مردم آزاران نامدار۲ (۲)

1396/04/29

…قسمت قبل

ارش که رفت گوشیم زنگ خورد دیدم یکی از بچه هاست گفت وقت داری یه سر بیای کافی شاپ؟ منم رفتم این دوست من با نامزدش پول نامزدی و عروسیو رو گذاشتن رو هم یک مغازه ای رو راه اندازی کردن دوستم میخواست فست فود بزنه اما نامزدش نظرش رو کافی شاپ بود که اخرشم زور دختره چربید اما مشکل اینجا بود که مشتری نداشتن وقتی رفتم اونجا بهم گفت از زور بدبختی و کمبود مشتری با ایدی دختر میره تو چت روما با پسرا قرار میزاره برای سکس اما میگه قبلش یک بار باید همدیگه روتو یک مکان عمومی ببینیم و قرار رو تو کافی شاپ خودش میزاره تا پسرای بد بخت میان میشینن سریع میره بزور سفارش میگیره سر پونزده دقیقه هم دوباره میره سفارش یک قهوه دیگه که معمولا پا میشن میرن گفت با این وضع حتی اجاره هم در نمیاد گفت میخوام ازت خواهش کنم با بچه ها حرف بزنید یه متن تبلیغاتی رو تو هر چت رومی میرن هی کپی پیست کنن که کافی شاپم معروف شه شاید چند نفر بیان گفتم شهروز جان من چت روم نمیرم اما یک فکری دارم شاید برات جالب باشه پیشی یادته؟ یادته شرطش برا دادن چی بود؟؟ جهت اطلاع پیشی یک دختره بود که تو مهمونیا هر چند وقت یکبار پیداش میشد اما هر کی میخواست باهاش دوست بشه میگفت یک پسری است جای داداشمه اون باید تورو تایید کنه اگر تحقیق کنه و به این نتیجه برسه که از پسرای خوبی باهات دوست میشم چون قیافش شبیه گربه بود همه بهش میگفتن پیشی من اصلا بهش محل نمی زاشتم یکبار بهم گفت تو چرا اینقدر با من بدی گفتم باهات بد نیستم اما من اگر از گرسنگی بمیرم هم منت یک پسر دیگه رو نمیکشم یه تیکه نون بهم بده حالا بیام بابت حرف زدن با تو منت بکشم؟؟ پاشدم گفت کجا میری گفتم یه نفهمی داره از این سیگار مشکی رنگا که وسطش یه چیزی مثل حلقه طلایی انگشتر داره میکشه بو گندش اذیتم میکنه میخوام برم تو حیاط گفت منم میام اومد نشست رو تاب چوبی چند دقیقه حرف زدیم یهو دیدم یه پسر قد کوتاه بدو بدو اومد خواست بین ما بشینه اومدم بپرم بهش دختره گفت بهههه اقا لطفی کجا بودی؟ تعجب کردم گفت این همونه که باید همه دوستای منو تایید کنه سعی کرد بین ما بشینه که نزاشتم یهو گوشی دختره زنگ خورد پاشد بره جواب بده اینم نشست بقل دست من گفتم گمشو برو تو گفت نمیخوام میخوام پیش شما باشم منم اصلا اعصاب ندارم اینجور وقتا یک پس گردنی گزاشتم پس کلش گفتم مگه نمیگم گمشو یهو دیدم زد زیر گریه عین بچه نوزاد عوووووووو عووووووو تازه فهمیدم این عقب افتادس پیشی اومد داد و بیداد اینو بغل کرد اینم عملا خودشو چسبونده بود به سینه های دختره داشت گریه میکرد فرستادش بره صورتشو بشوره داد زدم این منگل باید منو تایید کنه؟؟ گفت اینجوری نبینش این نه تا خونه به نامشه!! گفتم تو منو مسخره کردی؟؟؟ گفت نه این هر شب اجازه داره با تلفن فقط ده دقیقه با من حرف بزنه. تنها هم حق نداره از خونه بره بیرون فقط من میارمش بیرون. باباش نه تا خونه با نامش کرده که تا مین باشه ایندش من گفتم اینو اینقدر قبول ندارن که موبایل بهش بدن بعد نه تا خونه دادن بهش؟؟ گفت باور کن هر جا میریم میگه من تو این خیابون خونه دارم!! گفتم شرط می بندم چرت گفته دفعه بعد که با مادرش حرف زدی یک دستی بزن بگو یک نفر داره گولش میزنه دو تا از خونه هاشو از دستش دربیاره ببین چی میگه. که اینم رفتو گفت مادره کلی خندیده بود که ما اگر نه تا خونه داشتیم خودمون تو خونه رهنی نمیشستیم که همش سر سال تنمون بلرزه صاحبخونه امسال چه بامبولی میخواد سرمون در بیاره. بعد شوهرم یهو خونه خریده زده به نام این؟؟ اونم نه تا یکجا؟؟ پفکه مگه!! شوخی کرده باهات. پیشی خانوم هم فهمیده بود یکساله سرکاره!! البته زیربار نرفت ولی فکر کنم برای دارایی پسره نقشه کشیده بود همه هم مسخرش کردن که دیگه چرا داداشتو جایی نمیاری با خودت. یا اینکه نتیجه میگیریم پسر حتی اگر عقب مونده هم باشه بازم میتونه شما دخترا رو بزاره سرکار. شهروز پرسید پیشی چه ربطی به مشکل من داره جواب دادم دو تا ربط اولا الان کارمند یک شرکت تبلیغاتیه میتونیم دعوتش کنیم یک روز بیاد اینجا رو ببینه راهنماییت کنه برای معروف شدن اینجا چه کارایی باید انجام بدی دوما ما هم میتونیم همون جریان رو پیاده کنیم تو به پسرا میگی که یک پسری است که جای داداشته و باید همه دوست پسراتو تایید کنه اول باید یکبار اونو ببینی بعد منو. بعد پسر ها رو دو تا دو تا به کافی شاپت میکشونی هر کدوم فکر می کنن باید مورد تایید دیگری قرار بگیرن دو تا دو تا سر میز میشینن وطولانی حرف میزنن تو هم میتونی این قهوه مزخرفتو که مزه عرق لای چاک کون اکبر اقا سیبیل سیاهو میده رو به همراه اون کیکایی که نامزدت میپزه طعمش مثل موکتیه که یکمی ابر وسط مبلو روش خورد کرده باشن رو فرو کنی تو حلق ملت. هر وقت هم کسی شک کرد پسری از نامزدت میخوای صداشو سکسی کنه دو کلمه حرف بزنه صدای دختر بشنون سه سوت خر میشن میان. بلند مدت میشینن فقط تاکید کن که اصلا راجع به تو حرف نزنن که طرف مقابل فکر نکنه این اشنایی فقط برای دوستی و سکس با توئه بزار فکر کنه براش احترام قائلی( هرچی دیرتر بفهمن سرکارن بیشتر میشینن و سفارش میدن!!) یه لطفی هم به من بکن چند تا گلدون گل مصنوعی تر جیحا لاله بخر بزار رو میز که فضا رومانتیک بشه!! اتفاقا نقشه من گرفت و پسر ها دو تا دو تا میومدن با هم سر میز میشستن قربون صدقه هم میرفتن گلدون گل هم بینشون رو میز بود شهروز میگفت کاسبی بد نیست اما عملا کافی شاپم شده گی بار!!! گفتم هر وقت حواسشون نیست یک چند تا عکس ازشون بگیر وقتایی که میام اونجا دور هم ببینیم یک شیکم سیر بخندیم!! نامزدش از من خیلی شاکی بود اخه اسم کیکاشو گذاشته بودم مرگ لذیذ!! یه بار یه کیک تازه پخته بود گفت اگر گفتی کیکه چیه؟ گفتم کیک صابون؟؟ عملا ماهیتابه رو برداشت بکوبه تو مخم که در رفتم از کافی شاپ اومدم بیرون داشتم فکر میکردم عصر جمعه ای کجا برم که مادرم زنگ زد که بیا خونه چون پدر بزرگم با پرستارش تنها زندگی میکرد من بیشتر شبا اونجا بودم رفتم یه سری بزنم بهشون که تو حیاط خونه یه صحنه جالبی رو دیدم خونه پدری من تو یک مجتمع است تو حیاطش دوتا نیمکت روبروی هم قرار دارن رو یکیش دو تا دختر نشسته بودن اصغر 16 ساله هم جلوی نیمکت وایساده بود داشت هیزبازی در میاورد اصغر نوه یکی از ساکنین ساختمون بود حدود صد تا تی شرت داشت رو همش هم عکس اسپایدر من بود. به جای پایین اومدن از پله از روی نرده ها سر میخورد و داد میزد اسپایدر مننننننننن! کسخل بود اساسی من درو باز کردم رفتم تو حیاط دیدمش از دور مثل ادمایی که میخوان یکیو بقل کنن دستامو باز کردم داد زدم اسپایدر اااان!! ضایع شد جلو دخترا. گفت اسپایدر من نه اسپایدر ان!!! این چیه همیشه به من میگی گفتم چیکار کنم انگلیسیم ضعیفه!!! دخترا داشتن میخندیدن منم هی این بیچاره رو اسکلش میکردم یکشون ازم پرسید شما ساکن اینجایید؟ گفتم نه پدرو مادرم اینجان وقتی فهمیدن واحد دیوار به دیوارشون خونه پدرمه یهو صورتشون رفت تو هم فهمیدم خبریه اول جواب ندادن گفتم اینو بدونید که من تو زندگیم دشمنی بزرگتر از پدرم ندارم اون هم می خواد سر به تن من نباشه هرچی میخواید بگید فحشش هم بدید مسئله ای نیست زبونشون باز شد گفتن که با هم زندگی میکنن دختر خاله هستن و شیرازی تهران دانشجوان اما دانشگاهشون یکی نیست بابای من که فهمیده بوده اینا تنهان تصمیم گرفته بوده یک سیخی بزنه هرچی فکر کرده بود چه غلطی بکنه چیزی به فکرش نرسیده بود اخرش یه روز که هوا یکمی گرفته بوده میره در خونه اینا رو میزنه میگه سلام امشب قراره بارون بیاد میگم اگر میترسید میخواهید بیاید خونه ما بخوابید یا اگر راحت نیستید من شب بیام بخوابم پیش شما!! اونام گفته بودن نه خیر ما از بارون نمی ترسیم!!(اخه جاکش بارون ترس داره؟؟) خلاصه بابای ما که بعد از روزها نگاه کردن به اسمان و انتظار برای دو تا لکه ابر حسابی کیر شده بود بر میگرده خونه چند تا تلاش ناکام دیگه هم میکنه که بازم میخوره تو دیوار!! گفتم یه خواهشی ازتون دارم حق ندارین نه بگین من به مادرم میگم یه شام مفصل درست کنه فردا شب میاین خونه ما گفتن نه مزاحم نمیشیم گفتم مزاحم چیه شما میای من ازت میپرسم چطور من تاحالا شمارو اینجا ندیده بودم؟ شما میگی اختیار دارین خدمت پدرتون رسیدیم من می پرسم چطور؟ شما کل جریانو با جزییات یکبار دیگه جلوی مادرم تعریف میکنید!!! قبول کردن رفتم سراغ مادرم تا دید منو دادش در اومد چرا خونه نمیای گفتم مامان یه خواهش دارم فردا شب شام مفصل درست کن دو تا مهمون داریم گفت کی گفتم یه دختر خانمی رو میخوام به شما معرفی کنم!! مادرم کلی ذوق کرد طفلک فکر کرد میخوام زن بگیرم و قراره از شرم خلاص شن! فرداش شام مفصل پختو اینا اومدنو نقشه اجرا شد مادرم یک پرنسس واقعی است هیچ وقت جلوی غریبه داد و بیداد راه نمی اندازه با لبخند نشست و کل جریانو شنید. صبر کرد مهمونا رفتن بعد… انچنان خواری از بابام گایید که من شمردم بابام حدود یازده بار به صدای بلند گفت … خوردم!! یک مبلی داریم خونه پدریم مبل تکی مخصوص جلوی تلویزیونه خیلی راحته ساخت ایتالیاست من روش نشسته بودم دعوای اینا رو نگاه میکردم هرهر میخندیدم ( یّک حالی میده پدرو مادرتو بندازی به جون هم!!)) یعنی اینقدراون شب خوش گذشت به اندازه 3 تا سفر تایلند حال داد صداشونو با گوشیم ضبط کردم فردا شبش رفتم خونه دخترا پرسیدن چی شد؟ گفتم همشو ضبط کردم میخواین بشنوین!! گفتن اره گفتم شام خوردین؟؟ گفتن نه منم رفتم پیتزای مفصل گرفتم از رستوران تازه تاسیس محلمون که پیک نداشت اما پیتزاش بی نظیره اوردم داشتم میرفتم تو که اسپایدر ان منو دید. شام خوردیم و صدای دعوا رو با هم گوش کردیم و هرهر خندیدیم اما اسپایدر ان کثافت قضیه رو به بابام گفته بود دفعه بعد که رفتم خونه جلوی مادرم بلند بلند گفت باید این دخترا رو از اینجا بیرون کرد ساختمونو به گند کشیدن چند شب پیش اصغر دیده یه پسر با پیتزا و مخلفات اخر شب رفته خونه اینا (منو میگفت) منم جواب دادم خوب که چی؟ گفت وقتی این ساعت شب میرن خونه دختر معلومه برای چی میرن!! منم گفتم اصلا برای همونی که تو فکر شماست رفته باشن مگه دیگران میدن نشیمنگاه شما درد میگیره؟؟ نکنه کون اهالی ساختمون به هم وصله اخر ماه قبضش یکجا میاد؟؟ گفت نه خیر وقتی یک دختر اینجوریه مردم فکر میکنن کل دخترای ساختمون اونجورین!! منم جواب دادم اولا مردم از بیرون چجوری راهروی داخل ساختمون رو میبینن؟ دوما به فرض هم که بگن مگه شما اینجا دختر داری؟؟؟ سوما همه کسایی که سر این میزن میدونن شما دردت چیه مثل اینکه باز دلت کتکای مامانو میخواد؟؟ یهو بیچاره صداش ضعیف شد گفت حالا دور هم بودیم یه چیزی گفتم گفتم پدر یکمی از خاطرات دوبی بگیم اگر موافقی؟ باباهه رنگش پرید گفت شامتو بخور سرد نشه جهت اطلاعتون زمانی که من با پدرم برای اولین بار به دوبی رفتیم حدود پونزده سالم بود من تو لابی هتل چند تا تابلو دیدم از دیسکو و استخر هتل که روی پشت بوم بود که دخترا با چه وضعی داخلش بودن اطاق گرفتیم من گفتم پدر شما خسته ای یک دوش بگیر یک چرت بزن منم برم از مسئول لابی بپرسم برای عصر ترنسفر های هتل چه ساعتی حرکت میکنه و کجا می بره و از این حرفا (مسئولش یک مرد ایرانی بداخلاق بود) گفت باشه مایو رو برداشتم مثل فشنگ رفتم بالا پشته بود دیدم قدرتی خدا یک ملخ هم تو استخر نیست فکر کنم عکس تبلیغاتی بود یعنی بیست سی تا دخترو پول داده بودن که (لخت اما به روی شکم فقط کمرشون پیدا بود ) دور استخر دراز بکشن و یا اونجوری تو اب ژست های هوس انگیز بگیرن که اون عکسها گرفته بشه. تکیه داده بودم به دیوار استخر که دیدم روبروی من در دو طرف راهرویی که طبقات پایین رو به پشت بام متصل میکرد دو تا سونا است زنانه و مردانه اول شاکی شدم که اینجام زنونه مردونه است بعد یهو یادم اومد خوب اینجا که نیرو انتظامی و بسیج نیست تازه به فرض هم کسی شاکی شد خودمو میزنم به اون راه که نتونستم تابلو رو بخونم و اشتباه اومدم من از دوم دبستان کلاس زبان می رفتم و اون موقع سیزده یا چهارده ترم زبان خونده بودم اما اونا که نمی دونستن!! خلاصه پاشدیم رفتیم تو سونا زنونه دیدم یک نفر بیشتر اونجا نیست حدس بزنید کی بود؟؟؟ حدس همتون غلط بود دیدم بابام نشسته اون ته داد زدم تو اینجا چیکار میکنی؟؟ گفت چطور؟؟ گفتم اینجا سونا زنونه است!! پرسید اگر زنونه است تو چرا اومدی؟؟ دیدم هیچ جواب مناسبی ندارم سرمو انداختم پایین رفتم بیرون فرداش از طرف هتل ما رو بردن یک ساحلی که ورودیه داشت اما خیلی تمیز بود و امکانات داشت یک گوشه ای هشت نه تا زن روس دراز کشیده بودن به روی شکم که یا لخت مادرزاد بود یا از این مایو های لامبادا که عملا یک نخه لای کون پوشیده بودن یکمی اونورتر یه نمیکت بود پدرم گفت من خسته شدم میشینم رو اون نیمکت تو برو شنا کن منم یواش ولی جوری که بشنوه گفتم کس عمت تو که راست میگی!! رفتم تو دریا شروع کردم به شنا اما نگاهش بهش بود بعد که خسته شدم خواستم بریم رفتم سراغش دیدم هنوز زنا رو شیکم خوابیدن اینم منتظره اینا برگردن گفت بابا جون اینا بر نمیگردن بیخودی الافی.اگر میخوای دید بزنی اون طرف چند تا دختر جوون با بالاتنه لخت نشستن خیلیم خوش اخلاقن دید میزنشون چشمک میزنن بدنشون رو میلرزونن میخندن باباهه چشماش برق زد اما نمیخواست جلوی من ضایع بشه گفت این حرفا چیه پسر زشته قباحت داره. می خواست پاشه دنبال بهانه میگشت دلم سوخت براش گفتم این همه نشستی پات خشک شد پاشو یک قدمی بزن اینم یه جوری که انگار بی میلم سرشو تکون داد پاشد راه افتاد البته جهت اطلاعتون هیچ دختری با اون مشخصاتی که گفتم در کار نبود خواستم از روی اون نیمکت پاشه تا ضایعمون نکرده یا کسی چیزی بهش نگفته .بدبخت مادر مرده جوری ساحلو گشت که هرکی جای بابام بود چهار تا گنج پیدا میکرد!!!

ادامه دارد…

نوشته: shahx


👍 32
👎 3
3380 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

640998
2017-07-20 23:23:21 +0430 +0430

خیلی باحالی

1 ❤️

641000
2017-07-20 23:33:45 +0430 +0430

جدا از هر کصچری ، یا بابات خیلی پپه تشریف داره که تو جرات میکنی این جوری باهاش گوه بخوری ، یا باز بابات خیلی پپه تشریف داره -_-

0 ❤️

641019
2017-07-21 04:36:59 +0430 +0430

هر وقت داستانتو میخونم از خنده دل درد میگیرم

ناموسا دمت گرم

فقط سه رو ب نظر من جوری ادامه بده ک اون رفیق سریش اکیپ شخصیتای داستان واقعا بگا میره و بچه ها بعد داداگاه ازش انتقام میگیرن

1 ❤️

641020
2017-07-21 04:42:59 +0430 +0430

بیشترباید روی داستانات کارکنی عمویی

0 ❤️

641042
2017-07-21 07:35:26 +0430 +0430

داداچ بعدی رو بیشتر بنویس
حال کردیم لایک???

1 ❤️

641064
2017-07-21 11:27:54 +0430 +0430

فادر گاد عزیز باحالی از خودتونه

براک لنسر عزیز اینا داستان نیستن که هر جور بخوام بنویسمشون خاطرات من و ارازل اوباش دورو ورمن ادامه فصل قبل رو سایت هست پیام خصوصیتون رو هم چک کنید لینکشو براتون ارسال کردم

جناب خوش غیرت سپاسگزارم

ارمان عزیز کل قسمتها نوشته و ارسال شده حجم قسمت ها رو زیاد کنم طولانی بشه کسی نمیخونه قسمتهای زیاد با حجم کم هم نمی تونم بنویسم چون بیشتر از پنج قسمت اجازه نمیدن هر داستانو باید کلیشو سانسور کنم اگر می خواهید قسمتهای بعدی زودتر بیاد لایک کنید که زودتر و بدون نوبت براتون بزارنش

1 ❤️

641097
2017-07-21 19:08:03 +0430 +0430

shahx جان عالی بود ?
لایک 6 ?
ادامه شو زود بزاری

1 ❤️

641246
2017-07-22 18:59:49 +0430 +0430

دهنت سرویس چه خاطرات باحالی داری ?

1 ❤️

641338
2017-07-23 12:30:00 +0430 +0430

من دارم از خنده میمیرم ، خونم گردن خودته 🙄

1 ❤️

641833
2017-07-25 22:24:16 +0430 +0430

پسر دهنتوووو ?

1 ❤️

974161
2024-03-07 23:33:49 +0330 +0330

دمت گرم
قلمت خستگی از تن آدم بیرون میکنه اما از طرفی هم آدم رو میبری به دوران تازه از تخم در اومدن خودش. یعنی قشنگ لحظه ها و کار هایی که نوشتی حس و حالش رو درک میکنم

0 ❤️