مرز باریک خوشبختی و بدبختی

1397/12/27

سلام بچه ها
امیدوارم حالتون خوب باشه
واقعیتی که انتخاب کردین خوشحال میشم اگه درموردش نظر بدین و البته باورش کنین
اول اینو بهتون بگم که این کار ها عاقبت نداره !
ولی خب من کردم
واقعا هم این کارا رو کردم
دوست دارم واستون تجربه بشه …
من اسمم امیده
20 سالمه و از نظر غریزه خیلی شل عنصر و بی اراده ام
یعنی اگه زن هم داشته باشم که الان ندارم … یکی بهتر گیرم بیاد میرم سراغش
ولی خب داستان من بر میگرده به 17 سالگیم
وقتی تازه کنکور داده بودم و … میخواستیم با خانواده دایی ام بریم خوزستان مسافرت
زن دایی من یه زن معمولیه … با قد حدود 165 تا 170 … و این بقیه زن های ایرانی چاق و با سینه ها و کون گنده …
دایی ام هم نگهبان کارخونه سیمان و درامدش هم خوبه 2 و 500 درمیاورد اون موقع
دایی هم سه تا دختر هم داره که بزرگش 3 سال از من کوچیکتره
و من ارتباط برادر گونه ای با هر سه تاییشون داشتم و متاسفانه بعد از اون قضیه دیگه ندارم
قضیه ای که در موردش حرف زدم مربوط به سفریه که ازش حرف زدم
ما 5 روز تو سفر بودیم خونوادگی با هم و خیلی خوش گذشت
تا شبی که میخواستیم برگردیم
اینم بگم که چادر مسافرتی یکی بیشتر نداشتیم
واس همین مجبور بودیم دو سه نفر شبا برن تو ماشین هم واسه اینکه دزد نزنه ماشینارو
هم بالاخره جا هم نبود
بدی که ماشین داشت این بود که جامون نمیشد
یعنی دو نفری که میرفتن
اون شب خوابش نمیبرد خوب !
شب اخر من تو چادر خوابیدم
زیر پای زن دایی ام و دختراش
زن دایی هم وقتی منو دید زیر پاشم دلش سوخت گفت بیا کنار من بخواب تو هم عین داداشم علی
ما هم رفتیم و خوابیدیم
شب ساعت 2 یا 3 بود که یهو یه فکر شومی به سرم زد که هنوز که هنوزه دارم توئون میدم
و هنوزم همه گوه کاری من یادشونه
تصمیم گرفتم با زن دایی ام نزدیکی کنم
واس همین مث ادم های خل و بی بوته
دستم و جورری گذاشتم و نزدیک بدن زن دایی ام گذاشتم که اگه احیانا برگشتو افتاد سر این دست صاف بیفته بغل من
شد !
زن دایی هم برگشت طرف من و صاف افتاد بغلم
جوری که کامل گرمای بدنشو و هم اون گرمای بدنمو حس کرد
اولش ترسیدم خودمو کشیدم عقب
جوری که هیچ تماسی باهاش نداشتم
اما بعد از نیم ساعت گفتم شاید خودش دلش میخواد که اومد بغل من
رفتم و آروم نزدیکش شدم و کیرمم و خیللی آروم دراوردم و گذاشتم و با بدنش تماس دادم
وای عجب کیفی داشت
انگاری دنیارو میخواستن بهم بدن
اما باز ترسیدم و اون هم بیدار نشد
دوبار رفتم عقب و یکم با کیرم ور رفتم
زن دایی ام برگشت سر همون دستی که بود پشت به من و من احمق هم فکر کردم فهمیده قضیه رو میگه بیا منو بکن ؟!
این بار با اعتماد به نفس بیش تری رفتم جلو و شلوارش و یه 2 سانتی کشیدم پایین
که یهو تو خواب خیللی آروم گفت مسلم ( اسم دایی ام) زشته جلو خواهرت اینا
و گیج خواب بود و اصلا متوجه نبود منم
که دیدم بعد از یکمی که گذشت
شلوارش و کامل درآورد
و من کیرم و دمش گذاشتم و شاید به اندازه 1 دیقه داشتم حال میکردم که
دیگه حسابی حشری شده بودم و دیوونه
شرتشو دراوردم فرو کردم تو سوراخ کونش
از اون جایی که فک کنم این دایی ما تا حال کون زن دایی مونو دست نزده بود
جا خورد و از خواب پا شد و نگاه کرد به من
و با یه هیییی امید !!! تویی؟؟؟ کثافت پاشو ببینم
بی شرف و … چنتا فحش
مامانمو بیدار کرد و بچه هاشم بیدار شدن و منو لخت دیدن و حسابی آبروم رفت
زن دایی ام پا شد از چادر رفت بیرون و دایی مونو صدا زد و به بابامون هم گفت
یه کتک سفت و کلی ناسزا از دایی مونو و بابامون فهمیدم و دایی ام همون ساعت 4 و 5 صبح ما رو ول کرد و برگشت سمت خونه
و ما رو تنها گذاشت
من موندم و غر های بابامو ننه ام که این چه گوهی بود خوردی
و الآن هم که اینجا واستون داستان می نویسم دانشگاه آزاد مشهد م بدون هیچ حمایتی از پدرمادرم و هیچ کس دیگه
کار میکنم
دانشگاه میرم
درامد بخور و نمیری دارم … ن آینده ای … نه هیچکسی که حتی دقیقه ای نگرانم باشه
حرف آخر هم فقط خدمت شمایی که این داستانو خوندین اینه که … این کارا تهش هیچی نی … تهش یه ادم بی ابروی بدون هیچ خونواده ای مثل منه …تمام … نظراتتون رو حتما میخونم …

نوشته: kArMa


👍 13
👎 3
16995 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

755264
2019-03-18 21:20:38 +0330 +0330

خسته نباشی.
خیلی قشنگ ب زندگیت ریدیا.

1 ❤️

755306
2019-03-18 22:13:59 +0330 +0330

خب داری چوب کسخلیتتو میخوری پس بخور نوش جونت میله شده رفته تو کونت

1 ❤️

755321
2019-03-18 23:04:18 +0330 +0330

چون نگهبان دم در بود در امدش خوب بود؟؟؟ چی فرض کردی مارو اینو نوشتی؟ (dash)

1 ❤️

755358
2019-03-19 05:22:40 +0330 +0330

سخت نگیر داداش حشریت که بزنه به بشریت سخته جمع کردنش.

1 ❤️

755364
2019-03-19 06:23:20 +0330 +0330
NA

آخي
ميفهمم
از اين مشهديهاي بدبخت ك ميرن سفر ولي خونشون بمونن بهتره!! گله اي تو چادر،،م خودشون هرروز خورشت بادمجون و كدو و املت ميپزن ميخورن!!!

ولي الان سوالم اينه
چرا ب جاي (عين) مينويسي (اين)
حداقل ميتوني اينو درست بنويسي حالمون بيشتر بهم نخوره از فلاكتت!!!عنتر!!

4 ❤️

755375
2019-03-19 07:41:24 +0330 +0330

حاجی خب یه پیش درآمدی میرفتی؟؟
بعدش؟؟

1 ❤️

755387
2019-03-19 10:36:55 +0330 +0330

تو که لالائی بلدی چرا اونشب نتمرگیدی خخخ
کونکش عوضی اروپای خدا هم با تمام حوریهاش اینطور نیست که بی اجازه و تو خواب کونشون بذاری،(گناه و محرم هم فدا سر بی مخت)
خخخ
یکم دلمون وا شد از بس خندیدم.
لایک فقط برای قدرشناسی از خنده هام .

1 ❤️

755400
2019-03-19 12:41:40 +0330 +0330

جغتو میزدی بهتر بودا …

1 ❤️

755413
2019-03-19 15:43:06 +0330 +0330

خو کوسخل وقتی زنداییت گفت مسلم نکن، الاغ هم بود میفهمید که فک کرده شوهرشه و نباید ادامه داد قاطرکس‌مشنگ…
ولی خودمونیم چه سلیطه ای بوده زنداییت که نصفه شب هوار کشی کرده ها…

0 ❤️

755428
2019-03-19 19:17:03 +0330 +0330

وای چ افتضاحی

0 ❤️

894131
2022-09-07 13:26:34 +0430 +0430

خود کرده را تدبیر نیست

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها