مسلخ (۱)

1396/03/18

سلام خانم وکیل… از اینکه بدون اجازه و گرفتن وقت قبلی وقت با ارزش تون رو با این چند صفحه میگیرم نهایت عذر خواهی منو بپذیرید چون با تمام وجود به توانایی شما ایمان دارم اینهارو براتون نوشتم شاید هیچوقت همو نبینیم اما همین نوشته کمی از عذابم کم میکنه چون میدونم گناهکارم. بهرحال این وقایع هولناک جزیی از زندگی من هستند و اتفاقاتی که انکار ناپذیرند این میتونست برای هر آدمی اتفاق بیوفته و سرنوشتشو‌مثل تبکارها رقم بزنه مهم تر از همه اینه: صرفا هدفم کمک خواستن از توانایی های شما در صحن دادگاه و تبرئه شدن نیست چراکه هیچکس فعلا به من هیچ شکی نکرده ولی خودم در عذابم پس تمایلی به بخشیده شدن و ادامه این کابوس ها در زندگیم ندارم پس منو درک کنید شاید بعدا در مورد این جرم های من بیشتر و موشکافانه تر حرف زدیم…
چند سال پیش توی شهرستان نسبتا کوچیکی زندگی نسبتا آروم و خوشبختی داشتم و روال معمول زندگی واسه من و خونوادم در جریان بود پدرم سالهای آخر کارمندیش بود و حدود۵۵ سال داشت من بچه آخرش بودم و پسر دوم… برادرم فرزند ارشد خونواده بود و هرکس بهش میرسید میگفت پس کی دعوتمون میکنی واسه عروسی… اونم خجالت و فلان…
نمیخوام اضافه گویی کنم خانم وکیل پس میرم سر اصل موضوع… راستی اگر جایی از نوشته هام بقول معروف صحنه دار و فلان بود ببخش چون باید بگم وگرنه ممکنه هیچ درکی از موضوع نداشته باشید…
بهزاد برادرم پسر نجیب و بسیار دوستداشتنی بود… تازه کار پیدا کرده بود و پدرمم داشت مهیای دوماد کردنش میشد و واسش ی دختر خونواده دار و متوسط در حد خودش پیدا کرد و قرارهارو با اونا مدار… چند روز مونده به عقد کردن بهزاد اتفاقی افتاد که قلب هر کسی رو بدرد میاورد… بهزاد توی مسیر خونه با چند نفر گلاویز شده بود در حالی که اصلا اهل دعوا نبود و چند ضربه چاقو به پهلو و شکمش خورده بود و مردم برده بودنش بیمارستان… پرس و جو از شاهد و‌فلان که خودتون بیشتر میدونید هویت طرف هارو روکرد اما مهمتر از هرچیزی مرگ بهزاد بود که شب اون اتفاق رفت…
خیلی مشکل نبود فهمیدنش… طرف اصلی خاطرخوای نامزد بهزاد بود و الوات با پدری فوق العاده پولدار که دختره بخاطر عیاشی و الواتیش رازی به ازدواجش نبود و فلان…
پدر طرف از طریق ضابطه و پول بیکرانش و گرفتن یک وکیل بسیار بسیار ماهر تونست مانع از اعدام پسر شش بشه و همون وکیل بعد از یکی دو سال اونو بیرون آورد… ( شاهدها گفته بودن چندین نفر دعوا کردن و همین دعوای دسته جمعی شدن پرورنده باعث شد پرونده طوریکه اونها و وکیل متبهرشون میخواست بشه و شد…)
من اما بجای نظام پول پرست و نسبتا کثیف دادگاه هامون تصمیم خودمو گرفته بودم مخصوصا بعداز دق کردن مادرم…
اونقدر نسبت به اون آدم ها انزجار و تنفر داشتم که هیچ چیز جز انتقام آرومم نمیکرد… مرگ اون چند نفر که با پول پذیرفته بودن توی دعوا بودن و همه زدنش منو آروم نمیکرد بلکه دوست داشتم فعلا زنده باشن و عذاب بکشن…
من سه نفر رو به قتل رسوندم :
۱,_ علیرضا
از اون پدر سوخته ها بود خیلی خیلی بد دل و نسبت به ناموسش مثلا غیرتی بود… خب واضح بود هرکسی رو باید با ضعف هاش آزار داد و بهش ضربه زد…
خواهر زیبایی داشت و بخاطر حساسیت های ابلهانه ی علیرضا و قفسی که براش به اسم غیرت ساخته بود پروانه دختری بود که تمام زندگیش رو بیرون اومدن از قفس علیرضا و تجربه ی تعریف ها و خوشی های همکلاسی ها و دوستاش از آزادی ها و عشق بازیهاشون پر کرده بود… مثل پیله دورش رو گرفته بود اونم از این همه کرم بودن به تنگ اومده بود… اضافه گویی نکنم پروانه تونست از پیله ی تکراری و نکبت بار علیرضا بیرون بیاد ولی چه پروازی… وقتی اونقدر توی چهارچوب تاریک و وحشتناک خفقان و سرکوب مونده باشی و یکدفعه آزاد بشی مسلما خیلی چیزهارو با افراط کردن ها بگا میدی و پروانه هم همینکارو کرد… تا جایی که علیرضا به مرز جنون و دیوانگی محض رسید و با توجه به حساسیت ها و وضعیتی که داشت خیلی راحت اونو کشوندم به مسلخی به نام رقص پروانه…
بعداز فرستادن رقصیدن های خواهرش جلوی یک دوربین موبایل و عشوه ها و هرزگی هاش و پنهون کردن پروانه و ترسوندنش که علیرضا تورو اعدام میکنه و بخاطر غیرتش چیزی به کسی نمیگه اونم خیلی راحت عقل رو در موندن پیش من دید در حالی که علیرضا و عذابش داشت کمی آرومم میکرد شب نخوابی هاش رو که میدیدم از دور بیاد شب نخوابی های من و مادرم میوفتادم… گریه های مادرم تا حد کور شدن…
علیرضا واقعن داشت زجر میکشید و پیغامی واسش فرستادم که بیاد فلان جا و خودش ببینه پروانه رقص های سکسی رو از قفس اون بیشتر دوست داره… میدونستم تنها میاد و ازش نخواستم تا مبادا به ذهنش برسونم کسی رو با خودش بیاره چون میترسید بدتر آبروش بره به کسی نمیگفت…
پروانه رو مثل روزهای قبل همون مکان منتظر گذاشتم و رفتم سر قرار علیرضا…
بی دروغ یک سوم از هیکلش هم نمونده بود و شبیه دیوونه ها شده بود… چشمهاش مثه خون و تک تک حرکاتش بوی خون میداد… وقتی رسیدم چون نمیدونست طرفش کیه بهش گفتم
_آهای برو رد کارت چی میخای؟
_قرار دارم با ی نفر بعد میرم
_ قرار؟ تو؟ خخخخخ برو عمو…
_با ی نامرد… که من میدونم اونو ناموس نداشتش
_آها فکر کردم اومدی سر قرار تا از این جنده ها که دقیقا اینجا میفروشنشون ساعتی ببری…
این حرف کافی بود علیرضا تمام وجودش آتیش بگیره.
. گفت تو میدونی جای اصلیشون کجاست؟
_جای اصلی نامردا؟! نامردا جای مشخصی ندارن عمو همه جا هستن همه جا… این دوره زمونه باید کمیاگر باشی واسه پیداکردن ی مرد…
سیگاری روشن کردمو دادم بهش… خودمم یکی چاق کردمو بهش گفتم دقیقا دنبال کی میگردی؟
_ اگه واقعن بیاد خودت میبینیش… من میدونم اون حرومزاده…
_ منم دنبال ی حرومزاده ام شاید درد مشترکی داریم که اگه اینطور باشه تو با این وضعیت عصبانی باعث میشی اون خودشو هرگز نشون نده.
کمی آروم شد و آرومتر به سیگار پک میزد اما چیزیرنمیگفت اصولا آدم ها وقتی دچار مصیبت ها و بحران ها میشن وقتی از بدبختی ها و خفت های مشابه خودشون ببینن کمی آروم میشن و احساس درموندگی و حقارت کمتری میکنن این دقیقا زمانیه برای ضربه های مهلک تر… سگ ها موجودات عجیبین وقتی احساس ترس و خطر میکنن تمام بدنشون مثل سنگ میشه واسه همین وقتی با یه سگ تصادف میکنی خسارت زیادی به اتومبیل میزنه… اما وقتی آروم و بدون احساس خطر باشن میشه بدون دردسر از شرشون خلاص شد…
علیرضا هم همینطور شد بدون اینکه بذارم بپرسه ی تعریف واهی واسش کردم و گفت منم تقریبا همین دردو دارم…
_ خب من ردشون رو تا جایی زدم اگه پایه ای نباید بدون هماهنگی کاری بکنی
_هرچی تو بگی
_بریم تا خونه من چندتا وسیله برداریم و نقشه رو بگم
_ بریم
سوار ماشین شد… بعد از کمی حرف مفت زدن باهاش از عقب ماشین ی رانی بهش دادم و خوابید…
وقتی بیدار شد به ی صندلی بسته شده بود و کم کم داشت تقلا میکرد توی این فاصله من رفته بودم پیش پروانه توی اتاق بالا و بعد از یه سکس نسبتا عالی که جرعه های شراب اونو دلچسبتر کرده بودن…
پروانه واقعا زیبا بود و فوق العاده حشری… تمام تنش آتیش میشداز هجوم هوس…
من اما بلد بودم بازی با آتیش رو… قالب های یخی کوچیک وقتی روی تن مست شده ی پروانه آب میشدن و غلط میخوردن تا وسط سینه هاش اون واقعن لذت میبرد گرمای زبونم و قالب کوچیک یخ روی شیار کسش و پیچ و تاب پروانه واقعن لذت داشت…
میون رعشه ها و ارضا شدن هاش خوابید… و اونم به یه صندلی بسته شد حالا نوبت نمایش آخر بود که من باید اجرا میکردم…
جفتشون رو بروی هم بودن و بگذریم علیرضا چیا بهش گفت اون مدت کم تا من رفتم…
درو باز کردم و بدون اعتنا به حرفهاش عکس های بهزاد رو که توی بیمارستان خونین روی تخت بود جلوشون گذاشتم چشماش از حدقه داشت بیرون میزد نذاشتم حرف بزنه
_ تویی که اینقد ناموس پرست بودی نباید بخاطر اون حرومزاده مزاحم ناموس بهزاد میشدی چون میدونستی چقد غرور یه مرد به این بستگی داره نامزد بهزاد رو خیلی عذاب دادی حتی طرح دوستی پروانه رو با اون ریختی تا اونو ببری توی دام حامد منتها پدرش نذاشت با همین پروانه بیاد خونه شما که البته حامد منتظر بود… نه؟؟ … روز آخر هم این تو بودی که حواسش رو پرت کردی تا اون حامد حرومزاده از پشت بزنش…
علیرضا میتونستم بیشتر عذابت بدم و کاری کنم تا ابد ننگ روی پیشونی نسلتون بمونه اما فقط عذاب تورو میخواستم. پروانه هم بی جهت وسیله نشد چون خودت میدونی چکارها کرد… پروانه گیج و منگ شراب و قرص بود… علیرضا و پروانه رو با هوای مسموم شده از گاز اتاق توی منگیه داروهایی که تو وجودشون بود تنها گذاشتم و بعدداز خوابیدن ابدیشون اون هارو بردم جایی که داشتن یه سد نسبتا متوسط توی مسیر رودخونه میساختن و وسط خاک ریزهای تلنبارشده انداختم و مطمئن بودم بعداز بهرهذبرداری و آب پشت سد کسی نمیتونه سد رو خراب کنه… چون آبی که اون پشت جمع میشد هجم وحشی و خطرناکی بود که صرفا ظاهری آروم و زیبا داشت… پراز زندگی پر از حیات… پراز خشم… پراز انتقام حبس کردنش… اما صبور…
,اما نفر بعدی حامد بود… نقطه ضعف حامد همون انگیزه جنایتش بود… فریبا…
فریبا ی واقعا تشنه ی انتقام، چون خودشو مقصر میدونست…
بدون همکاری اون نقشه برای حامد رسما بی معنی و خریت بود…

ادامه دارد…

نوشته: amin


👍 30
👎 3
3791 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

615401
2017-06-08 20:43:49 +0430 +0430

حس انتقام دوست ندارم
اما لایک میکنم

1 ❤️

615476
2017-06-08 20:54:35 +0430 +0430

خيلي خوب بود!!
خداكنه ادامش هم جذاب باشه!
و خوب جمعش كني…
مرسي

1 ❤️

615486
2017-06-08 20:59:00 +0430 +0430

والا چندین بار با نام teen wolf فرستادم آپ نشد… اما به اسم امین آپش کردی…
اشکال از تو نیس… از زبون تند خودمه ادمین… ادمینه یا فلانی… از خود خودمه… مشکلی ندارم و حال میکنم با رک گوییم… نه عقده ای هستم ونه فاحشه ی مغغغغغغغغزی…

2 ❤️

615501
2017-06-08 21:02:40 +0430 +0430

اگه سعی کنی توهم اینطور نباشی خوبه… آخه صرفا خودتو عذاب میدی… هیچکی تخمشم نیست… هیچکی…
دل صاف کردن هم خودش خیییلی لذت بخشه… اما تو دلت تاریکه تاریک…
اینا رو نگفتم از در دوستی دربیام یا منت خاکستر و فلان… بکشم گفتم واسهآویزه و فلانش…

2 ❤️

615526
2017-06-08 21:09:16 +0430 +0430

نيكبيري جان كار شما بود؟؟
پس تا تهش عاليه
ادمينو بيخيال

1 ❤️

615546
2017-06-08 21:17:59 +0430 +0430

مچکرم moonlighit عزیزآره دوماهه دارم میفرستمش به توصیه یکی از دوستان خوبم که اصلا اسمشم مسیحا نیست با اسم amin فرستادم و آپ شد…
جدا بیخیال این کزاز بازیهای ادمینم… طفلک…

1 ❤️

615551
2017-06-08 21:21:10 +0430 +0430

صدف خانم مرسی که هم هستی و هم لایک کردی… انتقام و نبخشیدن چیز خوبی نیست ولی گاهی انکار ناپذیره…
رهبر آپارتاید میگه: بخشیدن بدون فراموشی گذشته هرگزمیسر نیست…

1 ❤️

615621
2017-06-08 22:05:48 +0430 +0430

خوب بود، انتقام خیلی دوس دارم،حیف که دلم نمیاد اصلا ازین کارا بکنم…ولی ای کاش میتونستم…
نیکبیری ای که دستش تو شورتش بود که دیگه تموم شد ?
Teen wolf هم که خیلی خارجکیه و سخته ?
پس همون امین صدات میزنیم که راحته (preved)
خیلی منتظر بودم شمام یه داستان اپ کنی…
ممنونم و منتظر میمونم… ?

2 ❤️

615626
2017-06-08 22:06:39 +0430 +0430

مسیحای خوبم حق باتوئه… چشم عزیز… سعی میکنم اگه عمری بود… روایت از همون زبانی باشه که ارتباط رو بهتر کنه… مقایسه من با شما… سامان… چوبکاری محضه… مچکرم داداچی…

1 ❤️

615631
2017-06-08 22:14:43 +0430 +0430

رز خوبم ممنون… تو واقعا مثل ی رز ارغوانی هستی پراز محبت… همیشه هم گفتم انگار اصن بلد نیستی بد و بیراه بگی… چند بار هم که ظاهرا سعی کردی …انگار ناشیانه از روی دست یکی دیگه میخوندی و مینوشتی…
راستی کدوم دست… کدوم شرت… اینم بنداز پشت سرمون… ? ?

1 ❤️

615646
2017-06-08 22:17:35 +0430 +0430

جدا از اینکه حس کردم روند داستان یه کم عجولانه پیش رفته و جا برای صحنه سازی و توضیح بیشتری داشت، داستان خوبی بود و خوب شروع شده. امیدوارم با همین روند هم تموم شه.
فقط خشونتش یه مقدار زیاد بود.خیلی با خشونت در این حد میونه خوبی ندارم ولی قبول دارم بخصوص تو کشوری مثل کشور ما که حتی قاضی رو هم با پول میخرن گاهی چاره دیگه ای نیست جز اینکه خودت و خشمت باهم دست به کار شین.
فعلا لایک.امیدوارم قسمت بدی زودتر آپ شه و خسته نباشید هم به نویسنده!

1 ❤️

615756
2017-06-08 22:49:39 +0430 +0430

آئورت عزیز حق باشماست و همچنین پیام جان خوب و دوستداشتنی ما کاملا موافقم باهاتون ولی گاهی این اتفاقهای زندگی ماهستن که سرنوشتمونو تعیین میکنن شاید اگر قانون و دستگاه قضا کثیف نباشه اولیا دم خودشون تمایلاتی بر بخشش داشته باشن ولی اونجایی که با بی رحمی محض بدون در نظر گرفتن حق اولیا دم حکم تبرئه میدن و قاتل به اصطلاح،(تخممو نگرفتی) رفتار میکنه و گستاخ تر و ظالمانه تر رفتار میکنه اونجا من دیگه با نظر شما اصلا موافق نیستم… نوعی بیغیرتیه…شدیدا و رحمت الله…
(چشمک) اما منم طرف شمام و بخشیدن چهره زیباتری داره…
تا روی زشت انتقام اونم با زجر طرف…

1 ❤️

615761
2017-06-08 22:53:07 +0430 +0430

سامی عزیز خیلی خوشحالم خوشت اومده… مچکرمو فلان…

1 ❤️

615776
2017-06-08 23:01:39 +0430 +0430

راستی مسیحا جان اینو کامل نوشتم منظور منم بعدی ها بود… البته رتوی این داستان هم وکیل هستش چون داره از روی نامه میخونه… ،(سلاو خانم وکیل و فلان…
بازم ممنون

1 ❤️

615786
2017-06-08 23:03:42 +0430 +0430

راستی مسیحا جان اینو کامل نوشتم منظور منم بعدی ها بود… البته راوی این داستان هم وکیل هستش چون داره از روی نامه میخونه… ،(سلاو خانم وکیل و فلان…
بازم ممنون

0 ❤️

615791
2017-06-08 23:07:27 +0430 +0430

راستش خودمنم گاهی دلم واسه نیکبیری دلم تنگ میشه…
ی کوچولو رادیکال بود اما نه در حد دست و شورت و فلان… عه… دیدی

1 ❤️

615896
2017-06-09 00:02:09 +0430 +0430

لایک ۱۲
…اسمشو که دیدم پرواز کردم سمت داستان، چون یادمه قبلا تو کامنتی گفته بودی مسلخ رو ۴ بار ارسال کردی و به دلایل نا مشخص آپ نشدن!..مشتاق بودم بخونمش و خوشحالم که تا پایان این قسمت اشتیاقم حفظ شد…مرسی بابت نوشته‌ی خوبت :)…سادگی و جذابیت خاصی داشت…خسته نباشی…منتظر ادامش هستم ?

1 ❤️

615906
2017-06-09 00:02:41 +0430 +0430

خوب بود حدس کار درستی شاید نباشه ولی من احساس میکنم این همون وکیله…

اون کامنت سوم خودتون هم اینارو نگفتم ومنت خاکستر و فلان… گفتم واسه آویزه ی گوش فلانش واقعا جالب بود واقعا جالب بود…

0 ❤️

615991
2017-06-09 01:35:37 +0430 +0430

ادامه بده تا ببینم چی میشه
لایک

0 ❤️

616061
2017-06-09 03:42:34 +0430 +0430

داستانت زیبا بود امین جان و بی صبرانه منتظر قسمت بعدی هستم. ?

0 ❤️

616131
2017-06-09 07:51:12 +0430 +0430

وای وای وای که فوق العاده.
میشد هم نفرت هم عصبانیت و هم درمونگی به خاطر برادر توی نوشته ها حس کرد.
واقعا مرسی بابت نگارشت و به قول x69 اگه اخرش مخاطبت بود بهتر و جنجالی تر میشد

0 ❤️

616221
2017-06-09 10:49:58 +0430 +0430

لحن جدید از یه راویِ جدید ، عنوان گیرا ، محتوا و موضوعِ محبوبِ انتقام راغبم کرد پس از دو هفته یه داستانو تا اخر بخونم .
بی ارزش بودن داستانهای اخیر سایت چه از لحاظ موضوع و محتوا چه از لحاظ ادبی باعث شده بود گذرا و سطحی دنبال کنم داستانهارو .ولی این قصه واسم جذاب بود .اونقدر که ضعف هاشو نادیده بگیرم و کلمه به کلمه دنبال کنم . تبریک میگم بهتون بخاطر اینکه حتی جملات فلسفی رو با زبان و لحن خودتون بیان میکنید و اون جمله رو مال خودتون میکنید.
یکی از چیزهایی که اخیرن تو داستانهای علی الخصوص برگزیده میبینم اینه که هر چند سطر داستان واسم تداعی کننده ی یک رمان و کتاب نچندان معروفه که نویسنده ی متوهم از کم بودن مطالعه ی دوستان استفاده ی سؤ میکنه و قالبن هم در رده های سنی هیجده تا بیست سالن یا بنوعی تینجرگونه …
جای حرف زیاده در این مورد ولی ارزش بیشتر ازین وقت گذاشتن رو نداره .
واسه قسمت بعد عجله نکنین و تاجای ممکن وقت و انرژی بزارین تا حیف نشه این قلم و لحن جدید . دیدگاه کلیمو از لحاظ روانشناختی هم بعد قسمت اخر میگم.
خلاصه که نظر مثبت منو دریافت کردین و ممنون که پس از مدتی منو تغذیه کردین .

1 ❤️

616271
2017-06-09 12:45:55 +0430 +0430

خوشم اومد ، انتقام حسیه که کم برام پیش میاد ولی خیلی باهاش حال میکنم ، خرد شدن کسی زیر پات که یه وقتی بهت بدی کرده ، چی بهتر از این؟

0 ❤️

616311
2017-06-09 14:06:45 +0430 +0430

از همه دوستان ممنونم از همه دوستان خوبم…و مطمئن باشید کوچکترین نقدهارو آویزه گوش میکنم تا بتونم بهتر باشم…

chimann عزیز هرکدوم راحتی… اسمم امین هستش…

1 ❤️

616441
2017-06-09 20:27:49 +0430 +0430

موضوع خاص وجالبه…
منتظر ادامه اش هستم دوست عزیز. :)
امیدورم عااالی تموم بشه
موفق باشید
لایک ۲۱

0 ❤️

616971
2017-06-10 03:54:37 +0430 +0430

سلام
انگار خیلی تند نوشتی چون پر از غلط املایی بود که امیدوارم توی بخشای بعدی جبران بشه ؛ داستان قشنگیه و انگیزه انتقام توجیه پذیره ولی چرا اینقدر کلیشه ای ؟ انگار سناریوی یه فیلم گانگستری دهه های 60 و 70 میلادی که پر از خشونت و سکس انتقامیه ولی در کل بخاطر تازگی سوژه و خلاقیتی که توی خلق صحنه های جنایی و سکسی داری یه لایک بهت تقدیم می کنم

1 ❤️

617016
2017-06-10 06:30:17 +0430 +0430

ببینیم بعد چی میشه
سایه انتقاااام

0 ❤️

619161
2017-06-11 20:49:55 +0430 +0430

موضوع داستان واسم جالبه دیالوگا و روند داستانم خوبه ولی نگارش افتضاح ینی افتض
پسر از تو بعید بود
جمله بندیا ؛ فاصله ها ، روند رویداد و اتفاقا
همه چی قر قاطی

قسمت دوشو اینجوری بنویسی با من طرفی نیکبیری :چشمک:

یکم حواس مواستو جم تر کن داستان به این خوبی رو گند نزنی توش

0 ❤️

619271
2017-06-11 21:18:06 +0430 +0430

چشم مستر بزرگ حتما… اطاعت و فلان… با چشمک…
قبول دارم حرفاتو ولی شرایط نوشتنم طوری بود نتونستم به قولی جملات و فلانشو ویرایش و میزون کنم از لحاظ ماهیت نوشتاری… ببخش بابت این موضوع

1 ❤️

619351
2017-06-11 21:33:55 +0430 +0430

چشمت بی بلااااااا مشتی
لایکش حلالت واس موضوع و روایت داستانی که باش حال کردم

ان شاالله قسمت بعدیش خدمت میرسییم ؛ جبران کن ;)

0 ❤️

621436
2017-06-13 13:58:42 +0430 +0430

تا اينجا ك جذاب بود ، منتظر بقيه اش هستم

0 ❤️