مشکلاتی که آزارم میدادند ولی... (۱)

1395/02/29

سلام
اول بگم این نوشته سکسی نیس زبون محاوره گفتم دوست داشتین بخونیین دوست نداشتینم نخونین وکمی طولانیه

اسمم امیرعلی 25 سالمه وزنمم 80 قدمم 180تاس
چندماه پش داشتم تو خیابون قدم میزدم تو حال و هوایی خودم بودم زیاد پیش میومد تو قدم زدم برم تو غم و غصه هام مشکلات بیکاریی و سال به سال به عمری که اضاف میشد و… که همه باش مواجهن، که دیدم پشت سرم یکی هی بوق میزنه منم رفتم کنارکه رد بشه ولی انگار بوقش گیر کرده بود صداش قطع نمشد برگشتم دیدم دوتا از دخترا همکلاسی دانشگاهن یه پوز خندی زدم نگاه هشون کردم تو دلم گفتم اخه چه میشد جای این مرفه های بی درد بودم خدا تو دانشگاهم با دوتا استاد استاد نمره میگرفتن دخترای که هروز یه تیپ میزدن میومدن دانشگاه ولی من چی من با یه شلوار و2 تا پیرن که 2 3 سال میپوشیدم همه تنشون سالمه و وسیله دارن من چی 200 راه میرم خسته میشه پاهام از بچگیم که یادمه دهنم بو میداد تازه گیرم که بقیه مشکل داشته باشن میرن دکتر مداوا میشن خخخ من چی رفتم نشد یعنی درمانی نیس برای مشکلام بیماری که بم ارث رسیده تازه اخیرا هم یکی هم بشون اضافه شده اونم زود انزالی که امانما بریده همه اینا داغونم میکرد بخصوص این زود انزالی که نمیزاشت به فکر ازداوج باشم خجالت میکشیدم از اینکه کسی متوجه بشه و تو زندگی زناشویی یه وقت کم بیارم به خودم اومدم دیدم هنوز صدای بوق ماشین میاد گفتم درد سرم درد گرفت تو هنوز خوب نشدی نکبت تود آدم بشو نیستی دیدم گفت آخه تو هستی بسه از ماشین پیاد شد بام سلام علیک و… گفت این طرفا امیرعلی گفتم خیابونا را متر میکنم یه وقت کم نشده باشن گفت سوار شو بریم یه دور بزنیم گفتم حال ندارم خودتون برو گفت بیا خوش میگذره تودلم گفتم بزار یکم طعم راحتی و خوش گذرانی بکشیم بسمه همش تو فکر،غم ،مشکلاتم باشم سوار شدم بازم ماشین شا عوض کرده بود مارالم مثل همیشه سرش تو موبایلش بود هروقت میدیمش یاد دعوام باش سر کلاس میفتاد دل خوشی ازش نداشتم نه به خاطردعوا بخاط اینکه مرفه بودن اگرنه دختر بدی نبود بااونم سلام علیک کردم سوار شدم مهنازهی اهنگ عوض میکرد گفتم میزازی یه کوفتی گوش کنیم یا نه گفت چته دارم دنبال یه اهنگ میگردم پیداش نمکنم تو چته داد میزنی ازخودم بدم اومد یه لحظه بنده خدا تقصیری نداشت اعصاب من خراب و داغون بود گفتم عذر میخام راحت باش بعد چند لحظه دیدم یه صدای آشنا حالما عوض کرد آره همون آهنگی بود که من خوشم میومد اهنگی که اولین بار تو ماشین خودش گوش دادم مهناز برا این آهنگا را رد میکرد، (خواب از چشام بگیر مثل همیشه بگو عمر عاشقی تموم نمیشه من با خودت ببر هر جا دلت خاست…) : گتفم هنوز یادته دختر گفت آره مگه میشه یادم بره گفتم من خودمم از یاد بردم چه برسه به این چیزا گفت خوب حالا گوش کنن ببین خودتا یادت میاد یه لبخند کوچیکی زدم بعدشم صدا ظبطا برد بالا کم کم داشتم از اون مشکلا بیرون میومدم ولی حیف که این مشکلات بازهروقت با خودم خلوت میکردم به سراغم میومد روح و راوانم را آزار میداد روح روانی که تو این سالها ذره ذره آب وچیزی ازش نمونده بود به خودم گفتم شاد باش نذار کسی از مشکلاتت بار خبرنشه خودما زدم به بیخیالی . با خنده گفتم آخر صداش همینه که مارال گفت من گوشاشما میخاما گفتم تو چش میخای نه گوش گفت پس چشاتا بده مهناز گفت بی خود مال خودشه مارال، منم از رو شیطنتو آذارازپشت گوشی مارال ازش گرفتم مارال صندلی جلو بود من عقب نشسته بودم برگشت گفت بده میزنمتا میدونمی میزنم گفتم وقتی پیاده شدیم میدمت هی میگفت بده مثل ذرتی که رو آتیش افتاده پایین بالا میشد مهناز گفت نترس نمخوردش صاف بشین کم مونده بود گریه کنه گفتم نترس بیا خاموشش کردم گفت پیاد شم میدونم چی کارت کنم گفتم نهایتش یه سیلی میزنی بم مثل اون بارمهناز گفت نظرتون چیه بریم شمال ها بچه ها بریم ویلا گفتم کجا گفت ویلا گفتم من پول ندارم و نمتونم بیام باید برم پی کار بگردم و ازین حرفا دیدم مهناز داره میخنده گفت خره پول برا چی مال بابامه مارال گفت باید به خونه بگم مهناز گفت پس بشون خبر بده باز گفتم من نمتونم درست نیس توومارال برین منا سر یه ایستگاه اتوبوسی، تاکسی پیاده کن مزاحم نمیشم گفت ساکت به خاطرتو میگم اصلن برا تونه گفتم نه من کار دارم دیدم راه افتاد گفتم دختر با تونم گفتم اذیت نکن بعد چند وقت باز دور هم جمع شدیم بزار خوش بگذر بمون امیر گفتم اون جمع دانشگاهی بود الان دیگه دانشگاهی نیس گفت تو نمخاد برام بگی مارال هی میگفت بده گوشیما به خونه خبر بدم ولی انگار مهناز تصمیم شا گرفته بود بره شمال با شناختی که تو دانشگاه داشتم عوض کردنش تصمیمش خیلی بعید و سخت بود دختری بود که اگه حرفی یا تصمیمی میگرفت باید انجامش میداد پس دیگه اسرار نکردم گوشی مارالم بش دادم منم میدیم اگه هی بگم نه نمیام حال خوش شونا به هم میزنم گفتم فعلن تو پشت فرمونی وقتی اینا گفتم مهناز یه جوری شد چشاش یه برقی داشت که من از این حالت او بی خبر بودم منم که اون پشت بودم تو خودم مچاله شدم به مناظرنگاه میکردم اولین بارم بود شمال میرفتم فقط تو تلویزیون جاده و مناطق شمال مدیده بودم ولی تا چند ساعت دیگه واقعی مناطقا میدیم خیلی قشنگ بود از همه قشنگ تر این بود که مشکلاتم برای یه مدت کوتاه تنهام میزارن
مناطق به قدری زیبا بودن که ادم میرفت تو ایام کودکی مثل کارتونا بود چندباری گفتم نکنه خابم نه خواب نبود تو دلم میگفتم خدایا این مایه دارا چه حالی میکنن خدایا اینا خوشن خوش بحاشون من که خوش نیستم چرا منا افریدی خاستی زجر کشیدنما ببینی تو اول اخرمونا میدونی خدا یعنی این پول دارهم مشکل یا بیماری دارن باز به خودم گفتم با این سوال ها حال خوشتا خراب نکن بیخال تو لحظه زندگی کن از مناطق لذت ببر دیگه پیش نیماد ببینی هوا داشت تاریک میشد و غروب افتاب مناطقا زیبا تر کرده بود کم کم غروب هم جاشا به شب داد مهناز هم تو این فاصله با مارال صحبت میکرد میگفتن و میخندیدن ومنم کم کم خوابم برد بعد از مدتی بیدار شدم دیدم مارال پشت فرمونه و مهنازم خوابیده گفتم هنوز نرسیدیم گفت نه ولی نزدیکم یه 3 ربع دیگه میرسیم گفتم مهناز که خوابه مارال گفت با هم زیاد اومدیم بلدم گفت خیلی ساکت شدی دیگه شلوغ پر شور نیستی مثل دانشگاه گفتم دیگه حال حوصله ندارم این کارا دل شاد میخاد که من نداریم شما که روز گار وفق مرداتون باید بگین بخندین نه ما ها که هزارتا مشکل داریم بیکاری اوضاع بد مالی و… اینا که دل خوش نمذاره که دیدم گفت خوب اینم از ویلا رسیدم امیرعلی گفتم اینه گفت اره مهناز بیدار شو رسیدم کلیدا را بده مهناز گفتم خوابه بیدارش نکن گناره داره گفت چی میگی امیرعلی منم خسته میدونی ساعت چنده که اینا میگی خودت خوابیدی خستت نیست گفتم یه چند دقیقه صبر کن بیدار نشد بیدارش کن با یه هومی گفت باشه درحال صحبت بودم با مارال که مهناز بیدارشد کلید داد به من گفت درا باز کن د باز کردیم رفتیم داخل ویلا بعدهم یه شام ساده خوردیم رفتیم برا خواب مهناز که تازه بیدار شده بود خواب زده شده بود خوابش نمی برد بیدار بود وخودشا با ماهواره سرگرم کرده بود تا شاید خوابش بره مارالم که بعد شام رفته بود تو اتاق خوابیده بود منم کم کم پلکام خسته شده بود از مهناز پرسیدم کجا بخوابم که گفت اتاق هس برو تو یکی شون بخاب
من رفتم تو یکی ازاتاقا بخوابم هموشون تختوابی بودن عادت نداشتم رو تخت خاب بخوابم بالشت و پتو را برداشتم و رو زمین خوابیدم صبح شده بود که متوجه صدای خنده مارال مهناز شدم چشاما کمی باز کردم دیدم دارم بم میخندن با لباس راحتی اومدن بودن تو اتاق منم دیدم سر وضع شون مناسب نیس خودما به خاب زدم ولی انگار قصد رفتن از اتاق نداشتن مهناز پتو را از روم کشید گفت پاشو چشاما باز کردم مهناز گفت اخه چرا رو زمین خوابیدی مگه تخت نیس گفتم عادت ندارم روتخت که صدا خندشون بیشتر شد منم بی تفاوت ازشون ردشدم ورفتم یه ابی به دست صورتم بزنم بعد از شستن دس و صورتم صدای مهناز بودکه میگفت بیا صبحونه بخور امیر گفتم باشه رفتم سر میز ولی باز هم ب لباس راحتی بودن یه مکثی کردم و رفتم سر میز نگام به صبحونه بود صبحت میکردن بام و من سرم پایین و به لقمه گرفتم بود که مهناز گفت چرا سرت باینه چرا بات حرف میزنیم نگاهتا به سفرس همش گفتم عادت ندارم سر سفره صحبت کنم وبه غذا خوردن دیگران نگاه کنم هر چند علتش نگاه نکردنم برا لباسا شون بود مارال متوجه شده بود به منهاز گفت خره لباسامون مناسب نیس دوس نداره نگاه کنه بمون مهناز گفت امیر آره مارال راس میگیه چیزی نگفتم گفت خوب میگفتی بمون دیدم پام داره میلرزه گوشیما در آوردم از خونه بود تازه متوجه شدم به خونه اطلاع ندادم از پای میز بلند شدم و رفتم تو بالکن جواب تلفن بدم مادرم بود گفت معلومه کجایی امیر گفتم با بچه دانشگاه جمع شدیم اومدیم شمال عذر میخام نگران شدی مامان گفت مراقب خودتون باشین کی میای گفتم نمدونم خاستیم بیام راه میفتیم اطلاع میدم گفت یادت نره وخدافظی کردیم رفتم لب ساحل اولین باری بود که دریا را واقعی میدم مثل بچها زوق زده شده بودم پاچه هاما زدم بلا رفتم تو اب خیلی خوب بود وقتی موج اب به پات میخورد و صدای دریا صدای که ولین بار میشنیدم وهم اب دریا به پاهام میخورد ارومم میکرد قدم زن تو آب وماسه ها زیر پام یه حسی با حالی داشت که آولین بار تجربش میکردم بعد مدتی دیدم مهناز داره طرفم میاد گفت خوب خلوت کردی تنهایی میای میترسی بگی ارامشتا بهم بزنیم گفتم شما که همش میاین اینجا من بار اولمه گرم صحب بودیم گه گفت بیا بریم رو گنده درختا بشینیم کارت دارم امیر گفتم باشه گفت صبح بابت طرز لباس پوشیدن ازت عذر میخام نمدوستم ناراحت میسشی گفتم عیبی نداره نمدوستی گفت خوب دیگه چه کار میکنی امیر گفتم چه طور گفت همین طوری گفتم فعلا الان تو مسافرتم که خندید گفت نه جدی گفتم بیکار بعد دانشگاه چند جایی رفتم به چند ماهی سر کار بودم ولی به دلیل اوضاع بد اقتصادی شون خیلی را بیرون کردن دانشگاهم که بودم برای استخدام یه جایی دوسال طول کشید که مراحل اخر بود که فکر کردم استخدامم شدم که دکتر ایراد گرفت و نشد الانم 1 ماهی بیکارم گفت ازدواج چی ،کردی گفتم چی! نه بابا اصن بش فکر نمکنم منم پرسیدم تو چی دختر( رو شوخی گفتم بش) ساکت شد گفتم چی شد اگه نارحت شدی عذر میخام بابت سوالم گفت نه ولی یه حالت معذبی داشت پای مارال کشیدم وسط تا که از موضوع خارج بشیم گفتم مارال کجاس که گفت امیرعلی گفتم بله گفت یه یه موضوعی 1 سال دگیرشم ولی نمیتونم به کسی بگم و خیلی ذهنما دگیر خودش کرده وبه کسیم نگفتم میخام به تو بگم، گفتم من! چرا من از من نزدیکتر خودت داری به اونا بگو موضوعی که 1سال ذهنت دره گیره گفت اخه با تو راحتم ،گفتم من. دختر چرت نگو خندم میگیره گفت نخند باور کن امیر گفتم چیه بگو ببینم چیه حالا این موضوع، گفت از کسی خوشم اومده گفتم به به مبارکه گفت مسخره نکن ولی نمیدونم چه جور بش بگم خوش به حال شما پسرا که اگه ار دختری خوشتون بیاد بش میگین یا با خانواده میرن برا خواستگاری ولی ما دخترا چی به کی بگیم میترسیم بگیم ولی اون طرف طبل رسوایی مونا بزنه بگه فلانی از من خوشش اومده یا با فهمیدن اینکه بش علاقه داره سو استفاده کنه و برای برطرف کردن میل جنسیش ابرازعلاقه کنه و بعد از سو استفاده بره
و پشت سرشم نگاه نکنه و دختره بمونه و …
منم بعد کمی مکث گفتم اره سخته دختر عاشق کسی بشه، ولی حواستا جمع کن مهناز اره خیلی از پسرا این جورن حالا نگفتی اونم متوجه علاقت شده گفت تا الان نه عجب خو چرا اینا به من گفتی مهناز خو به دوستات میگفتی اونا بهتر کمکت میکن دیدم مهناز هی معذب تره میشه گفتم چته مهناز چرا سرخ میش دختر گفت امیر میدونی چرا بت گفتم اینا را گفتم نمدونم شاید به قول خودت با من راحت تری گفت نه امیر اخه…اخه… گفتم چته خو بگو اخه خو اصلن نگو، اون فرد تونی امیرعلی باشنیدن این حرفش دنیا تو سرم خراب شد مات ومبهوت شدم خشکم زده بود بعد چنده لحظه صدای امیر علی ،امییرعلی از تو فکر بیرونم آورد گفتم چی گفتی مهناز اون کیه گفت تویی گفتم شوخی نکن ، گفت فکر میکنی الان بات شوخی دارم
از جام پاشدم رفتم به سمت دریا دنیا تو سرم هوار شده بود اصلن تو حال خودم نبود مثل مرده های متحرک تو شوک بدی رفته بودم منی که اصلا به خودم نمیدیدم ازدواج کنم با وجود مشکلات جسمی که داشتم و برای اینکه کسی متوجه نشه حتی قید ازدواج زده بودم الان یکی داره میگه دوست دارم هیچ وقت به دخترا نگاهم برای ازدواج نبود برخاطر پا درد و زود انزالیم ولی الان کسی از من خوشش اومده مونده بودم چه کنم 2 سالی که دانشگاه بودم و اکثر کلاس ها که با مهناز بودم اصلا بهش به عنوان یه هم کلاس برخوردم میکردم مثل بقیه دخترا ولی الان موضع فرق میکرد اون بم ابراز علاقه کرده بود مونده بودم که چی بگم بش از طرفی به خاطر زودانزالیم که کسی متوجه نشه و پا دردم که اگه 15الی10 دقیقه پیاده راه میرفتم باید کمی استراحت کنم به فکر ازدواج با هیچ احدی نبودم مهناز هم وضع مالی عالی داشت و دختر خوبی بود دلم میخاست بگم باشه ولی از طرفی زندگی مشترک یعنی 2نفر با هم یکی شدن نه زندگی نفری را خراب کردن اخه اون چه گناهی داشت اون فقط عاشق شده بود ولی نمی دوست اونی که دوسش داره مشکل داره که زندگی زناشویی را تهدید میکنه به خودم گفتم شانس یه بار در میزنه خرابش نکن از طرفی ندای بم میگفت امیر مراقب باش اونم دلی داره احساسی داره اونم خدایی داره درس نیس گولش بزنی یا بش نگی اگه نگی همیشه تا دنیا دنیاس و عالم هس همیشه نفرینش هس وعذاب وجدان گیرمم که ازدواج کردی باش و بعد هم متوجه نشد ولی تو میدونستی ولی نگفتی چه جوری میتونی تو چشاش نگاه کنی ،همیشه خودتا میخوری بخاطر پهنانکاری و خراب کردن زندگیش ولی منم دل داشتم آرزو داشتم من دوست داشتم ازدواج کنم مگه من آدم نیستم خدایا چه کنم اگه بش بگم قبول خودم به اون چیزی که فکر نمیکردم میرسیدم واز اون فکرهای که ازارم میدادنم راحت میشدم ومن هم … نه امیرزندگی دختر مردم نابودت نکن بالاخره دلا به دریا زدم رفتم طرفش چشم تو چش افتاد اونم گریه میکرد رفتم رو گنده درخت نشستم یه نفس عمیق کشیدم و گفتم مهناز گفت جانم امیر گفتم خدایا ببین از الان داره بم ابراز علاقه میکنه خدا کمک کن گفتم من فرد مناسبی برات نیستم نظرتا عوض کن با من خوش بخت نمیشی باشه، دیدم با حالت بضی خاصی و اشکی تو چشمش جمع بود گفت چرا: گفتم چراشا نپرس نمتونم بت بگم فقط میدونم با من زندگیت شادی نداری و من ارزش ولیاقتا تو نا ندارم گفت نه دروغ میگی نکنه ازم خوشت نمیاد از کسی خوشت میاد یا سر وضعم بدت میاد باشه میشم اون جوریکه تو میخای امیر نکنه میخای اذیتم کنی آره امیر بگو بم تو را خدا بگو. گفتم دخترخوب، گفتن همین حرفا هم برا خودم سخته گفت خوب بگو ببینم چته تو بگو شاید نظرم عوض بشه خندم گرفت تو وعوض کردن،بم گفت خودت میدونی که تصمیم بگیری باید عملیش بکنم تصمیما گفتم پی حرف برو دختر بگو باشه (خیلی دلم میسوخت دل خودم بیشتر برا اون میسوخت اخه با من چیزی جز زجر نصیبش نمشد و گفتنش برام سخت بود ) خیلی اصرار میکرد ولی اون از حال و احوالم خبری نداشت دلما به دریا زدم و گفتم پس گوش کن مهناز چند ثانیه گذشت چیزی نگتم گفت بگو امیر سخت بود برام انگار لبام دوخته شده بود به هم گفتم بین من مسافت زیاد نمیتونم پیاده برم 10 ال15دقیقه برم خسته میشم گفت فقط همین من که ماشین دارم عیبی نداره گفتم صبر کن و بازم سنگین شدن زبانم مانع میشد. مهناز من زود انزالم گفت چی متوجه نشدم گفتم من زود انزالم گفت خوب یعنی چی گفتم تو نزدیکی کردن زود ارضا میشم یعنی زیر 1 یا 2 دقیقه شاید زودتر بعد با یه مکثی خندید از خندش نارحت شدم گفتم امیر بیا الان باید خجالت بکشی اون دیگه پی به مشکلت برده و که یک دفعه گفت خره مشکلت اینه منا بگو چته فدا سرت هم چی میگفتی فکر کردم ایدز داری نکبت عیبی نداره مگه چند سال میخام باهم نزدیکی کنیم اینم نهایتش 1 الا 2 سال ولی بعدش عادی میشه بعدشم مگه من همش تونا برا نزدیکی میخام همین که کنارم باشی برام کافیه بعدشم گفتم الان مهناز عقل تصمیم نمگیره الان رو احساس تصمیم میگیری گفت نه وقتی تو دانشگاه بودی و میدمت خوشم میومد ولی مگیفتم چون پسر درست و درس خونی هستی از شخصیت و اخلاقت برام جالب بود ولی چون تا پایان دانشگاه هروز میدمت عادی بودی و برام اما بعد از دانشگاه نبودتا بیشتر حس میکردم و هروقت بیشتر سعی میکردم از ذهنم بیرونت کنم برعکس میشد بعد از چند ماه متوجه شدم که نه انگاری دلم جایی … همش به فکرتم اگه هوس یا احساس زود گذر بود انقدر اصرار نداشتم گفتم چی بگم بت دیدم کم کم اشکاشا جمع میکنه ومیخنده بم میگه خر نفهم بعدشم اگه مشکلی بود میرم دکتر فوقش، گفتم الان داغی دختر احساسات دخترونه الان نمیزازه اینا گفتم تصمیمتا عوض کنی نه اینکه گفت زهرمار خودت میدونی آدم دم دمی مزاج نیستم پاشو بریم تو ساختمون اقای گلم، گفتم بشین بیخودی مزه نریز من بیکارم کسی به آدم بیکار دختر نمیدن گفت حالا پاشو کارتم درست میشه

ادامه دارد

نوشته: بی نام


👍 1
👎 0
9387 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

541540
2016-05-18 19:24:12 +0430 +0430

من نمیفهمم دلیل استفاده از این لهجه های تخمی تو داستان ها چیه؟نصفه خوندم

0 ❤️

541551
2016-05-18 20:14:25 +0430 +0430

دوست عزیز کاری به اصل داستان ندارم ولی خودت یکبار بخون ببین این داستانی که نوشتی بهش میخوره یک آدمی که دانشگاه رفته و فارسی بلده نوشته باشه؟یعنی دو حالت بیشتر نداره یا خواننده ها برات مهم نیستن که با لهجه محلی نوشتی یا نه برات مهم هستن منتها همینقدر در توانت بود پس لطفا اگه میخوای ادامه بدی یا یکجوری بنویس ما هم بفهمیم یا به خودت لطف کن و ننویس که اقلا فحش بارون نشی

0 ❤️

541561
2016-05-18 20:46:04 +0430 +0430

من دو سه خط بیشتر نخوندم بنظر کیری بود داستانت.

0 ❤️

541562
2016-05-18 20:46:09 +0430 +0430

فکر نمیکنم شما دانشگاه رفته باشی دبستان رو هم شک دارم تموم کرده باشی چون هنوز کتاب فارسی مدارس بومی نشده و همه به فارسی درس میخونن حداقل این زبان رو همه کامل بلدن خود من فارسی زبان دومم است اما 3 تا خاطره اینجا نوشتم که یکیش دنباله داره از لهجه یا کلمات غیر فارسی استفاده نکردم به هر حال دلیل این همه دروغ رو درک نکردم…

0 ❤️

541623
2016-05-19 05:11:00 +0430 +0430

تا تهشو خوندم … سعی کن غلط املایی رو کامل حذف کنی … وگرنه متن داستان به نظر واقعی میادو جلب میکنه ادمو …موفق باشی

0 ❤️

541657
2016-05-19 11:18:31 +0430 +0430

نظر شما چیه؟ ل هجه فارسی دری بودیاپشتو

0 ❤️

541698
2016-05-19 17:59:48 +0430 +0430

رستم گرز بزنه به این لهجت

0 ❤️

541700
2016-05-19 18:12:35 +0430 +0430

فک کنم شهوانی کم کم باید برای این لحجه های تخمی-تخیلی یه مترجم استخدام کنه! لامصب همینجوری هم داره جای جای کشور عزیزمون پخش میشه :D
وطنم پاره ی تنم ?

0 ❤️

541715
2016-05-19 20:14:16 +0430 +0430

کیرم تو دهنت کس کش.تو آدم نمیشی؟؟؟اصلا نفهمیدم چی خوندم.نه نقطه داره نه درست نوشتی.پر از غلط املایی.لهجه ی کیررررررررییییییییی.
خو کیر اسب رستم تا دسته تو کیونت مگه کرم داری اوقات مارو میگایی؟
کس کش

0 ❤️

541747
2016-05-19 21:38:09 +0430 +0430

سلام
آقا جان مادراتون،از هر شهر و شهرستانی هستین (خودم مال دهاتم،به کسی بر نخوره )موقع نوشتن داستان لهجه هاتونو قاطی داستان نکنین،خب آسفالت کردی مغزمو داداش!هی میخونم نمیفهمم،باز میخونم ولی بازم نمیفهمم.
لباساشو:لباسهایش را،کوتاه میکنیم میشه لباساشو،نه لباساشا ( البته،این یک غلط مصطلحه،وگرنه همون لباساشا درسته،لباسهایش را باید اختصارا بشه لباساشا!،اما دست من که نیست،یک غلط رایج و مصطلحه،پس همون لباساشو بنویسیم بهتره…مثالهای دیگه،نگاهشا:نگاهشو،رفتنشا:رفتنشو و … در مورد این داستان خاص هم،سه خط اولشا! خوندم و بیخیال شدم (اولشو!)

0 ❤️

542821
2016-05-28 20:42:44 +0430 +0430
NA

میخورد که واقعی باشه حدس میزنم نوسینده داستان تازه کار باشه با اون مشکلاتی که خودش گفته تو داستان همین جای شکر داره بعدشم بند خدا خودش گفته با زبون محاوره ای نوشتم

اگه ادمین سایت بتونه تو سایت چند نمونه راهنمایی توی نوشتن بزاره به نظرم خیلی بهتر میشه مثل یکی از دوستان که تو نظراتش گفته بود
سعی کن بقیه شا بهتر بنویسی جالب بود

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها