سلام به همه برو بچ.
برخلاف دوستان داستان ما با این قضیا که شامل :
رضا و سامان شروع کردن با نادیا ، سارا و سمیرا گپ زدن و رقصیدن . من موندم و روژین بهش گفتم میشه با هم برقصیم؟
رژین: نه!!!
من که کیر شده بودم نمیدونستم چی بگم شروع کردم به من من کردن که یهو دیدم خندید و دستم و گرفت و شروع به رقصیدن کرد و منم همراهیش کردم داشتیم حال میکردیم یه 3 4 تا پیک رفتیم بالا که دیدم روژین دیگه تو حال خودش نیست منم بهش نزدیک شدم تا یه وقت نیوفته . پسر وقتی چشای نیمه باز و شهوتیش رو دیدم کلی حال کردم راست نکردماااااا اون فیس نازش داشت دیونم میکرد ، دنبال رضا گشتم تا بهش بگم میخوام اینو بزنم زمین ، اما مگه میشد این سگ پدر رو پیدا کرد؟ آخر از یه پسره پرسیدم داش اینجا اتاق داره؟ که یه سری پله رو بهم نشون داد منم ازشون رفتم بالا که 6 تا در دیدم 2 تاش که معلوم بود در اتاق خواب نیست . منم رفتم سر بخت در اولی که قفل بود دومی هم قفل بود . سومی نیمه باز بود منم درو باز کردم و رفتم تو که خشکم زد ، نه بابا رضا و سامان رو ندیدم ، ساناز و سمیرا رو دیدم که دارن با هم ور میرن ، اصلا یک وضعیتی بود که نگووووو . اون دوتا لز بودن . سمیرا برگشت منو نگاه کرد و گفت آقا پسر بفرما تو ، لابد اسمم رو نمیدونست ، منم تشکر کردم گفتم صرف شده . اومدم بیرون خیلی نا امید بودم در آخرم قفل بود . که چشم به در حموم افتاد ، همیشه جاهای کیری به من می افته . خلاصه در حموم رو باز کردم برق رو روشن کردم روژین رو گذاشتم تو وان . بعد یه چش انداختم به دور و برم که دیدم پر شمع منم شروع کردم شمع هارو روشن کردم فضای لایتی شده بود ، برق رو خاموش کردم رفتیم پیش روژین نشستم که یهو فهمیدم بابا یارو غش کرده ، نه خدایی از این کیری ترم میشه؟ خلاصه با کلی آب بازی و بمال بمال خانوم رو سرو حال آوردیم و برگشت بهم نگاه کرد و گفت اینجا کجاست ؟!!! منم که دیگه حال هیچی رو نداشتم شروع کردم ازش لب گرفتن ، اووووخخخخخخ چه لبایی داشت این بابا ، اصلا مونده بودم بکنمش ، لباش رو بخورم ، لباش رو نگا کنم جق بزنم ((= خیلی باحال بود .
خلاصه در حین لب خوردن شروع کردم تیشرتش رو از تنش در بیارم یه تیشرت قرمز رنگ بود ، راستش رو بخواین اصلا تنگ نبود از این تیشرت لشا بود از اینا که مد دیگه بابا. خلاصه تیشرت رو در آوردم شروع کردم از رو سوتین سینه هاش رو مالوندن یه سوتین مشکی با قلبای قرمز قرمز تنش بود ، فانتزی بود حال کردم. داشتم سینهاش رو میمالیدم که دیدم دستش رو آورد جلو و تیشرتم رو با یه حرکت ؟! نه بابا ساده ایا دهنم رو گایید تا تیشرتم رو در بیاره خلاصه آخر خودم تیشرتم رو در آوردم . دیگه حوصله سوتین مالی رو نداشتم سوتین رو در آوردم و وایییییییییییییییییییی چی دیدیم دوتا سینه توپی سفید با حاله صورتی!!! پسر عاشق حاله صورتیم اولین بار بود که به چنین موردی برخوردم ،اولین فکری که به ذهنم رسید این بود گوشیم رو در بیارم و موقعی که نوک سینش تو دهنمه یه عکس بگیرم از خودم ، شده بود مثل این فیلمای امریکن پای ، خودم خندم گرفته بود ، اما خلاصه دست از کس بازی کشیدم و شروع کردم شلوارکش رو از پاش در بیارم این یه مورد خیلی تنگ بود ، خلاصه با کلی مشقت این شلوارک رو از پاش در آوردم نکته جالب این بود که که شرت نپوشیده بود و منم کلی حال کردم از اینکه شرت نپوشیده بود نه ، از کسش حال کردم یه کسی داشت که نگووووو سفید مثل بلور با یه چوچله صورتی اصلا تک بود ترو تمیز دست نخورده اومدم براش ساک بزنم دیدم همینطوری فاییده نداره از وان درش آوردم 69 شدیم و بهش گفتم بخور اونم عین یه بچه حرف گوش کن شروع کرد به خوردن جووون چقدر داغ بود چه لباایی داشت خلاصه اون میخورد من میخوردم اینقدر خوردم که دیگه نا نداشتم زبون بزنم که یادم افتاد سینه نخوردم خلاصه دوباره برعکس شدیم رفتم شروع کردم به سینه خوردن عجب چیزی بود خدا وکیلی اما خوب خسته شدم بلاخره یهو یاد کردن افتادم گفتم از کون بکنم ؟؟؟؟ اما گفتم دختر رو باید در هوشیاری از کون کرد که خودشم راضی باشه تصمیم گرفتم که از کوس بکنمش . سره کیرم که خیس بود رو آهسته گذاشتم دمه کسش ، اومدم که فشار بدم یهو یه حس گنگی بهم دست داد همه چیز تار شد ، یه صدایی شنیدم که میگفت پاشو پدرسگ ، خیلی گنگ بود صدا اما یهو بلند شده منم به خودم اومدم، آره بابام بود که میگفت پدر سگ بلند شو دیگه دیرت شده ها ، منم گفتم خوار دانشگاه رو گاییدم تازه داشتم میکردم توش ، بابام گفت چی؟ منم گفتم هیچی بابا اومدم .
آره برو بچ همه چیز مثل خواب نبود درواقع خواب بود . منم که اعصابم کیری شده بود رو تخت نشسته بودم که گوشیم زنگ زد بدون این که نگاه کنم گوشی رو ورداشتم گفتم هان؟
رضا: کونی چه عجب یه وقت ما زنگ زدیم تو لش سگ رو بیدار تشریف داشتی
من : سگ پدر تو خواب که باهامی تو بیداری حداقل ولمون کن!!!
رضا : کس نگو بابا بدو وسایلت رو جمع کن میخوایم بریم سفری
من : چی ؟ سفر؟
رضا : آره لاشی ، میخوام ببرمت شمال …
امید وارم لذت برده باشید.
صرفا برا این بود که یه تنوعی باشه
نوشته: MR.LOL
تو واقعا با دوستات اینجوری حرف می زنی؟
طویله بودی که مرغها از خروسها بیشتر باشن؟
می تونست داستان زیبایی باشه.
موفق باشی دوست عزیز.
آقا خيلى ممنون لطف كردين !! يعنى واقعا حرفتون بجا بود. حال كرديا ؟؟
با تو نبودم كه داشتم با رضا(رفيقت) حرف ميزدم يعنى كار مارو راحت كرد هر چى فحش بود بهت داد ولى خوشم اومد،حتما فكر كردى از رضا؟
بچه شديا خوب معلومه از داستان، آفرين، خوب چرا همه چيزو بخودت ميگيرى زودباوريا :-D
ولى جدا از شوخى قشنگ بود،حتما باورت نميشه؟
خوب حق دارى!
عزيزم اعتدال ميدوني چيه؟
قبلأ كه چهارتا رفيق دوروبرم بود باهمشون راحت و صميمي بودم اما تا اندازه راحتي تو بارفيقات نبودم اوج راحتي گوز رد بدل ميكرديم، اماشما گندش درآوردي واقعأ ريدي مثلا بايد بفهميم خيلي باحالي؟ ازشدت باحالي يذره مغزم بخارشد نتونستم داستانت كامل بخونم. ميدوني چرا قديمها مردم بهتر زندگي ميكردن؟چون هر كاري حرمت خودش داشت،نويسندگي بنظرمن يك حرمتي داره چه طنز چه سكس چه… بايد رعايت كرد.
جانم فداي او كون گشادت كه ريدي ،اينجام به اونجات كه بفهمي چقدر بامزم ،اي كوه نمك.
ای ول
سرکارمون گذاشتی؟
دست مریزاد!
بازم از این تنوع ها بده!
:-D
دوست عزيز اولا خيلي بي ادبي و بد دهن
:D
خب اين چه طرز حرف زدنه???
دوما خيلي زرنگي, داستان مزخرفتو با يه اخر جالب متفاوتش كردي, اگه همون 2 خط اخرو ننوشته بودي و قضيه خواب و اينا نبود الان به اندا زه ي تمام فحشايي كه رضا بهت داد البته تو خواب, بيشترشو نوش جان ميكردي!!!
من تا حالا به هیشکی فحش ندادم ولی خداییش تو لایق فحشی…
بگذریم از داستانت،حرف زدنت بارفیقات تو حلقم که درست عین من باهاشون مکالمه میکنی :-D
شب جمعه ای رفتی خونه عمت مارم فراموش نکن ;-)
خاک بر سرت که لیاقتت همون یوزاسیف
تو بری تشریفات یا دهکده فکر کنم پشمات وز بخوره
البته اینم بگم یه بار دیگه پاتو گذاشتی( خمام )خودم طوری کونت میذارم که
بینهایت به قطر سوراخ کونت میل کنه
ریاضی که هستی بلد
Na aqa bad nabud…bikar budam khundam yekam khandidam…damet
طرف میره دکترمیگه:آقای دکتر هرشب خواب گوگوش میبینم تا میام بکنمش از خواب بیدار میشم.لطف کنید قرصی بدید که اگه دنیا را آب ببره من بیدار نشم.دکتر بهش قرص میده. طرف قرص را قبل از خواب میخوره چشمتون روز بد نبینه اون شب آرنولد میخواد بخوابش ومیخواد بکنش حالا هرکاری میکنه بیدار بشه بیدار نمیشه که نمیشه وکونشو به باد مید.
حالا راستشو بگو داشتی توی خواب میدادی و بابات به دادت رسید?و خوشحال شدی گفتی بگذار داستانش کنم اما برعکس
پارتی درش باز بود همه رو راه میدادن بعدش ایران نبود دیگه چرا فکر میکنی همه کس مغزن باور میکنن منم میخوام از امشب دست به کیبرد بشم کس شعر بنویسم :-|
ریدی با این تنوع :D