معشوق من

1397/06/11

**سلام، من یه دخترم، 21 سالمه، تاحالا رابطه نداشتم و این صرفا زاده ی تخیلاتمه، تخیلاتم راجب یه مردی که وجود خارجی داره و خیالی نیست اما اصلا در دسترس من نیست و یه روز که حساابی تو کف اش بودم اینو نوشتم راجبش…
*
او مرا میسوزاند…از درون آتشم میزد…او را لای پاهای گرمم میخواستم، آن چیز، آن چیز سفت، داغ و تر که از آن او بود را میخواستم…با آن چشمان شرورش…
میخواستم شعله های درونم را از توی آن چشمها ببینم
با آن نگاهی که تا مغز استخوان را میدرید…

نمیخواهم کلیشه وار بگویم از آن بدن زیبا و برنزه اش
از بازوان قوی و لب ها و موهایش و آن دستها…
فقط میگویم دلم میخواهد وقتی دارد با آن بازوان و پیراهن گشاد سفید کارش با یقه ی باز و آستینهای بالا زده و سینه های فراخ و پوست تیره ش هیزم ها را برای شومینه میشکند، نیمه برهنه به سمتش بروم، تبر را از دستش جدا کنم، دستانم را از روی شکم و سینه اش بالا بیاورم و او بدون حرفی با نگاه پرسشگری نگاهم کند همانجا بوسه ای جانانه از لبانش بگیرم و پوزخند سکسی و آن نگاه شرارت بارش را بروی خودم ببینم اااه ان نگاه مرا دیوانه میکند، لبانم را بچسبانم به سینه های فراخش، همینطور لبانم را بالا بیاورم تا روی گردن تیره و فک و گونه های برجسته اش…چنگ های ریزی به سینه اش بزنم و ل
بانم را بین گردن و لبانش بگردانم…نگاه های او را میشناسم، مرا ضعیف میکنند، بی اختیار میکنند، آاااه آن نگاه لعنتی خیره با آن اخم کوچک ظریفش میتواند به راحتی مرا خیس کند! وقتی آن نگاه و پوزخند را دارد خوب میدانم در ذهن کثیفش چه میگذرد آن نگاه است که باعث میشود دلم بخواهد لبهایش را آنقدر بمکم تا خون از آنها بیرون بزند هم عشقبازی کرده ام هم انتقام از آن چشمان کثیف فلج کننده اش گرفته ام، او اما آرام است هم چنان پوزخند به لبش است خوب میداند من دیوانه ی هم خوابگی با او شده ام، معتاد سکس با او، خوب میداند نمیتوانم مقاومت کنم، گاهی حتی بعد از ارضا شدن میخواهم ب
ازهم محکمتر و سریعتر تازیانه اش را نثار واژنم کند تا شهوت سیری ناپذیرم از اون خالی شود اما…

بدون حرفی با همان نگاه مرا میگیرد و با خود میبرد…
من، ناگهان این شعر فروغ در ذهنم تداعی میشود:
معشوق من با آن تن برهنه ی بیشرم
بر ساق های نیرومندش چون مرگ ایستاد…

او وسوسه ای غیر قابل اجتناب بود، او دلیل تمام
ناله های من بود، چه در اوقات با او و چه در تنهایی ام…
دستانم را روی عضلات محکمش میکشیدم و میبوسیدمش…بوی عطر گرد چوب میداد…
او خوب بلد بود با آن دستان هرزه اش با آدم چه کار کند، وقتی لبهایش روی گردن و گوشم بود و انگشتانش لای لبهای گرم و خیس واژنم…
وقتی موهای سرش را که بین پاهایم بود چنگ میزدم و آآآه میکشیدم، سرش را فشار میدادم و فریاد میکشیدم
او جری تر میشد و دیگر حتی نمیگذاشت نفسم بالا بیاید، صدای ناله هایم به هوا میرفت و به خودم میپیچیدم…کمی بعد بوسه ای محکم از لب هایش گرفتم زبانم را لای لبهایش میچرخاندم و روی لب بالاییش میکشیدم، خودم را پایین کشیدم، دست هایم را محکم روی وسط پاهایش کشیدم، شلوارش را در آوردم، از روی لباس زیرش مالشش میدادم، دلم میخواست تشنه و هلاکش کنم…من پایین پایش بودم و او از بالا نگاهم میکرد آن لحظه با آن نگاه خاص و خیره اش جاذبه ی جنسی شدیدی داشت…
درش آوردم…تازیانه ی سفت و بزرگ من…
زبانم را از بیضه ها تا نوک آلتش میکشیدم، زبانم را روی نوک آلتش چندبار کشیدم، بوسیدمش، با آرامی و ملایمت بهش رسیدگی میکردم ،انگار که میخواهم لوسش کنم، رگ هایش بیرون زده و سفت تر میشد، چند بار در دهانم بالا و پایینش کردم…دستش روی سرم بود و نمیخواست ک متوقف شوم، تا جایی که نفس داشتم تکرارش کردم…
نوکش را می مکیدم و تند تند به آن زبان میزدم، همچنان که دستم رویش بالا و پایین میرفت…
صدای نفس های تندش دیوانه ام میکرد…
بلند شد مرا زمین زد و رویم دراز کشید…
لبهایش را روی لبهای داغم گذاشت، لب پایینش را بین دندانهایم گرفتم و گاز کوچکی زدم،
پوزخندی زد و دیوانه ترم کرد…دلم میخواست باتمام وجود از او لذت بگیرم و باتمام وجودم به او لذت بدهم…
همینطور که لبهایش را بین گردن و سینه هایم میگرداند، میبوسید، گوشم را میمکید…تازیانه ی محبوبم را روی خط واژنم میکشید، نفس هایم سنگین شده بودند، آرام آرام آن را وارد واژنم کرد،
ناله ی کوچکی کردم، واژنم داغ ترو ملتهب تر از همیشه
بود، لبهایم را روی شانه و گردنش میکشیدم و گاز میگرفتم، بو میکشیدم تا عطر گس تنش را وارد تک تک سلول هایم کنم ، همانطور که آرام آرام رویم بالا و پایین میرفت سینه هایم را با دستانش گرفته بود و آرام فشار میداد، سرش را خم کرد و زبانش را روی سینه هایم میکشید، نوکش را میمکید و من دوباره ناله هایم بلند شده بود، کم کم رویم خم شد و سرعتش را تند تر کرد
ناخن هایم را روی کمرش میکشیدم و نفس هایم تند تر شده بود، گاهی به لبهایم بوسه میزد و من با تمام وجود
پرشدن های جای خالیش را وسط پاهایم حس میکردم…
تنه اش را بالا آورد و عمیق تر و سریع تر تلمبه میزد
من به او چنگ میزدم و آه و ناله ام بلندتر شده بود
نفس هایش تند و سنگین بود و تلمبه میزد…
یک پایم را روی شانه اش گذاشت تا کنترل بهتری داشته باشد، روی زانو هایش بود و یک دستش پایم را روی شانه اش نگه داشته بود و کمرش را جلو و عقب میداد، سرش را کمی بالا گرفته بود و گاهی چشمانش را میبست، با حرکاتش انگار که بر من حکمرانی میکرد…
اخم هایش بیشتر شده بود، صدای نفس هایش، بدن جذابش در سکسی ترین حالت بود،
من درحال و هوای خودم نبودم، تا آن موقع ساکت بودیم، فقط صدای جیرجیر تخت، آه و ناله های من و نفس های تند او میامد، اما هرچه به ارگاسم نزدیک میشدم به حرف می آمدم بر خلاف میل و انتظارم هربار… :))
“آآآه بیبی، منو بکن…بیشتر…دیوونتم…سریعتر بکن…واینسا…آرههه…بکن منو…آرههه…واینسا”
او هم گاهی با “جوون…آره میکنمت…آرههه…جووونم…” جوابم را میداد…
آه های منقطع بلندی کشیدم و او هم
صدای آه های محکمش کم کم بلند شد…
سرعتش را کم کرد…
کمی بعد خودش را نفس زنان کنار من انداخت…
نیم خیز شد و لب های شیرینش را روی لبهایم گذاشت…
سرش را روی سینه ام گذاشت ،موهایش را نوازش میکردم و هردو آرام گرفته بودیم و من…
در فکر دفعه ی بعدی بودم!

نوشته: Xo


👍 2
👎 1
6727 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

714826
2018-09-02 21:42:44 +0430 +0430

آفرین به صداقتت، آفرین به احساس قشنگت، آفرین به رها بودنت که چیزی رو اعماق قلبت دفن نکردی و فروغ وار فریادش زدی، و آفرین به حس مسعولیتت که خواستی متقابلن به عشقت لذت بدی
فقط حیف که به لحاظ نگارش یه مقدار ضعیف و شاید هم عجول بودی. داستانت قشنگ بود و سراسر عشق و احساس، اما دو تا نقطه عطف داشت که میتونست نقاط اوجش باشه و حسی که به خواننده القا میشه چند برابر کنه. اگه مایل بودی میتونم بیشتر توضیح بدم
من مدتهاست به این سایت سر میزنم ولی اولین باری بود که از یه داستان لذت بردم و دربارش نظر دادم.
امیدوترم به عشقت برسی و اون لحظه رو واقعا تجربه کنی
موفق باشی

0 ❤️

714852
2018-09-02 23:13:00 +0430 +0430

مرسی که اولش گفتی زاده تخیلته
اگه رو قلمت بیشتر کار کنی بهتر میشی خیلی خام و نپخته‌اس…نوسانای خیلی بلندی داره

1 ❤️

714930
2018-09-03 12:01:56 +0430 +0430

لایکت کردم برای تشویقت .
سعی کن از این شاخه به اون شاخه پریدنتو کمتر کنی ،
وبه روانی نگارشت بیافزایی .‏
موفق باشی.‏‎ ‎

0 ❤️