من و خانم مدیرعامل - شروع بردگی (۲)

1400/09/11

...قسمت قبل

وقتی تایمشون تموم شد، رفتن به سمت رختکن و به من اشاره کردن که برم سمت رختکن. کنار در که رسیدیم، گفتن همینجا می ایستی تا من برم تو ماجرا را براشون تعریف کنم و بعدش تو را صدا میزنم. هر دستوری دادم بهت مو به مو اجرا میکنی. فهمیدی؟ گفتم بله خانم. رفتن داخل و در را بستن. با هم حرف میزدن و گهگاهی میخندیدن. من فقط بعضی وقت ها صدای خنده هاشون را میشنیدم. بعد حدود نیم ساعت که منتظر بودم، صدام زدن. رفتم تو و دیدم کسی نیست‌. همه دوست هاشون رفته بودن انگار از در دیگه رختکن و من متوجه نشده بودم. خانم روی صندلی ها نشسته بودن. من با تعجب نگاهشون کردم. گفتن اماده ای؟ گفتم بله ولی دوستاتون نیستن؟ گفت دلم برات سوخت. کم کم تربیتت کنم که برده خوبی برام بشی. البته بهشون گفته بودم که شیطنت کردی و من اخراجت کرده بودم و حالا قبول کردم برگردی به شرطی که نوکریم را بکنی. ولی نگفتم که عاشق عرق پاهای منی! و خنده ی تحقیر امیزی کردن. حالا یه روز دیگه میگم جلوی اونها بهم خدمت کنی. من که از خوشحالی تو چشم هام اشک جمع شد. رفتم جلوتر و جلوشون زانو زدم. و مرتب میگفتم خیلی ممنون. لطف کردین. دستشون را روی سرم کشیدن و یک چک کوچک زدن توی صورتم گفتن دهن باز و زبون بیرون. منم دهنم باز کردم و تا جایی که میتونستم زبونم را بیرون دادم. گفتن این زبون باید خیلی بعد ها برام جبران کنه. امروز نجاتت دادم. گفتم من خودم برده شمام. جز دارایی های شمام. زبونم که دیگه هیچی. غلط میکنه از دستور شما سرپیچی کنه. گفت خوبه! گفتم اجازه میدین به پاهاتون خدمت کنم الان. گفتن نه هنوز لیاقتش را نداری و الانم خسته ام بریم خونه.

سوییچ ماشین را بهم دادم و گفتن ساکمم بزار توی ماشین تا من بیام بریم. گفتم بریم؟ گفت انگار یادت رفته یکی از وظایف برده رانندگیه. من از خوشحالی نتونستم خودم را کنترل کنم. افتادم به پاهاشون و شروع کردم کفش هاش را بوسیدن. نمیدونم چطوری اینقدر از خودم بیخود شده بودم. که بعد از چند تا بوسه با پاهاشون هلم داد اونطرف و سرم داد کشید. گفت اخرین باره که یک حرف را دو بار میزنم. فقط دستورات من را اجرا میکنی. نه یه کلمه کمتر و نه بیشتر. سرم منگ شد. متوجه شدم که واقعا برده خانم شدم و دیگه اختیاری از خودم ندارم. همین که روی زمین بودم. دستور دادن که پاشو کاری را که گفتم انجام بده. پا شدم ساکشون و وسایلشون را برداشتم و بردم گذاشتم توی ماشین و ماشین را روشن کردم. خانم که نزدیک ماشین شدن در را براشون باز کردم و خانم نشستن و بعد در را بستن. به خونه که رسیدیم، دوباره در را باز کردم و خانم پیاده شدن و هنگام پیاده شدن گفتن ماشین را پارک کن و بیا داخل.

ماشین را پارک کردم و رفتم داخل. دیدم روی مبل لم دادن. ارام ساک و وسایلشون را نشون دادم و گفتم کجا بزارم؟ به کنار ستون اشاره کردن. اونجا گذاشتم. بعد گفتن از این به بعد برده منی. کارهای شرکت را مثل سابق انجام میدی تا یکی دو ماه تا یکی را به عنوان جایگزینت پیدا کنم. و بعدشم که خونه اومدیم کارهای خونه را انجام میدی. محل زندگیت هم میشه اتاق کنار حیاط. پرسیدم همون اتاقی که قدیم ها که سگ داشتین اونجا نگهش میداشتین؟ گفتن اره. ولی نگران نباش. یه تغییراتی میگم بدن اونجا را. سرویس بهداشتی میسازیم اونجا و یک کم اتاق را میگم بزرگترش کنن. که میشه جای خواب فقط. گفتم هرچی شما بگین خانم.

گفتن الان مرخصی و برو خونه ولی همه وسایلت را به جز تخت خوابت و کمد لباست و یه فرش کوچک بزار برای فروش که تا حدود یک ماه دیگه میای اینجا مستقر میشی‌. از فردا هم هرروز ساعت ۷ صبح اینجایی و تا ساعت ۱۰:۱۵ شب در خدمت منی اگر پارتی و مهمونی هم باشه که تا وقتی مهمون ها برن و همه کارها انجام شده باشه. شرح وظایفت را هم به مرور بهت میگم. اولیش اینکه هرروز صبح با دستمال مرطوب ماشین را تمیز میکنی اگر اون روز بارونی نبود. تا۷:۲۰ دقیقه باید کارت تموم شده باشه. حرفی چیزی؟ گفتم چشم سرورم. گفتن به من بگو خانم همیشه. گفتم چشم خانم. گفتن افرین! و مرخصی تا فردا صبح.

فردا صبح اومدم و ماشین را تمیز کردم و منتظر خانم بودم که ناگهان دیدم در خونه باز شد و وارد حیاط شدن. رفتم جلو و سلام کردم. دیدم دیگه بهم دست ندادن و حتی دستشون را بالا نیوردن که ببوسم. نزدیک که شدن دوباره سلام کردم. سری تکان ندادن و گفتن از امروز دستوراتی که بهت میدم دقیق یادت بمونه. چون چیزی دو بار تکرار نمیشه. صبح به صبح که من را دیدی بعد از سلام کردنم میای جلو و زانو میزنی و هرکدام از دست هام را میگیری و یک بوسه به پشت دستم میزنی. بعد بلند میشی و میری در ماشین را باز میکنی. گفتم چشم خانم. گفت یک کم خلاقیت داشته باش. هردفعه یه چیز نگو. که گفتم اطاعت میشه خانم. توی ماشین نکاتی را بهم گفتن. مثلا اینکه خودم باید خلاقیت داشته باشم و کارهایی را که فکر میکنم ایشون ازش لذت میبره به ایشون پیشنهاد بدم. ایشون بررسی میکنن و بهم نتیجه را میگن. خودشون هم شب ها در مورد فوت فتیش و اینا مطالعه میکنن که با این حوزه بیشتر اشنا بشن.

همینطور یک ماهی گذشت و من تمام وقت در خدمت خانم بودم. فقط صبح به صبح میتونستم دست ایشون را ببوسم و بعد ایشون را برسونم و کارهام در شرکت را انجام بدم . بعدش حدود ساعت ۵ با توجه به برنامه روزانه خانم (مثلا برنامه تنیس یا کارهای دیگه) ایشون را برمیگردوندم و بعدش در خونه کار میکردم. همه چیز برق برق میکرد در خونه و افیس شخصی ایشون در شرکت از شدت تمیزی. وظیفه های دیگه مثل خرید و اشپزی برای شب ها و شنبه یکشنبه ها (ظهر و شب) هم بر عهده من بود. ولی در تمام این مدت هیچوقت توفیق این را نداشتم که به پاهاشون خدمت کنم یا ماساژ بدم و اینا.

اتاق من اماده شد. یه اتاق ۶ متری و یک حمام و دستشویی ۲ متری. شنبه اخر هفته اش خانم بهم مرخصی دادن که برم واسایلم را بیارم. تخت و کمد لباسام و یه یخچال خیلی کوچک را اوردم و خونه قدیمم را تحویل دادم. بعد از ظهرش که روی تختم خوابیده بودم، خانم پیام دادن که خدمتشون برسم. رفتم دیدم که روی مبل نشستن و دارن ایمیل هاشون را چک میکنن. رفتم داخل و گفتم امری هست خانم؟ گفتن خونه جدید چطوره؟ گفتم کوچیک هست ولی همین که افتخار خدمت شما را دارم عالیه. گفتن ولی نیومدی ازم تشکر کنی؟ گفتم ببخشید خانم. رفتم کنار مبلشون زانو زدم و گفتم خیلی ممنونم که به من خونه دادین. من همه چیزم را مدیون شما هستم. اجازه میدین دستتون را ببوسم؟ سری تکان دادن به نشانه تایید و من هردو دستشون را بوسیدم. و همچنان زانو زده منتظر بودم. گفتن توی این یک ماه اخیر، نوکرم بودی. ولی از امروز جایگاه ارتقا پیدا میکنه و برده شخصی خودم میشی. از فردا دیگه قراردات با شرکت قطع میشه و پولی دریافت نمیکنی. خورد و خوراکت اینجاست. لباسی هم زیاد نیازت نمیشه و من به صورت پول تو جیبی بهت میدم. نگران اخراجت از المان هم نباش، وکیل شرکت داره کارهات را میکنه که من به صورت قانونی سرپرستت بشم. من توی این یک ماه مطالعات زیادی کردم و کاملا با میسترسی آشنا شدم. اینکه صاحب اختیار همه چیز تو باشم برام دلچسبه. منم که سرم پایین بود، گفتم ممنونم لطف دارین. گفتن از این به بعد در خونه به صورت برهنه حضور داری و اجازه اینکه لباس بپوشی نداری. یک کم جا خوردم ولی خوشحال شدم که بالاخره بعد از این همه مدت کار کردن پیاپی اونم روزی ۱۵-۱۶ ساعت، من میتونم برده شخصیشون هم باشم. چشمم مدام به پایین و به پاهای بسیار زیباشون بود که لاک قرمز هم زده بودن. گفتم چشم خانم. گفتن شروع کن پس. با تعجب نگاه کردم و دیدم یک کشیده روی صورت خوابید. گفتن لخت شو. تی شرت و شلوار و جورابم را در اوردم. و دوباره زانو زدم کنار مبلشون و سرم را پایین انداختم. که کشیده دوم روی صورتم نشست. گفتن لخت نمیفهمی یعنی چی؟ سریع پا شدم شورتم را هم در اوردم و دستام را از خجالت جلو التم گرفتم. که گفتن دست کنار. ارام دستم را کنار بردم که یک دفعه خنده خانم بلند شد. گفتن همینه؟! چقدر کوچیکه. خب معلومه تو نمیتونی دوست دختری داشته باشی. همین هم که برده ای باید تمام تلاشت را بکنی وگرنه کسی حاضر نمیشه تو را قبول کنه. من عرق خجالت روی پیشونیم نشسته بود. با اینکه تحقیر میشدم ولی لذت میبردم. التم داشت بزرگتر میشد، که خانم گفت چه بی جنبه هم هست. کارت که تموم میشه توی خونه، میای به حالت سجده کنار پاهای من قرار میگیری. که من گفتم بله و به حالت سجده شدم. که گفتن دهنت باید دقیقا جلوی پاهای من قرار بگیره به صورتی که زمین جلوی پای من را داری میبوسی. منم رفتم جلوتر. سرم روی زمین بود و لبم روی پارکت های جلوی دمپایی ایشون قرار گرفت. زیر چشمی به پا و انگشت های کشیده و زیبای ایشون نگاه میکردم. پاهاشون نسبتا بزرگ بود ولی خب متناسب با قد بلندشون بود ولی سایزشون را دقیق نمیدونستم. واقعا ارزو داشتم به این پاها خدمت کنم. که یکدفعه پای راستشون را بلند کردن و همینطور که دمپایی پاهاشون بود به سر من ضربه کوچکی زدن. گفتن این یعنی اینکه کارت دارم. سرت را بالا بگیر. سرم را بالا گرفتم دیدم به کنار مبل اشاره کردن. فهمیدم اون کنار باید زانو بزنم. دوباره به جلو پاشون اشاره کردن و من یه حالت سجده در اومدم. گفتن خوبه ولی زمان میبره تا همه چیز را یاد بگیری. اما به خاطر این یکماه خدمتت و ارتقات به سمت برده مخصوص من (با خنده گفتن) برات جایزه دارم. من همچنان در حالت سجده بودم که ارام با پاشون زدن تو سرم و کنار مبل اشاره کردن. من کنارشون زانو زدم. جایزه ات روی اون میزه. بیارش. رفتم جلو و دیدم یه دستگاه چستیتی است. گفتن درش بیار و بپوشش. باید همیشه پوشیده باشی. فقط هفته ای دو سه بار برای چند دقیقه اجازه داری درش میاری که خودت را نظافت کنی. بعد ازم پرسیدن چقدر وقت یکبار خودت ارضا میکردی قبل از این. گفتم هفته ای دو سه بار. گفتن احتمالا از این به بعد دو سه ماهی یا شاید شش ماهی یک بار بشه اگر پسر خوبی باشی. من در حالی داشتم میپوشیدم اون چستیتی را، اشک توی چشمام جمع شد. خانم که من را دیدن گفتن میدونم اولش شاید برات سخت باشه ولی عادت میکنی. اکر پسرم خیلی خوبی باشی، شاید حتی ماهی یک بار بزارم خودت را ارضا کنی. خب جایزه دومی هم داری. گفتم ممنون خانم. جایزه دومم چیه؟ گفتن اون کفش های تنیس من را از جاکفشی بیارشون. رفتم اوردمشون. گفتن به مدت ۱۵ دقیقه اجازه داری از بوی ناب عرق پاهای من استنشاق کنی. من واقعا خوشحال شدم. گفتم راستی؟!. گفتن اره. این جایزه اخر ماهت هست. بعد با همون حالت قبلی به جلوی پاهاشون اشاره کردن. همین که کفش هاشون توی دستم بود، متوجه شدم سایز پاشون ۴۱ هست. من کفش ها را روی زمین گذاشتم و به صورت سجده در اومدم و دماغم در کفش های خانم کردم. گفتن بوش چطوره؟ گفتم خیلی بو ملایمی میده و اصلا تند نیست. و بوشون واقعا عالیه. فقط. گفتن فقط چی؟ گفتم التم داره دستگاه را منفجر میکنه که صدای قه قهشون کل خونه را برداشت و گفتن خوشحالم که اینقدر خوشت اومده. مطمئن بودم عاشق بوشون میشی. نگران اون هم نباش. باید تحت کنترل باشی و کم کم عادت میکنی. و بعد سکوت همه جا را فرا گرفت. من هر چند دقیقه دماغم را از این لنگه کفش به اون لنگه میبردم تا بیشترین حجم بوی عرق پاهاشون توی شش هام بره. و صدای نفس عمیق من فقط میومد. داشتم فکر میکردم که هیچوقت چنین بوی خوبی به دماغ نخورده. بوی قدرت و تسلط کامل بر من را میداد. نگاهم دوباره با پاهای لاک زده اشون افتاد و فشار به التم بیشتر شد. از اون طرف چون وزنم روی دست هام بود در حالت سجده یک کمی درد گرفته بودن. ولی همه این درد ها در برابر شوق پیچیدن بوی عرق پاهای خانم ناچیز بود. تا نهایتا بعد از حدود یک ربع گفتن بسته دیگه. کفش ها را بذار سرجاش و برو به کارهای خونه برس. در ضمن. الان دو سه هفته است که بچه ها توی تنیس و خانم منشی سوال میپرسن که چطور شده رابطه ما عوض شده نسبت به ماه های قبل. من تصمیم دارم کم کم بهشون بگم ولی نه الان. چند وقت دیگه. توی این مدت همش ازت عکس میگیرم. میخوام یه کلکسیونی از بردگی تو درست کنم. وقتی لخت بودم و یا وقتی اجازه میداد کفششون را بو کنم. فکرکنم این کلکسیون را درست کردند که من فکر برگشت از بردگی به سرم خطور نکنه.

ادامه...

نوشته: برده خانم پائولا


👍 18
👎 10
69001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

845580
2021-12-02 01:20:40 +0330 +0330

داستان خوبیه.
فقط مراقب باش که بیش از حد اغراق نکنی.

1 ❤️

845610
2021-12-02 02:10:58 +0330 +0330

فعلا که خوبه :)

0 ❤️

845619
2021-12-02 02:27:54 +0330 +0330

💩💩💩

0 ❤️

845629
2021-12-02 02:53:49 +0330 +0330

کس مغز این چیه آخه

0 ❤️

845694
2021-12-02 12:04:30 +0330 +0330

ادامه بده عالی

0 ❤️

845710
2021-12-02 14:03:45 +0330 +0330

نوشته یک جقی

0 ❤️

845723
2021-12-02 16:17:04 +0330 +0330

اخه کص مغز حقیر این چه کصشریه نوشتی گوسفند
ابروی هرچی ایرانیه جلو المانیا بردی
بی همه چیز منم گرایش ترو دارم ولی همه جا جارش نمیزنم
خلاصه کیرم تو خودتو جد اباد حقیرت

0 ❤️

845750
2021-12-02 20:56:28 +0330 +0330

بدک نبود
جزئیات رو نسبتا خوب ذکر کردی
به فعل جمله هات و هماهنگیشون بیشتر دقت کن

و اینکه اگه بخوای به یه آجر از خونه ت دست بزنی ، شهرداری میاد جریمه ت میکنه و مجبورتم میکنه برش گردونی به حالت قبلیش

بعد خیلی راحت داده سگدونیشو برات کردن اتاق
کنارشم سرویس بهداشتی ساختن؟!

همه جای دنیا برای انجام این کارا کلی روند اداری و کاغذ بازی وجود داره.
به جزئیاتی از این قبیل هم توجه کنی داستانات مو لا درزش نمیره
موفق باشی

0 ❤️

846255
2021-12-04 23:12:27 +0330 +0330

شور داستان زیاده خوب نیست

0 ❤️

847109
2021-12-09 12:03:30 +0330 +0330

درود دوست عزیز.به گرایش تون احترام میذارم و نگارش خوبی هم دارید.اما به عنوان مخاطب یک انتقاد داشتم.با توجه به موضوع داستان یا خاطره تون کاش ملیت رو مطرح نمیکردین.خلاصه داستان شما “بردگی یک ایرانی برای یک آلمانی”.امیدوارم متوجه منظورم شده باشین.

0 ❤️

865926
2022-03-28 14:03:21 +0430 +0430
0 ❤️

945213
2023-09-01 17:13:12 +0330 +0330

خوب نوشتی

0 ❤️