محبت،آغوش، عشق...

1395/01/10

حسین بیش از حد باهام احساس صمیمیت میکرد، بهم نمیگفت خاله! دیگه خاله جون یه لحظه هم از دهنش نمیوفتاد. بهم همش پی ام میداد، کلی عکس بوس و قلب میذاشت، مثله پروانه دورم میچرخید. احساس میکردم ابراز علاقه هاش زیاد و غیرعادی شده ولی از طرفی میگفتم خب من تنها خاله شم، اونم تنها پسر خواهرمه چه ایرادی داره؟ از طرفیم ابراز محبت از یه خواهرزاده سربه زیر و دوست داشتنی توی شراسط این زندگی که هیچ کس دیگه ای بهم کوچکترین علاقه ای نشون نمیده، نعمت بزرگیه! شوهرم که یه معتاد سگ اخلاق! حتی جرات ندارم بعد 20 و خوردی سال زندگی روی حرفش کوچکترین اعتراضی کنم! مث سگ پاچه میگیره. تا لنگ ظهر میخوابه بعدش تا شب پای بساطش…
همه چیو به باد داده، الان فقط 1 کی 2 هکتار زمین داره پولش خرج مواد و قمار میشه. خونه توی شهر رو هم فروخت و مجبور شدیم برگردیم روستا توی یه قسمت از خونه مادرش که درش از توی حیاط باز میشد و دوتا اتاق کوچیک و یه هال و آشپزخونه کوچیک داشت. مادری و برادری که حتی الان چند سال به خاطر اخلاق سگ شوهرم و دعوا گرفتنش با اونا باهاش صحبت هم نمیکنن… همه زندگیم دخترمه که دانشجو دانشگاه دولتیه و اون هم همیشه با من سر جنگ داره و اصلا منو به حساب نمیاره. دلم میخواست یه بچه دیگه داشته باشم ولی هر چی خرج دوا و دکتر کرده بودیم نشد. مشکل از من بود… حسین و خیلی دوست دارم. خیلی مهربونه مخصوصا جدیدا که مهربون ترم شده، اخیرا که خونه شون میرم یه سره پیشم هست و سعی میکنه همه ش منو بخندونه، چند بارم توی شرایطی از پشتم رد شد که کاملا باسن منو با بدنش لمس کرد ولی من جدی نمیگرفتم…
بعضی شبا خونه شون میموندم و معمولا شب توی اتاق حسین بودم، کلی درد و دل میکردم و اونم حسابی دلداریم میداد… منو توی آغوشش میگرفت، بوسم میکرد، نازم میکرد… به این حس ها احتیاج داشتم، اینا چیزایی هستن که شوهرم باید برآورده کنه ولی شوهر من… آخرین بار یادم نمیاد کی سکس داشتیم، ارضا شدن من که بماند! سکس ما یعنی بدون هیچ مقدمه ای کیر شوهرم میره توی بدنم و بعد از ارضا شدن شوهرم میخوابیم. به این کارهای حسین عادت کرده بودم و دوست داشتم هر روز و هر شب پیشش باشم تا هر لحظه توی آغوشش باشم، با احساس زیاد بوسم کنه. حیف که این کارهاش رو فقط شب هایی که من اونجا بودم اون هم نیم ساعت یا یه ساعت بعد اینکه همه خوابیدن انجام میداد و بعدش مجبور بودیم با کمی فاصله بخوابیم…
حاجی قرار شد با هیات روستا بره مشهد سفر یه هفته ای، فرداش حسین زنگ زد و گفت خاله جون خونه هستی ناهار بیام؟ پروژه درس روستا دارم و چند روز باید روستا باشم، میخوام روز اول بیام پیش عشقم خاله! من از خوشحالی بال درآوردم و گفتم بیا خاله جون منتظرتم. خیلی طول نکشید که برسه تا روستا راهی نیست. رسید دید تنهام گفت پس حاجی کجاس؟ گفتم دیروز با هیات رفت مشهد و دخترخالت هم تا غروب کلاس داره، رفت نشست روی مبل و براش چای بردم و کنارش نشستم. بخور عزیزه خاله بخور جون بگیری، چند روز توی روستا کار داری حسین؟ گفت دو سه روز، گفتم خب چه کاریه شب بری باز فردا بیای؟ حاجی هم که نیست منو دخترخالت تنهاییم یه دفعه چند روز و باش دیگه! زیاد فکر نکرد و گفت باشه میمونم. خیالم راحت شد که چند شب میتونم راحت خودمو توی آغوشش جا کنم…
ولی دلم طاقت نمیاورد! دلم میخواست همین العان بغلم کنه نوازشم کنه، منتظر شدم چای تموم بشه، گفتم خاله تا ناهار که یکی دو ساعت مونده، باش خونه ناهار و بخور بعدش برو دنبال کارهات. گفت چشم خاله جون! کنار هم نشسته بودیم روی مبل و ماهواره میدیدم، اصلا یادم نیست چی نشون میداد، فقط دوست داشتم توی آغوشش باشم ولی هیچ حرکتی نمیکرد و محو برنامه بود. صورتم رو نزدیک بازوش کردم و دستش رو بوسیدم بعدش سرم و تکیه دادم به دستش. متوجه منظورم شد و بلافاصله منو بین بازوهاش محسور کرد… واییییی چه حس زیبایی بود… دست هاش روی شکمم به هم قفل شده بود. تکیه داد به کناره مبل و منو کشوند توی بغلش، شروع به نوازش کرد… اول سرم رو بوسید بعد یه دستش رو از روی شکمم برداشت و موهام رو نوازش میکرد، کم کم مدل نوازشش عوض شد! با پشت انگشت اشاره آروم روی صورتم بازی میکرد و تا پایین گردنم کارش رو ادامه میداد…
صورتش رو آورد نزدیک گوشم و آروم پایینش رو بوسید، شروع کرد به بوسه های ریز و پیاپی روی صورتم، بوسه هاش با مکیدن و لیسیدن همراه بود و این باعث ایجاد حسی شد که سال ها بود نداشتم، از کارش ترسیدم نمیدونستم داره به عمد سعی میکنه منو حشری کنه یا قصد بدی نداره! از طرفی دلم نمیخواست از این محبت و بوسه و آغوش دل بکنم از طرفی هم باورم نمیشد حسین به من نظر داشته باشه! بنابراین چیزی نگفتم. این حالت تا 1 ساعت ادامه داشت و من تا جایی که میتونستم لذت بردم. ناهار حسین رو دادم و رفت بیرون، وقتی برگشت دخترم خونه بود و تقریبا موقع خواب بود، منو دخترم شام خورده بودیم. غذای حسین رو دادم و قرار شد منو حسین توی اتاق ما بخوابه و دخترم توی اتاقش. منتظر موندیم تا دخترم بخوابه و بعدش توی رختخواب حسین شروع کرد…
منو کشید توی بغلش و محکم فشارم داد، احساس میکردم غیرعادیه ولی دوست داشتم این کارو ادامه بده… شروع کرد به بوسیدنم، منم مدام میبوسیدمش و بهم میگفت خاله جون عاشقتم، منم میگفتم عشق منی خاله، باز هم به همون شکل میبوسید! این بار موقع بوسیدن زیر و بغل لبم رو میبوسید، حشری شده بودم… دلم سکس میخواست! دلم ارضا شدن میخواست… یه شلوار تو خونه ای نرم پام بود که متوجه شدم دست های حسین پشت باسنم حلقه شده، دید چیزی نمیگم شروع کرد به فشار دادن و چنگ زدن… واییییییی چه لذتی داشت این کار. بعد چند دقیقه یه دستش رو آورد جلو و دقیقا گذاشت وسط پام که یه لحظه خودم رو کشیدم عقب و لی دستشو محکم مشت کرد و کسم توی چنگش بود… اون لحظه فقط چشمام رو بستم و از روی شهوت آهی آروم کشیدم که حسین بلافاصله لب هاشو روی لب هام قفل کرد…
انقدر این لحظات لذت بخش بود که به هیچ چیز دیگه ای فکر نمیکردم و میخواستم این احساس تموم نشه! اصلا متوجه نشدم کی شلوار و شرت منو کشید پایین! انقدر حشری بودم بدون اینکه کیرش رو داخل کسم کنه و تنها با فرو بردن 2تا انگشت توی کسم و بازی کردن باهاش ارضا شدم و دست حسین و لای پاهام خیس شده بود… متوجه شد ارضا شدم بلافاصله شلوار و شرتش رو کشید پایین، اومد بطور کامل روی من قرار گرفت و بلوز و سوتین منو در آورد، چنگ محکمی به سینه هام زد ولی صدایی از من در نمیومد، خیالم از دخترم راحت بود بیدار نمیشه به خاطر قرص هایی که دکتر روان پزشکش داده بود تخت میخوابید تا فرداش! ولی دلم نمیخواست حسین صدای حشری منو بشنوه… روی من دراز کشید و باز هم لب تو لب شدیم، اصلا توی حال خودم نبودم و بازم دوست داشتم ارضا شم، تو همون حال بودیم که ورود کیرش رو به داخل بدنم حس میکردم…
خیلی آرومممم داخل شد و تموم حجم کسم رو پر کرد! اندازه ش خوب بود کوتاه بود ولی کلفت که باعث لذت بیشتری میشد… تا ته مسیر کسم رو طی میکرد و بر میگشت. فقط چند بار این حرکت کافی بود تا دوباره ارضا شم… بعد از اون سرعتش رو بیشتر کرد و زیاد طول نکشید تا تموم وجودش رو توی بدنم خالی کنه… بهترین سکس توی 39 سال زندگی من بود… طی دو روز بعدش که حسین خونه ما بود از کوچکترین فرصت برای سکس استفاده میکردیم…

نوشته: MmmmM69


👍 3
👎 3
18449 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

535132
2016-03-29 21:59:34 +0430 +0430

عشق!!! چه عیبی داره آدم عاشق دخترش باشه خواهرش باشه خواهر زادش …خاش …عموش…اصلا عاشق یه حیوون باشه…مهم اون روح و حسیه که داری…
مغزم از اونجایی سوت میکشه که بعضیا عشق رو با خالی کردن هوسشون اشتباه میگیرن…
حالا شما خاله عزیز…خواهر زاده محترم…خواهر جان برادر جان…آقا و خانم محترم …اگه واقعا عاشق هستی به بدن کسی که باهات محرمی احترام میذاری و میگی من عاشقشم و حقش نیست به خاطر ارضای خودم ازش سوء استفاده کنم.

3 ❤️

535138
2016-03-29 22:17:11 +0430 +0430

به به،همین یکیو کم داشتیم که الحمدُلله اینم دیدیم!لااقل ندیده از دنیا نمیرم.همین چند روز پیش نوشته بودم که:خداروشکر محارم از طرف خانمها نوشته نمیشه،اما حالا شد!..دوست همشهوانی،اینکه سالها سکس خوبی نداشتی رو خیلی خوب درک میکنم،شاید بهتر از خودت!اما نمیتونم بهت حق بدم که با خواهر زاده ات سکس داشته باشی،سالم نیست،طبیعی نیست،مذمومه و سوای اینها،میشی الگو برای بچه های کم سن و سال که ماشاالله مثل بشکهٔ باروت میمونن،میان داستانتو میخونن و حتی اگر نخوان،میشی الگو، شما این فکرو انداختی تو سرش.میره دنبالش.اینا که نوشتم برای نصیحت کردن نیست(هرچند که نصیحتم باشه ایرادی درش نیست)اما موردش پیش اومده،اگه کامنتامو خونده باشی دقیقا همین موردِ الگو شدن یه محارم نویس پیش اومده،پس لطفا،خواهشا،انساناً،محارم ننویسین،خانم،آقا،محارم ننویسین…مرسی

3 ❤️

535164
2016-03-30 00:22:14 +0430 +0430

اشکم در اومد خاله جون

1 ❤️

535190
2016-03-30 08:50:16 +0430 +0430

یه لطفی در حق ما بکن دوست عزیزم بگو داستانت فقط زایده ی تخیلات بیمارگونتون هست …
ممنون

1 ❤️

535243
2016-03-30 15:13:52 +0430 +0430

خاله جون…
چی میکنه این خاله جون…
چقدر خوبه این خاله جون…

0 ❤️

535279
2016-03-30 18:43:53 +0430 +0430

قربونش برم , همه مریض روانی شدن!
چی با خودت فکر کردی عزیزم که این احساس بیمار گونتو عشق فرض کردی؟
نمیدونم چرا هرچی تو این فکر خراب هس و به زبون میارین؟ به خدا همه رو خراب کردین!
ننویسین جون همین عشق!تون…

1 ❤️

535354
2016-03-30 22:15:18 +0430 +0430
NA

تو که کمبود دار ، خواهر زادت هم جاکش
تیم خوبیه
نیاز جفتتون هم بر طرف میشه
حالا مگه جغی بودی که سه سوت ارضا شدی ؟
در کل نگارش خوبی داشتی
ولی کیرم دهن حاجی که بعد بیست و چند سال زندگی نتونسته نیاز جنسی تورو بر طرف کنه

0 ❤️

535364
2016-03-30 22:42:36 +0430 +0430

چکار دارید بهش که فشار روشه
یکی داشت کون خر میزاشت رد شدم گفتم داری چکار میکنی

گفت والا انقد بدهکارم اصلا نمیدونم دارم چه میکنم ? ?

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها