ممد سی سانتی و دختر حاکم (۱)

1397/03/23

در روزگاران قدیم در ولایتی از ایرانستان حاکمی خود خواه بر آن ولایت حکومت میکرد.
این حاکم دخترکی داشت که تازه به عقل رسیده سینه و کیونش رو به درشتی گذاریده بود دخترک که هوش و عقل درست حسابی هم نداشت از پدر کیون نشورش همیشه نفرتی سخت در سینه داشت عاشقِ نقاش باشی قصر که از قضا کمی چُلمَن تشریف داشت شده بود.
درهمين ميان نيز پادشاه دختر کیون گشادش را ميخواست به حاکم ولایت بغلی ک سنش همچو کيرخر دراز بود و حتی توان شستن کیون خود را هم نداشت بدهد ودخترک مظلوم قصط داشت دست به فرار با پسرک نقاش جاکش بزند زین پس خودتان خايه بردست گرفته و به ادامه داستان از زبان خودشان گوش بفرماييد…

*این ور سکه
_بیا قول بديم قول که همديگرو تنها نزاریم محمد, هرچقد پدرم
واکنش بدی نشون بده تو جا نزن
من پدرتو میشناسم بفهمه دمار از روزگارمون در میاره بالاخره دختر پادشاه کجا و منه نقاش کجا امیدوارم هیچ وقت پشیمون نشي راهي که ميريم سختي زیاد داره پستي بلندي زیاد داره ولي ما باید کنار هم سختی هارو پيش رو بزاريم.

_حداقل بزار جواهراتمو بيارم بايد یه پشتوانه داشته باشيم اخه.
نه اگه حتي يک تيکه حتي یه ارزن از اینجا بياري بدون همه چيو به هم ميزنم.
_باشه عزيزم پس خورشید طلوع نکرده منتظرتم حواست به دورو برت باشه زود باش اينم تموم کن. شک نکنن! ايندفه خيلي طول کشيدا
اخراشه عزيزم اخه چجوري انتظار داري اون دوتا زمرد چشماتو تو این زمان محدود بکشم فکر کنم خداهم يه چند روزي وقت گذاشته.
_انقد ازم تعريف ميکني حين نقاشي ،واس همون خراب ميکني همش خدايي تاحالا نشده عين خودم بشه پدرمم ميگه اون حتي نميتونه يه پرتره از تو رو درست طراحي کنه باید یه جدیدش رو استخدام کنم .
فعلا که پدرت تمام حرفاش داره به خاموشي سپرده ميشه دخترش تو چنگ منه راستي دوس داري چجوري بخورمت اووم من ک خيلي دوس دارم اول اون دوتا چشمتو بخورم بنظرم خيلي خوردني مياد.
_باز شروع کردي ب ترسوندن من! ميگما محمد اين پسره یه وقت حرفامونو نشنوه نره فضولي کنه بدبخت ميشيما من دیگه ميرم تا هرجا کشيدي مهم نيس بده زود، دیر شد واقعا.
دوستت دارم عزيزم بيا بگيرش خيلي وقته تمومش کردم به بهانه کشيدنش داشتم بیشتر نگات میکردم.
_ای بدجنس خدافظ.

*روی دیگر سکه
اما در همان ولایت چند قرن جلو تر پسرکی ممد نام به اسم مستعار شدو که در جلق و جلق پراکنی دستی داشته پشت لپ تاپ دس به کیر سر به زیر حین تماشا فیلم منتخب خود در سایت www.xnxx.com بود
حین رسیدن به اوج لذت جلق زنی را رها کرده تا کمی حشر بخوابد سپس دوباره شروع میکرد و این عمل هی تکرار میشد تا کمی بیشتر ارضا طول بکشد.
بین دو نیمه به سایت شهوانی میرفت و شروع به کسشعر پراکنی کرده و به عرضشی ها حمله میکرد سعی در آگاه سازیشان داشت.
در حال همین آمد رفت ها بود که سر در تاپیکی را باز کرده متوجه بشد ماه کامل شده رمضان رو به اتمام است.
سپس به افتخار این یُمن مبارک دستی بر آلتش کشیده به افتخار این که دیگر در نوشیدن خوردن در تنگنا نیست فیلمی از اولتا اوشن را پلی کردبه صورت سرعتی قدرتی جلق زنی را شروع بکرد
+اوه یس
+فاک یو بی بی
+اوه یاه کیونت پار میکنم یاه یاه
+او شیت ساک بزن تا اخر بخورش آه آه
ممد که گویی به ارضا نزدیک شده بود چشمانش را فرو بست کیون آن بانو را متصور شده بود تا هر چه بیشتر احساس نزدیکی بکند.
که احساس کرد دیگر در این زمان نیست!
زمان مکان برایش بی معنی شده بود !

_محمد پاشو ديگه زود باش بيا تو درشکه الان ميرسن

+(این کصخله دیگه کیه نصفه شبی نمیزاره بخوابیم)

_یعنی من از صبح چشم روهم نزاشتم تو آنقدر بيخيالي اومدي اينجا خوابيدي

+(بزار حرفی نزنم بنظر جالب داره میشه)

_زود باش سوارشو اومدن زود
عه بياديگه بدو سوارشو
سريع تر حرکت کن
اسب بهت نميدادن خراوردي با این که تا از شهر بریم بیرون یه سال طول میکشه !

+(چیشد به رخش من توهین کرد!)

_من برم پشت درشکه شاهانت! یه چرتی بزنم زیر اون خرت پرتا هم میرم که کسی من نبینه
اگه کسی پرسید بگو آشغالایِ قصر رو داری بیرون میبری…

+(جون چه کیونی بکنم من)…

+جون عجب کیونی اومممم
باید لختش کنم هی بزنم با پشت دستم در کیونش، کیونش قرمز شه حالش بیشتره…

_محمد داري چيکاميکني
وايسا ببينم
چرا جواب نميدي!!! با تو هم
توکي هسي???
محممممد پس کجاست!!!

+عشقتم خو! نشناختی آق ممدو؟

_بروگمشو تومنو دزديدي یکی کمکم کنه آهااای کسی نیست!!!

+عجب خوبه تو به کیرم وصل شدی هی میگفتی بیا بریم بیا بریم
انقدم زور نزن کسی این جا رو نمیشناسه کسی این اطراف زندگی نمیکنه
اون ممه های بلوریتم دس نخوردس دیگه نه اوممم

_ادماي پدرم ميگيرنت کونتو پاره ميکنن
دروازه شهرو توکونت جاميکنن

+پدرت کیرمم نمیتونه بخوره جوجو
البته تومیتونی، بخور بخور

_تواصن پدر منو ميشناسي? خوبه ک نميشناسي لحظه کون دادنت رو جذاب ترميکنه

+ببینم وقتی که کیونت گذاشتم دولا دولا مجبور شدی راه بری بازم بُلبُل زبونی میکنی!

_غلط ميکني بزار تو سوراخ خودت منو برگردون فصر

+حالا درسته خیلی کلفتُ درازه اما دیگه به سوراخ خودم که نمیرسه :)
ناز نکن حالا بیا و گرنه به زور میکنمت چار نفر دیگرم جمع میکنم اونا هم کیونت بزارن

_ولم کنی برم به پدرم میگم جایزه خوبی بهت بده پدرم حاکم شهره!

+اگه بابای تو حاکم شهرِ پدر منم خلیفه بغداده!

_جدن بابات خليفه بغداده ؟ دوست باباي منه پس

+اره دیگه نشناختی
منم الممد بالله، البگای الثانی، أبو الکیر

_این چرتو پرتارو تحويل من نده منو برگردون واي عشقم پس کجاست
يعني چرانيومد سر قرارمون

+قرار؟از چی حرف میزنی بالام جان؟

_قرار بود با عشقم فرار کنيم ازدست پدرم
حالام گیر تو آدم زبون نفهم افتادم

+خوب من میشم عشق جدیدت عیبش چیه
ببین تو رو دوس نداش ولت کرده من دارم اومدم دنبالت

_تو اصن کی هستی؟

+بکن جدیدت آ شیخ شَدو

_خدا کنه پدرم پيدات کنه قشنگ به هشتاد روش ممکن و غيرممکن کونتو پاره کنه تا اين چرندياتو تحويلم ندي

+از یه دختر درباری بعیده این طرز حرف زدن بانو

_از یه گدا دوقروني هم بعيده اين اولدورم بولدورما

+نه دیگه درسته الان مثه کیره بعد جقم ولی قبلا برو بیای داشتم برا خودم
یهو مثه کیر خر افتادم تو این دنیا

_نگا اعصاب منو خورد نکنه همين کير خرو دست نقد تو کونت جاميکنم

+خوب تو مثه این که زبون آدمیزاد حالیت نیس بزار یکم روشنت کنم

خشتکش را از جا میکند
کیرش که قد سروی راست قامت که 30 سانتی میزد را یک جا در دهانش میگزارد
دخترک اما سعی میکند شومبول شیخ را گاز بگیرد و میگیرد که موجبات نعره زدن او را فراهم میکند
این بار دیگر ممد کنترلش را از دست میدهد دستارش را در آورده دست پای او را میبندد
جامه دختر را از گریبان تا زیره شکم بدرید
و با خود گفت: واااااهااااای دارم چی می بینم دو تا چیزه رنگی میبینم ممه نوک صورتی میبینم و ادامه این شعر جلف…
مثله بز کوهی علف ندیده شروع به خوردن ممگانش کرد با دستش یکی را مالیده وآن دیگری را با دهانش تناول مینمود
دختر که گویی خوشش آمده بود لبانش را بر روی هم میمالید اما حرفی نمیزد و به آه کردن های آهسته بسنده میکرد
موضوع به همین جا ختم نشد!
شومبولش که بیش از هر زمانی تقاضای دخول میکرد را بدون هیچ رحم مروتی در کیون آن شاهزاده مُکَرَّمِ فرو میکند و کیونش را بدون تف میدرد
دخترک اما مانند کوری که پس از سال ها میبیند در ابتدا دست پا زده اما به رسم کصتان های شهوانی پس از مدتی کیونش را شل کرده نرمش قهرمانانه انجام بداد و از فرط لذت جیغ ها را روانه بیکران بکرد
اوه اررررررهههه بکن توش
همش بچپون
کونمُ جر بده
همش واس تو
و الی اخر
در این هنگام اما شرم حیا دخترک رفته بود سره کوچه به بقال محل کیون بدهد.
و…

ممد اما همچنان تقه میزد در کیون دخترک 3 ساعت اندی شاید!
دختر در این زمان 12 بار ارضا شده بود اما ممد همچنان کمر میزد و جیغ دختر را به هوا میبرد.
گهگاهی ره گذری از آن صحرا عبور کرده انگشت به دهان میماند یا استغفرالله گویان سرش را پایین انداخته و میرفت یا آن که جقی بوده دستی بر شومبولش میکشید پس از ارضا رفع زحمت مینمود…

تا این که در سومین ساعت گزمه های پدر دخترک با عربده و فریاد به سمتشان حجوم بردن ممد که وضعیت را وخیم میدید شروع به دویدن کرد دخترک هم پشت به پشت آن فرار را به قرار ترجیح بداد که حتی از ممد جلو هم بزد و ممد برا این که جا نماند دست دختر را کشیده تا خودش مقام اول را کسب کند!
منتها این فرار ثمر بخش نبود گزمه ها بر سر دو تایشان ریختن و کت بسته تحویل حاکم شهر که پدر دختر باشد بدادند.

وسط سکه

با دختر من زنا میکنی اِی ملعون!
شتلق با کف پا خابوند در تخمان ممد !
میدهم دروازه قصر را در کونت فرو کنند…

این را گفت و خواست حکم را اجرا کند که منشی باشی قصر خبر آورد قمر ماه کامل شده ماه رمضان رو به اتمام است!
حاکم برای رهایی از دیه ماه حرام که دو برابر میشود محاکمه را به فردا موکول کرد.
ممد که گویی شخصی انگشت در کیونش بکند ذوق بکرد در دلش با خود گفت یافتم!
بگذاشت که کمی حجره خلوت بشود سپس دست دختر را که شیفته او شده بود بگرفت شروع به جلق زنی کرد.
گزمه ها که آمدند او را از دختر جدا بکنند نوری آن حجره را فرا بگرفت ممد احساس کرد دیگر در این مکان نیست دست در دست دختر رو به بی کران قدم میگذاشت
و…

نوشته: shadow و shakila.mj


👍 32
👎 7
8191 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

694118
2018-06-13 20:57:21 +0430 +0430
NA

تشکر از ادمین بابته انتشار ?
خوب دوستان این داستان اولین کار دو نفره من هستش :دی
با شکیلا خانوم که دمش گرم خیلی کمک بهم کرد و بار اصلی داستان رو دوش ایشون بود
این داستان یحتمل دو قسمتی و حد اکثر سه قسمتی خواهد بود امیدوارم بپسندین ?

9 ❤️

694124
2018-06-13 21:04:47 +0430 +0430
NA

اووول.

1 ❤️

694143
2018-06-13 21:27:10 +0430 +0430

لایک ادامه بدید

1 ❤️

694244
2018-06-14 04:35:41 +0430 +0430

الممد بالله، البگای ثانی، ابوالکیر ?
دفعه بعد القاب این رو به این القابی که میگم اضافه کن. المتمسک بالکیون، فاکر السولاخین، منزل مطر الکیریه، شیخ لکل کیونی فی العالم، شدو.

1 ❤️

694258
2018-06-14 05:39:57 +0430 +0430

خخخ باحال بوود

1 ❤️

694259
2018-06-14 05:43:12 +0430 +0430

ذلیل مرده کلی خندیدم خخخخ

اصن در باب هسته خرمات یک کتاب بنویس کیه باور کنه خخخخ فقط یاران نزدیکت میفهمن در چه رنجی هستی :دی

1 ❤️

694290
2018-06-14 07:10:25 +0430 +0430
NA

mobintz=> اول که من شدم ولی قول میدم به کسی نگم قبوله؟

امپراطورشب=> والا بوخودا ما بی سولاخیم چن دفعه باید بگم
کِدیم کوه دَری؟

azar.khanomi => لطف دارین شما حتما ?

Sassanid-Knight=> بنده در زمینه شیخ بودن ید طولانی دارم
روان هم با ماست :))))

1 ❤️

694291
2018-06-14 07:14:52 +0430 +0430
NA

ایلونا=> قربانت ایلونا جون عاری منم همین عقیده رو دارم?
(در یخچال را باز کرده برای خود نوشابه ای باز میکند 🍺 )

Arashmajidi=> شیخ به قربانت حتما عزیز ?

kir-ebn-adam=> اینا اسم یه خلیفه عباسی بود با کمی تغییر البته :دی
چَشِم اینشالله دفعه بعدی

شــادلــین =>قربانت شادلین جان ?

3 ❤️

694292
2018-06-14 07:18:29 +0430 +0430
NA

sami_sh=> بنده متعلق به همه هستم از جمله شما و تمام داف های سایت :)
اصلا قصد من هم همین بود!
دیگه شایغات تمامید
سپیده بانو بیاد بگه خرما من دانم اون
از این به بعد تنها و تنها سی سانتی :دی

aramesh39n@=> قربانت عزیز خوشحالم خوشت اومد ?

icy_girl=> من ذلیل مردم؟ :( بنده دوست داشتنی مثله یه دسته گل هستم :)))
شوما باور داشته باشی نصف قضیه حله ?

1 ❤️

694323
2018-06-14 09:37:51 +0430 +0430

بسیار مفرح بود دمتون گرم ادامشو زود بذارید بچه ها

1 ❤️

694330
2018-06-14 10:03:27 +0430 +0430

دهنت سرویس خیلی خوب بود???

1 ❤️

694332
2018-06-14 10:14:01 +0430 +0430

وااااااااااااااای عالی بود 🙄 🙄 🙄 🙄 🙄

مرسی شدوی عزیز و شکیلا ام جی عزیز داستان به شدت پرهیجان و خنده دار بود مرسی دوستان

لایک 15

1 ❤️

694370
2018-06-14 12:16:40 +0430 +0430

لایک شانزده تقدیم به جناب شادوی عزیز و گرامی

1 ❤️

694387
2018-06-14 14:01:05 +0430 +0430

خخخ دستتون درد نکنه قشنگ بود

1 ❤️

694391
2018-06-14 14:39:08 +0430 +0430
NA

feeeeeriiiii => قربان شما چشم حتما ?

Hot.lover=> الان سوال پرسیدی از ما ایا*(silly)*

dickerman => قربان شما لطف دارین کیر مرد عزیز ?

Lost_moon_ => ممنون از نظرتون و لایکتون ?

0 ❤️

694392
2018-06-14 14:41:55 +0430 +0430
NA

shahx-1 => خیلی ممنون شاه ایکس جان ما هم همچنان منتظر قسمت جدید مردم آزاری شماییم ?

Divarsefid => چه عالی ?

sadaffffcs=> لطف دارین شما ?

1 ❤️

694426
2018-06-14 20:11:53 +0430 +0430
NA

Snowflake=> قربان شما لطف دارین ?
چشم حتما…

2 ❤️

694494
2018-06-14 21:28:36 +0430 +0430

???

1 ❤️

694500
2018-06-14 21:35:03 +0430 +0430
NA

maniyaa=> قربان شما :) ?

Mr.ras => ؟؟؟؟؟؟

1 ❤️

694541
2018-06-14 23:52:54 +0430 +0430

عالی بود شادو جان دمت گرم کلی خندیدم من عاشق این داستانای شمام مشتاقانه منتظر ادامش یکی از بهترین طنز نویسای سایتی شما

1 ❤️

694587
2018-06-15 06:47:21 +0430 +0430
NA

Crazy.about.tits.2=> قربان شما ?

0 ❤️

694599
2018-06-15 08:04:34 +0430 +0430

خرما جان چه خوب اینو نوشتی کمی اذهان مردم در مورد ارتباط اون هسته خرما و چیز جنابعالی متعادل تر بشه ?
البته وقتی میگی سی سانت کمی بزرگتر از هسته خرما رو متصور میشم 🙄
لایک 26 عالی بود ?

1 ❤️

694607
2018-06-15 09:09:21 +0430 +0430
NA

sepideh58 همون طور که بالا تر سامی گفت خط بطلانی کشیدم رو تمام شایعات ?

شما دقیقا 30 سانتی رو متصور شو نه چیز دیگر بنده به شما اطمینان میدهم همینه ?

خیلی ممنون سپیده جان ?

2 ❤️

694609
2018-06-15 09:16:51 +0430 +0430

سامان شوخی زیاد میکنه جدی نگیر ?
والا از اول داستان هیچ سعی میکردم 30 رو تصور کنم لامصب خرما میومد جلو چشام 🙄
زود ادامش رو بنویس جانم

1 ❤️

694615
2018-06-15 10:07:21 +0430 +0430
NA

sepideh58 نه نه دقیقا همینی هست که گفتم 30 سانت ولا غیر
به قول یکی از دوستامون اون خرما رشد کرده شده نخل الان بهتر متصور شدی ?

چَشِم

1 ❤️

694631
2018-06-15 12:02:45 +0430 +0430

خیلی قشنگ بود لذت بردم خخخخ

1 ❤️

694646
2018-06-15 14:05:08 +0430 +0430
NA

امیرخان۱۳۴۱ قربان شما لطف دارید ?

1 ❤️

695967
2018-06-20 19:44:00 +0430 +0430

کصشعراتون ستودنیه خخخخخ

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها