ملیکا و مارال (۱)

1400/10/18

صدای موزیک و دود همه رو از خود بیخود کرده بود ، البته مشروب هایی که خورده بودیم هم بی تاثیر نبود !! بخاطر گرمای زیاد داخل و هوشیار شدن هر چند دقیقه تعدادی میزدن بیرون و دم در سیگاری روشن میکردن و کمی باهم حرف میزدن و میخندیدن و سرمای دی ماه هوشیارشون میکرد و دوباره میرفتن داخل خونه تا تو اون تاریکی و دود بزنن و برقصن، تولد یکی از اقوام خانومم بود و طبق معمول باغی رو در بیرون شهر اجاره کرده بودن و همه اقوام رو هم دعوت کرده بودن تا بعد مدت‌ها به این بهانه دورهم جمع بشیم و همدیگه رو ببینیم
هرچند که ظرف یک ساعت انقدر همه مست کرده بودن که دیگه از حالت دید و بازدید رسمی به رقص در میان تاریکی و دود و رقص نور رسیده بودیم! تو این چند سال از زندگی مشترکمون خانواده مارال همیشه از این برنامه ها داشتن و به شرایطش دیگه عادت کرده بودیم، تقریبا همه فامیل بجز بچه‌ها درینک میزدن و تقریبا کل فامیل پایه و خوش مشرب بودن و دورهمی های خانوادگی مثل رفتن به کنسرت و جنگ شادی به آدم انرژی مثبت میداد و تا چند وقت همه حالشون خوب بود، با تکیه دادن فرشید به ستون آلاچیق و گذاشتن سرش روی ستون فهمیدم باز زیاده روی کرده و باید بیشتر حواسم بهش باشه ، اون سه سال زودتر از من داماد خانواده شده بود و بخاطر مسائل مالی و خواسته‌های خواهرزنم ملیکا، طفلی همیشه درحال چرتکه انداختن و کار بود ، وقتی تو مجلسی میومد انقدر مشروب میخورد که کارها و گرفتاریهاش یادش بره و اکثر اوقات هم باهم دردودل میکردیم و از کارهامون میگفتیم، با اومدن دختر خاله مارال و شوهرش کمی خودمون رو جمع کردیم تا اونهام بتونن بیان زیر آلاچیق و کنار آتیش منقل کمی گرم بشن و سیگاری بکشن
-سلام امیرآقا چرا بیرون نشستین !؟
-سلام خوبین ؟ یه چند دقیقه‌ای با باجناق خلوت کردیم
-باریکلا به شما ، آقا فرشیدمون در چه حاله؟
-عاااالی
فرشید دستی براشون تکون داد و دوباره با صدای آهسته به ادامه بحث خودمون پرداخت ، یجورایی به اون دوتا فهموند که مزاحمین و زودتر مارو تنها بذارین!
کمی بعد به هوای راه رفتن در باغ دخترخاله و همسر محترمشون مارو تنها گذاشتن و با خنده به فرشید گفتم ، تو روحت، قشنگ قهوه‌ایشون کردی، بنده‌های خدا خورد تو پرشون
-ولشون کن بابا ، خوشم نمیاد بشینم بحث‌های چرت وپرت بکنم باهاشون
فرشید خواست دوباره سیگارش رو دربیاره که گفتم بسه دیگه بابا پاشو بریم تو تمام بدنم گرفت از سرما، اونم که همه جوره پایه ام بود بلند شد و رفتیم تو خونه، با باز شدن در صدای بلند موزیک مثل پتک تو سرم زد و برای پیدا کردن مارال و ملیکا سرم رو بالای جمعیت گرفتم و همنطور که دست فرشید رو گرفته بودم خودم رو به سمت آشپزخونه کشوندم تا از اونجا پیداشون کنم
-فرشید خانوم‌ها اینجان بیا
مارال و ملیکا تو آشپزخونه به اوپن چسبیده بودن و لیوان به دست در حال تماشای رقص جمعیت بودن و سرشون رو توگوش هم میکردن و میخندیدن، هر دو لباس مشکی پوشیده بودن و از لحاظ قد ‌و هیکل از پشت تقریبا شبیه به هم دیده میشدن ، برای خنده دست فرشید رو به سمت مارال کشوندم و خودمم رفتم پشت ملیکا و از پشت بغلش کردم
-عه ببخشید فکر کردم مارالی!!
مارال با دو تا مشت تو بازوی من ، من رو کشید سمت خودش و ملیکا هم به فرشید یه نگاه چپ کرد و اونم خودش رو رسوند به ملیکا و کنارش وایستاد، اما من از پشت مارال رو بغل کردم و تقریبا بین دو خواهر بودم
-ببخشید تورو خدا ،از پشت باهم مو نمیزنین
مارال با آرنجش یکی تو شکمم زد و گفت
-آدم کور هم رنگ موی مش کرده رو با مشکی تشخیص میده
ملیکا هم کمی خودش رو به ما چسبوند تا صداش رو بتونیم بشنویم
-معلومه که باز زیادی خوردین هااا
-نه بابا مثل همیشه زدیم
-اوه اوه پس زیادی خوردین!!
منم با آرنجم به سینه ملیکا زدم و گفتم؛ کمتر بدجنسی کن دختر!! همه مون خندیدیم اما فرشید لبخندش زیاد عمیق نبود و معلوم بود که هوای گرفته و گرم تو خونه داره حالش رو بد میکنه، به مارال و ملیکا گفتم من و فرشید میرم تو باغ یخورده هوا بخوریم ، دست فرشید رو گرفتم و از بین جمعیت ردش کردم و رسیدیم بیرون
-فرشید جان یه مقدار آب به صورتت بزن
-نه داداش خوبم دمت گرم
ملیکا با همون لباس آستین حلقه‌اش اومد بیرون و از سرما بازوهای لختش رو گرفته بود و از من پرسید
-چی شده امیر جان؟
-هیچی ، گفتم با فرشید بیایم بیرون یه هوایی بخوریم
-باز زیاده روی کردی فرشید؟ اخه این چه کاریه تو با خودت و ما میکنی!؟ همیشه وسط مهمونی باید بالا بیاری آخه!!؟
با یک دستم بازوی ملیکارو کمی نوازش کردم و گفتم هنوز که کاری نشده ، شما هم برین تو نگران نباشید هوا سرده سرما میخورین
فرشید روی لبه تراس نشسته بود و ساکت به ته باغ خیره شده بود منم ملیکارو تا دم خونه رسوندم و فرستادمش تو،
-فرشید جان پاشو داداش اینجا سرما میخوری پاشو تو ماشین بشینیم
دستم رو کردم تو جیب کتش و ریموت ماشینش رو بیرون آوردم و آهسته و آروم بردمش تا سر باغ سوار ماشین بشه ، چند دقیقه‌ای همونجا کنارش بودم که تشنم شد و بهش گفتم تو همینجا بمون من میرم یه چیزی میارم که باهم بخوریم، وقتی برگشتم پدر خانومم روی تراس در حال سیگار کشیدن بود که با دست از دور پرسید چی شده؟
-هیچی باباجان فرشید رو گذاشتم تو ماشینش یخورده استراحت کنه ، برم یه چیزی از تو بیارم، ببرم براش باهم بخوریم حالمون بهتر بشه!
سری از روی تاسف تکون داد و پکی به سیگارش زد
تو آشپزخونه دنبال میوه یا نوشیدنی بودم که چشمم افتاد به مارال که داشت با دختر خاله‌هاش و ملیکا گوشه مجلس میرقصیدن، دستی برام تکون داد و با لبخند ازم خواست که برم پیشش، قنائمی که برداشته بودم رو از دست بقیه دوستان یک کنجی گذاشتم که کسی برندارتشون و از بین جمعیت خودم رو رسوندم به مارال و اونم با لبخند چند قدمی بهراستقبالم اومد و دستم رو گرفت و کشید سمت خودش تا بغلش کنم، تو اون تاریکی هر دو دستم رو گذاشته بودم روی کون زنم و چشم تو چشم قوربونش میرفتم که ملیکا یک دستش رو گذاشت پشتم و سینه‌اش رو چسبوند به شونه‌ام تا بتونه از نزدیک سوالش رو بپرسه، انقدر صدای موزیک بلند بود که تو پنج سانتی هم داد میزدیم اما بیشتر با لبخونی میتونستیم حرف طرف مقابل رو بفهمیم، واقعا حرف های ملیکارو که از پشت داشت بهم میگفت رو نمیفهمیدم ، یه دستم رو از روی کون مارال برداشتم و کمر ملیکارو گرفتم و یه خورده به سمت خودم چرخوندمش تا صورتش رو ببینم و با لبخونی و صدای ضعیفش بفهمم چی میگه!
-فرشید چی شد!!؟
-جاش خوبه ، گذاشتمش تو ماشین
-چییی!؟
کمی کمرش رو به سمت خودم کشوندم و سرم رو نزدیک تر کردم و جمله‌ام رو براش تکرار کردم
-آها ، اوکی
مارال هم سرش رو آورد نزدیک و گفت فرشید رو ول کنین بیاین یخورده برقصیم بابا!!
همنطور که دستم روی کمر هر دو خواهر بود کمی رقصیدیم که چشمم به مادر خانومم افتاد که با لبخند داشت مارو نگاه میکرد و همنطور که روی صندلی کنار خاله ها نشسته بود و پاش رو روی پاش انداخته بود برای ما دست میزد ، از دور با لبخند سری به نشانه احترام خم کردم و دستم رو از روی کمر ملیکا برداشتم و یخورده دیگه مارال رو چرخوندم و بالا و پایینش کردم که احساس کردم مال منم داره میزنه بالا و باید سریع خودم رو به بیرون برسونم ، بوسه ای از لبهای پر از شهوت مارال گرفتم و گفتم عزیزم من باید برم بیرون ، اونم که دیگه تمام مراحل ما دستش اومده بود و میدونست برای هوشیار بودن و حال خوب باید حتما بیرون بریم سریع بوسم کردو گفت تو برو عشقم من سرما میخورم ، از مارال جدا شدم و اومد بیرون یادم اومد میوه و نوشیدنی هایی رو که کنار گذاشتم رو برای فرشید برنداشتم ، تپ راه برگشت از آشپزخونه ملیکا رو دیدم که پالتوش رو انداخته رو دوشش و میخواد بیاد بیرون، کمی را رو براش باز کردم و اومدیم بیرون
-چرا اومدی بیرون؟
-فرشید کجاس!؟
-گذاشتمش تو ماشین خودتون
با اینکه پالتو داشت اما پاهای لختش و باز بودن پالتوش آنچنان گرمایی براش نداشت ، کمی خودش رو بهم نزدیک کرد و گفت امیر جان یه نخ از سیگارهات بهم میدی؟
-باریکلا ملیکا خانوم دیگه وسط مجلس هم سیگار میکشی شیطون بلا!!
تو مهمونی های قبلی هم از من سیگار گرفته بود و ازم میخواست مراقب باشم کسی نبینه و نفهمه! نمیدونستم دیگه با کی این داستان رو طبیعی کرده بود اما طوری که از من میخواست مراقب باشم گویا فرشید و مارال هم خبر نداشتن !!
-نه بابا بریم اونطرف لابلای ماشین ها من چند پک میزنم میدم بهت
-گفتم هنوز انقدر مست نشدی که وسط مجلس سیگارت رو روشن کنی
از کتم گرفت و گفت بدو دیگه سرده یخ زدم!
همنطور که به سمت ماشین ها راه افتادیم سیگاری روشن کردم و دادم به ملیکا و بخاطر سرمای هوا دستم رو گذاشتم پشتش و تلو خورون رفتیم سمت ماشین فرشید ، ملیکا پک آخرش رو به سیگار زد و داد به من و نشست سمت شاگرد ، منم از شیشه عقب نگاهی به فرشید کردم ، روی صندلی عقب مچاله شده بود و خوابیده بو، در صندوق رو باز کردم و از عقب به ملیکا گفتم پتویی چیزی ندارین بندازم روش؟
-فکر نکنم اگه چیزی باشه باید همون جا باشه
-نه چیزی ندارین بذار الان میرم از بابا میپرسم فکر کنم تو ماشین اونا یه چیزی پیدا میشه
همیشه خودم تو ماشینم یک سری لوازم این مدلی داشتم اما از وقتی ماشین رو فروختم تا ماشین ثبت‌نامی بخرم آویزون پدرخانوم وباجناق بودم و اونهام خداییش خیلی بهم لطف داشتن ، بعد چند دقیقه پتو مسافرتی به دست خودم رو به ماشین رسوندم که دیدم ملیکا همچنان تو ماشین خاموش نشسته و از سرما داره به خودش میلرزه!
-عه چرا از اون موقع ماشین رو روشن نکردی!
-بلد نیستم آخه!!
-ای بابا از دست شما دوتا خواهر کی میخواین این چیزهارو یاد بگیرین!!؟
پتو رو روی فرشید کشیدم و ماشین رو روشن کردم و چند دقیقه بعد ماشین حسابی گرم شد
-ببخش امیر جان شماروهم به زحمت انداختیم
-نه بابا چه زحمتی ، این چیزها پیش میاد دیگه
-نمیدونم چرا همیشه فقط واسه ما پیش میاد!!
دستم رو روی رون لختش کشیدم و آهسته بهش گفتم ؛ ولش کن دیگه ، کاریه که شده
-آخه بی ملاحظه گی تا چه حد هر دفعه من باید تو مهمونی ها نگران این آقا باشم که حالش بد نشه
کمی دستم رو دوباره روی رونش کشیدم و چشمکی بهش زدم که بخاطر من بیخال شو
ملیکا هم که به اندازه خودش مست بود دستش رو روی دستم گذاشت و هردو پاش رو بهم چسبوند تا انگشتای دستم لای پاش باشه و کمی آروم شد
-نمیدونم بخدا اینم از شانس منه
گرمای پاهای لخت ملیکا گرمم کرده بود و کیرم شروع به حرکت کردن کرد برای همین دستم و از بین پا و دستش کشیدم بیرون و گفتم بریم تو الان بقیه نگران میشن ، ماشین رو خاموش کردم چون سرما برای حال فرشید بهتر بود و نمیذاشت بالا بیاره، ملیکا هم اومد پایین و منتظر شد من هم برم سمتش تا باهم بریم تو خونه ، کمی تعجب کردم چون اینطرف روشن تر و مسیرش پهن تر بود و اونطرفی که ملیکا ایستاده بود هم تاریک‌تر بود و هم کلی شاخ و برگ درخت‌ها سر راهمون بود، اما تو حال نیمه مستی ، حال سوال پرسیدن نداشتم و رفتم اونطرف که باهم بریم، دستم رو باز کردم تا بیاد تو بغلم و همونطور که اومدیم برگردیم
-امیرجان یه سیگار دیگه بهم میدی!؟
-خلافت سنگین شده‌ها خانوم خانوما
لبخندی زد و سرش رو کمی پایین انداخت ، بیا عزیزم
-خودت روشن کن بعد بده من
اولین بار بود که همچین درخواستی رو از ملیکا میشنیدم، با کمی مکث سیگار رو روشن کردم و کام سنگینی ازش گرفتم و دادم به ملیکا
-همیشه تو سیگار خیس منو میکشی ، یبارم من خیسی لبای تورو بچشم!
-اووه یییس چقدر سکسی!!
لبخندی زد و واقعا سکسی تو چشمای من نگاه کرد و با لبخند کامی سنگین از سیگار گرفت و به آرومی تو صورت من بیرون داد
-بگیر اونطرف بچه جان خفم کردی!!
با دستش پالتوش رو کمی محکم کرد که بهم بفهمونه سردشه، منم با یک دستم رو از پشتش رد کردم و دست دیگم رو روی دست ملیکا که نزدیک سینه‌اش بود گذاشتم و گفتم بریم تو؟ یخ کردی ها!!
-کنار تو گرمم عزیزم
نگاهی با تعجب بهش کردم و خندیدم و گفتم
-نه معلومه توهم مثل شوهرت خیلی خوردی
با همون دستم که پشتش بود ضربه ای به کونش زدم و گفتم بدو بریم یخ زدیم به خداا
چند قدمی برداشتیم و ملیکا دوباره ایستاد تا سیگار رو بذاره روی لبهای من، منم همچنان متعجب از کارهاش با کمی مکث کامی از سیگار گرفتم و دستم رو روی پشت و کمی از کونش کشیدم و خدا خدا میکردم که کسی اینجوری نبینه مون! دوباره ایستاد ، صورتش رو به سمت من چرخوند
-ملیکا جان بریم یخ کردیم الان یکی مارو تو این حال ببینه زشت میشه بخدا
مستی و شهوت ملیکا بالا زده بود و با چشمای شهلا و لبای بازش تو چشمام خیره شد و گفت ؛ خوب ببینن
لبش رو خیلی سریع به لبهام چسبوند و بوسه‌ای داغ از لبهام گرفت و خندید!!
منم کونش رو کمی فشار دادم و گفتم
-آتیش پاره بس کن امشب تا سرمون رو به باد ندی ول نمیکنی
به هر بدبختی بود رسوندمش تو روشنایی تا خودش رو کنترل کنه و از اونجا هم سریع بردمش تو ، مارال کنار مامانش نشسته بود و وقتی دیدمش دستی براش تکون دادم و رفتم سمتش، ملیکا هم برای گذاشتن پالتوش رفت تو یکی از اتاق‌ها ، کمی چراغ ها رو روشن کرده بودن و اکثرا سرجاهاشون نشسته بودن و صدای دی‌جی میومد که از همه میخواست برای شام از خودشون پذیرایی کنن، وقتی رسیدم به مادر خانومم و مارال هر دو دلشوره داشتن و مامان مارال پرسید؛
-چی شده مادر باز آقا فرشید حالش بد شده
-نه مادر جان خوبه الان رفتیم بهش سر زدیم ، صندلی عقب ماشینشون تخت گرفته خوابیده ، همه چیز اوکیه نگران نباشید
کمی سر تکون داد و به مارال گفت پاشو مادر جان برای امیرآقا هم شام بکش بیار طفلی کلی به زحمت افتاد امشبم
-نه مادر جان این چه حرفیه خودم الان میرم میکشم شما چیزی نمیخواین
-نه عزیزم ما خوردیم
سر میز شام ملیکا با لبخند و نگاه عاشقانه و ظرفی در دست بهم نزدیک شد و آروم بهم گفت چی میخوری عزیزم برات بکشم
-امشب هردو خواهر حشری شدین ها شیطونااا
-چه فایده مال ما که عقب ماشین رفته تو کما!
یجوری بهم چسبیده بود که همه داشتن میدیدن، دیگه قاطی کردم و بهش گفتم؛
-تا امشب یه کیری تو کون ما نکنین ول کن نیستین!!
ملیکا که تعجب کرده بود خندید و گفت
-واااا خاک تو سرت
کمی از من جدا شد و باز زیر لب گفت
-وقتی عصبانی میشی جذاب تر میشی امیر جوووون
یه نگاهی بهش کردم و با لبخند سری براش تکون دادم وظرفم رو برداشتم و رفتم کنار مارال نشستم، ملیکا هم چند لحظه بعد با ظرفی به دست اومد کنار من نشست، مادرش کمی سرش رو خم کرد و به ملیکا گفت ؛
-مامان برای آقا فرشیدم شام بردار
-کوفتو بخوره تن لش!!
-عه مادر زشته ، گناه داره
ملیکا کمی خودش رو به من چسبوند و سرش رو به سمت مادرش خم کرد و آهسته گفت؛
-اخه کار همیشه‌اشه هیچ مهمونی مثل آدم نمیتونه به اندازه بخوره که حالش بد نشه
با خنده به ملیکا گفتم؛
-عه پشت باجناقم الکی صفحه نذارین این وصله‌ها به آقا فرشید نمیچسبه!!
مارال با انگشت به پهلوم زد که مزه نریزم و با حالتی مثلا ناراحت گفت
-جفتتون مثل همین
-عه ! من که خداییش زیاده روی نمیکنم.
ملیکا هم به صندلیش تکیه داد و با آه گفت
-اگه مثل شما بود که سرتاپاشو طلا میگرفتم
با خنده به مارال گفتم ؛
-ببین داری کم کاری میکنی ها!!!
اونم با گفتن یه کووووفت سکسی یه مشتی به پهلوم زدم و دستش رو از زیر بازوم رد کرد و سرش رو گذاشت روی شونه‌ام
بعد شام بازهم به فرشید سر زدم و یه آب میوه بهش دادم که کمی خشکی عطش بدنش رو کم کنه و دوباره اومدم تو مهمونی، رقص آخر بود ومرحله کیک و هدایا هم تموم شده بود و بخاطر اینکه ماشین نداشتم منتظر پدر خانومم و ملیکا بودم که کی رضایت میدن و بلند میشن، توی رقص آخر داشتم با مارال میرقصیدم که ملیکا بهمون نزدیک شد و گفت امشب چطوری بریم خونه!؟ مارال سرش رو آورد نزدیک و با داد گفت امیر شمارو میرسونه و منم با بابا و مامان میرم
-نه بابا اینطوری که باز امیر آقا رو به زحمت میندازیم
مارال با حرکت سر و چشمش به ملیکا فهموند که نه بابا چه زحمتی
همنطور که ملیکا دستش رو پشت من و مارال گذاشته بود که صحبت کنه دستش رو کمی پایین آورد و گذاشت روی کونم ! بهش نگاه کردم و اونم چشماش رو جلوی مارال خمار کرد و لبخندی زد و خودش رو بین ما جا کرد تا با من و مارال برقصه ، کمی بین و منو مارال کمر باریک و کون تپلش رو تکون داد و مثل ماهی خودش رو بالا و پایین کرد تا آهنگ عوض شد و من بین دو خواهر قرار گرفتم و دستم رو گذاشتم روی کمرشون و بالا و پایین میپریدیم و جاهایی از آهنگ که همه داد میزدن و با آهنگ همخونی میکردن کون جفتشون رو فشار میدادم و اونهام با خنده داد میزدن و ادا درمیاوردن!! سه تایی چند دقیقه ای رقصیدیم و خندیدیم تا بالاخره چراغ ها رو روشن کردن و همه رضایت دادن که بریم خونه‌هامون
-مارال امشب توهم با امیر بیاین خونه ما دیگه
-نه عزیزم من باید برم خونه کلی کار دارم
-ای بابا پس امیر آقا رو بذار امشب اونجا بمونه
-نه بابا فردا منم کلی کار دارم ، میام شما رو میرسونم و با اسنپی چیزی میرم خونه
ملیکا و مارال پالتوهاشون رو انداخته بودن رو دوششون و بخاطر کفشهای پاشنه بلندشون و سرما به سختی راه میرفتن تا برسن به ماشین ها ، رفتم بینشون و از بازوهاشون گرفتم و گفتم بذارین کمکتون کنم خوشگل خانوم ها اینطوری سختتونه
مارال دستش رو گذاشت روی دستم و سرش رو آورد کنار صورتم و بوسیدم و گفت قوربونت برم من که انقدر هوامو داری
ملیکا هم با بدجنسی دستش رو گذاشت رو دستم که بازوش رو گرفته بودم و گفت اره خداییش ، منم باید بوست میکردم اما چه کنم که اسلام دست و پام رو بسته !! با خنده رفتیم سوار شدیم و مارال و بابا و مامان باهم رفتن سمت خونه ما تا مارال رو بذارن و بعد برن خونه خودشون و منم ملیکا رو سوار کردم و نشستم، کمی از در باغ رد شدیم و تو تاریکی جاده ملیکا دستش رو گذاشت روی رونم و سمت من خم شد و گونه‌ام رو بوسید و گفت این بوس اون موقعی ، دوباره هم بوسیدم و گفت اینم بوس این موقعی!!!
-آروم باش دختر جان الان میرسونمتون خونه برید استراحت کنین حالتون جا بیاد
خودش رو لوس کرد و دستش رو روی رون پام کشید و گفت؛
-شب نمیمونیییی!!؟
صدام رو کمی آوردم پایین و به فرشید اشاره کردم و گفتم میشنوه زشته!
با این حرفم ملیکا از جاش بلند شد و پالتوش رو از روی دوشش روی صندلی انداخت و کامل به عقب برگشت و صورت فرشید رو گرفت و کمی تکونش داد و گفت ؛
فرشیدییی بیدارررری!؟
-عه ملیکا چیکار میکنی!؟ بگیر بشین به ‌اون طفلی چیکار داری!؟
گردی و بزرگی کون ملیکا تو اون حالت که با زانوهاش رفته بود روی صندلی و خودش رو به سمت صندلی عقب خم کرده بود چند برابر شده بود و دامن کوتاهش هم تا زیر کونش بالا رفته بود و پاهای لختش تو سیاهی شب میدرخشید، دستی به کون و رون تپلش زدم که بشین تو جاده زشته اگه یکی از روبرو بیاد ابرومون میره به خدا!
چند باری که به کون و رونش دست زدم ملیکا شهوتش بیشتر شد و نتنها ننشست بلکه کون و کمرشم شروع به تکون دادن کرد و با ناز و عشوه میگفت ؛ نههههه نمیخوااااام !!!
کم‌کم داشتیم به محدوده شهری میرسیدم و احتمالا برخوردمون با پلیس بیشتر می‌شد با ضربه ای محکم به کونش بالاخره تونستم بنشونمش ، با اینکه ماشین شاسی بود و شیشه‌هاش هم دودی بود اما از عواقب کار و گرفتار شدنمون میترسیدم برای همین تمرکز کرده بودم که پلیس یا گشتی سر راه نباشه و به محض دیدنش ملیکا رو کنترلش کنم، با صدای افتادن کفش های ملیکا روی کفپوش ماشین توجهم بهش جلب شد ، خودش رو چسبونده بود به شیشه و با لبخند و چشمایی که از زور مستی ‌و شهوت نیمه باز بود به من خیره شده بود ، پاهاش رو آروم گذاشت روی پام و با پاشنه پاش کیرم رو کمی مالید و با لبخند گفت؛
-امیرررر امشب بمون دیگهههه
دستی به رون پاش کشیدم و گفتم به خدا فردا کلی کار دارم
-فردا که جمعه‌اس چیکار داری، بمووون دیگه
فرشید از پشت با صدای گرفته و ضعیفی گفت؛
-امیر کیرم دهنت بمون دیگه
هر دومون زدیم زیر خنده و ملیکا دوباره با پاش کیرم رو مالید و گفت؛
-بیا خود شوهرم میگه بمون دیگه
-باشه فرشید جان میمونم
-آخ جوووونم
تو پارکینگ ملیکا کفش‌هاش رو پاش کرد و پالتوش رو دوباره روی دوشش انداخت و منم رفتم زیر بغل فرشید رو گرفتم تا با هم سوار آسانسور بشیم ، ملیکا بجای کمک ، به من چسبیده بود و من وسط زن و شوهر گیر کرده بودم ، وقتی رسیدیم تو خونه ملیکا رفت برق اتاق خوابشون رو روشن کرد و فرشید رو گذاشتم روی تختشون و سطل آشغال اتاقشون روهم گذاشتم کنار دست فرشید ، ملیکا هم پالتوش رو گذاشت روی صندلی میز توالتش و پشتش رو کرد به من و گفت، امیر جان زحمتت زیپ اینو باز میکنی!؟ رفتم پشت ملیکا و اونم موهای بلندش رو با هر دو دستش جمع کرد و کمی بالا گرفت تا من راحت تر بتونم زیپ لباسش رو باز کنم، زیپ لباسش تا نزدیک گودی کمرش ادامه داشت و همنطور که با کمک دست دیگه لباسش رو جمع میکردم تا زیپ رو بتونم باز کنم بدن سفیدش نمایان شد، ملیکا موهاش رو رها کرد و سرش رو روبه عقب تکون داد تا موهاش کامل باز بشه و دستهاش رو از داخل لباسش در آورد و از من تشکر کرد؛
-مرسی عزیزم ، ببخش امشب خیلی اذیت شدی
تا اون موقع بدن لختش رو ندیده بودم برای همین حالی به حالی شدم و بدون اینکه چیزی بهش بگم محو تماشای بدن زیبای ملیکا شدم،
کمی لبه های لباسش رو از قسمت باسن گرفت و با چپ و راست کردن کونش قسمت دامن لباسش رو پایین کشید و لباسش رو انداخت پایین ، شرت مشکیش در اون کون سفید و تپل مثل یک اثر هنری زیبا و بی نقص بود و جذابیت کون تپل ملیکار و صدچندان میکرد ،روی تخت نشست و جوراب شلواری شیشه‌ایش رو که کمی پایین داده بود رو پایین تر داد و یکی از پاهای کشیدش رو به سمت خودش جمع کرد تا بتونه جوراب شلواریش رو در بیاره که از پشت روی تخت افتاد و با خنده بهم گفت؛
-امیررر کمکم کن، نمیتونم!!
جلو رفتم و درحالی که هردو پاش رو تو سینه‌اش جمع کرده بود و پشت شوهرش، لخت جلوی من دراز کشیده بود ، کمکش کردم تا جوراب شلواری نازکش رو دربیاره ، تو همون حالت که هردو پای لختش تو دستم بود کف پاش رو به بینیم چسبوندم و نفسی عمیق کشیدم و با لبخند بهش گفتم؛ به‌به چه بویی
ملیکا لبش رو دندون گرفت و با چشمش کسش رو نشون داد و با لبخند گفت اونجاروهم بو کن،
کمی پاش رو باز کردم و همنطور که پاهاش رو بالا نگه داشته بودم سرم رو بردم لای پاش و کس و کونش رو از روی شرت مشکیش بو کردم و بوسیدم، کسش خیس خیس بود و انقدر برجسته شده بود که آدم فکر میکرد بجای کس ، زیر شرتش کیر داره، جلوش زانو زدم و با دستام رون سفید و کشیده ملیکا رو نوازش کردم و بازهم کس خیسش رو بوسیدم و از کنار شرتش لبه های کسش رو خوردم، مستی و شهوت هردومون رو از خود بیخود کرده بود و کنار فرشید پاهای ملیکارو داده بودم بالا و داشتم براش کسش رو لیس میزدم، ملیکا که کمرش تو اون حالت درد گرفته بود پاهاش رو آورد پایین و گذاشت روی شونه‌های من، منم که دستام آزاد شده بود شورت خوشگلش رو از لای کس و کون تپل و سفید ملیکا بیرون کشیدم و دوباره سرم رو گذاشتم لای کسش و زبونم رو کشیدم وسط کس داغ ملیکا و اونم روتختی رو چنگ میزد و تو اوج عشق و حال بود، حضور فرشید و سکس یواشکیمون هم بیشتر تحریکمون میکرد، با صدای زنگ تلفنم به خودم اومد و سرم رو از تو کس ملیکا بیرون آوردم و بلند شدم تا گوشیم رو بتونم از تو جیب شلوارم در بیارم، با پشت دستم آب کس ملیکا رو از دور دهنم پاک کردم و صفحه گوشیم رو نگاه کردم
-اوه ، ماراله!! هیسسس، جانم عزیزم
ملیکا که لبه تخت بود و همچنان کسش رو میمالید از روی تخت سر خورد و اومد پایین پای من و با چندتا حرکت کمربند و شلوار و شرتم رو باز کرد و کشید پایین و دستش رو خیلی ریلکس گذاشت زیر تخمام و کیرم رو که مثل سنگ شده بود ، بوسید و لبهاش رو به کیرم میمالید
-نه عزیزم اینطرف ترافیک بود چند دقیقه دیگه میرسیم
ملیکا سر کیرم رو گذاشت دهنش ‌و از پایین با لبخند به چشم های من خیره شده بود و سرش و آروم آروم عقب و جلو میکرد، گوشیم رو قطع کردم و دستم رو گذاشتم روی سر ملیکا و موهاش رو از تو صورتش جمع کردم و چشم هام رو بستم و داشتم از شب زیبام لذت میبردم که با شانه به شانه شدن فرشید هر دومون تو اون حالت خشکمون زد وحشت کردیم ، من لباسام رو برداشتم و آهسته اومدم تو پذیرایی و ملیکا هم برق اتاق رو خاموش کرد و با همون سوتین مشکیش اومد سمت منو بغلم کرد و لبهای داغش رو روی لبهام گذاشت و بوسه‌ای عاشقانه و محکم از لبهام گرفت و کیرم رو با دستاش گرفت و همنطور که لب تو لب بودیم کیرم رو لای کسش کشید ‌و گذاشت همونجا بمونه!
از پشت بند سوتینش رو براش باز کردم و خودمم سریع تمام لباس‌هام رو درآوردم تا بهتر بتونم از بدن زیبای ملیکا لذت ببرم ، دوباره بغلم کرد و لب تو لب شدیم ، تو همون حالت خودم رو به ارومی به پشت رو مبل سه نفره انداختم و ملیکا هم اومد روی من و بعد از چندتا بوسه رفت سراغ کیرم با مالیدن سر کیرم به لبهاش، کیرم رو کرد تو دهن داغش ‌شروع کرد به ساک زدن کیرم و منم پشتش رو نوازش میکردم اما احساس کردم اینجوری به اندازه کافی از بدن سکسی و حشری ملیکا لذت نمیبرم برای همین بهش گفتم بیا روی من، میخوام همینطور که کیرم رو میخوری منم برات کس خیس و پر آبت رو بخورم، با تغییر حالتمون واقعا هردومون به اوج رسیدیم، ملیکا نفس زنان بلند شد و با شهوت زیاد گفت من دیگه طاقت ندارم امیر ، کیییییر میخوام، بهم کییییر بده امیر جونم، تا من بلند شدم خودش دستاش رو گذاشت روی مبل و کونش رو آورد بالا تا از پشت بذارم تو کسش ، اما من که اون صحنه درآوردن جوراب شلواریش رو تو ذهنم ستاره دار کرده بودم با ضربه ای به کون نرمش بهش گفتم بشین رو مبل پاهاتو مثل اون موقع بده بالا
-جووونم اونجوووری دوست داری؟ بیا عزیز دلم ، بیا قوربونت بشم
چشم تو چشم شدن با ملیکا خیلی تحریک کننده بود برام ، تمام خاطراتم رو تو این چندسال مرور میکردم و لحظه‌هایی که ملیکا خیلی با حجب و حیا جلوم ظاهر می‌شد و ازم خجالت میکشید تا ناز و عشوه هاش رو مثل یه فیلم تو ذهنم داشتم مرور میکردم ،کیرم رو گذاشته بودم روی کس باد کرده‌اش و آروم روش میمالیدم تا با آب کسش حسابی خیس بشه، ملیکا هم با چشمای خمارش سینه هاش رو میمالید و مدام میگفت؛
-جووونم عزیزم بکنم، کییییر میخوام امیر جونم ، بکن تو کسم دارم مییییمیرم!!
با التماس های ملیکا ، سر کیرم رو از بین شیار کسش کمی به پایین حل دادم و کسش مثل یک ماشین مکنده کیرم رو به داخل کسش کشید و ملیکا از شدت شهوت آه کشیده ای سر داد و لبهاش همنطور برای چند ثانیه باز موند و با دستاش سینه های بزرگش رو محکم تر چنگ زد ، به آرومی تو کس ملیکا کیرم رو عقب و جلو میکردم و رون پاش رو با دستام نوازش میکردم، میدونستم بخاطر داغی کس ملیکا و شهوت زیادمون و هیجان سکس ممنوعه و … قراره آبم خیلی زود بیاد اما دوست داشتم بیشترین زمان رو تو اون لحظه ها با ملیکا داشته باشم برای همین کیرم رو از تو کسش درمیاوردم با کمی مکث دوباره میکردم تو کس پر آب ملیکا، همین کار باعث هوا گرفتن کسش شد و وقتی کیرم رو محکم تو کسش فرو میکردم صدایی مثل گوزیدن از کسش بیرون میومد، کف پاهاش رو دوباره به بینیم چسبوندم و بو میکردمشون و بهش میگفتم جوووونم قوربون گووووزت برم عزیزم، ملیکا هم لبخند میزد و آهههه میکشید ، برگردوندمش به حالتی که اول خودش میخواست ، ساعدش رو گذاشته بود روی مبل و پاهاش رو بدون اینکه خم کنه کمی باز کرده بود تا کسش از بین پاهای کشیده و تپلش بزنه بیرون، قبل از اینکه بخوام بکنمش پشت کونش زانو زدم و کس و کونش رو بو میکردم و براش حسابی لیسیدم و اونم از شدت لذت سرش رو به کوسن فشار میداد تا جیغ نزنه، وقتی بلند شدم قطره آبی از کسش آویزون بود، با سر کیرم اون قطره رو‌جمع کردم و کیرم رو لای کسش کردم و با شدت و قدرت تو کسش تلمبه زدم، برخورد بدنم با کون تپل و نرم ملیکا باعث شده بود کونش مثل حریر سفید موج برداره ، با هر بار عقب و جلو کردنم لرزش کونش رو میتونستم ببینم و این همه ارزش باعث تحریک مضاعفم می‌شد ، دستم رو به سینه هاش رسوندم که اون زیر داشتن به هم میخوردن، با فشار سینه هاش و کمی صاف شدن ملیکا رو به بالا دیگه نتونستم مقاومت کنم، ملیکارو سریع برگردوندم و اونم فهمید که قراره ارضا بشم سریع جلو کیرم زانو زد و دهنش رو باز کرد و با یک دست سینه اش رو میمالید و با دست دیگه‌اش کون من رو، منم دستم رو گذاشته بودم روی سر ملیکا و با دست دیگه درحال مالیدن سریع کیرم بودم که ، آآآآآآآه
با تمام وجودم روی صورت و دهن باز ملیکا خودم رو خالی کردم و اونم با یه لبخند شهوتناک زبونش رو دور لبش چرخوند و آبم رو از روی لبش پاک کرد و کمی سینه‌هاش رو مالید و بلند شد، با دستمال کاغذی صورتش رو پاک کردم و گونه‌اش رو بوسیدم و گفتم خیلی حال داد عزیزم مرسی
-مرسی از شما عزیزم ، خیلی حال داد
ملیکا هم من رو بوسید و رفت سمت دستشویی طمنم پشت سرش راه افتادم
-ای شیطون اومدی جیش کردنم رو ببینی!!؟ آقااااا من اینجوری خجالت میکشم
ضربه ای به کونش زدم و گفتم برو جیشتو بکن شیطون بلا منم اینطرف کارم رو‌میکنم، ملیکا رفت روی توالت سنتی نشست و پاهاش رو کمی باز کرد و با دستش لای کسش رو باز کرد و شیلنگ رو برداشت و کمی که شاشید آب رو باز کرد تا لای کسش رو هم با آب بشوره منم جلوی توالت فرنگی ایستادم و دستم رو زدم به دیوارو سر کیرم رو‌که هنوزم راست بود به سمت داخل توالت گرفتم که بیرون نریزه ، ملیکا که کارش تموم شده بود از پشت دستش رو لای کونم کشید و با حرص گفت جوووون کونتو بخورم !! منم کارم تموم شد و از پشت به ملیکا که درحال خشک کردن لای کسش با دستمال توالت بود چسبیدم و دوباره کیرم رو گذاشتم لای کونش و سینه هاش رو گرفتم و پشت گردنش رو بوسیدم
-جووونم ، نکنم امیر باز هوس میکنم لعنتی
-جووونم قوربون هوست عزیزززم
صدای موبایلم از وسط پذیرایی بلند شد و سریع کیرم و از لای کون ملیکا درآوردم و پریدم تو پذیرایی و گوشیم رو برداشتم، مارال بود، با حالتی شاکی و بدون سلام گفت؛
-کجایی امیر
-سلام عزیزم، فرشید حالش خوب نبود واستادم کمک ملیکا کنم
-ول کن دیگه بیا لعنتی، کسم خیس شده ، بدو بیااااا
-باشه عشقم سریع خودمو میرسونم
گوشی رو قطع کردم و لباسام رو پوشیدم که ملیکا با یه لباس خواب توری کرم رنگ اومد تو پذیرایی
-چی شده!؟
-جووونم تو چیییی شدی!!!
دستی به سینه و کون لخت ملیکا تو اون لباس سکسی کشیدم
-عه نکن فضول خان، چیکارم داری، مارال بود؟
-آره عزیزم
-چی میگفت؟
-هیچی اونم دلش کیر میخواست، میگفت کسم خیس شده زودتر بیا دیگه طاقت دوریت رو ندارم!!
-ای جونم
ملیکا رفت تو آشپز خونه در یخچال رو باز کرد، تو نور کم خونه ، ملیکا با اون لباس و نور یخچال مثل فرشته‌ها میدرخشید، لباسم رو کامل پوشیدم و رفتم دم در که ملیکا رسید، دوتا موز و یه هایپ بهم داد گفت تو راه بزن که جون بگیری ، ابجی کوچیکه هم میخواد آبتو بکشه، خندیدم و یکی از موزهارو کشیدم لای کسش و گفتم بذار یکم موزم رو با عطر کست معطر کنم ، فقط اینجوری جون میگیرم ، ملیکا هم لبخندی زد و همینطور که پاهاش رو کمی باز کرده بود تا بتونم راحت موز رو به کسش بمالم کمی کمرش رو به سمتم خم کرد یه بوس سکسی از لبهام گرفت و گفت سویچ روهم بردار که سریعتر به کس خیس مارال برسی طفلی منتظرته، دوباره بوسش کردم و موز رو از لای کسش درآوردم و بوش کردم و گفتم ؛ اممممم حالا خوردن داره خوشگل خانوم، سویچ رو از ملیکا گرفتم و به سمت خونه راه افتادم .

ادامه...

نوشته: Viki


👍 76
👎 5
174401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

852177
2022-01-08 01:14:48 +0330 +0330

چه عجب بعد از مدت ها یه داستان خوب خوندم تو این سایت

6 ❤️

852181
2022-01-08 01:25:04 +0330 +0330

عالی

3 ❤️

852189
2022-01-08 01:33:10 +0330 +0330

کمتر بزن پسر جون کور میشیا اخه این چ کستانی بود ک نوشتی .

1 ❤️

852194
2022-01-08 01:43:15 +0330 +0330

همه این لحظات رو تو‌ مستی و سیکاری چجوری یادت مونده لامصب؟

3 ❤️

852209
2022-01-08 02:13:18 +0330 +0330

نوش جونت

1 ❤️

852227
2022-01-08 03:20:06 +0330 +0330

حال کردم با داستانت دمت گرم

3 ❤️

852231
2022-01-08 03:45:50 +0330 +0330

عالی

2 ❤️

852254
2022-01-08 08:25:02 +0330 +0330

عالی بود بازم بنویسید

1 ❤️

852258
2022-01-08 09:03:57 +0330 +0330

از نظر اینکه داستانه خوب بود
نظرت چیه کلا نریم سمت اینکه خاطره بوده

1 ❤️

852262
2022-01-08 09:39:12 +0330 +0330

مهمونی و مست شدن رو خیلی کش دادی خسته شدم نخوندم

1 ❤️

852287
2022-01-08 12:35:08 +0330 +0330

خوب بود 👍

1 ❤️

852291
2022-01-08 13:12:55 +0330 +0330

پرفکت🍑

1 ❤️

852292
2022-01-08 13:19:51 +0330 +0330

با اینکه اون قسمت برگشت از مراسم تو ماشین و عشق بازی کنار باجناق تو اتاق خواب کمی دور از ذهن بود در کل داستان خوبی بود
من کم نظر میدم ولی این داستان خوب جذابی بود 👌👏👏👏

1 ❤️

852298
2022-01-08 14:37:25 +0330 +0330

داستانت خوب بود ولی امیر هستی دیگه 😂

1 ❤️

852321
2022-01-08 19:46:49 +0330 +0330

ویکی جان من اول داستان های نیمه کارتو تموم کن بعدش داستان جدید بده
خیلی قشنگ بود داستانش و وقتی دیدم تو نوشتی اعصابم خورد شد 😕 😕

2 ❤️

852327
2022-01-08 20:12:26 +0330 +0330

داداش من هنوز منتظر قسمت بعدی سعید در پایگاه بسیجتم ها

2 ❤️

852329
2022-01-08 20:20:01 +0330 +0330

پاره شدم تا تمومش کردم😅😅😅قشنگ بود 👌👌

2 ❤️

852336
2022-01-08 21:36:19 +0330 +0330

خوب بود دمتگرم

2 ❤️

852351
2022-01-09 00:28:47 +0330 +0330

مرسی خیلی قشنگ بود ولی باورکردنی نبود

1 ❤️

852445
2022-01-09 13:19:22 +0330 +0330

فهمید آبت داره میاد، برگشت زانو زد، آبتو ریختی توی دهنش؟
دمت گرم، روی کونش هم خالی میکردی، ما قبول داشتیم… خالی بند.

0 ❤️

852673
2022-01-10 20:19:04 +0330 +0330

اره امریکاست اینطوری پارتی میگیرید

0 ❤️

853469
2022-01-15 00:19:10 +0330 +0330

نگارش عالی بود، مشخصه برای نوشتن وقت گذاشتید و روی اون فکر کردید. جزئیات سکس و معاشقه زیبا و تصویری بود.
آفرین به شما Viki و امیدوارم نوشتن را ادامه بدهید، با همین سبک اروتیک و تحریک کننده.

1 ❤️

854708
2022-01-22 08:23:24 +0330 +0330

تو ماشین گفتی پاهاش لخت بود برق میزد الان میگی جوراب شلواری داشت
دقت کنی

0 ❤️

910554
2023-01-13 23:18:44 +0330 +0330

جقی کس مغز خیلی طولانی بود.ولی داستان نویس خوبی هستی.تموم داستان مثل یه فیلم بود.انگار داشتم از تلویزیون فیلم رو میدیدم

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها