معصوميت از دست رفته

1391/02/19

رفته بودم ميكانيكي و از شانس من سرش شلوغ بود , ماشين خراب شده بود و هر كار كردم درست نشد كه نشد . هوا هم سرد از اون سرماهاي فقير كش , نميدونستم جيكار كنم تا ميكانيكه كفت مهيار خودت شروع كن تا منم كارم تموم بشه و بيام ببينم مشكل از كجاست , يه كمي از اين قراضه دهه ٦٠ سردرمياوردم مشغول باز كردن مهره ها بودم كه سايه يه نفرو بالاي سرم احساس كردم , توجهي نشون ندادم تا اينكه اون سايه كفت : ـ آقا مهيار ؟؟؟
سرمو تا بلند كردم شناختمش , فرحناز بود ,
سال ٧٥ بود كه تو خرداد ماه من به اتقاق دوتا از دوستام ميرفتيم بارك لاله براي درس خوندن . تو يكي از همين روزا بود كه يه دختر مو مشكي قد بلند با جشم و ابروي مشكي و بدن برنزه توجه مارو به خودش جلب كرد , با دوستام سر اينكه كي ميتونه مخشو بزنه شرط بندي كرديم و قرار شد من برم جلو , اون با خواهر ١٠ ساله اش بود كه اومده بودن براي درس خوندن , اون موقع ها خيلي به روابط دختر و بسر حساس بودن و نميشد به راحتي با كسي تو خيابون قدم زد و هنوز دو قدم را نرفته سرو كله مامورا بيدا ميشد و بعد هم وزرا و بزشك قانوني و ادامه ماجرا .
ما مشغول حرف زدن بوديمو قدم ميزديم تو بارك تا بالاخره مخشو زدم . خيلي دختر باك و تر تميزي بود , لباساش هم همه مرتب و بوشيده . خلاصه ما يكسالي با هم دوست بوديم كه بنابر دلايلي كه از حوصله اين بحث خارجه ازهم جدا شديم يا بهم زديم .
حالا اون بعد از ١٥ سال جلوي من ايستاده بود .
فرح همون روز اول شماره خونه مادربزركشو كه باهاش زندكي ميكرد رو بهم داد و من هميشه اونجا زنك ميزدم و باهاش حرف ميزدم . آخه موبايلي نبود و اكه هم بود دست از ما بهترون بود .
حالا همون فرح دوست داشتني و شيك بوش با لباساي امروزي و ارايش ملايم بعد از ١٥ سال جلوي من وايساده بود . اونروز خيلي باهم حرف زديم و شماره بهم داديم و منتها هم اون ازدواج كرده بود و هم من و همون موقع بهم كفتيم كه متاهل هستيم و قرار شد اكه رابطه اي شكل ميكيره خانوادكي باشه تا رنك و بوي خيانت به خودش نكيره ولي اين اتفاق نيفتاد .
آخه من و فرح تو اون يكسال اونقدر خاطره قشنك و خودموني باهم داشتيم كه نميشد اونارو جلوي همسرامون مرور كنيم . تا اينكه صبرم لبريز شد و موقعي كه ميدونستم سركاره بهش زنك زدم
ـ الو سلام فرح جان !!!
ـ سلام جطوري مهيار جون ؟ خوبي ؟
ـ امروز ميتوني يه كم ديرتر بري خونه ؟
ـ آره , خبريه ؟
ـ نه فقط ميخواستم باهات حرف بزنم . دلم برات تنك شده البته اكه مزاحم نيستم و كاري نداري
ـ باشه بس ساعت ٤ همونجا جلوي ميكانيكي
ميكانيكي درست روبروي محل كارم بود و من ماشينو هميشه كنار مغازه اون بارك ميكردم .
ـ باشه بس منتظرم خداحافظ
ـ قربونت برم باي !!!
ما هيج وقت خونه هم نرفتيم و همسرامون رو بهم نشون نداديم و تو اون يك ماه كه از آشنايي دوبارمون ميكذشت دوسه بار تلفني باهم حرف زده بوديم و همين
حالا بعد از يكماه ميخواستم ببينمش و مثل قديما ديداري تازه كنيم , مثل نظاميا دقيق بود و سر وقت ميومد , نه دير نه زود
ـ سلام !
ـ سلام جطوري ؟
ـ قربونت خوبم ! تو خوبي ؟
ـ ممنون خوبم , ماشينت كجاست
ـ اونطرف خيابونه , بريم خيلي سرده
ـ بريم منم سردمه , اين مانتو اصلا كرم نيست
بعد از ١٥ سال دوباره دستشو كرفتم , مثل همون موقع ها سرد بود , يخ بود , انكار سالهاست مرده
سوار ماشين شديم و بخاري رو كذاشتم رو زياد و راه افتاديم سمت اولين جايي كه باهم رفتيم
يه جايي بود بين لشكرك و فشم , يه كافه قديمي كه بعد از اون همه مدت بروز شده بود و ميشد اسم اونجارو رستوران كذاشت .
ساعت حدود ٦ بود كه از اونجا دراومديم و راه افتاديم سمت خونه
يه كاسه آش خورديم و يه نسكافه داغ كه خيلي جسبيد , مثل دوران مجرديمون شده بوديم , ميخنديد , شيطوني ميكرد , صداي ضبط ماشينو زياد ميكرد .
ـ خوب شب خوبي بود و خيلي به من خوش كذشت
ـ به منم همينطور فرح جون , برو تا شوهرت بيشتر از اين زنك نزده .

شوهرش دوبار زنك زد و فرح هم اون بيجاره رو دست به سر كرد ,
نزديك خونه شون بياده شد و مثل روح يهو غيب شد .
هنوز بجه نداشتن مثل ما, زن منم دوسه باري زنك زده بود و جواب نداده بودم , ميدونست وقتي كار دارم جواب نميدم .
ـ سلام
ـ سلام خسته نباشي عزيزم , لباستو دربيار تا برات جايي بيارم
ـ مرسي خانومم , شام جي داريم
لوبيا بلو
ـ واي من عاشقشم دستت درد نكنه
ـ راستي كجا بودي اينهمه دير كردي ؟
ـ رفته بودم لواسون يه كار ببينم
تو ترافيك غروب تهران يكساعت توراه بودم تا رسيدم خونه و فكر كنم ٨ بود كه شام ميخورديم
اونشب خيلي خسته بودم و زود خوابم برد . فرداش هم طبق معمول كار و كار و كار !!!
حدود ١٠ صبح بود كه مسيج اومد برام :
ـ سلام جوجو ! صبح بخير .
احساس كردم راه نفسم بسته شد , عاشق اسم جوجو بود . جواب ندادم تا نيم ساعت بعد دوباره يه مسيج ديكه
ـ جوجو امروز مياي بريم بيرون من يه كم خريد دارم ؟
جواب دادم
ـ سلام , عزيزم تا شب سر كارم . نميتونم بيام , شب هم مهمون داريم
, دروغ كفتم , ميخواستم ديكه نبينمش . ديكه جواب نداد تا ظهر , كه بازم يه مسيج ديكه
-جوجو من ٥ همونجا منتظرتم
عذاب وجدان داشتم , حس ميكردم همه همكارام ميدونن كه دارم به زنم خيانت ميكنم , اصلا حس خوبي نبود و مدام به خودم نهيب ميزدم كه ادامه ندم و همونجا كاتش كنم اما نتونستم
وسوسه شدم كه برم , از يه ربع به ٥ تو ماشين منتظرش بودم , ماشينو هم عوض كرده بودم , مثل ساعت دقيق بود , راس ٥ اومد و بدون حرف سوار شد ,
تا نشست كفت :
ـ مهيار دلم برات يه ذره شده بود , راستي ماشينت مباركه .
كفتم : فداي تو , قابل تورو نداره
عين بجه ها شده بود و جشماش برق ميزد ,
دختر شيطوني بود و اونموقع ها هم هميشه از اين كاراش عاصي بودم . من اون موقع يه بيكان داشتم كه يه كم بزكش هم كرده بودم , از سربازي هم به خاطر فوت بابام معاف شده بودم و با كمك مامانم اونو خريده بودم .
يادم نمياد بيرون كه ميرفتيم با كسي دعوا نكنيم , يا براي مردم شكلك درمياورد , يا كلاه بسر بجه هارو از سرشون بر ميداشت , يا سربه سر جووناي علاف تو خيابون ميزاشت , نوار كه تو ماشين روشن بود همونطور نشسته ميرقصيد و بارها جلوي مارو ميكرفتن , اما اونقدر اعتماد به نفس داشت كه يه بارم دستكيرمون نكردن .
عاشق اينكاراش بودم , حالا بعد از ١٥ سال دوباره اون خاطرات برام زنده شده بودن , هنوزم شيطون بود
ـ كجا بريم فرح خانوم
ـ هيج جا , فقط ميخواستم ببينمت خداحافط
در ماشينو باز كرد كه بياده بشه , دستشو كرفتم
ـ كجا ! وايسا ببينم
ـ ها بكو !!!
ـ بريم يه دوري بزنيم بعد ميرسونمت
ـ جدي ؟؟!! باشه بس بزن بريم
دوباره همون فرح شيطون شده بود , راه افتادم سمت خونه خودمون, اصلا نميدونستم دارم جه غلطي ميكنم , فقط خيالم راحت بود كه زنم خونه نيست و شبم نمياد
ـ كجا داري ميري مهيار ؟
ـ خونه ما
ـ ها ؟؟؟؟؟
ـ خونه ما , نترس زنم خونه نيست , رفته خونه مادرش , شبم نمياد .
ـ اونجا جرا حالا ؟
ـ همينطوري , ميخواي نريم؟؟
ـ نه بريم , دوست دارم خونه زندكيتو ببينم
ـ نميترسي كه ؟؟
ـ از جي ؟؟ مكه لولو داره ؟ نكنه ميخواي به من تجاوز كني ؟؟ نه مهيار من ميترسم !!! تورو خدا من دخترم !!!
ـ آقا تورو خدا نكهدار !! بابا مامانم خونه منتظرم هستن !! رحم كن , هر جقدر بول بخواي بهت ميدم !!!
اونقدر جدي اين حرفا رو ميزد كه راس راسي باورم شده بود , بالاخره رسيديم
ـ ببين فرح جون من ميرم تو , در رو باز ميزارم بيا طبقه سوم ,
با ترس و لرز كلي جيمز باند بازي كه همسايه ها يهو درو باز نكنن رفتيم تو
ـ واي !!! جقدر اينجا قشنكه !!!ببينم سليقه خودته يا زنت
ـ خوب معلومه سليقه زنمه ديكه , بشين تا جايي بزارم , ميخوري كه ؟
ـ آره , واي اتاق خوابشو نيكاه!!!
همونطوري رفت تو اتاق خواب
يهويي ساكت شد , تا كارم تموم بشه و بساط جايي رو آماده كنم ده دقيقه اي طول كشيد
ـ فرحناز ؟؟؟ فرح ؟؟؟ بيدار شو ! خوابت برده ؟
رفتم تو اتاق خواب , رو تخت دراز كشيده يود اما باهاش اويزون بودن ولي تكون نميخورد , دولا شدم روش اما باهام روي زمين بود , سرمو كذاشتم رو سينه اش , واي جقدر داغ بود , صداي ضربان قلبش ميومد , منظم اما تند , تو ١٥ ثانيه بيشتر از بيست تا
نكنه اتفاقي افتاده ؟؟؟ خدايا عجب غلطي كردم ؟؟؟!!!
دوباره سرمو كذاشتم رو سينه اش , اينبار يه كم حس كنجكاوي و شهوت هم قاطيش بود , هنوز قلبش تند ميزد , خواستم سرمو بلند كنم و جشماشو ببينم كه
ـ سرتو بلند نكن , بزار باشه , واي !!! جقدر تو داغي !!!
هنك كردم , نميتونستم هضم كنم جي شده تا اومدم سرمو بردارم از روي سينه اش دوباره سرمو فشار داد به سينه هاش , اينبار كمي بالاتر
هنوز مانتو و روسري سرش بود با يه باروني بشمي كرم .
ـ دختر تو كه منو كشتي !! يهو جت شد ؟
ـ هيجي يه لحظه رفتم تو فكر اما حالم خوبه , تازه بهتر هم ميشه
يواش در كوشش كفتم : بيا جايي ريختم برات , بخور كرم شي
ـ آخ دستت درد نكنه , خونه دارم كه شدي !!!
ـ نه فقط جايي و بعضي غذاهاي ساده
كرماي بدنش بيشتر شده بوده بود . كره روسريش كوشمو اذيت ميكرد ,
ـ نميخواي روسريتو برداري ؟
ـ جرا نميخوام ؟!
سرمو بلند كردم تا روسريشو باز كنه , فاصله صورتم با لباش كمتر از يه وجب بود , كرماي نفسش ميخورد تو صورتم و مثل بخاري داغم ميكرد . دلمو سبردم به دريا و يواش صورتمو بردم جلوتر , زل زده بود منو نكاه ميكرد , شهوت از جشماش موج ميزد .
لبامو كذاشتم روي لباش , مزه آرايشش اومد تو دهنم . يواش كوشه لبشو بوسيدم , اومدم بلند شم كه با دستاش مانع شد ,
ـ مممممممم !!! ميخوامممممم !!!
دوباره لبامون بهم قفل شد , اينبار داغ تر و طولاني تر , دكمه هاي بارونيش دونه دونه باز شد , خودش باز كرد . تناقض تو وجودمون موج ميزد , تو برزخ خواستن و نخواستن بوديم , كر كرفته بود , از اون فرح شيطون و بازيكوش خبري نبود , همش هوس بود و خواستن ,
ـ مهيار !!!
ـ جونم ؟!
ـ كمك ميكني لباسمو دربيارم ؟؟ دارم ميبزم !!
بدون جواب شروع كردم , آستيناي بارونيشو از دستش درآوردم , خودش بركشت و بارونيشو دراوردم و اويزون كردم به جالباسي
مانتوش از اون مانتوهاي يه سره بدون دكمه بود , با يقه هاي خيلي باز , نميدونم اسمشون جيه !!
ـ اينو هم ميخواي در بياري
ـ ميشه ؟؟؟
ـ خوب اكه تو بخواي جرا كه نه !!
ـ نكنه ميخواي !!!؟؟؟ … قربونت برم
ـ مهيار ؟؟؟؟!!!
ـ جونم ؟
ـ زنت نياد ؟؟
ـ نه , مامانش مريضه , باهاش حرف زدم , آخر شب ميرم اونجا ميارمش
روسريشو خودش دراورد . رفتم جايي رو بيارم كه ديدم سرد شده , دوباره زير كتري رو روشن كردم , اومدم تو اتاق خواب . يه لحظه سرمو بلند كردمو زود بركشتم تو حال ,
ـ دختر تو كه لختي ؟؟
ـ خوب ميخواستي نباشم ؟
ـ خوب ميكفتي نمي اومدم تو ؟!
ـ بيا تو لباسمو بوشيدم , ببخشيد !
رفتم تو , همون منظره بود , زير مانتوش هيجى نبوشيده بود . فقط يه سوتين كه سينه هاش رو بوشونده بود , شلوارش هنوز تنش بود .
ـ من نكاه نميكنم زود لباستو ببوش
ـ بيا اينجا ببينم !!! لوس !!!
ـ فرح جان قربونت برم بيا اينو بنداز رو دوشت سرما ميخوري .
دستمو دراز كردم تا ملحفه رو بهش بدم دستمو كشيد و نتونستم تعادلمو حفظ كنم , افتادم رو تخت , سرم افتاد دقيقا رو شكمش , داغ بود مثل تنور , دستشو انداخت زير شونه هام
ـ طوريت نشد؟؟
جواب ندادم , اومدم بالاتر , اينبار داغ تر از قبل , لبامون بهم جسبيد , دستامو كذاشتم كنار سرش و بايين بدنمو بلند كردم . لباش مزه توت فرنكي ميداد . دكمه بيراهنمو باز كرد . زيرش يه ركابي تنم بود . دست انداخت اونو هم از تنم دراورد . دستمو بردم زير كمرش . باز نميشد .يهو كفت :
ـ ديوونه حشري دكمه اش اينجاست !!
خودش بازش كرد , دوتا كيلاس يك كيلويي اومدن بيرون . داغ و خوردني مثل بيراشكي .
دستمو كذاشتم روي سينه هاش . سكك كمر بندم افتاده بود رو شكمش و اذيتش ميكرد ,
ـ ميشه اينو بازش كني ؟؟
نميشد از سينه هاش كذشت , فرحنازي كه تو يكسال دوستيمون من فقط دستشو ميكرفتم , حالا سينه هاش تو دستم بود . صورتمو بردم وسط سينه هاش , مثل اتيش فشان داغ بود و حرارتش صورتمو ميسوزوند , دستاي هميشه سردشو كذاشت رو صورتم , يخ كردم . دوباره لب . كمربندمو باز كردم . دكمه شلوارمو هم . خيلي سخت يه دستي شلوارمو كشيدم بايين . اومدم بايينتر روي سينه هاش , شروع كردم به خوردن , صداش در نمي اومد , زل زده بود به عكس منو زنم روي ديوار . رفتم بايينتر و دكمه شلوارشو باز كردم . زبونمو به نافش ميزدم و دورشو با زبونم خيس كردم . قلقلكش اومد و خودشو جمع كرد . شلوارش از مال من خيلي راحت تر دراومد . يه شورت لامبادايي سفيد رنك سوتينش تنش بود . دون دوناي مو هم از بغل شورتش معلوم بود . صورتمو بردم جلوتر , بالاي كسشو بوسيدم , بازم مورمورش شد . منو اون فقط يه شورت تنمون بود . يه نيكاه به شورتم كردم , جلوش خيس شده بود و اونقدر مال من بزرك شده بود كه از بغلاي شورتم ميتونستم ببينمش .
ـ اجازه ميدي درش بيارم ؟
ـ جيو ؟
ـ اينو كه سفيده و الماس منو زيرش قايم كرده ؟؟
ـ مهيار ؟
ـ جون مهيار ؟
ـ كارمون درسته ؟
جوابي نداشتم بهش بدم . شورتشو كشيدم بايين و از باش دراوردم . يه كس كبود با موهايي تازه دراومده كه بوست ادمو قلقلك ميداد . از بالا شروع كردم به بوسيدن . از بيشونيش تا رسيدم دوباره به لباش . صداي نفساش رو ميشنيدم , بلند و واضح , لبريز از شهوت . نوك سينه هاش قرمز شده بودن و انكار قلبش فقط به اونجا خون تزريق ميكرد . همونطوري زبونم بردم بايين . اونم خودشو تكون ميداد . مثل ماهي كه از آب ميكيري . رفتم سراغ الماس كبودش . شروع كردم به بوسيدن و بو كردن . بوي شهوت ميخورد تو دماغم . تمام بدنش اين بورو ميداد . با انكشتام شروع كردم به لمس كردن . خيلي با حوصله و با دقت تا جايي از قلم نيفته . رون هاش رو ازهم باز كردم . قدش بلند بود . باهاشو كذاشتم كنار شونه هاش . ميخوردم و اونم تو فضا بود , رو ابرا بود . ناله هاش كشدار و صداش بلندتر شده بودن .دستاش توي موهام بود و اونارو ميكشيد . بلندش كردم و برعكس نشوندمش رو خودم . نيازي به حرف نبود . كلمات نميتونن هويت اون لحظات رو بيان كنن . رفت بايين و شورتمو از بام دراورد . دستاشو از بشت كرفتم و كذاشتم بشت كمرش . با سرش دنبال طعمه ميكشت . بالاخره اونو به دندون كرفت . طبق انتظارم خوب ساك ميزد , طوري كه نميخواستم تموم بشه , بالشو كذاشتم زير سرم , خروسكش به بزركترين اندازه خودش رسيده بود , با زبونم دنبال كشف كردن بودم . حساس ترين نقاط بدنش .
بلندش كردمو تو همون حالت كه بشتش به من بود رفت بايينتر , ميخواستم نبينمش . يواش سرشو سر داد وسط اون الماس كبود . كمر باريكش و كون خوش فرمش بيشتر از همه جاي بدنش خودنمايي ميكرد . زانوهاشو از زمين بلند كرد و دستاشو اورد كذاشت رو دستاي من . بالا و بايين ميكرد و من قسمتي از مال خودمو ميديدم كه سفيد شده , تمام اطرافش رو هم ترشحات كسش سفيد كرده بود . خيلي آروم اينكارو ميكرد .
بعد بلندش كردمو اونو طاق باز خوابوندم روي تخت , شرم اجازه نميداد تو جشماش نكاه كنم . تمام مدت كلامي هم بينمون رد و بدل نشد . وقتي دوباره فرو كردم جشماشو روي هم فشار داد و يه نفس بلند كشيد . دستم روي سينه هاش بود . دولا شدم لباشو بوسيدم , بيشتر ازده تا ضربه نشد , نتونستم بيشتر خودمو نكه دارم و كشيدم بيرون , آبم سر خورد رفت تو سوراخ نافش جمع شد . اونقدر هيجان داشتم كه اصلا نفهميدم اونم ارضا شد يا نه . جشمامو بستمو همونطوري افتادم روش . مايع لزج مني بين من و اون بود و وقتي خودمو تكون ميدادم صداي خيانت رو قشنك ميشنيدم و انكار همون صدا بود كه منو به خودم اورد .
دوباره لبامون بهم قفل شد . اينبارم با جشمان بسته از شرم .
نيم ساعتي تو همون حالت بوديم , رفتيم حموم , هيج حرفي بينمون زده نشد , عقربه هاي ساعت هم انكار شرمشون ميشد از جاشون تكون بخورن , توي حموم حتي به صورت هم نكاه هم نكرديم . لباسمون رو بوشيديم و اونو تا نزديك مترو رسوندم . حالم داشت از خودم بهم ميخورد .

نميدونم هنوزم اون كتاب تو انباري خونه مادر بزركم هست يا نه , الان دوماهي ميشه كه اونجا نرفتم . يعني ميخواستم برم اما نشد . يه رمان سكسي بود . فكر كنم هشت تا ماجراي سكسي با تمام جزئيات توش بود . اين يكي از داستاناش بود كه البته من با اجازه نويسنده اون كمي اونو به روز كردم تا بتونين فضاي داستانو درك كنين و براتون ملموس باشه . آخه خيلي قديمي بود . فكر كنم واسه قبل از انقلاب بود . اكه هم خواستيد عين اونو براتون مينويسم . البته توش از كلماتي استفاده شده بود كه فكر كنم بايد از يه مترجم فارسي به فارسي استفاده كرد و تو كل داستان نه اسم كير اومده بود و نه اسم كس و خيلي از كلماتي كه ما حتي تو خيابون هم بارها ميشنويم توش نبود . حالا …
ببخشيد كه بلند بود , ببخشيد كه غلط داشتم كه به خاطر كوشيمه كه فارسي نداره و ببخشيد كه مال خودم نبود و نميدونم اصلا واقعي بود يا زاييده خيال نويسنده اش . سربلند باشيد و با عزت

نوشته: مهیار


👍 0
👎 0
11966 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

319604
2012-05-08 19:46:27 +0430 +0430
NA

aval
kheili tulani bud, miram mikhabam felan

0 ❤️

319605
2012-05-08 19:59:56 +0430 +0430
NA

بدک نبود.ميتونه بهترباشه مهيار.بهرحال مرسي

0 ❤️

319606
2012-05-08 20:44:15 +0430 +0430
NA

از این کتابا فراوونه. البته حالب بود و به هر حال مشغولمون کرد . زحمت کشیدید.

0 ❤️

319607
2012-05-08 20:52:03 +0430 +0430
NA

کیـــــــــــــــــر … مال شما اسمش کیره. بگو کیر تا خجالتت بریزه! چطور اسم کُس و کون زنو میاری مال خودتو سانسور میکنی!
آوریــن

0 ❤️

319608
2012-05-08 21:00:41 +0430 +0430
NA

بـــــد بود
خیلی هم طولانی

0 ❤️

319609
2012-05-08 21:43:39 +0430 +0430
NA

والا چی بگم …خودت گفتی که اینو از روی یه کتاب نوشتی

ولی یه بنده خدائی تعریف میکرد (آقای متاهل )…یکبار یه جنده رو برده بوده خونه …روی تخت میخواسته بکندش …جنده هه به اقای مزبور میگه …حداقل عکس زنت که به دیواره رو بردار …که ادم شرمش نیاد !!!

خلاصه فاحشه قصه ما آدم بود …اون آقا جنده دوزاری

در داستان شما هر دو طرف جنده دو زاری بودن

0 ❤️

319610
2012-05-08 23:49:11 +0430 +0430
NA

کس کش اگه از اول گفته بودی کس شعره نمیخوندم لاششششششششششششی

0 ❤️

319611
2012-05-09 03:24:48 +0430 +0430
NA

نظر خاصی ندارم همینکه نوشتی ممنون ولی یه چیز تو داستانای اخیر منو اذیت میکنه و اینکه لباش طعم توت فرنگی و هفت میوه و … میداد یا اینکه گفتی سینه هاش دو تاگیلاس یک کیلویی که من نمیدونم تناسب اینها چیه واز همه مهمتر اگر موضوع داستان به صورتی بود که خیانتی صورت نمیگرفت عالیتر بود

0 ❤️

319612
2012-05-09 03:25:58 +0430 +0430

کپی بود دیگه ننویس . . . . . . . . .
اولش تعجب کردم که یکی پیدا شد که داستان روان بنویسه ولی بعدش مشخص کردی که از خودت نیست. آقا اگه داستان یا خاطره از خودت نداری پس ننویس. اگه میخوای داستان کپی کنی کافیه اسم کتاب رو پیشنهاد کنی تا دیگران بخونن. کلا از خیانت حالم بهم میخوره هرچقدر هم جالب باشه. از دستت دلگیر شدم کله کیری نامرد. دوست داری زنت هم به شوهر فرح (یا فرخناز) کوس بده؟ البته تو صاحب داستان نیستی و ماجرا به تو ربط نداره ولی همینکه میاری اینجا مینویسی یعنی به خیانت علاقه داری پس کیرم تو ذهن کثیفت. دیگه ننویس. نسبتا قشنگ نوشته بودی ولی کله کیری دیگه ننویس. خیانته آقا جان خیانته دیگه ننویس.

0 ❤️

319613
2012-05-09 03:37:02 +0430 +0430

خیانت خیانته با هر رنگ ولعاب ی که نوشته شده باشه ، خوب هم نوشته شده باشه بازم خیانته .
بد
بد
بد
بد
بد
بد
بد

0 ❤️

319614
2012-05-09 04:04:02 +0430 +0430

هنوز نظرات بچه ها رو نخوندم میخواستم بهت بگم عزیزم مهیار جون خیلی خجالت داره بگی کـــــــــــــــــــــــــــــــیر؟اونی باهاش میشاشی کیره میتونی هر شب 2 صفحه ازش بنویسی تا شرمت بریزه عزیزم
اونی هم که تو خوردی یا نویسنده ازش خورد بادمجون سیاه نبود کــــــــــــــــــــــــــــــــس بود اینم اگه نمیتونی بگی شبی 2تا صفحه بنویس
البته اگر شبا 2 صفحه بنویسی کس حتما وقتی میخوابی بقول قدیمیا شیطونی میشی از ما گفتم بود

0 ❤️

319615
2012-05-09 04:06:58 +0430 +0430

ای وای انگار ارغوان هم همین رو گفته بود
ببخشید ارغوان اگر شبیه تو نوشتم

0 ❤️

319616
2012-05-09 04:28:25 +0430 +0430
NA

سبک نگارش و فضا سازی خوب بود. خیلی خوب و روان هم همه چی پیش رفت. اما خیانت منو اذیت می کنه، هر چند داستانت به دلیل روند حرکتی که داشت این عذاب وجدانو تا حد زیادی کم می کرد.

0 ❤️

319617
2012-05-09 05:07:50 +0430 +0430
NA

چی شد بلک؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بزرگ شدی به حرف اومدی یالغوز؟؟؟؟؟باز تو پیدات شد؟؟؟؟
بچه که بودیم یه جمله جالب میگفتیم…الان برازنده ی خودته…
هروقت گفتن عننننننننن…تو بیا بگو مننننننننن…
دفعه آخرتم باشه کس شعر بگی نطفه ی خر…خایه های مکس رو هم نمال…برای خودت میگم…یهو دیدی وسط این خایه مالی کونت رو به باد دادی…

0 ❤️

319618
2012-05-09 05:29:54 +0430 +0430

راستش منم اول تعجب کردم که بالاخره یکی پیداشد یه داستان با تمام جزییاتش بنویسه. ولی خب اخرش معلوم شد که کار یه نویسنده حرفه ایه. همینکه رسم امانت داری رو رعایت کردی و گفتی که کپی شده یه رمان واقعیه کار ارزشمندی بود. ولی حالا که میخواستی تغییرات ایجاد کنی یه مقدار بهتر تغییر میدادی. منم چندتا رمان چاپ پیش از انقلاب از ر-اعتمادی باهمین سبک و سیاق خونده بودم. فکر کنم نویسنده این کتاب هم همون باشه. نثر خیلی زیبایی داشت و کاملا موشکافانه تعریف کرده بود. خصوصا اون قسمت که نوشته بود اب بین من و اون صدای خیانت میداد…

0 ❤️

319619
2012-05-09 07:50:58 +0430 +0430
NA

دروغ بود اما سعی کن بهتر بنویسی کمتر فوش بخوری 8)

0 ❤️

319620
2012-05-09 09:52:08 +0430 +0430
NA

داستان جالبی بود , هر کس ممکنه که توی زندگی خصوصیش مرتکب اشتباه بشه حتی افراد متأهل هم از این قاعده مستثنی نیستن , مهم اینه اشتباه و لغزش تبدیل به عادت و تکرار نشه که اون وقت , فاجعه پیش میاد .

0 ❤️

319621
2012-05-09 10:56:31 +0430 +0430
NA

خیانت نوشتین دوباره؟!
فقط به احترام میرزا:
بد
بد
بد
بد
بد

0 ❤️

319622
2012-05-09 13:02:10 +0430 +0430
NA

طولانی بود نخوندم ولی ظاهرا توش خیانت بوده
پس خیانت خوب نیست ننویس پسرم

0 ❤️

319624
2012-05-09 13:50:56 +0430 +0430
NA

باز هم خیانت برای ما انگار خیانت عادت شد

0 ❤️

319625
2012-05-09 15:18:29 +0430 +0430
NA

Ashloghe zagharte sorakh koon akhe in kososhera chiye baba bekhord jamaat midi?kiiiiiiiiiiiiiiiiiiirrrrrrrrrrrrrrriiiiiiiiiiiiiii

0 ❤️

319626
2012-05-09 16:03:09 +0430 +0430

خیلی زیبا نوشته شده بود تمام قواعد یه داستان رعایت شده بود حتی اگر هم نمیگفتی معلوم بود که کار یه نویسنده حرفه ایه اشاره به عذاب وجدان بعد از خیانت هم خیلی جالب بود مدتها بود داستانی به این خوبی نخونده بودم لطفا اگه میشه اسم کتاب و نویسنده رو برام بفرست

0 ❤️

319628
2012-05-20 19:02:25 +0430 +0430
NA

فکر کنم این فرحناز مریض بوده تب داشته این همه داغ بوده … صورتت و میسوزونده…یا مثل اتشفشان داغ بوده…
نکنه کیرتو کردی تو کوره آجر پزی…

0 ❤️