‌ی قبل از این‌که آب‌ات بیاد، لحظه‌ای‌ه که تو می‌میری و برای یکی/دو ثانیه هیچی نمی‌فهمی. بعد البته از نو متولد می‌شی؛ همه‌ی بدن‌ات سرحال می‌شه، انگار که همه‌ی خستگی و استرس بدن‌ات رو کشیده باشن بیرون. آب‌ام اومد. دست یونس رو خیس کردم. گفتم «ببخشید، دست‌ات …». «اشکالی نداره». خدایا! تا به حال با هم‌چین آدم باشعوری سکس نداشتم. چه‌قدر خوب بود امشب. چه‌قدر یونس رو دوست دارم. چه‌ آدم خوب و سکسی‌ه. گفت «بریم سیگار بکشیم».

نوشته:‌ سعید


👍 3
👎 1
33846 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

306089
2011-12-04 18:26:39 +0330 +0330
NA

مادر همه شما جماعت گي هارو يعني همون اوبي هارو

يه تنه
خودم فقط
خوده خودم
بگام

0 ❤️

306090
2011-12-04 22:52:56 +0330 +0330
NA

من تا اونجا خوندم که جناب راست کردن! تا همونجا فکر کرده بودم داستان یه جنده ی دختره که با وجود غلط املایی شیرین نوشته! امروز روز فحش دادنه اما من قصد دارم دیگه کمتر فحش بدم!

0 ❤️

306092
2011-12-05 03:43:54 +0330 +0330
NA

adam ba khandane baazi dastanha ,. inke che kasi va ba che shakhsiati va ba che ehsasi alaraghme tamayolate jensish taajob mikone. hnke shakhsi , inchenini be arzesh gozari be sex va hormat-haye piramoonesh(mesle lahzeye entezar dar takht)mipardaze bayad behesh hormat ghael shod va be ehsasate daroonesh ba har tamayoli ehteram gozasht. berahati mishe farghe in adamha ba khod shifte-haye ke faghat dar sex befekre erza heyvani khodeshon hastand, vadar dastan nevisishoon ba kasif-tarin alfaz shahkar hashono ba dadane sefati chon zerang ,tiz khanoom baz be khod, khatme dastan mikonan az ham tamiz dad./j

0 ❤️

306093
2011-12-05 09:11:26 +0330 +0330
NA

x-(

0 ❤️

306094
2011-12-05 19:00:18 +0330 +0330
NA

Kamelan ba nazare juli snow movafeqam

0 ❤️

306095
2011-12-06 17:57:14 +0330 +0330
NA

كوني چه مفتحانه نوشته!!از دم گاييدمتون. بايد شماهارو از كون دار بزنن

0 ❤️

306096
2011-12-07 19:25:31 +0330 +0330
NA

:* :* :* خیلی شیرین می نویسی! لطفاً به حرف اینا گوش نده و به کارت ادامه بده. نویسنده شماره یک این سایتی!

0 ❤️

306097
2011-12-09 13:30:23 +0330 +0330
NA

سلام دوست خوبه من
من از داستانت، از اون اصطلاحاتی که معلوم بود واقعاً داری برای داستانت زحمت میکشی واقعاً خوشم اومد.
من به طرز تفکّر و عقیدت احترام میزارم!
برات آرزوی سلامتی و موفقیت میکنم!
فقط یه چیزی نویسنده سروش بود یا سعید یا اینکه داستان از جایی کپی شده ؟
به هر حال منظور من نویسنده بوده !!!

0 ❤️

306098
2011-12-14 17:40:18 +0330 +0330
NA

behtarin dastanie ke khoondam
in avalin barie ke dastane gey ro mikhonam akhe mamolan khosham nemiad na gay na less vali enghade ghashang neveshte boodi ke ba jovoodike fahmidam hamjensin yani nevisande pesare bazam natonestam edame dastano nakhonam va beram vaqean konjkav shodam va hamasho khondam aaaaaali boood eyval

0 ❤️

306099
2011-12-22 15:57:03 +0330 +0330
NA

ماهی یونسو که خوردی نهنگ مارو هم بخور دیگه :)))

0 ❤️

536710
2016-04-09 12:07:21 +0430 +0430

آقا این داستانت هم خوندم، خوب بود. جای زخم معلومه که دوس داری. :دی
یونس و ماهی… ؟ایهام تناسب داشت.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها