محسن و سحر خانوم

1393/03/30

سلام دوستان اين جريان واقعيه ولی اگه کسی هم باور نکرد مشکل خودشه:-)
راستش جريان از اونجايی شروع شد که من دنبال کار ميگشتم ولی مثل اکثر جوونای مملکته گل و بلبل بيخيال مدرکم شدم رو اوردم به بازار ازاد با مشاوره و يه کم تحقيقات از دوستا و اشناها رفتيم تو کار توليدات بتنی يه زمين اجاره کردمو چنتا دستگاه هم خريدم چنتا هم کارگر گرفتم و شروع به کار کردم و از طريق يکی از دوستام به يه خانم معرفی شدم که قرار بود من کارای ساختمونشو انجام بدم و سقف ساختمونشو اجرا کنم برا همين یه مدت همش بايد برنامه کاريمو باهاش هماهنگ ميکردم تا هم من علاف نشم هم اون خانم بقيه کاراشو انجام بده.من يه ادم معموليم و يه کوچولو خوش هيکل و فوق العاده زبون باز و اما اون خانم يه استاد دانشگاه مطلقه زياد خوشکل نبود ولی وضع ماليش عالی بود اندامشم چنگی به دل نميزد ولی بد هيکلم نبود يه خانم معمولی بود خلاصه من و اين خانمه ک اسمش سحر بود بعد دو ماه رابطه کاری و پيدا کردن شناخت نسبت به همديگه با پيشنهاد من با هم دوست شديم و شديم دو تا دوسته واقعی که تو مشکلات سعی ميکرديم ب همديگه کمک کنيمو پشت هم بوديم يه روز دنبال يه سری کار بانکی بودم که سحر بهم زنگ زد و صداش ميلرزيد بهم گفت خودتو برسون بيمارستان منم فوری رفتم ديدم يه گوشه وايساده رفتم پيشش جريانو ازش پرسيدم و فهميدم با يه اقايی تصادف کرده البته تصادف ک نه رسما يارو رو ترکونده بود منم يه کم دلداريش دادم و رفتم سراغ اون پسره ولی انگار زخماش سطحی بودن و اينجوری ک دکترش ميگفت چيزيش نيست

خلاصه اون روز از صبح ساعت يازده تا فردا صبحش من گرفتار سحر و اون پسره بودم اعصابم خيلی خورد بود و به زمين و زمان فحش ميدادم خلاصه پسره رو مرخص کردن سحرم يه ميليون بهش داد حالا چرا نميدونم منم ديگه ميخواستم برم خونه ک سحر گفت ماشينش دیروز داغون شده ماشين نداره بردمش جلو در خونش خواستم برم که گفت بيا یه کم استراحت کن بعد برو منم پياده شدم و رفتيم خونه راستش تا اون روز زياد به سکس با سحر فک نميکردم بيشتر برام يه رفيق و همدم بود خلاصه نشیتم و سحرم دو تا ليوان شربت اورد خورديم و کلی ازم تشکر کرد برا چند لحظه يه سکوت سنگين برقرار شد و منم يه کم حشری شدم ولی جلو خودمو گرفتم و از سحر خداحافظی کردم و رفتم خونه یه دوش گرفتم و خوابیدم تقريبا ساعت هفت عصر بود که از خواب بيدار شدم يه کم به خودم رسيدم و رفتم بيرون ک هم يه سر به کارم بزنم و هم شام بخورم که يه دفه سحر زنگ زد گفت کجايي و منم بهش گفتم اونم گفت بيا دنبال من تا با هم بريم خلاصه منم رفتم دنبالش با هم يه سر به کارگاه من زديم و رفتيم یه رستوران برا شام که سحر گفت چرا امروز يه دفه رفتی منم واقعيتو بهش گفتم و اونم خجالت کشيد و چيزی نگفت ولی فکر من ديگه فقط متمرکز شده بود رو سکس با سحر تو مسير برگشت بهش گفتم که اونم قبول نکرد منم هيچی نگفتم ولی خیلی بهم بر خورد تو دلم ميگفتم اين ديگه کيه من اين همه کمکش کردم خيلی راحت بهم میگه نه خلاصه اونشبم گذشت دو سه روز بعدش سر کار بودم داشتم با کارگرام حساب کتاب ميکردم که سحر بهم زنگ زد گفت ميخوام ببينمت منم بعد تموم شدن کارم رفتم دنبالش با هم رفتم بيرون و بعدشم رفتيم رستوران برا شام که گفت بخاطر اون شب ازش ناراحت نباشم و ميخواسته برام ناز کنه منم بهش گفتم اون ناز نبود عشوه خرکی خرکی بوده و بعد کلی حرف زدن قرار گذاشتیم فرداشبش من برم برم خونشون فرداش من کارمو زودتر تعطيل کردم رفتم خونه حمام کردم و بدنمو اصلاح کردم و بعد کلی تشريفات رفتم خونه سحر يه کم با هم حرف زديم و شام خوردم بعد شام هم در مورد سکس حرف زد و گفت چون دوسم داره ميخواد باهام سکس کنه يه کم بعدش من گفتم شروع کنیم که اونم قبول کرد رفتيم تو اتاق خوابش و رو تخت درازش کردم و لب گرفتنمون شرو شد کلی لباشو خوردم بعد از لاله گوشش شروع کردم خوردن و ليسیدن تا رسيدم به سينش و نوکشو مردم تو دهنم که دیگه ناله هاش شرع شد منم کلی خوردم شينه هاشو بعد یواش يواش اومدم پايین و کسشو ليیسيدم و حوردم بعد چند دقیقه چنتا تکون خورد و ارضا شد يه کم که گذشت شرو کرد کيرمو با دستش گرفت و با زبونش يه ليس از تخمام زد و اومد بالا تا به سر کیرم رسيد و کرد تو دهنش و شروع کرد ساک زدن يه کم که ساک زد من بلندش کردم و خوابوندمش و کیرمو با سراخ کسش تنظيم کردم و با يه فشار کیرمو فرستادم داخل اولش يه کم دردش گرفت ولی بعد چنتا تلمبه شروع کرد ناله کردن منم چند دقيقه تلمبه زدم که احساس کردم ابم ميخواد بياد و چنتا تلمبه محکم زدم و کیرمو گذاشتم رو سينش و ابم با فشار روش خالي شد و یه کمشم ريخت رو صورتش بعد با هم رفتيم دوش گرفتيم و تا صبح دو بار ديگه کردمش و از اون شب به بعد تقريبا هفته ای يکی دو شب ميرم خونش و با هم سکس ميکنیم و واقعا برا هم دوستای خوبی هستيم راستی من اسمم محسنه و 25 سالمه…

نوشته:‌ محسن


👍 0
👎 0
66393 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

423413
2014-06-20 16:26:07 +0430 +0430

آخه مرتیکه ی الاغ داستان تو رو تو کون سگ کنی به جنگ پلنگ میره.یه استاد دانشگاه با توی عمله رفیق شد و بهت داد!!!
من دیگه حرفی ندارم -_-

0 ❤️

423415
2014-06-21 06:03:40 +0430 +0430

زنه که استاد دانشگاهه درسته؟ خوب دیگه به جای اینکارا بشین یه کم بهت املا و فارسی یاد بده. البته میدونم زنه آبدارچی مهدکودکه ولی بازهم حتما املاش از تو بهتره!

0 ❤️

423416
2014-06-21 06:25:25 +0430 +0430
NA

شاید راست بود یا راست کرده بود شاید…

0 ❤️

423417
2014-06-21 08:55:16 +0430 +0430
NA

باس بگم : کیرم تو نوشتنت شر و وری بیش نبود!!! biggrin

0 ❤️

423418
2014-07-26 11:34:38 +0430 +0430
NA

فقط یک کلمه
کسشعر

0 ❤️

423419
2014-07-31 16:43:19 +0430 +0430
NA

« منم کلی خوردم شينه هاشو بعد یواش يواش اومدم پايین و کسشو ليیسيدم و حوردم »
یک دست دکمه کیبورد و یک دست کیر و جق »

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها