مریم،یک هرزه

1400/06/30

سلام این خاطره زیاد صحنه سکسی نداره ،اگر دنبالش هستی ،توی این خاطره دنبالش نگرد و وقتت خودت تلف نکن
من علی هستم ، الان که دارم این داستان مینویسم سی پنج سالم هست ، خاطره اش برمیگرده به ده دوازده سال پیش
من توی یک محله سمت شرق تهران زندگی میکنم، از بچگی توی اون محل مینشتیم و قدیمی اون محل بودیم ،
دیپلم رو گرفته بودم و بعد خدمت سر مغازه پدرم کار میکردم،،
با دوستانم بعضی وقتها جمع میشدیم و عرق میخوردیم، خونه پدربزرگم هم توی اون محل بود، بعد فوتش پدرم خونه رو از وراث خرید و کردش انبار، تقریبا پاتوق ما اونجا بود ولی اصلا تابلو بازی در نمیاوردیم، سرجمع سه چهار نفر بودیم، بعضی وقتا زن ،دختر ، جنده هم میاوردیم ،
من بچه اخر بودم و بقیه خواهر برادرهام ازدواج کرده بودن،
یک شب که خونه ما جمع شده بودن ، خواهر گفت : شنیدید چی شده؟ اقا مهدی زنش رو طلاق داده
من زیاد حوصله این حرفهای خاله زنک بازی رو ندارم ،ولی وقتی خواهرم گفت کدوم مهدی، کورک پرم ریخت!!
مهدی ده سالی بود اینجا نقل مکان کرده بود، شش هفت سال از من بزرگتر بود و بیشتر دم خور داداش بزرگم بود، اهل هییییییچ خلافی نبود ،شما حتی بگو قیلون، با داداشم ایام محرم پا به جفت توی حسینیه بود،
چهار سال پیش ازدواج کرد و یک دختر دوساله داشت ،
مهدی الحق یک آدم مثبت،ورزشکار ،سالم و بسیار خوشتیپ بود، در حد مانکن این مرد بدن خوشتراشی داشت، داداشم میگفت مهدی از بچگی ورزش رزمی میکرده و مدرک استادی و مربیگری هم داره
حسابدار بود ،و با یکی از کارمندهای شرکتی که توش کار میکرد ازدواج کرد،
من دورادور میشناختمش، بعد از ازدواج چندتا خیابون بالاتر خونه گرفت ولی هر چهارشنبه حسینه میومد،
میخوام بگم یک مرد تمام عیار و کامل ،هیچی کم نداشت ،تقریبا ارزوی هر زنی بود!!
اون شب وقتی حرف مهدی اومد، داداشم داشت حرص میخورد، و با عصبانیت از خواهرم خواست ادامه نده ،ولی مشخص بود که حالش خیلی خراب شده
شش ماه بعد از این ماجرا توی خونه پدربزرگم با دوستانم نشسته بودیم و حسابی مست بودیم که نمیدونم چرا یاد مهدی افتادم ،موضوع رو گفتم
یکی از رفیقام گفت اتفاقا خانومش جمعه رفته بود همین پارک پایین ،بچه اش رو بگردونه دید اقا مهدی هم اونحاست و دخترش رو آورده ، بچه داشت توی پارک بازی میکرده و مهدی هم یک گوشه بود و داشت بازی بچه اش نگاه میکرد ،که یهو میزنه زیر گریه!! مرد گنده صورتش گرفته بود لای دستش و زار زار توی پارک وسط اون همه آدم زده بود زیر گریه، یکی دو نفر بهش آب میدن و آرومش میکنن ،بنده خدا هم از خجالت دست بچه رو میگیره و میره
یکی دیگه از دوستام که اسمش حمید بود یه سیگار روشن کرد و یک پوک عمیق زد،
حمید محرم که میشد زیاد میرفت هیآت ،و با مهدی بیشتر در تماس بود، بهش گفتم حمید چی شده اخه؟ یک پوک عمیق به سیگارش زد
گفت: زنش مریم هرز میپرید! تقریبا هر روز به مهدی، داداشش، خبر میرسید که خانومش داره آبرو ریزی میکنه ،تا گندش در نیومد یک کاری کنن،مهدی هم از قرار مچ زنش رو میگیره! توی خیابون بود و میبینه زنش با یک نفر دیگه هست ، دعوا اساسی سر میگیره ،مهدی طرف رو لت پار میکنه ، کار به دادگاه میکشه ، یه قسمت از مهریه رو‌میده ،حضانت بچه رو میگیره و طلاق!! بعد از طلاق مهدی کمرش میشکنه، درست هست که هنوز هم مرتب میره باشگاه و تیپ و ظاهرش رو حفظ کرده ولی واقعا جررر گرفته این مرد! داداشش چندبار بهم زنگ زد گفته حواسم بیشتر به مهدی باشه،،،
خودم هنگ هنگ بودم!! جوری که حمید میگفت ،زن مهدی نه با یک نفر بلکه با چندین چند نفر بود ،
به حمید گفتم اخه مهدی چی شد این رو گرفت؟
حمید گفت :مریم یک جنده به تمام معنا بودش،درسته که تحصیل کرده و توی کار خودش موفق بود ولی از یک خانواده متلاشی شده و بی بندبار اومده بود، یک خواهر دیگه هم داره که اونم طلاق گرفته بود، کلا خواهرها فقط فکر خوش گزرونی و دادن بودن و هستن،! الان هم یک لباس فروشی دارن
حمید با یک حرص و اعصاب خوردی خاصی در مورد مریم حرف میزد
ولی اخرش گفت: یک روز به اخر عمرم مونده باشه مریم رو مثل سگ میکنم
چیزهایی که حمید میگفت حال جمع رو خراب کرد، با اونکه در حد سلام علیک با مهدی اونم سالی یک بار اشنا بودیم ولی خدایی مرد خوب ،و خانواده بسیار آبروداری بودن-
چند ماه بعد حمید به من زنگ زد گفت : داداش علی پاتوق (خونه پدربزرگم) میشه واسم اوکی کنی؟ برای چهارشنبه میخوام
از حمید بعید بود چون اون اصلا تو فاز این برنامه ها نبود، درسته مذهبی نبود ولی خیلی خیلی زنش دوست داشت، زنش یک خانوم ساده از شهرستان خودشون بود که یک پارچه خانوم و فرشته ای بود واسه خودش، حمید با همه لاتی و دعوایی قبل ازدواجش وقتی با خانومش آشنا که شد، کلا عوض شده بود و چسبیده بود به کار زندگی،کلا خیر برکت از زندگیش میبارید، یک دختر پنج ساله داشت که در حد پرستش عاشق دخترش بود

گفتم داداش هر وقت اومدی قدمت روی چشم ،کلیدش رو بگیر !
حمید: داداش خودت هم باید باشی ،داستان داره ، دو نفر جدید هم میخوان بیان ، البته بچه های خوبی هستن ،فقط کسی بویی نبره ،
منم گفتم چشم!
روز موعود فرا رسید ،من خونه پدربزرگم بودم ، در پارکینگ باز کردم و یه ماشین اومد داخل، خونه پدربزرگم ویلایی بود و توی یک کوچه خیلی خلوت
حمید ولی تو ماشین نبود ،دوتا خانوم و دو تا مرد !!
بعد معرفی این داستانها کمی بگو بخند کردیم و شروع به خوردن عرق ،،
همه خوردیم ، یکی از خانومها خیلی استرس داشت وقتی که مست شدش گفت: اگر میدونست مکان اینجاست نمیومد
یکم به من برخورد، گفتم : الهه خانوم (خودش رو الهه معرفی کرده بود) مگه اینجا چش هست؟ زشته خانوم ،نزنید این حرف رو
شروع کرد به کلی معذرت خواهی که اصلا قصدی نداشت ،
امید و ناصر (همون دوتا مرد) هم به من با اشاره گفتن که کشش ندم
الهه به زبون اومد که اینجا نزدیکی خونه پدرشوهر سابقش هست
همین حرف رو زد تازه فهمیدیم داستان چیه
این زن مریم بود!
زنی هم که همراه اون بود ،واسطه بود تا مخ مریم رو بزنن، یک جورایی مضطرب شدم، راه پس پیش نداشتم و نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته
امید و ناصر بدون مقدمه شروع کردن به خوردن بدن ، مریم و نازی
نازی خاله بود، بدن خیلی خوبی داشت یک زن سی ساله و کار درست ،
کون و سینه خیلی خوب
الهه یا همون مریم هم دست کمی از نازی نداشت ،ولی مشخص بود بیشتر دنبال حال هست تا کاسبی !
امید و ناصر هم دوتا جوون تقریبا سی ساله و مشخص بود از اون زن بازهای حرفه ای هستن ،شروع به خوردن و سکس ضربدری تا لز با این دوتا کردن
ولی من واقعا حسش رو نداشتم ،
وسط سکس بود که امید به حمید زنگ زد ،
حمید که انگار همون اطراف بود سریع رسید، من در رو واسش باز کردم ،حمید تا منو دید متوجه شد که خیلی ترسیدم!
ترسم از این بود که مبادا سر مریم بلایی بیاره و شرش دامن منو بگیره
،حمید به من اطمینان داد کاریش نداره
اونها توی اتاق بودن و من توی پذیرایی،اصلا حوصله دیدن اونها رو نداشتم چه برسه به سکس!
همراه حمید وارد اتاق شدم ،
مریم تا حمید رو دید شناخت و فهمید داستان چیه ،
تا خواست جیغ بزنه دهنش گرفتن و گفتن اصلا کاری به کارش ندارن
مریم اروم شدش ،
نازی ،امید،ناصر لخت لخت اومدن توی پذیرایی! هر کدوم سیگار روشن میکردن و میکشیدن
در اتاق باز بود و صدای حمید میمود،
حمید با بغض از اوضاع مهدی میگفت ،بهش گفت : مثل اب خوردن میتونه مثل سگ اون رو بکشه ولی اینکار رو نمیکنه ! چون میخواهد زنده باشه تا خوشبختی رفیقش،و بدبخت شدن اون رو بیینه ،
مریم گریه میکرد و خودش اعتراف داشت چه گوهی خورده! ولی کاریش دیگه نمیشه کرد
حمید به امید و ناصر گفت توی همین حالت گریه باید از کوس کون مریم رو بکنن! هرچی میگفتیم حمید بیخیال بسش هست ولی حمید ول کن نبود، مریم تو همون حالت گریه مدل داگی شد گفت: هرچی اقا حمید بگه،، یه جور بزارید انگار یک جنده کثافت رو دارید میکنید ،هر بلایی سرم بیارید حق منه !
حمید: فکر کردی با این حرفها دلم میسوزه ،اتفاقا میخوام بگم جوری سیر کیر تو رو بکنن که صدای سگ بدی! لعنت بهت ! انگار نارنجک انداختن تو خانواده مهدی ، همه افسرده شدن و داغون
به اجبار و اصرار حمید ،امید و ناصر فقط از کون شروع کردن گایبدن مریم!
هفت جد مریم اومد جلو چشاش!! درد میکشید ،ولی جلو دهنش داشتن !! تا نزدیکهای صبح به خودش میپیچید ،چند ساعت کردنش! حمید ولی بهش دست هم نمیزد و نگاه میکرد
وقتی که تموم شد امید،ناصر ،نازی رفتن
من موندم حمید و مریمی که از درد داشت به خودش میپیچید آروم گریه میکرد
حمید اما بالاسرش بود چپ راست سیگار میکشید
مریم واقعا زن زیبایی بود، بدن عالی و خوش فرمی داشت، خیلی با ناز و عشوه حرف میزد
نزدیکهای صبح حمید لباس مریم رو پرت کرد تو صورتش گفت: بپوش و بزن به چاک
مریم با حالت داغون لباس پوشید رفت
نزدیک سحر بود ! از حرفهایی که بین حمید و مریم رد بدل شده بود فهمیدم مریم در زمان متاهلی فقط به گربه محل نداده ! آمار تک تک اونها رو حمید داشت ، واقعا حرووم زاده بود!
مهدی همون سال ازدواج کرد ،اینبار با تحقیق و با یک خانوم خیلی خانواده دار و فهمیده ،شده بود همون مهدی سابق
پراز انرژی ‌ و سرحال ،صاحب دوتا بچه دیگه هم شد ،برادرم میگفت اونقدر حالش خوب شده که انگار نه انگار زنی به اسم مریم تو زندگی اش بوده
از این ماجرا ده سالی گذشت منم ازدواج کردم صاحب زندگی شدم ،همه اون دوستها رفتن یک طرفی ،
اتفاقی مریم رو توی خیابون دیدم ، باورم نمیشد این همون زن باشه

یک پراید داغون داشت، دندونهایی که یک خط در میون افتاده بودن ،صورت لاغر و مشخص بود معتاد شده (یا معتاد بوده) یک بدن لش و به هم ریخته!
مطمئنن آدمی مثل مریم ، اگر هم ازدواج میکرد با یک نفر مثل خودش ازدواج میکرد ، چشم تو چشم شدیم ولی اصلا منو نشناخت! توی چشماش هیچ روحی در جریان نبود! میشد از اون سر وضع کل گذشته ،حال و اینده اش رو حدس زد
میشد حدس زد توی چه کثافتی زندگی میکنه،تا حالا چقدر بهش تجاوز شده، چقدر زیر مشت لگد رفته، چقدر پولش خوردن یا خودش ملت رو تیغ زده! واسه تهیه موادش دست به چه کارهایی که نزده ،و در آخر میشد حدس زد این زن چقدر تنها شده!!
خدا برگ برنده ،بخت آزمایی رو داد کف دستش ،ولی همه چی و همه کس رو باهم به آتیش کشید !
امیدوارم خوشتون اومده باشه ، اگر تجربه مشابه دارید در کامنت ها به اشتراک بزارید

نوشته: علی


👍 17
👎 5
49901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

833323
2021-09-21 00:56:14 +0430 +0430

#کارما

3 ❤️

833439
2021-09-21 14:42:44 +0430 +0430

حس خوبی داشت، از انتقام خیلی خوشم میاد

0 ❤️

833479
2021-09-21 22:47:26 +0430 +0430

ای کاش دنیا همینجوری که تعریف کردی بود،. آدم بدها همیشه آخر داستان بازنده بودن و آدم مهربونه داستان عاقبت خوشبخت میشد، ولی چیزی که تو واقعیت من دیدم آدم هرچی لاشی تر بود موفق تر بود و آدم های مهربون آخر داستان بازنده

1 ❤️

833485
2021-09-21 23:44:03 +0330 +0330

کلید اسرار: این قسمت گوه خور رفیق…

0 ❤️

833487
2021-09-22 00:05:44 +0330 +0330

اولا ک نوشتار کاملا با گویش محلیت مطابقت داره احتمالا شمال ( مثال: جر گرفته بود ؟ یا جر خورده بود ! )
دوما مهدی هیچی کم و کسر نداشت ولی میرفت بخاطر عموعباس ۱۴۰۰سال پیش میزد تو سر خودش ، مهمترین چیز بعنوان شعور کم داشت
سوما اینطور ک تو میگی دو تایپ متفاوت بودن حتما مهدی مذهبی بوده گیر میداده مریم باز میپوشیده ، مهدی ارضاش نمیکرده میریمم حشرش نمیخوابیده ، مشکلو نندازین تو زمین زن بدبخت … اون کسکش بجای حسینیه رفتن ، زنشو خوب ارضا میکرد زنش مجبور نمیشد با این و اون بپره
هشداری بود به شوهرها هرچقدرم آلفا باشین ، حواستون به زنتون و روابط زناشویی نباشه ، میلف‌بازا در کمینن 😎

0 ❤️

833546
2021-09-22 07:30:57 +0330 +0330

چطوری میشه از یک خانواده متلاشی و بی بند بار یه خانم تحصیلکرده بیرون بیاد تازه اونم یه جنده تمام عیار ؟ کی وقت داشته درس بخونه بره دانشگاه ، والا تو واقعیت چیزی که ما دیدیم از همچین خانواده هایی به احتمال زیاد همون جنده ازش درمیاد نه یه خانم تحصیلکرده . فقط همین یک خط را خوندم و نظر دادم چون تناقض داشت.

0 ❤️

833549
2021-09-22 07:48:02 +0330 +0330

اینکه مجازات نیست. حالم داده بهش

0 ❤️

833632
2021-09-22 21:18:46 +0330 +0330

اگه داستان واقعی باشه ی سری آدم عقده ای دور هم بودن
زن یا مرد هر خلافی کنن وقتی جدا شدن دیگه شدن ما قاضی نیستیم حکم صادر کنیم و مجازات کنیم اینجور آدما مریضن البته واژه مریض کمه واسشون هرکی هر گناهی کرده اگه قرار به محکوم شدن باشه تو همین دنیا گرفتار میشه

0 ❤️