مسیر پسرک سفید

1397/12/24

((خیابان/روز))

پسر بچه 13 ساله پشت سر پدرش روی موتور سیکلت نیمه جان درحاله حرکت هستند دردستان بچه یک تیکه کاغذ هست که پسر بچه با دستانش از خوردن باد به آن جلو گیری می کند بعد از طی مسافتی در منطقه بالای شهر داخل کوچه ای می شوند ودر روبروی یک ساختمان چند طبقه بسیار شیک می ایستند پدر موتور را متوقف می کنه وبه پسر می گه:همین جاست پیاده شو! پسر بچه با نگاهی به ساختمان از موتور پیاده می شود وبه سمت در می رود پدر از شدت خماری دست و پا شکسته به پسر بچه می گوید : زنگ سوم را بزن.یادت نره این کاغذ زندگیمونو نجات میده. بعد پدر موتور را روشن می کند و حرکت می کند سرو صدای زیادی از طبقات ساختمان به گوش می رسد همه در حاله شادی کردن دست زدن و خندیدن هستند. پسر بچه نگاهی به کاغذ خود می کند بعد به آرامی سرش را می گرداند وبه ساختمان نگاهی می کنه کاغذ که در اثر وزش باد شدید به هم خورده پسر بچه را ناراحت کرده است .بعد نزدیک زنگ طبقات می شود تا دکمه زنگ را فشار دهد کمی مکث می کند از کاره خودش صرف نظر می کند کاغذ را بر می داره وکمی از ساختمان دور می شود وپشت یک دیوار می نشیند همچنان به ساختمان درب ورودی نگاه می کند .بعد کمی با کاغذ ور می رود تا بتواند ان را به حالت اول برگرداند ولی درست نمی شود
صاحب خانه که پسر جوان 23 ساله ایست در را باز میکند ،کسی را نمی بیند.همانطور با شلوارک به مهمانی سه نفره خود برمیگردد. دختر ها با ناز و عشوه شروع به خوردن لب های همدیگر میکنند.

((داخل ساختمان/روز))

درب ورودی ساختمان باز می شود وپسر بچه با کاغذی که در دست دارد وارد خانه می شود دختر ها درحاله رقصیدن هستند و پسر جوان در حاله خواندن آهنگ مورد علاقه اش .با ورود پسر بچه به خانه دخترها متوجه وخیره به پسر و کاغذی که در دست دارد می شوند. یکی از دخترها نگاهی تمسخر آمیز به کاغذ در دست بچه می کند اما چشمان پسر جوان از شادی و لذت برق میزند. پسر بچه با نزدیک شدن به او که روی صندلی نشسته وکلاه بزرگی بر سر دارد کاغذ را به پسر جوان می دهد و با طعنه ی تلخی می گوید: من سامان هستم.پدرم گفت بیام پیش شما تا زندگیشو عوض کنی عوضی. پسر جوان با اخمی که به صورت دارد آن را از وسط پاره می کنه و روی زمین می ریزد دخترها بعد از این حرکت شروع به خندیدن می کنند و یکی از آن ها عمدا با انگشت دست به پسر بچه اشاره می کند وقهقهه می زند پسر بچه که اشک در چشمانش حلقه زده به اطراف خودش نگاه می کنه وخجالت می کشه
پسر جوان با نگاه کردن به دخترها بهشون می فهمونه که ساکت باشند. بعد آرام انگشت اشاره اش رو میکشه روی لب های یاقوتی پسر بچه. پسر بچه دیگه خودشو تسلیم کرده.اونقدری اختیار نداره که بخواد الان کارو تموم کنه. پسر جوان کراواتش را باز میکنه و میندازه دور گردن پسربچه.شلوارش رو آروم پایین میکشه تا کون سفیدش رو بتونه ببینه و دستمالی کنه. بهش میگه بره رو کاناپه دراز بکشه اون هم اطاعت میکنه انگار کاملا رام شده. حالا نوبت دختر هاس. بی اختیار میرن سمتش یکیشون زل میزنه تو چشمای آبیش و اون یکی دستشو میبره لای موهای طلایی پسرک. اولین باره که یه دختر داره لمسش میکنه هم داره بالاترین لذتی رو که تا حالا تجربه کرده میبره هم اینکه یاد مادر نداشته اش افتاده و نمیتونه گریه نکنه بدنش سرد شده دخترها فکر میکنند ترسیده. صدای خندیدن شون توی گوشش میپیچه همه چی آهسته شده براش . یهو پسر جوان میاد جلو، سینه ی دو تا دخترارو میگیره و محکم فشار میده صدای جیغشون هم مثل صدای خنده شون توی گوشش میپیچه.پسر جوان یکیشون رو هل میده عقب و به اون یکی میگه بشین روی دودول طلا میخوام آماده ش کنی. دختر با لبخند و شادی ای که هرکسی میفهمه دروغه لبای پسر جوان رو میبوسه و میشینه روی دودول پسر بچه. سر کیرشو با دست میگیره و روی کسش تنظیم میکنه با یک دست مو های طلایی پسربچه رو از جلوی صورتش کنار میزنه و با دست دیگه اشک هاشو پاک میکنه. کیر کوچیکشو تا ته هل میده تو و بی اختیار شروع میکنه به خندیدن.سرشو برمیگردونه رو به دوستش و با خنده داد میزنه هسته خرما رو پیدا کردم!. پسر جوان دختر رو از روی پسربچه بلند میکنه و میخوابونه روی زمین. بدون مقدمه کیرشو تا ته میکنه تو کسش دختر از درد داد میزنه اما اون وحشیانه تلمبه میزنه پسربچه با دیدن این صحنه واقعا میترسه و بدون اختیار ادرار میکنه. پسر جوان با دیدن این صحنه حشری تر میشه کیرشو از کس دختر درمیاره و میره سراغش. پوستش رو اروم نوازش میکنه لباش رو روی لبای خودش میذاره. گوشش رو آروم لیس میزنه و میگه: نترس عزیزم، عوضش میکنم؛ هم تو رو هم زندگی پدرتو.صدای نفس های تند پسرک حشری ترش میکنه. پاهاشو میذاره روی شونه ی خودش، وازلین رو از میز کناره کاناپه برمیداره و کیرشو چرب میکنه پاهای پسر بچه رو از مچ میگیره و اروم سر کیرشو هل میده تو. پسرک از شدت درد بلند بلند گریه میکنه.بدنش داره تند تند تکون میخوره. حالا دخترها هم ترسیدن. پسر جوان رو به یکیشون بلند داد میزنه جنده مگه نمیفهمی باید آرومش کنی؟؟؟
یکیشون میاد نزدیک لباشو میذاره رو لبای پسرک، گریه اش رو بند میاره پسر جوان هم تلمبه نمیزنه تا یکم دردش آروم بشه. دختر دوم هم دودول کوچیک شده شو میخوره تا بیشتر آرومش کنه.پسر جوان شروع میکنه به تلمبه زدن خودش بهتر از هر کسی میدونه کیرش تا حالا با هیچ دختری اینطوری سیخ نشده. حالش خیلی خوبه. چشم هاش رو به پوست صاف و براق شکم و پاهای کشیده ی پسرک قفل کرده و به تلمبه زدنش ادامه میده
پسرک انگار بی حس شده… شاید از درد سکس نه، ولی از دردِ زندگی حتما. یک مشت صدای مبهم به گوشش میرسه چشم هاش داره کم کم تار میشه. دیگه نمیتونه درست ببینه. دیگه حس تکون خوردن نداره. صدای آه و ناله ی پسر جوان تو گوشش میپیچه و گرمای زیادی رو توی خودش احساس میکنه. چشم هاش خیلی آروم بسته میشن…
از خواب بیدار میشه و به اطرافش نگاه میکنه. دخترها جوری در آغوش هم خوابشون برده انگار مرده اند. اما نگاه سنگین و شهوتی پسر جوان دوباره آزارش میده. به ساعت روی دیوار نگاه میکنه حدودا یک ساعته که خوابیده. به زور از جاش بلند میشه کیر پسر جوان رو هنوز درون خودش حس میکنه. لباساش رو با زحمت میپوشه و میره سمت در. پسر جوان صداش میکنه میره سمتش دوباره دست سنگین و نرم پسر جوان رو روی صورتش حس میکنه.
دسته چِکش رو درمیاره ، اول امضاء میزنه و بعد چشم هاشو تو چشم های آبی پسرک قفل میکنه و میگه: چقدر بنویسم عزیزم؟؟؟ پسرک سکوت خودش رو با بغض تکمیل میکنه و نگاهش رو به خودکاری میدوزه که روی کاغذ مینویسه. پسر جوان بلند بلند شروع میکنه به خواندن و نوشتن: (( 690 میلیون ریال)) کاغذ رو به پسربچه میده. ته مانده ی خرد شده ی غرور پسرک رو هم از بین میبره

((خیابان/غروب))

پسر بچه کاغذ را روبروی خود گذاشته در حالی که روی زمین نشسته ودستانش را زیر چانه اش گذاشته به کاغذ نگاه می کنه واشک می ریزد در همین حال یک ماشین بوق زنان به سرعت از روی کاغذ پسر بچه رد می شود وتمامی اجزا کاغذ از هم متلاشی می شود.
پسر بچه از پشت دیوار در حاله نگاه کردن به دختر های هم شغل خودش است! که با شادی از ساختمان بیرون می آیند و با ماشین هایشان از کوچه خارج می شوند.

((داخل کوچه/غروب))

بعد از چند دقیقه که دختر ها رفتند هوا درحاله تاریک شدنه.پسر بچه با دیدن موتور پدرش از دور خیلی سریع بدون اینکه پدرش متوجه بشود روبروی ساختمان می ایسته پدر جلوی ساختمان نگه می دارد وبه پسر بچه اشاره می کند تا سوار شود پسر بچه سوار موتور می شود وحرکت می کنند.
پدر: کاغذ رو دادی؟
پسر: آره دادم!

((خیابان/شب))

پسر بچه پشت موتور با چشمان اشک آلود به مسیر سیاه روبه روی خود نگاه می کند.
.
.
.

قعر


👍 8
👎 6
14391 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

754542
2019-03-15 22:02:41 +0330 +0330

خیلی تلخ بود لعنتی خیلی خیلی تلخ
تلخی که فقط همین واژه “تلخ” براش هست و به هیچ عنوان نمیتونه حق مطلبو ادا کنه
موفق باشی

1 ❤️

754555
2019-03-15 22:31:13 +0330 +0330

داستان قشنگی بود منتها یکم پیاز داغش زیاده بیشتر هم شبیه فیلم نامه بود تا داستان.ولی واقعا کسی واسه یه کون ۶۹ میلیون تومن پول نمیده حالا هرچقدرم خوشکل باشه در ضمن کدوم پدری دلش میاد کون بچه ۱۳ سالش بذارن.دیدم دخترشونو بفروشن ولی پسر نه درکل خوب بود

1 ❤️

754568
2019-03-15 22:51:47 +0330 +0330

واقعا باید به نویسنده گفت خیلی اعتماد به نفس داری
به قول آقای فلاحتی شب و روزگار خووووش

1 ❤️

754605
2019-03-16 03:05:50 +0330 +0330

69 میلیون فقط برای یک دور؟؟ عمرمو حروم کردم!!! ?

2 ❤️

754629
2019-03-16 06:50:40 +0330 +0330

از نویسندگان محترم تقاضای عاجزانه دارم که دقت کنند ! شب عید هست و جنس غیر واقعی زیاد ! هم جنسش قاطی داشته و هم صنعتی و سنتی رو با هم زده ! آخه مردک روانی کدوم پدری اینقدر واضح اجازه بده بچه اش تن به این خفت بده ! کدوم بچه پولداری میاد و یک پسر بچه رو بدون اینکه بفرسته حموم که حداقل خیالش از بیماری های پوستی راحت باشه باهاش سکس می کنه ! کدوم بچه پولداری اونقدر احمقه که سکس بدون کاندوم با غریبه ها کنه ! خیلی مسائل دیگه هم هست که کم و بیش دوستان اشاره کردند ! ترویج سکس بدون کاندوم و ترویج سکس با کودکان از عمل اختلاس گران و محتکران هم وقیح تر هست

1 ❤️

754638
2019-03-16 07:26:56 +0330 +0330

نوع نوشتار كتابي ابتداي داستانتون متعجبم كرد و يهويي عاميانه شدنش متعجب تر !!

0 ❤️

754641
2019-03-16 07:53:51 +0330 +0330

تصور من اينه كه اينجا قراره ما از خاطرات سكسيمون بنويسيم پس اولين قانون كه بايد بهش توجه كرد تحريك قوه ي شهوت توي خوانندست وبه اوج رسوندنش تا ارضا شدنش ساده بگم بايد بعد از تموم شدن خاطرتون مخاطب ارضا شده باشه والسلام رمان قرار نيست بنويسيم (;

0 ❤️

754659
2019-03-16 10:30:13 +0330 +0330

ميگم اين مشتري شما با نصف اين مبلغ پسر ٣٤ ساله نميكنه !!!؟

2 ❤️

754666
2019-03-16 10:58:05 +0330 +0330

اخه جوجو اونقدری هستی که ۶۹تومن بگیری؟

1 ❤️

754764
2019-03-16 21:45:23 +0330 +0330

راستش سعی کردی اشکمونو دربیاری ولی در نیومد ولی خب ضدحال اساسی بود و در کل کیرم توی این دنیا که ممکنه همچین مسایلی هم توش وجود داشته باشه کما اینکه خودم یک دایی و خواهر زاده رو می شناختم از دورادور که دایی عملی خواهرزاده خوشگلشو برای مواد اجاره میداد و بازم اینکه کیرم توی این زندگی

0 ❤️