ملینا ۸۰

1397/02/22

قلم روونی ندارم،سالهاست اینجا فقط میخونم و میرم.
چند سالی میشه که بدلایلی خارج از ایران زندگی می‌کنم.
دو ساله که از دوست دخترم جدا شدم و تنهام و تو این مدت با هیچکس نتونستم وارد رابطه بشم،اوایل همین ماه دوستی از ایران آمد و سه هفته پیش من بود،توی این مدت تمام نایت کلاپ ها و Eros Center های خوش نام و بد نام رو بخاطر حضرت آقا رفتیم.
کار من هم توی این فاحشه خونه ها فقط ترجمه برای جناب دوست بود.
هفته آخر برای خرید رفتیم مرکز شهر و چون کمی بیموقع رسیدیم فروشگاه ها تعطیل شدند و نتونستیم کامل خرید کنیم،بی هدف توی خیابون‌های شهر در حال گشت زدن بودیم که فیل دوستم دوباره یاد هندستون کرد ،منم خیلی دل و دماغ رفتن به فاحشه خونه رو نداشتم،توی گوگل سرچ کردم(نزدیکترین فاحشه خونه به من) اسمش خانه شماره هشتاد بود،چند دقیقه ای با ماشین بیش‌تر با ما فاصله نداشت،رسیدیم،ماشین رو پارک کردم و وارد ساختمان شدیم،ساختمان قدیمی پنج طبقه ای که توی هر طبقه پنج اتاق کوچیک تو در. تو بود،تقریبا مثل همه فاحشه خونه های معمولی دیگه،دو سه باری طبقات رو پایین و بالا کردی
م تا بالاخره دوستم لقمه دندون گیرش رو پیدا کرد،بعد از صحبت من با دختره دوستم حدودا نیم ساعتی داخل اتاقش بود،تمام مدتی که دوستم داخل اتاق بود من بدون اینکه حواسم باشه فکرم مشغول و درگیر بود،درگیر چشم‌های دختری که دوستم باهاش خوابید.بالاخره بعد از حدود نیم ساعت برگشت و ما راهی منزل شدیم،چند روز بعد دوستم برگشت به ایران و من وقت آزاد بعد از کارم دوباره بیش‌تر شد،شب یکشنبه هفته گذشته یکدفعه همون چشم‌ها،همون چشمهای خندونی که هفته پیش تمام فکرم رو مشغول خودش کرده بود دوباره اومد تو ذهنم،یکساعتی فقط بهش فکر میکردم،خیلی با خودم کلنجار رفتم،اصلا نمیدو
نستم، برای چی بهش فکر می‌کنم،انگار یه چیزی اونجا جا گذاشته بودم،سوار ماشین شدم،آدرس خانه شماره هشتاد رو دادم،نیم ساعتی توی راه بودم،رسیدم،از پله ها رفتم بالا،طبقه پنجم بود آخرین اتاق ،وقتی رسیدم انگار منتظر بود،هیچ چیزی بجز چشماش رو نمیدیدم،اصلا نفهمیدم چطور وارد اتاقش شدم،کاملا فهمیده بود اینکاره نیستم،بهش گفتم که مدتهاست سکس نداشتم،ترسیده بودم،نفهمیدم چیشد،لخت شدم،فقط یک دفعه با صداش که گفت وقتت داره تموم میشه بخودم اومدم،روی من بود،تازه فهمیدم خواب نیستم اون فرشته زیبا با چشمهای عسلی جادوییش داشت بمن میگفت وقتت اگه تموم بشه برای بیش‌تر موندن باید پول بیش‌تر بدی،بخودم اومدم و خودمو جمع و جور کردم.
ازش خواستم برگرده و لبه تخت توی حالت داگی کیرم رو کردم توی کسش،تنگ بود،تنگ و خیس،توی کمتر از دو دقیقه اومدم،بدون اینکه حرف بیش‌تری بینمون رد و بدل بشه لباسامو پوشیدمو زدم بیرون،توی راه برگشت اصلا حواسم به جاده نبود،به اون هم فکر نمیکردم،اصلا نفهمیدم چطور رسیدم تا خونه.
فردا بعد از کار هم رفتم،اینبار کمی منتظر شدم تا بیاد بیرون،مشتری داشت،وقتی آمد بیرون با همون لبخند زیباش بهم گفت منتظر باش دوش میگیرم میام،وقتی برگشت با هم وارد اتاق شدیم،مثل شب قبل ،فقط یه چیزی تغییر کرده بود،من کمی جسورتر شده بودم،سعی کردم تمرکز کنم تا حتی یک ثانیه از باهاش بودن رو هم از دست ندم،لخت شدم و دراز کشیدم،بدون معطلی بعد از کشیدن کاندوم شروع به ساک زدن کرد،ازش خواستم بین پاهام بشینه و بهم نگاه کنه،چند دقیقه بهمین منوال گذشت تا اینکه ازش خواستم شروع کنه، با حوصله و ظرافت خاصی کارش رو انجام میداد،ولی من برای این اونجا نبودم،نرفته بودم ک
ه تنم رو خالی کنم،اما اون بکارش فکر می‌کرد و به اینکه هر چی زودتر منو به اوج برسونه ،به اینکه سی تایی بعدی رو بیاره توی اتاق،سکس خوبی بود ؟ازم پرسید.بخودم اومدم دیدم به ارگاسم رسیدمو دوباره سراسیمه لباسهامو تن کردم و زدم بیرون،زدم بیرون و توی راه برگشت سعی کردم حواسم رو با موزیک روی جاده متمرکز کنم.
گذشت تا یکشنبه این هفته
یعنی صبح روز یکشنبه
تصمیم گرفتم وقتش رو بخرم و فکرش رو از روی ساعت و عقربه هاش بردارم،ساعت دوازده ظهر بود که آدرس رو زدم و راه افتادم،رسیدم و وارد ساختمان شدم،تمام درها بسته بود،خب دیشب شب پر کاری داشتند،با نا امیدی رفتم تا به اتاقش رسیدم،در بسته بود،ولی صدای سکه از داخل اتاق میومد،در زدم،در رو باز کرد ،خوشحال شدم از دیدنش،وارد اتاق شدم قبل از اینکه حرفی بزنه به اندازه ای که بخواد فکرش رو از روی ساعت برداره بهش پول دادم،لباسهام رو دراوردم و با شرت روی تختش دراز کشیدم،از پشت بغلش کرده بودم و نوازشش میکردم،تنش بوی گل میداد،اولین مشتری روزش بودم،گردنش رو بوسیدم،برگشت
به سمتم،خود واقعیش رو دیدم،دیدم که چطور آروم مثل یه بچه خودش رو رها کرده و داره لذت میبره،نا خود آگاه نگاهمان بهم گره خورد،محو چشماش بودم بدون اینکه استرس اینو داشته باشم که الان میگه وقتت داره تموم میشه،
نمی‌دونم چقدر طول کشید ولی لبهامون بهم گره خورده بود مثل مار میپیچیدیم،تمام تنش رو غرق بوسه کردم،ریتم نفسهاش ،تن صداش،تپش قلبش،حالت چشماش … همه داشتند از حس واقعی فرشته چشم عسلی میگفتند،اصلا دلم نمیخواست باهاش سکس کامل داشته باشم،بهمین معاشقه راضی بودم ،صورتش رو بهم بود،دستم رو آروم روی بهشتش گذاشت،خیس خیس بود،با همون چشمهای جادوییش و لبهای گوشتی خوش فرمش ازم خواست که یکی شیم،کاندوم رو با لبهاش روی کیرم کشید و دراز کشید،پاهاش روی تنم بود داشتم به شیار زیبا و خوش رنگ بین پاهاش نگاه میکردم،یکباره بخودم اومدم و نگاهمون بهم گره خورد،از خودم خجا
لت کشیدم،داشت با تمام وجود نگاهم می‌کرد و من تمام حواسم به زنانگیش بود،دوباره بوسیدیم همدیگر رو،خودش آروم با دست چپش کیرم رو به بهشتش راهنمایی و وارد کرد.خیلی تنگ بود،تنگ و خیس،چشمهاش رو بسته بود و لبهاش رو گاز میگرفت.پاهاش رو دور کمرم و دستاش رو دور تنم حلقه کرده بود و من رو محکم در آغوش کشیده بود،دیگه نه به زمان فکر می‌کرد و نه پول،دو ساعت کنارش بودم،
گذشت

نوشته: Shabgard


👍 46
👎 8
35538 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

687198
2018-05-12 21:19:23 +0430 +0430

خب بعد ؟؟

0 ❤️

687209
2018-05-12 21:35:05 +0430 +0430

اسم داستان رو بهتر انتخاب میکردی بیشتر جذب میشدن
قلم عالی بود

0 ❤️

687212
2018-05-12 21:37:25 +0430 +0430

لایک،خوب بود

0 ❤️

687220
2018-05-12 21:48:46 +0430 +0430
NA

مرسی دوسته عزیز که حسی رو داشتی با مابه اشتراک گذاشتی فارغ از هر گزافه سرایی که تو برخورد باهاشون به فانتزی تشبیه میکنن شاید تو کمتر موردی بدون هجمه بدوبیراه به طرف که حالا دوستان دیگه اون رو مچگیری بیمورد داشتن کمبود تلقی میکنن به نویسنده نظر دادم ولی سپاس که هم شریک احساست کردی و هم نویسنده قابلی هستی که واقعا جای انتقاد نگذاشتی

0 ❤️

687261
2018-05-13 00:23:42 +0430 +0430
NA

اولين باره بعد مدتها داستان خوب خونديم لايك از من عزيز گرفتي

0 ❤️

687284
2018-05-13 04:09:22 +0430 +0430

نمیدونم چرا ولی خوب بود…

0 ❤️

687300
2018-05-13 06:52:45 +0430 +0430

خیلی عااالی

0 ❤️

687323
2018-05-13 09:03:17 +0430 +0430
NA

خیلی لایک

0 ❤️

687333
2018-05-13 09:46:03 +0430 +0430

مرسی شبگرد جان البته زیادیم احساساتی مینویسی
در کل دوس داشتم

0 ❤️

687361
2018-05-13 11:32:04 +0430 +0430

لایک بیستو دوم قابل شما رو نداشت حستو هم درک کردم هم تجربه…

0 ❤️

687415
2018-05-13 17:53:34 +0430 +0430

قشنگ بود
حست قابل لمس بود
مرسی واقعا که تو حس قشنگت شریکمون کردی

0 ❤️

687426
2018-05-13 18:49:55 +0430 +0430

بد نبود به واقعیت نزدیک بود

0 ❤️

687474
2018-05-13 23:29:50 +0430 +0430

خوب بود . با قسمت اولش خیلی خوب ارتباط برقرار کردم چون خودم بارها تجربه کردم . دوست هایی ک از ایران میان فقط میخان برن اینجاها

0 ❤️

687558
2018-05-14 11:31:10 +0430 +0430

خوب نوشته بودی دوست من
فقط انتهای داستان میتونست یه جورایی غافلگیر کننده باشه
آخرش خیلی دلچسب جمع نشده بود
ولی لایک میکنم و منتظر داستان های بهترت هستم

0 ❤️

687562
2018-05-14 11:39:20 +0430 +0430

عالی بود
نمیدونم چرا حس میکنم داستان ترجمه شده
منظورم اینه که جای افعال مثل انگلیسیه
شاید اول به انگلیسی پیش نویس کردی و بعد برگردان شده به فارسی
نمیدونم
در کل عالی بود لایک سی و هفتم تقدیم قلمت
پ.ن: امروز 7 عدد شانس منه

0 ❤️

687573
2018-05-14 12:56:11 +0430 +0430

آفرین به این میگن داستان ?

0 ❤️