من به توان تو

1396/12/02

برای آخرین بار دستمال را پای چشمش میکشد و اشک هارا میگیرد…لبش را بین دندان فشار میدهد تا قطره دیگری نچکد.
با تمام وجود نگاه میکند…لحظه هارا میبلعد…به این شکست احتیاج دارد…باید خورد شود باید بسوزد تا سیمرغ وجودش از خاکستر ها دوباره جان بگیرد.
اه بین گلویش میشکند و صدایی توی ذهنش میخواند:دیدم که جانم میرود.
دوگام رو به عقب بر میدارد و هق خشکی میزند…چشم هایش سیاهی میرود و… .
.
.
.
.
.
-نچ…میگمت اون نههه.
میخنده و بسته شکلات رو توی سبد میندازه.
-حاجی…حواست هس من چی میگمت؟اومدیم خرید واسه مننن…اون بدترکیب ُبزار جاش.
دست بزرگش رو روی شونم میزاره و پچ میزنه:
یبارم به دل من راه بیا…ناموسن دیگه حالم بهم میخوره از کیت کت.
معنی دار نگاش میکنم و از توی نگاهم میخونه که پس دیشب عمت به دلت راه میومد!
نگاه کار خودش رو میکنه و هلم میده به قسمت مربوطه.
جلو کاندوما با بیحیایی وایمیسیم…بر بر نگاه هم میکنیم…هربار یاد اولین باری میافتیم که اینجا کاندوم خریدیم…ریز میخندم و اون پهلومو چنگ میکنه.
پچ میزنم:
خار دار بخریم؟؟
لباش…اون لبای لعنتی که تمام دین و دنیای من رو گاز میگیره تا نخنده و من دلم پیچ میخوره واسش.
بی حرف چن تا کاندوم ور میداره و با هدایت دستاش من رو اروم نگه میداره.
تو دلم زمزمه میکنم:شُکرت اوس کریم.شکر!
وقتی که روزهای زیادی رو سختی کشیده باشی…ناکامی دیده باشی…تو روزای خوش هم باورت نیس که همه چی خوب شده…همش منتظر بدبختی…منم همین حال رو دارم.
باورم نمیشه که الان مال منه…بدون هیچ پنهون کاری…میتونم تا ۱۱ شب باهاش دور دور کنم و بعد اینهمه سال به همه نشونش بدم بگم این ثمر تموم انتظارامه.
تو ماشین میشینیم…بلافاصله دستمو میگیره:
میبینم تو فکری…شریکمون کن نفس.
دستمو بین پاهاش میزارم…ببین…تویی که داری میخونی…این کارا ارزوی من بوده سالها…اینک بی هیچ دغدغه ای لمسش کنم و کسی نتونه بگه نسبتتون چیه.
چشم خمار میکنم…هرلحظه شق تر میشه…میمیرم واسش که یه نگاهم سیخش میکنه.
با نفسام میگم:بریم خونه.
تموم مسیر دستش منو میماله و منم اونو…حتی تا دم ارضا هم میره و هی چشم غره پشت سرهم که بشین تا برسیم بچه…و من فقط میخندم و شیطونیامو بیشتر میکنم.
همین که پاتوی خونه میزارم بین دیوار و سینه اش قفل میشم…سرشو توی شونم میزاره و نفس میکشه و مهلت میده نفس بکشمش.
زبونم رو روی لاله گوشش میکشم…گردنش رو مک میزنم.خال بالای ابروش رو لمس میکنم و چونش رو بین لبام میگیرم.
رهام میکنه و زل میزنه تو چشام.
-مسابقه؟
چشمک میزنم:مسابقه.
بدون اینک نگاه بگیریم تند تند لباسامون رو درمیاریم.اونی که زودتر لخت شه برنده اس و پوزیشن رو انتخاب میکنه.
هرچند نامردیه و لباسای اون کمتره…و میبره.
میغرم:تولههه سگ.
دس زیر پاهای لختم میندازه و سینهام رو دندون میگیره.
اروم روی تخت سرم میده.
کیرشو توی دستم میگیرم و بازی میدم.با نفساش روی کسم خط میندازه.
زبونش رو رو تمام کسم میکشه و رونام رو با دست میماله.
موهاشو چنگ میکشم تا خم شه رو صورتم.
-دوست دارم.
–دوست دارم.
-دوست دارم لعنتی.
–نفس منی.
-اوووف جرم بده.
لبخندش خداست…لبخندش خود عشقه…لبخندش ارضا شدن روحمه…لبخندش رو میخورم.
انقدری تحریک هستم و تحریک هست که میدونم چهار پنج باری سکس خواهیم داشت.پس بی حرکت اضافه ای باسنشو چنگ میکشم و میگم که کیر میخوام.
کیرشو رو کسم تاب میده.روتختی رو توی مشتام میگیرم…از اعماق وجود اه میکشم…انگار کلیدش همین اه بوده…اروم کیرشو هل میده تو.
نفس حبسم رو ازاد میکنم.
کیرشو کامل درمیاره.
شونشو میگیرم.
دوباره تا ته هل میده تو.
از ته حلقش صدای ه ه میاد…همگام باهاش اه میکشم…تموم کسم تموم کیرشو حس میکنه.
تلمبه هاش سریع تر میشه و عرق روی پیشونیش میچکه روم…اخرین ضربه رو محکم تر میزنه و شکمم خیس میشه از ابش.
کنارم میافته:
لعنتی یادم رفت کاندوم بزارم.
خودمو رو سینش پرت میکنم:
خاک توسرت این چ جمله ایه بعد سکس.
و دوباره شق شدنش رو بین رونام حس میکنم.

نوشته: Sun


👍 6
👎 6
2305 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

674608
2018-02-21 21:51:06 +0330 +0330

من تا وسطای داستانت فکر میکردم تومردی و اون زنه. البته اگه بشه گفت وسطاش چون انقد کوتاه بود که اول و اخر فقط داشت! ولی خوب بود در کل

0 ❤️

674640
2018-02-22 03:42:17 +0330 +0330

من به توان تو =رادیکال ما
احتمالا این اسم عجیب غریبی که رو داستان خرید کردنت گذاشتی علتی نداره جز متفاوت بودن
انصافا یاد تفاوت شتر و ادم افتادم از بس این تفاوتت غلیظ بود

پ.ن :واحد شمارش شتر و ادم نفر هستش

0 ❤️

674658
2018-02-22 07:31:15 +0330 +0330

وقتی شروع به خوندن داستانت کردم گمون کردم با یه داستان خاص مواجه شدم که پیچ و خمای جالبی داره اما کم کم قصه ت منو به دهلیز یه رابطه جنسی گرم کشوند بدون هزار توی خاص !
اگه نگم خیلی خوب اما داستان بدی هم نبود چیزی در حد یه خاطره نویسی تردستانه
بهرحال حس بدی نداشت و امیدوارم توی ژانرهای دیگه هم قلمزنی کنی
لایک

1 ❤️

674659
2018-02-22 07:43:19 +0330 +0330

چرا اینقدر کم ؟؟
عجله داشتی به اخرش برسی ؟؟
اگه یه جاهایی از از داستان یکم دور میشدی هم طولانی تر میشد هم پستی و بلندی داستانت بهتر میشد اگه همش احساسی باشه و متن داستان یکم کسل کننده میشه ؟
به هر حال لایک واسه اینکه بازم بنویسی

0 ❤️

674721
2018-02-22 22:04:17 +0330 +0330

مسابقتون خوب بود،یادم باشه بعداامتحانش کنم

0 ❤️