خونه ی داییم اینا نزدیک خونه ب ما بود و من قشنگ میتونستم خونشونو از پنجرهی اتاقم دید بزنم… من 21سالمه و زن داییم هم ک اون سر داستانه 29سالشه… رابطهی خونوادگی ما با داییم اینا خیلی خوب بود و من همیشه خونشون پلاس بودم و زن داییم و اذیت میکردم و بغلش میکردم و میزاشتمش رو شونم و میتابوندمش اونم هیچی نمیگفت تا اینکه بعد از یه مدت احساس کردم دوستش دارم و هب میخوام ک بدنشو لمس کنم ولی جرات نمیکردم بهش بگم ک میخوامت چون یه جورایی از داییم میترسیدم…یه مدت ب همین بغل کردنای ساده رازی شده بودم تا اینکه رابطه ی دوتا خونواده قطع شد و از شانس کیریه ما نمیتونستم حتی با میترا(زن داییم ) دست بدم… از اونجایی ک از اتاق من دیده کاملی نسبت ب خونه ی داییم اینا داره من همیشه پشت پنجره بودم و میترارو دید میزدم… لامصب هیکلش هم خوب بود هیکل ساعت شنیش منو میکشت… 1روز ک داشتم از پشت پنجره نگاه میکردم دیدم با یه لباس نازک شل و ول اومده تو حیاط و لباسارو پهن رو بند… لباسش کج شده بود و بند سوتینش معلوم بود منم ک با دوربینم همه چیزو خوب نظاره کردم… ولی یهوو دیدم داره بهم نگاه میکنه… پشیمون شدم چرا خودمو قایم نکردم ک منو نبینه… گوشیم زنگ خورد… جواب دادم… میترا بود با یه حالتی عصبی ک انگار اعصابش کیری بوده گفت اگه فک میکنی با این کارا ب جایی میرسی کور خوندی… منم ک ریده شده بود ب خودم و اعصابم بی خیالش شدم تا اینکه یه روز اتفاقی دیدم دوست داییم دم در خونه است و در برایش باز شد و رفت تو زن داییم اومد تو حیاط و از همون جا همو بغل کردن و شرو کردن ب لب دادن و رفتن توی خونه… منم ک دیگه نفهمیدم چی شد… ولی همین کافی بود ک دغ و دلیمو سر میترا خالی کنم… فردای اون روز برای اینکه حالشو بگیرم و اینکه سکس با اونو حق خودم میدونستم بهش زنگ زدم و گفتم من تمام جریان تو و دوست داییمو میدونم یا همین الان میای اینجاا یا من یه جوری این مسله رو ب داییم میرسونم اومد حرف بزنه ک گفتم من حرفم همینه و بقیشو خودت میدونی … گوشی و قطع کردم و رفتم دم پنجره دیدم درشون بتز شد و داره میاد سمت خونمون… خودمو اماده کردم و رفتم سمت در ب محض اینکه اومد تو بغلش کردم خاص حرفی بزنه ک گفتم تو ک ب بغل رفتن عادت داری.چته؟ بردمش توخونه تو اتاقم و در قفل کردم و بهش گگفتم اگه طب کارام حرفی از دهنت در بیاد هم میکنمت هم خبرتو پخش میکنم…شروع کردم بدر اوردن لباساش داشتم دیوونه میشدم… تا شرتشو در اوردم بی اختیار افتادم ب جون کسش و هی لیس میزدم ک اه و ناله ی اونم شروع شد… خابوندمش رو تخت و بهش گگفتم چون زیاد وقت ندارم نمیتونم باهات ور برم و مبرم سر اصل قضیه نگاش کردم دبدم داره تو نگاهش التماس میکنه… ب قیافه ب مظلومش خندیدم و محکم گذاشتم تو کسش ک یهو جیغ زد… گفتم هییس… میخوای خبرت پخش شه … شروع کردم ب تلمبه زدن اونم دیگه داشت خودشو از درد میکشت… کس کش اینگار تاحالا نداده بود…یکم تو کسش نگه داشتم تا ابم ب این زودیا نیاد… فک کرد میخوام تمومش کنم گفتم تازه کجاشو دیدی میخوام بزارم تو کونت… ک ب گریه کردن افتاد و التماس میکرد ک از کون نمیده منم بی توجه ب اون بر گردوندمش و یه تف انداختم دم کونش و کیرمو گذاشتم دم کونش و یه فشار محکم دادم و سر کیرمو دادم تو کونش صداش تا هفت تا اسمون رفت… با فشار دومم کیرو تا ته کردم تو و شروع کردم ب تلمبه زدن با هر دفعه تلمبه زدنم تخمام میخورد ب کوسش ک صدای باحالی میداد… دیدم داره ابم میاد… گفتم حیفه ابمو تو کونش بریزم و از کونش در اوردم و بدون معطلی گذاشتم تو کسش… بعد دو سه بار تلمبه ابم اومد محکم بهش چسپیدم تا ابم خو توش خالی شه… اونم هی هولم میداد عقب ک در بره ولی دیگه دیر شده بود و من تمام ابمو ریختم تو کسش… بعد ولش کردم و گفتم حالا میتونی حرف بزنی ولی اون فقط گریه مییکرد رفت سمت لباساش ک پریدم و شرت و سوتینشو گرفتمو گفتم اینا بلیطه نوبته بعدیمه… اونم گفت دیگه از این خبرا نیست و هر چی فحش تو دهنش بود بهم داد… تا لباساشو پوشید… موهاشو گرفتم و گفتم از این ب بعد هر وقت گفتم میای اینجا تا پارت کنم… بعد هم درو باز کردمو انداختمش بیرون و گفتم حالا برو تا کسی ندیدتت… از اون روز ب بعد کار من شد کردن زن داییم… و هر دفعه هم شرت و سوتینی ک پاش بود و گروگان میگرفتم تا نوبت یعدی…
نوشته: متین
میخوای سوژه جق داشته باشی چرا …
زندایی بیچاره رو جنده میکنی که با دوست داییت رابطه داشته
کیرم دهنت .
آشغال
فققط به تو ميشه همين را گفت كه آشغال متعفنى شرف تك تك هر چى جنده و كونى تو دنيا هست از تو و از اون باباى ديوست كه تو را پس انداخته و از اون مادر فاحشه ات كه به تو شير داده بيشتر است.
خاك بر سر تو كه متجاوزى بد بخت يك روز هم زنت و هم بچه ات را همينطورى به زور ميكنند چون از قديم ميگن : نزن در كسى را با انگشت كه ميزنند درت را با مشت.
عزيزم بقول تو يا توهم زده يا يه آشغال عوضى متجاوز بيش نيست
این داستان مال سایت کار 20 بود سال 84 من خوندم حالا این بدبخت اومده و کپی کرده با اسم های دیگه گذاشته من خودم متنش رو دارم خاک بر سرت کنن.
جق پرست کیربدست پس چرا موقعی که خونه داییت پلاس بودی دوست داییت که اینهمه بازن دایی ارتباط داشته که از جلوی در شروع به لب گرفتن میکرده پیداش نبوده؟!زن داییت که دیده داری بادوربین سوژه جق جور میکنی چرا بادوست داییت ارتباط برقرار کرده و تازه تو حیاط هم شروع کرده به حال پخش کردن !؟بعدش تو خونه شما آدم نبود ؟ که زندایی بیاد بهت حق السکوت بده و بکنی تو کونش و دادم بزنه؟!درضمن کجای دنیا شورت و کرست آتوئه ؟که طرف بیاد دوباره وچندباره بهت کس و کون بده؟!اگه اینجوری بود که هرکس شورت یه زن رو کش میرفت و هرروز میکردش ! ای جقویه بیچاره ای جلقیه جق زننده
digaran:
دادا بشاش همینجا که داستان ریدمان هست . منم نخونده همینجا خودمو تخلیه میکنم. نوش جون نویسنده.
این خیلی قدیمیه.
یادمه یه زمانی تو سایت آویزون هم گذاشته بودن.
شک نکن یکی یه روزی زنشو زوری میکنه.کثافت جلقی.حقت با بچه های سایت .تاتوباشی کس شرنگی
منم ایندفه کون خودتو اونجوری میکنم تا دیگه از این داستانای دروغی ننویسی.کونی مجلوقی ننه خراب
LASHI