معشوقه ی هوس (۱)

1397/07/07

چشمکی زد و بهم با اشاره گفت که برم توی اتاق.
اخم ریزی بهش کردم که با لبخند ژکوندی جوابمو داد و سریع از پله ها بالا رفت.
چهره ی معصوم سوگند رو که دیدم از کاری که داشتم میکردم بیشتر خجالت کشیدم.
به سمت پله ها رفتم که با صداش به خودم اومدم:
_کجا میری نگین جون؟
با تته پته گفتم گفتم:
_د…دستشویی کجاست؟
_راهروی بالا سمت چپ میخوای کمکت کنم؟
_نه نیازی نیست خودم میرم.
با دو از پله ها بالا رفتم و هنوز قدمام خشک نشده بود که عرفان از پشت بغلم کرد و توی اتاق برد.
با ولع روی کتفم و گردنم لب میزد و گاز عمیقی میگرفت.
از درد آخی گفتم که جوون کشداری گفت.
دستمو دور گردنش حلقه کردم و اروم روی موهاش حرکت دادم.
خمار نگاهم میکرد یهو لباشو با شدت چسبوند به لبامو شروع کرد کام گرفتن ازشون.
دستمو به سینش فشار دادم و لبامو اروم با بی میلی از لباش جدا کردم.
_عرفان یکی میاد میبینتمون الان وقتش نیست.
سرشو بین سینه هام بردو اروم مکید.
_پس کی وقتشه هوم؟چرا ازت سیر نمیشم دختر؟
_عرفان تورو خدا بس کن سوگند گناه داره اون صمیمی ترین دوستمه!
_برام مهم نیس!برام فقط تو مهمی میفهمی تو!

یکم موهامو بو کشید و اروم روی لبامو لیس زد و همون طور که منو توی بغلش سفت میکرد ادامه داد:
_عجب بوی خوبی میدی!چی میشد من قبله اون سوگنده لعنتی تورو میدیدم هلوی خوشگلم.

شروع کرد از لبام کام گرفتن و منم با ولع همراهیش میکردم.
توی اتاق خواب دو نفرشون بودیم.
منو پرت کرد روی تخت و خودشم روم خیمه زد.
با ولع تمام سینه هامو گردنمو به اسارت لباش دراورده بود و میخورد.
دستامو بالا داد و تاپ دکلتمو پایین کشید و حین مالیدن سینه هام به یه دستش لبامو میمکید و با دست دیگش لای چاکم دست میکشید.
ناله های از سره شهوتمون کل اتاق و پر کرده بود.
چشمم افتاد به قاب عکس عروسیشون که دقیقا بالای سرم بود و با اخم چشمامو بستم.
همون لحظه صدایی توی سالن پیچید:
_عرفان؟عرفان کجایی؟
اون لحظه فاتحه مونو خوندم.
__وای خدای من سوگنده حالا چیکار کنیم؟
_نگین تو بیا برو توی کمد قایم شو تا من اینو ردش کنم.
_چی میگی؟برم تو کمد؟
و صدای سوگند نزدیک تر از قبل اومد.
_عرفان؟
سریع خودمو انداختم تو کمدم و درو بستم.
صدای باز شدن درو با شدت که شنیدم لبامو از ترس گزیدم.
_معلوم هست کدوم گوری هستی؟همه جا رو دنبالت گشتم!
_درست صحبت کن با من!از دست توی لعنتی ارامش ندارم دارم خفه میشم بسه دیگه ولم کن.
_عرفان تو چته چرا چند روزه عوض شدی چرا اینجوری باهام رفتار میکنی؟
_سوگند الان وقتش نیست خب؟
و دوباره در بسته شد.
عرفان دره کمدو باز کرد.
_بیا بیرون رفت.
با چهره ای در هم لباسمو درست کردم و موهامو مرتب کردم.
_بهتره این رابطه مزخرف تموم بشه تو هم به زن و زندگیت برس!
_چرت و پرت نگو نگین زندگیه من تویی!من سوگندو دوست ندارم به چه زبونی بگم؟
_پس چرا باهاش ازدواج کردی؟
خیلی رک و بدون پرده شون ای بالا داد و گفت:

_پول باباش!

ادامه دارد…

نوشته: نگین


👍 1
👎 6
8246 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

720689
2018-09-29 21:50:51 +0330 +0330

کصِ نِگین یا کص،نَگین
اهمیت ویرگول,انتخاب با شما…

2 ❤️

720738
2018-09-30 04:42:11 +0330 +0330

یه خانم یهویی با چشمک شوهر دوست صمیمیش میره توی اتاق و بغل اون مرد و … کمی عذاب وجدان داره ولی معلوم نیست چرا الان !چطور با هم اخت شدن
داستانت خیلی کوتاه بود هیچ شناسه ای از این سه شخصیت ندادی …سوژه و دیالوگ و فضا و … عادی بود
توی قسمت یا قسمتای دیگه به اینا بپرداز و کارتو قوی تر کن
با این امید لایک !

0 ❤️

720752
2018-09-30 05:40:50 +0330 +0330

مثل روزگار پاییز کوتاه بود داستانت،
بدون اینکه جای خودشو تو ذهن مخاطب باز کنه.

0 ❤️

720835
2018-09-30 17:00:40 +0330 +0330

اصلا قابل تصور نبود؟ زنش پایین پله هاست داره دوست زنشو میکشه تو اتاق خاب؟ اگه سوگند عرفانو صدا نمیزد اونوقت داستان تموم میشد؟ کدوم خری اینکارو میکنه اخه؟

0 ❤️

720839
2018-09-30 17:45:45 +0330 +0330

الان مثلا خیلی مهیج تموم کردی همه تو کف قسمت بعدی بمونن ؟
موفق شدی لامصب من که بیخیال فصل بعدی گیم آف ترونز و وایکینگز شدم جون مادرت قسمت بعدی رو بنویس
دارم هلاک میشم جنده پتیاره بنویس دیگه

1 ❤️

720855
2018-09-30 19:52:00 +0330 +0330

تو اگه خیلی دلت به حال رفیقت میسوخت نباید اصلاً میزاشتی که شوهرش تا اینجا پیش بره. معلومه که خودت میخواستی شوهرش رو تور کنی

0 ❤️