مشكل امير..!(1)

1389/10/23

سلام اين داستان در ادامه ي داستان من، امير و عشق هست- اميدوارم بتونم با نوع نوشتنم نظرتونو جلب كنم- ديگه راستو دروغشو خودتون قضاوت كنيد-
بعد از ماجراي اونروز من عذاب وجدان عجيبي گرفتم و از طرفيم ديگه روم نميشد با امير روبه رو بشم- همش ازش فرار ميكردمو هرجاهم گيرم مينداخت يه جوري با جواباي كوتاه سرو ته قضيه رو هم مياوردم- همه جوناي فاميلم فهميده بودن من يه چيزيم شده- چون اينقدر تو فكر بودم كن از همه كناره ميگرفتم- ته باغ يه آلاچيغ بزرگ هست كه از خونه هامون ديد نداره و خاي دنج و قشنگيه كه حتي عروسيامونم اونجا ميگيريم- خلاصه اونجا پناهگاه منه و هروقت دلم ميگيره ميرم اونجا همه ميدونن اينجام اما كسي كاري نداره-
يه روز اينجا بودم كف آلاچيق نشسته بودم نميخواستم كسي ببينتم و غرق افكار خودم بودم كه امير غافلگيرم كردو كنارم نشست- هم تعجب كردم هم دستپاچهشدم سلام كردم با نگاه خيره جوابمو داد سرم پايين بود خواستم بلندشم برم كه دستمو گرفتو به زور نشوندم روزمين گفت بشين كارت دارم- مثل بچه هاي حرف گوشكن نشستم هنوز سرم پايين بود- گفت نگام كن- آروم سرمو بالا آوردم ولي فقط لباشو ميديدم گفت تو چشام نگاه كن- لحنش يه چيزي بين تحكم و خواهش بيد- نگاش كردم- دلم لرزيد تو نگاهش هم عشق بود،هم غم و هم دلخوري- چه قدر دلم براش تنگ شده بود چونه ام لرزيد خودمو انداختم بغلش اشكام سرازير شد اونم موهامو نوازش ميكرد- يه لحظه فكر كردم چه احمقانه خودمو اين مدت عذاب دادم- شروع كرد به حرف زدن- عزيزم عروسكم چرا اينجوري ميكني؟ چرا ازم فرار ميكني؟ به خاطر اونروزه؟صداي هق هقم بلند شد- گفت: گريه نكن- مگه بهت نگفتم ميخوام خانومم باشي؟ نگفتم مال مني؟ ما همو ميخوايم پس نترس كارمون بد نيست- ولي مگه گريه ي من قطع ميشد! منو از خودش جدا كردو دونه دونه اشكامو بوسيد بعد بي هوا لبشو گذاشت رو لبام- اولش فقط ساكت شدمو عكس العملي نداشتم اما وقتي لبمو كشيد تو لباش منم باهاش همراهي كردم- لبامو ميمكيد منم خوب بلد نبودم بيشتر گاز ميگرفتم لباشو اما آروم- دستاشو رو كمرم حركت ميداد و آرومم ميكرد- دستمو بردم دور گردنش منو كشيد سمت خودش جوري كه تعادلمونو ازدست داديمو من افتادم روش- خندمون گرفت- ساق دستمو گذاشتم زير سرشو اينبار من رفتم جلو لبشو گرفتم- نصف تنم روش بود يه پام روپاهاش بود- اروم به تنم دست ميكشيد و كمكم دستشو برد زير تاپم- تماس دستاي داغش رو كمرم و مكيدن لبامون منو ازخود بيخود كرده بود- منو چرخوند و حالا اون رومن بود جوريكه ران پام لاي پاي اون بود- تنمو ميمالوند- حس ميكردم سينه ها سفت شده- سوتين نداشتم و ميفهميدم نوكش كاملا پيداست- آروم اومد رو چونه امو گاز گرفت كم كم گلومو خورد و دستشو گذاشت روسينه ام - تو مهره هاي كمرو انگار يه جريان از نوك سينه ام وصل ميشد بهشون و ازونجا ميپيچيد زير شكممو ميريخت تو كسم- خيلي لذت بخش بود- ترشح كسمو احساس ميكردم- اونم يواش از رو تاپ نوك سينه امو با دندون گرفت يكم كشيد بعد تاپمو داد بالا و سينه امو گرفت نوكشو بوسيد كه آه كشيدم اونم سريع لبمو بوسيد و باز رفت سراغ سينه هام- وقتي ميماليد بدجور كسم خيس شده بود ميخواستم بمالونم اما پاش لاي پام بود بي اختيار كسمو مالوندم به بالاي زانوش كه متوجه شدو دامنمو زد بالا همونجور كه سينم دهنش بود پاهامو واكرد رونمو ماليد دس گذاشت رو كسم كه از ته دل آه كشيدم و اون آروم آروم ماليد گاهي نفسم بند ميومد بدجوري لذت ميبردم- گوشه شرتمو داد كنار و كسمو ماليد- با انگشتاش خيسيشو ميمالوند همه جاش- كم كم رفت پاين وسط پام- شرتمو بيشتر كنار زدو يه ليس بزرگ زد كه ناخوداگاه پاهامو جمع كردم- بازشون كرد و همونجور از كنار شرتم كسمو ليسيد- هر ليسش يه جريان از تنم عبور ميكرد انگار هربار صد متر منو از زمين ميكندو ميبرد تو آسمون- به اون بالا بالاها رسيده بودمو نفسم تندتر شده بودو بلند ناله ميكردم كه اونم چوچولمو گرفتو شروع كرد به مكيدن- سرشو فشار ميدادم انگار اون نيرو بزور ميخواست منو اون اوج نگه داره و امير به زور ميخواست با مكيدناش منو بكشه پايين كه ناله هام به يه جيغ خفيف تبديل شد و اينگار امير موفقشد و اون نيرو ولم كردو افتادم زمين و تنم لرزيد و حس كردم يه مايع داره با فشار ازم خارج ميشه- اما امير همچنان ميخورد- تا كمكم آروم شدمو فهميدم كجام- سرم گيج ميرفت- امير هنوز داشت كسمو ميليسيد- خجالت ميكشيدم چشمامو باز كنم خيسش كرده بودم- چونشو گذاشته بود روكسمو صدام ميكرد- اما روم نميشد نگاش كنم- اومد روم و گفت چشاي خشكلتو باز نميكني ببينمت؟ يواش چشامو باز كردم خدايا خيس نبود! اما من همه آبمو پاشيده بودم روش- كاملا كسم نبض داشت- گيج گفتم تو خيس نيستي- خنديد و گفت نه چرا باشم؟ با كلي منو من گفتم آخه آبم پاشيد… بلند خنديد و برام توضيح داد كه خانوما اكثرا آبشون نميپاشه و اين فقط يه حسه-
بعد ازونروز دوباره باهم صميمي شديمو حتي از قبل بيشتر هروقتم فرصتي بود باز باهم سكس ميكرديم اما واسم مسئله بود كه چرا هوچوقت لخت نميشه و فقط منو ارضا ميكنه هروقتم ميپرسيدم يه جوري منو ميپيچوند- تا اينكه بالاخره فهميدم چرا،،،!
لطفا نظر بدين و اگه ممكنه بي احترامي نكنين- خوشحال ميشم-

نوشته: دخترونه


👍 0
👎 1
23162 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

270847
2011-01-14 00:57:46 +0330 +0330
NA

کس ننت با مشکلت

0 ❤️

270849
2011-01-15 03:27:06 +0330 +0330
NA

خوب بود عزیزم خیلی با احساس بود من خوشم اومد.جون خودت ادامشو بنویس منتظرما.

0 ❤️

270851
2011-01-15 06:44:26 +0330 +0330
NA

سلام، مرسی از ابراز لطفتون، داستانت رو با دقت خوندم از متد جالبی استفاده می کنی که اگر روش تسلط بیشتری پیدا کنی میتونه خیلی موفق باشه اما یک توصیه کلی این هست که سعی کن داستان رو در یک قسمت به پایان برسونی تا خواننده بتونه به نتیجه گیری برسه بعد از کامل شدن داستانت برات یک سری راهنمایی مهم دارم که امیدوارم به دردت بخوره منتظر ادامه داستانت هستم. خسته نباشی و مرسی.

0 ❤️

270852
2011-01-15 11:10:49 +0330 +0330
NA

Aqa shahram mamnun ke sar zadi va nazar dadi. Rastesh dlam mikhast yeqesmati bashe ama tulani mishodo nemikhastam h0sele khanande sar bere. Albate ehsas mik0nam yekam zaeef neweshtam vali dark0l mamnun ke sar zadin

0 ❤️

270853
2011-01-17 09:01:34 +0330 +0330
NA

ايول، عالى بود. خيلى قشنگ احساساتو منتقل کرده بودى. تشکر، منتظرم.

0 ❤️

270854
2011-01-18 08:47:12 +0330 +0330
NA

افرین خیلی قشنگ بود.نه بخاطر اینکه دختری بخاطر اینکه داستانت واسم جالب بود

0 ❤️