مرد من نگران گناه من بود...

1397/04/15

نگاهش داغه،از اون نگاها که تا مغز استخوونتو میسوزونه
خواهش و نیاز از نگاهش میباره…
بلند میشم و میرم سمتش…با قدمای آروم و پرعشوه
با نگاه پر خواهشش سرتاپامو میکاوه
نگاهم قفله تو نگاهش،میرم جلو و دست میکنم تو موهاش دستش آروم و نرم میاد رو گودی کمرم
انگشتاش دونه دونه رو مهره‌های کمرم حرکت میکنه
یه پیچ به کمرم میدم که باعث میشه قدرت دستاش رو کمرم بیشتر بشه و منو فشار بده سمت بغلش
حالا کامل تو بغلشم…بدن ظریف و نحیف دخترونه‌م تو بغلش کامل جا شده و لباش کاملا موازی با چشمامه
با چشام رو لباش میدوم…میپرم به یه ساعت قبل؛


-کیا،من از نظر تو بچه‌ام؟!
-نه عزیزم،چرا همچین فکر میکنی؟!!
-چرا دیگه تو فکر میکنی من بچه ام…بامن مثل یه بچه رفتار میکنی!اون موقع که اولش بودیم بهت گفتم من دوازده سال ازت کوچکترم دلم نمیخواد یه جاهایی حس کنی من بچه ام یا من حس کنم تو پدرمی حالا دقیقا رسیدیم همونجا…
و با بغض صورتمو برگردوندم
بهم نزدیک شد و دستشو لای موهام کرد:
-عزیزدلم،تو خانوممی،آرامشمی من اصلنم حس نمیکنم تو بچه ای!
-اگه فک نمیکنی من بچه ام‌پس چرا تا حالا بهم نزدیک نشدی؟چرا پس رابطمون از یه حدی فراتر نرفته تو این چهار ماه؟من که بهت گفته بودم دلم رابطه جدی میخواد!
و باز بغض کردم…
حس نخواستن و پس زده شدن بغضی بود که داشت خفه‌ام میکرد…حسی که انگار برای مرد مورد علاقه ام کافی نبودم که نزدیکم نمیشد!
دست در گردنم انداخت و تو چشمام نگاه کرد…چشماشو بست و چشمامو بوسید:
-باور کن که من دلم نمیخواد که یه لحظه ام گناه تو این چشای قشنگ و معصوم تو بشینه آیدا،وگرنه خودت میدونی که تو و چشمات دنیای منین من همش با هوس خواستنت میجنگم تا تو حتی یه لحظه اذیت نشی وگرنه من با تمام وجود میخوامت لحظه به لحظه!
-مگه این کار گناهه کیارش؟
-آره،تا وقتیکه ترسش تو دلته گناهه
-ترسم بخاطر اینکه برام ناشناخته اس و تجربه اش نکردم
-تو واقعا دلت میخواد این رابطه رو؟یا میترسی آیدا؟
-من میخوام واسه اولین بار باتو تجربه‌اش کنم من دوست دارم و میخوام این حسو باهات تجربه کنم کیا!
انگشت اشاره‌شو رو لبام گذاشت:
-واسه اولین بار و همیشه


حالا تو بغلش بودم و تنها حجمی که جلوم بود لبای توپر و مردونه مرد مورد علاقم بود که با یه اخم نرم و جذاب صورتمو کنکاش میکرد و دستش رو کمرم و لای موهای بلندم تو گردش بود
دستمو آوردم روی گونه استخوونیش و لبامو با زبونمو تر کردم…چشماشو بست و سرشو آورد پایین و لباشو قفل کرد تو لبام
دستش روی کمر و باسنم دورانی حرکت میکرد
تفاوت قدیم باهاش خیلی زیاد بود…خودمو کشیدم بالا و پاهامو حلقه کردم دور کمرش و دستمو دور گردنش حلقه کردم
گرم و بیرحمانه میبوسید…دستاش رد پر حرارتی رو رو بدنم میزاشت بعد از هر حرکت
چفت لباشو باز کرد و کشید رو لاله گوشم…یه آه یواش کشیدم
اومد پایین‌تر سراغ گردن و گلوم
ریز و طولانی و داغ میبوسید
سرش کاملا تو بغلم بود…دوباره بوسیدمش
با ولع و پر حرارت…
بردتم سمت اتاق خواب
با دیدن تخت خواب یکم ترسیدم ولی به لذت این هم آغوشی بااین مرد جذاب و متین می‌ارزید!
نگاهش داغ رو بدنم‌میچرخید…نمیدونستم باید چیکار کنم هول شده بودم
بلند شدم و رو زانوهام وایستادم موهای بلندمو عقب زدم و ناشیانه عشوه میریختم
پیراهنه یقه گشادمو آروم از تنم در آوردم…دستی روی سینه‌هام و شکمم کشیدم
رو همون زانوهام رفتم سمتش که پایین تخت بود
سعی کردم خیلی سکسی دکمه‌های پیرهنشو باز کنم…‌و کردم،پیراهنشو درآوردم و کناری انداختم دست روی بدن عضلانی و داغ مردونه‌اش کشیدم بازم بوسیدمش
اینبار با ولع بیشتری میبوسید
خیمه زد روم که افتادم رو تخت…صدای نفسای کشدارش باعث میشد کم کم شهوت بیاد سراغم
داغی لباش رو تنم این شهوت و بیشتر میکرد…کم کم صدای ناله‌هام داشت میرفت بالا
دستشو آروم برد زیر بدنم و بند سوتینم رو باز کرد سینه های سفید و کوچیک و گردم افتاد بیرون…گرفتشون تو مشتش و فشار داد یه آه کشدار کشیدم
حرکت لباش دور سینه‌هام فوق العاده لذت بخش بود…گهاگاهی لیس میزد و گهگاهی گاز
واژنم خیس خیس بود کاملا و نبض میزد…
شلوارک کوتاهمو از تنم در آورد و دوباره رو خیمه زد و توچشمام جدی و مصمم نگاه کرد:
-عزیزم مطمئنی؟اگه میترسی یا پشیمون شدی میتونیم همین الان تمومش کنیم و تا هروقت تو بخوای صبر کنیم
منم جدی تو چشماش نگاه کردم:
-کیارش من میخوام باتو تجربه‌اش کنم…نمیخوام حس کنم برات کافی نیستم میخوام ببینم که واقعا رابطمون برات آرامش و لذت داره
-فقط ممکنه یکم دردت بگیره…بهم بگو!
چشمامو بستم و دستش رفت سمت شورتم و آروم کشیدش پایین…فقط واسه یه لحظه ترس و حیا بهم چیره شد و پاهامو بستم ولی بعدش هم چشمامو هم پاهامو باز کردم
کیارش آب دهنشو قورت داد و با انگشت شستش لای واژنمو باز کرد که پر از آب شهوت بود…کمی مالید و انگشت وسطشو داخل کرد
چندبار اینکارو تکرار کرد…
بعد شلوار و شرت خودش و درآورد و آلتی که سفت و بلند شده بود و دستش گرفت و کمی مالید
دوباره با انگشت شست و وسط شروع به مالش واژنم کرد
تمام بدنم داغ شده بود و واژنم نبض میزد
آلتش رو سمت واژنم آورد و گفت:
-عشقم هروقت احساس درد کردی بهم بگو تا ادامه ندم باشه؟
سری تکون دادم…با سر آلتش کمی واژنم رو مالید
حس غریبی بود…یه حس ناشناخته
چه بهتر که این حس رمزآلود لذتبخش رو با کسی تجربه کنم که میپرستمش
میزان کمی از آلتش رو وارد واژنم کرد که بدنم لرزش خفیفی کرد…دستاش رو رو پهلوهام گذاشت و گفت خوبی؟
بازم فقط سر تکون دادم…درواقع اصلا نا نداشتم تا حرف بزنم
سر آلتشو درآورد و دوباره داخل کرد…چندبار این کار و کرد
اینبار میزان بیشتری رو داخل کرد…احساس درد خفیفی رو زیر شکمم احساس کردم کمی صورتم جمع شد
متوجه شد و دست از کار کشید برای چند لحظه
دوباره شروع کرد و میزان بیشتری رو داخل کرد …چند لحظه بعد احساس تیرکشیدن شدیدی رو در واژنم احساس کردم و مایع داغ و لزجی که بین پاهام در حرکت بود
آلتش رو بصورت کامل داخل کرد که جیغ خفیفی کشیدم…خیمه زد روم و گفت:
خانوم شدنت مبارک عشقم…مرسی که منو به حریم تنت راه دادی!
با بوسه جایی برای جواب برام‌نذاشت
آروم آلتش در حرکت بود و آروم میبوسید…دیگه از درد چند دقیقه قبل خبری نبود
آلتش رو درآورد و با یک دستمال بین پاهای من و آلت خودش رو تمیز کرد
و دوباره کم کم آلتش رو در واژنم فرو کرد…دیگه خبری از درد نبود فقط لذت و ارامش بود
حرکت بدن کیارش حالا تند شده بود
صدای نفس نفسا و ناله هامون و همینطور عرق بدنمون باهم یکی شده بود…درست مثل تنمون!
حرکتش هرلحظه تندتر میشد و من لحظه به لحظه به اوج نزدیکتر میشدم و لابلای ناله‌هام فقط اسمش رو صدا میکردم
و زمزمه های پر از نیاز و لذت و شهوتش رو کنار گوشم دریافت میکردم
حرکت نفسهاش روی گردنم دیوونه کننده ترین رفت و آمد دنیا بود!
بدنم تو بغلش پیچ و تاب میخورد و بی طاقت نفس میکشیدم…مهر بوسه هاش رو تنم و زمزمه‌هاش زیر گوشم لحظه ای قطع نمیشد
ومن هر ثانیه بیشتر خوشحال میشدم از تصمیمم!
برای یک لحظه لرزشی خفیف بدنم رو در بر گرفت و برای چند ثانیه توانایی باز کردن چشمام و حرکت بدنم رو نداشتم
که احساس مایعی داغ روی شکمم عضلات پلکم رو تکون داد…انگشت اشاره کیارش روی لبها و گونه‌م در حرکت بود:
-من چطور میتونستم چندماه از این بدن سکسی و سفید خوشبو صرف‌نظر کنم؟مرسی عشقم…تو بهترین آرامشو بمن دادی
چشمهام بسته بود و حرکت دستمال روی شکمم حس میشد…در ذهنم خدارو شکر میکردم برای داشتن این مرد رمانتیک و مهربون

دوستان این داستان کاملا واقعیه و اولین سکس منو با مردی که عاشقش بودم شرح میده ولی متاسفانه رابطمون به سرانجام نرسید…

نوشته: دختر نشسته در ماه


👍 27
👎 4
53619 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

700036
2018-07-06 21:15:44 +0430 +0430

عیچکس حوصله خوندن داستان بلند رو ندارع کوتاه و متخصر بنویس

0 ❤️

700042
2018-07-06 21:21:14 +0430 +0430

ام…کاش تهش نمی گفتی که بهم نرسیدین…یکم ضد حال شد…در کل لایک

1 ❤️

700043
2018-07-06 21:23:27 +0430 +0430

مگه رمان میخای بنویسی.
این ارون داستاناس ک میخاسته بده روش نمیشده فک کنم.
فقط تا اونجا خوندم که با چشاش رو لباش میدوییدخخخ
پارکتو عوض کن.

1 ❤️

700079
2018-07-06 22:29:54 +0430 +0430

خوب بود، از همون جمله که از اختلاف سنیتون نوشته بودی منتظر بودم ببینم نوشتی که آخرشم به جایی نرسیدین باهم؟؟

که دیدم بله نوشتی. لایک ۸

2 ❤️

700114
2018-07-07 00:00:21 +0430 +0430
NA

دختر یا زنی از شیراز هست واسه دوستی واقعی؟09019542508 محمد

0 ❤️

700126
2018-07-07 03:38:58 +0430 +0430
NA

ینی یه کسخل جقیم میفهمه کسشره

0 ❤️

700127
2018-07-07 03:47:06 +0430 +0430

اینهمه عاشق بود آقائه چرا بهم نرسیدین نمیخام اصن من ندوس این داستانو

1 ❤️

700145
2018-07-07 07:25:20 +0430 +0430

عالی بود… لایک 12 تقدیمت

1 ❤️

700153
2018-07-07 08:24:16 +0430 +0430

واقعا زیبا نوشته شده:))))))))

1 ❤️

700179
2018-07-07 11:02:21 +0430 +0430

دکتر جان خیلی دیوثی. 🙄

1 ❤️

700195
2018-07-07 12:23:52 +0430 +0430

خدایی نظراتو تو سایت میخونی دلت شاد میشه انقد نقد لطیف میکنن اصلا ححح

0 ❤️

700209
2018-07-07 13:01:19 +0430 +0430

زیبا بود، خوب نوشتی.
گفتی خاطره ست و واقعیه.برعکس آنچه که گفتی خواسته یا ناخواسته بدنبال رابطه پدر فرزندی بودی، حدس میزنم سنت خیلی کم بوده اونزمان. متاسفانه اصلا واقعبینانه با قضیه برخورد نکردی. مرد شما هم اگه بفکر گناه شما بود قبل از اون باید بفکر خیلی چیزای دیگه میبود.منجمله احساسات شما.
لایک

1 ❤️

700237
2018-07-07 14:31:17 +0430 +0430

داستانت عالی بود و لذت بردم
لایک 15 تقدیم به شما

1 ❤️

700238
2018-07-07 14:51:44 +0430 +0430

خوب بود
من پسندیدم
لایککککککککککککککککککککککککک

1 ❤️

700254
2018-07-07 16:15:19 +0430 +0430
NA

نوع نگارش داستان گونه بود نه خاطره گونه … توی خاطره گفتن اغراق لو میره و بی مزش میکنه برا همینم سیل فحش بطرفشون روانه میشه اما تو داستانم سرایی کردی که جالب بود و هر چقدر هم اغراق توش باشه و بشه قشنگ بهش بال و پر داد که بهتر و البت جای ایراد هم نداره چون داستانه اما … اما الفاظ سکسی بکار رفته برا این سایت ضعیف بود … ( آلت ) ( وازن) مگه رفتی از داروخانه خرید میکنی یا دنبال مجوز چاپ هستی … در کل آفرین !!!

1 ❤️

700259
2018-07-07 17:02:33 +0430 +0430

خیلی قشنگ احساساتتون رو لطیف و ملموس بیان کرده بودین.توصیف صحنه ها عالی بود.قلمتون خیلی شیوا و شیرین هست.سطح نوشته اتون از داستانهای این سایت خیلی بالاتره.بعضی از دوستان درست گفتن واقعا باید نویسندگی کنید و رمان بنویسید .تو این سایت داستانای عالی که آدمو جذب کنه و دارای انشا و املای صحیح باشه خیلی کم پیدا میشه.بسیار عالی بود اما متاسفم بابت جداییتون.امیدوارم دوباره اگر امکانش هست همدیگه رو پیدا کنید???

1 ❤️

700263
2018-07-07 17:41:12 +0430 +0430

خیلی زیبا بود دوس داشتم اورین لایک بازم بنویس

1 ❤️

700375
2018-07-07 23:21:16 +0430 +0430

دوستانی که لطف کردین و نظر دادین اول از همه کلی ممنونم واقعا که انقدر با توجه خوندین و نقدهایی کردین که شاید خیلی به جا بود من این اولین داستانی هست که مینویسم و خواستم با یه خاطره از خودم شروعش کنم ولی خب دوستان اهل قلم و دوستانی که زیاد داستان میخونن میدونن که وقتی خاطره به رشته قلم و نگارش در میاد قطعا یه میزان کمی توش دست برده میشه برای اینکه نحوه اتفاق و ویا گفتار با نوشتار فرق داره اینو در جواب دوستانی گفتم که گفته بودن باور نمیکنن و یا گفته بودن عشوه ها برای سکس اول زیاد بود یه کامنت دیگه هم میزارم ممنون اگه بخونین:-)

0 ❤️

700376
2018-07-07 23:25:50 +0430 +0430

واقعااا احسنت واقعااا عالی بود
با نظر سیارا کاملااا موافقم و حرف دل منو زد من زیر خیلی از داستانای خوب همینو میخواستم بگم…

1 ❤️

700377
2018-07-07 23:26:21 +0430 +0430

نکته بعدی اینکه به شخصه از آوردن اسم های عامیانه و یکم خشن آلات تناسلی خوشم نمیاد شاید بقول دوست عزیزمون ضعف نوشته بنده باشه و میپذیرمش اما نمیتونم اون اسامی رو تو نوشته هام بکار ببرم شرمنده :-)
ممنونم که آرزو کردین بازم بهم برسیم اما خب اون آقا مهاجرت کردن الان و نزدیک به یک ساله که رابطمون تموم شده ولی حدود دو سالی که ما باهم بودیم بهترین روزای زندگیم بود برای همین خواستم شروع نویسندگی اروتیکم با یه خاطره دو نفره قدیمی باشه…
بازم ممنون که خوندین و دوست داشتین

1 ❤️

700378
2018-07-07 23:31:49 +0430 +0430

انقد بدم میاد از امثال تو که خودشونو ول میکنن زیر پای مردا هرزه ها

0 ❤️

700379
2018-07-07 23:33:56 +0430 +0430

داستانت ساده نوشتی اما قشنگ بود. چندجایی جمله بندی فعل ها درست نبود. فضاسازی محتوای داستان هم جالب نبود، اما با این حال لذت بردم، بازم بنویس
قلمت زیباست.
آفرین آیدا 23 ?

1 ❤️

700478
2018-07-08 10:25:25 +0430 +0430

بازم میگم داستانی که بر مبنای واقیعات روز جامعه نباشه ارزش وقت گذاشتن و خوندن نداره

0 ❤️

700558
2018-07-08 15:52:21 +0430 +0430

دوست من اتفاقا این داستان از جمله داستانای واقعیات جامعه روز ایرانه داستان دختر پسری که باهم قول و قرار عاشقونه میزارن ولی اخرش بهم نمیرسن(حالا یا سر دروغ گفتنا و پدرسوخته بازیای پسره و قولای الکی یا مسائل مالی یا خیلی مشکلات دیگه) و چیزی جز بکارت از دست رفته و شاید یه عمرافسوس متاسفانه تو جامعه خراب ما برای دختر باقی نمیمونه.والا من خودم بین دوستانم با سه تاشون که صمیمیترم و تقریبا جزئیات زندگیاشونو میدونم دیدم ک هر کدوم حداقل 2یا3 مورد تاحالا همچین اتفاقی براشون افتاده در حالیکه اصلا ادمای عوضیی هم نیستن ک بخوان کسیو اغفال کنن و قول دروغ بهش بدن حالا تصور کن یکیم اهل دوز و کلک و قولوقرار دروغ باشه ببین آمار چقدر براش بیشتره.درکل خواستم بگم این داستان خیلی واقعی تر از داستانایی بود ک طرف یا بکنه و آلت دسته بیل و کمر سیمانی و استقامت کرگدنی داره و یا با محارمش سکس میکنه

1 ❤️

700562
2018-07-08 16:18:44 +0430 +0430

راستش قبل خوندن داستان دیدم طولانیه رفتم پفک و چوس فیل و نوشابه و یه قوطی وازلین اعلی اووردم که یه 2 ساعتی جق بزنم
ولی اینقده داستان طولانی شد و وسطش تبلیغ بازرگانی پخش شد که وسط جق خوابم برد و آخرای داستان از خواب پریدم دیدم که میگه رابطمون به سرانجام نرسید؟؟؟؟؟!!!
منم یه نگاه به کیرم کردم دیدم های های اشک میریزه…عجب داستان غمناکی بود!!!

0 ❤️

700601
2018-07-08 19:31:47 +0430 +0430

فکر میکنم داستان واقعی از نظر دوستان سکس های بی مبالاتیه که با فاحشه ها صورت میگیره یا توهمات ناشی از خودارضایی یه سری از دوستان…اتفاقا الان تو جامعه ما که داره سعی میکنه مدرن بشه ولی هرچی سعی کنه نمیتونه روابط دختر و پسر توی یه تنگنایی قرار گرفته به اسم سنت و مدرنیته…یعنی دخترا و پسرا بین علایق و عقاید خودشون و جبر خانواده و جامعه که هنوز براشون روابط و سکس آزاد و منع میکنه قرار گرفتن پس این کاملا مسئله واقعی و روز جامعه است دوس عزیز

0 ❤️

703352
2018-07-18 23:36:36 +0430 +0430

کسشر کسشر کسشر قرار نیست رمان بنویسی که !!!اه

0 ❤️

717240
2018-09-14 10:18:53 +0430 +0430

یه ارکستر دو نفره ؛ یا اصلا سمفونی نهم بتهوون ؛ پر شور و مخملی … تصویر سازی خوبت آدمو به درون داستان میکشونه
انگار درب اتاق خوابتو باز کنی و …
گرچه دلنوشته هات تکه هایی از عاشقانه های معصومانه ست اما احشاس و تکنیک بهش پر و بال میده تا خواننده موازی با تو داستان خودشو بنویسه … لایک

1 ❤️

717332
2018-09-14 22:08:35 +0430 +0430

تک مرد جان دوست عزیزم ممنونم از این تعابیر زیبا واقعا ازشون لذت بردم(دسته گل)

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها