معجزه ی نرم و نوشین آفرینش

1396/12/07

این دلنوشته ای ست برای لینا پائول. دخترک سینه بلور بریزر. پورن استاری که عاشقانه روی آلت بالا و پایین می رفت.

انگار باب اسفنجی بود و عروس دریایی می گرفت. لذتی معصومانه در معبد اندامش ، در ریشه ریشه ی جنگل انبوه وجود سیال و هستی آزاد سراپا انسانی اش پخش می شد و چشم هایش نشانی جایی دیگر را می دادند. دنیایی دیگر. دنیایی فرسنگ ها آنطرف تر از رایحه ی پوک کننده ی قانون. سرزمینی که بوی اسارت تا به حال به مشام ساکنینش نرسیده. دنیایی به دور از عرف ، ارزش ، اخلاق ، حکم ، و هر قراردادی. دنیایی سراسر رهایی. بی هیچ تصور مبهمی از هیچ مفهومی. دنیای انسانی پاک و وارسته. غرق در لذت بودن. شعله های سرخ زیستن. باب اسفنجیِ سینه بلور ، تور صیادی به دست ، تمام عروس های دریایی اقیانوس لذت را به عمق واژنش می خواند. اندامش ، موزه ی معصومیت بود.
لینا پائول سرگرم مکیدن شیره ی حیات بود. نوشیدن شراب جاودانگی. و مگر نه اینکه داستایفسکی گفت تنها یک لحظه شادکامی برای تمام زندگی کافیست. گاهی جاودانگی ، یک لحظه طول می کشد. لحظه ای که کلاهک سرخ آلتی به اعماق درونت نفوذ می کند. جایی که حتی خودت هم از وجودش خبر نداشتی. که اعماق تاریک وجودت به نور سرخش شعله ور می شود. تنت شعله می گیرد و تو ، برهنه ی مادرزاد ، ردایی از آتش به تن داری. لُختیِ الماس وار تنت مرزهای زیبایی شناسی را جا به جا می کند. تو یک تنه ، به نبرد تمام تاریخ هنر رفته ای. سوار بر اسب رام آلت ، هیچ اسطوره و افسانه و الهه ای جلودارت نیست. تو می تازی به قلب سپاه ناشناخته ها و نابوده ها. اگر حرامزاده ی وینترفل یک شمشیر داشت که یکه و تنها مقابل لشکر سواره ی دشمن از نیام برکشد ، تو آن را هم نداری. که مسیحی ست حرامزاده تر از آنی که محمد بود درون غار سینه ات. در انجماد چشمان وحشی ات گرگی زوزه می کشید. در سرمای زمستان وحشی چشمانت رویای گرم غاری بود که دو نگاه حرامزاده را پناه داده بود. حرامزاده های لعنتی. اژدهایی استخوان های سوخته ی گرگی را به نیش می کشید. در اعماق غار سینه ات اژدهایی زوزه می کشید و مسیحی روی صلیب جرعه جرعه از غرش شیر خفته در مریمانه ی نرم پستان هایت می نوشید. ایمانِ تمام پیامبران تاریخ ، در حلقه ی هندسه ی لرزش موج گونه ی باسنت بود. تو تاریخ را به سمت دیگری بردی. تو از انسان چیز دیگری ساختی. اصیل و ناب و بی مثال. سوار بر آلت که می رانی سینه هایت دو میوه ی تمام رسیده از پرت افتاده ترین جنگل بهشت اند. که روی شاخه تکان تکان می خورند و جاذبه شان نیوتن ها را مجنون کوچه های تنگ نقره فام اندامت کرده.
واژنت… واژنت مدخل دنیایی دیگر است. سکس با تو سفری آسمانیست به سرزمین سکوت. جایی از جنس آتش و یخ. بوسه بر لب هایت نوشِ مستی ست و شراب هزار ساله ی مردافکن. زبان ها که به هم می خورند باب اسفنجی نخودی می خندد.
آه و ناله ات تا هزار تا سیاره آنطرف تر رفته. می گویند هستی با یک صدا آغاز شده. صدایی که آنقدر بلند بوده که هیچ بنی بشر و جنبنده ای نمی توانسته بشنود. اگر روزی دنیا بخواهد نابود شود ، صدایش باید صدای ناله های کشدار ویرانگر تو باشد.
به واژنت زل می زنم. به آن سمبل چاک خورده ی آزادی و زیستن و شور و حقیقت و انسان بودن. به آن معجزه ی نرم و نوشین آفرینش. صد حیف. اگر شیطان بود ، سجده می کرد.

نوشته: MostafaLevNikolaevichMyshkin


👍 2
👎 2
1797 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

675334
2018-02-26 22:20:56 +0330 +0330

فکر کردم کایوگا نوشته

0 ❤️

675361
2018-02-27 03:53:14 +0330 +0330

ببین جق چه به روز جوون هامون آورده آخه…

0 ❤️

675379
2018-02-27 06:38:08 +0330 +0330

متن ادبی جالبی بود که ظاهرا به فارسی برگردان شده و مترجمش مشخص نیست !
نگاه اسطوره ایش به عشقبازی و سکس خیلی جدید نبود ولی حرفایی واسه گفتن داشت که ارزش خوندن داشت …لایک 1

0 ❤️

675380
2018-02-27 06:45:02 +0330 +0330

در واقع چیزی شبیه کارهای جبران خلیل جبران …

0 ❤️