این زندگی منه. داستان نیست و واقعی … سکسی هم نیست فقط احساساتم رو شامل میشه.نمیدونم چرا ولی برای بار اول دلم خواست دست به قلم بشم …
-بیا بگیر چاقش کن تا بیام …
قلیان رو میده دستم و میره تو. شروع میکنم به پک زدن … عجب هوایی…خنک و تمیز … انگار منو یاد یه دوران خاصی از زندگی میندازه. اینجور مواقع آدم نمیدونه حسی که داره رو چطور توصیف کنه. انگار دلت میخواد بزنی از خونه بیرون. در عین حال دلت میخواد بشینی و از آرامشی که تو این هوای خوب بهت دست داده لذت ببری … شایدم دلت میخواد فکر کنی. به گذشته به کسایی که دوسشون داری …
-کجایی خانوم خانوما پس؟ نوبت ما نشد؟
-عه ببخشید حواسم نبود… بفرما عزیزم
اصلا متوجه نشدم کی اومد تو بالکن … دو تا لیوان نسکافه هم اورده گذاشته رو میز چوبی کنارم. یه نگاه عمیق بهش میندازم … انگار اونم مثل من داره با تمام وجود احساس آرامش میکنه. تو این آپارتمان کوچیک 80 متری ،بعد از اتاق خواب، این بالکن کوچیک قشنگترین و رمانتیک ترین جا برای ما دوتاست. چه شبهایی که تا دم دمای صبح اینجا نشستیم و حرف زدیم … برای هم شعر خوندیم … خندیدیم … گریه کردیم …خدایا! چقد دوسش دارم. خدا جون هیچ وقت ازم نگیرش. این 4سال زندگی که باهم داشتیم، حتی یه لحظشو با کل دنیا عوض نمیکنم …
لذتبخش ترین و هیجان انگیز ترین بحثهامون برای من همیشه خاطراتی بود که از دوران قبل از ازدواج برای هم تعریف میکردیم. دورانی که عاشق هم بودیم و خانواده ها مانع رسیدنمون بهم بودن … من براش از شبهایی میگفتم که اونقدر از دلتنگی گریه میکردم تا خوابم میبرد. اون از روزایی میگفت که در اتاقش رو قفل میکرد و تا چندروز بیرون نمیومد و بالاخره از گرسنگی بیهوش میشد و توی بیمارستان چشم باز میکرد… میگم چه زود گذشت نه؟ اگه بازم به اون روزا برگردی بازم منو انتخاب میکنی؟
-دیوونه این چه سوالیه خوب معلومه آره
نوشته: مایا
با سلام خدمت دوستان
راستش کل جریان نوشتنم از ایده اش تا ارسال کردنش بیشتر از نیم ساعت طول نکشید… باید بیشتر براش وقت میذاشتم. بهرحال از خوندن نظراتتون خوشحال میشم و مطمئنا دفعات بعدی بهتر از این خواهم بود
با تشکر
mitonsti bhtr bnvisi
arzoye khoshbkhti mikonm vase dotton:-)
مایای عزیز خاطره یا داستانت خوب بود.
فقط یکم رو فضاسازی بیشتر کار کن تا خواننده بتونه راحتر فضایی رو که براش ترسیم میکنی تصور کنه.
موفق باشی