من و داداشم

1400/05/06

سلام ریحانه هستم این خاطره درباره ی سکس منو داداشم هست لطفا اگه از این کتگوری خوشتون نمیاد نخونید

تولدم بود , شب خوبی بود کادو های متنوع گرفتم با اینکه این موضوع تو ایران قفله , خوشحال نبودم همیشه همینطور بود طبیعیه شور بچگی تولد درونم نبود ولی دوست داشتم تولد گرفته بشه به هر حال (’: .

دانشگاه :

استاد مثل همیشه دیر کرده بود هوا سرد بود , پنجره های کلاسمون یخ کرده بودند , روز قشنگی بود ولی خوابم میومد هر چه زودتر دوست داشتم برم خونه ولی کو تا تموم شدن کلاس.

هی ریحانه با توام ریحانه
+چیه نگار
_با مهدی صحبت کردی
+ول کن تو هم حوصله داری من که گفتم خوشم نمیاد از این کارا
_خنگ یارو پول داره به اون خوشتیپی چه احمقی هستی تو من اگه بودم حتما مخشو میزدم
+خوب بزن
_ من هیچوقت خیانت نمیکنم به دوست پسرم
+باشه تو راست میگی کی بود تا اون روز دم دانشگاه اون پسره رو دید خیس کرد ؟
_خوب مگه من خیس میکنی حتما به یارو علاقه دارم؟ خل شدی ریحانه ها
+الان ولم کن حوصله ندارم اصلا درست میگی تو وفادار من دوست پسر نمیخوام بفهم

درون تاکسی

راننده یک مرد پیر بود همین خوب بود که شانس اوردم از اونا بود که ساکت بود.

خانه
سلام مامان
_سلام
+غذا داغه ؟
_ اره برو دست و صورتتو بشور الان میارم

سرم درد میومد دست ماماننم درد نکنه خوشمزه بود
ولو شدم رو تخت به حرف های نگار فکر میکردم واقعا راست میگفت پسره با شخصیتی بود خیلی هم پولدار بود به پولش عطشی نداشتم ولی مرد خیلی جذاب و با شخصیتی بود بهش فکر میکردم که نزدیک بود خیس کنم که خیس شدم و حالا وسواس روحی مغزی اومد سراغم که باید میرفتم خودمو بشورم و شورتمو عوض کنم.

ریحانه بیا بیرون از اون کوفتی

  • چته محمد یکم صبر کن
    _خوب نیم ساعت اون تو چه میکنی
    +اکثرا تو دستشویی چیکار میکنن
    _محمد گفت مامان من نمیتونم تحمل کنم میرم حموم دستشویی اینم که فقط بلده چرت بگه
    +هی درست صحبت کن
    _خفه شو

رفتم سر گیم یکم بازی کنم اکثرا با دوستام میرم بازی میکنم
نوتیفیکشن تلگرام
دوباره نگار : سلام ریحون
سلام نگی
_چه خبر کص گشاد
+😐
_شوخی کردم خره ریحانه میگم امروز که گفتی خودم باهاش رل بزنم خوب یکم راجبش فکر کردم و فکر بدی هم نیست تا حالا باهاش سه بار جق زدم ولی بازم حس باهاش بودن از بین نرفته این نشونه ی عشقه ؟
+😐😐😐😐
_خوب چیه دوستش دارم

جواب ندادم واقعا این دختر دیوونست قضیه ی این پسر خوشتیپ هم تموم شده بود و نگار خانوم رل زد باهاش و الان رابطه ی خوبی دارن
و فقط منه بدبخت تنها بودم که یک حس غرور بهم میگفت من به کسی نیاز ندارم ولی میدونستم که دارم اشتباه میکنم اونم به شدت (’:

14.25

نمره ی ورقم بود خوبیش اینه زیاد هم نخونده بودم که این نمره رو گرفتم

پچ بود سر کلاس و چشم بچه ها هم به من بود نمیدونستم درباره ی چی صحبت میکردن نگار بینشون بود بعد از تموم شدن کلاس ازش پرسیدم چی شد گفت :

هیچی مهم نیست گفتم : چرا به من پس نگاه میکردین ؟!!

نگار یکم مکث کرد منو برد یک گوشه که کمتر رفت و آمد بود گفت : ببین داداشت دیروز اومده بود مدرسه محدثه رو بهش …به
چی محدثه رو چی ؟
_بهش اع باهاش رل زد
+چی؟😂😂😐
شوخی باحالی بود خداحافظ دیوونه

تو راه به لرزش صدای نگار فکر میکردمو جواب مسخره اش و چطور من باور کردم محمد خونه بود برعکس هر روز به حدی عادی بود کاراش که اصلا فکر نمیکردم قضیه درباره ی محمد باشه
دلم طاقت نیاورد رفتم تلگرام به نگار گفتم : نگار امروز چی شده بود چرا یک چیزی مخفی میکنی
دید پیام رو گفت
_ریحانه امروز داداشت اومد محدثه رو گایید !!!
گوشی رو انداختم سرم تیر کشید استرس وحشتناکی سر تا پامو گرفت
مامان برای شام صدام زد اشتها نداشتم تا اینکه اومد اتاقم و من رو کشوند بزور سر سفره اشتها نداشتم به محمدم اصلا نگاه نکردم

ازم پرسید خانوم خانوما از امتحان چه خبر و بعد خندید جوابشو ندادم

بابام پرسید چی شده ریحانه چیزی شده بابا چرا ناراحتی گفتم : هیچی نیست بابا فقط سرم درد میاد
میخوای بریم دکتر فدات شم ؟
نه مرسی بابا خوب میشم
و ادامه دادن به شام خوردن

کلاس نداشتم بابام سر کار بود مامانمم سر جلسه های خانوادگی تنها بودم تا اینکه محمد از دبیرستان اومد خونه رو مبل داشتم اینستا میگشتم و یک ویدیو فان دیدم خندم گرفته بود تا اینکه محمد رو دیدم خندم محو شد و تبدیل شد به استرس :

از زانو تا رون پاش خیس بود یکم انگار چسبناک بود بدون هیچ حرف زدنی رفت دستشویی رفت تو اتاقش در اتاق رو محکم بست اومد بیرون با لحن بی ادبانه ایی گفت ننه بابات کجان گفتم هوی بابا مامان خودت هم هستنا زیر لبی گفت بکیرم

گفتم بابا هست سر کار مامانم هست جلسه

رفت در یخچالو وا کرد و اب خورد و روی میز غذاخوری اشپزخونه نشست و با گوشیش ور میرفت یکم بعد بلند شد میخواست بیاد تلوزیون ببینه روی شلوار برامدگی کیر شق شدش معلوم شد خیلی هم جلو اومده بود که فکر کنم به خاطر شلوارش بود فکر نکنم خیلی سایز بزرگ بود اومد کنترل رو گرفت از حالتی که پشتش بهم اومد روشو برگردوند و کیرش دقیقا با دو متر فاصله رو به روی صورتم بود که روی نوکش خیس بود و بعد اومد روی مبل نشست نمیدونم چرا ولی کصم یک حالت سوزش خوشایند کشید ولی هیچ حسی نداشتم و خودمو سرزنش میکردم .

یکم گذشت مامان اومد خونه و محمد سریع تا صدای در رو شنید رفت اتاقش با همون کیر شق شدش .

سلام مامان
_ سلام چیکار میکردی ؟
+هیچی تلوزیون میدیدم
_محمد اومد؟
+با یک لحن حال بهم زنی گفتم آره بعدش پرسیدم جلسه چطور بود
_خندیدو گفت قراره با مهین خانوم اینا بریم مسافرت
+گفتم وا من که کلاس دارم مامان
_به حالت سَر سَری گفت اوو تا حالا درس نمیخوندی الان واسه ی من شدی دانشجو و خندید

انگار خوشحال بود حقم داشت اخه زیاد خانواده ی مسافرتی ایی هم نبودیم

میز شام

داشتیم غذا میخوردیم که سر صحبت مسافرت باز شد منم که هم غذا میخوردم هم از کیر بزرگ محمد تعجب میکرد اخه با استدلال هایی که انجام دادم این شلوار ها بادی نیست که خیلی بزرگ نشون بده و این یعنی اون اینقدر دولش بزرگ…

مامانم گفت قضیه رو به بابا بابا هم که خیلی سریع گفت اع با محسنی اینا ؟ با علی ؟ خوب چرا بهم نگفتی
مامان گفت : قراره مهین بگه به علی

بابامم که صد در صدی قبول کردو قرار بود بریم ولی محمد مخالف بود

بابام گفت خوب باشی مشکلی نیست اگه دوست نداری نیا یا برو خونه ی مامانبزرگ یا برات وسیله ی خونه میخرم بمون بخور تا بی غذا نمونی
مامانم گفت نه اع چرا نمیتونم تنها بزارم محمد رو مگه میشه ما بریم محمد نیاد اصلا مسافرت حال نمیده که سر همین بحث شد و بالاخره محمد هم قبول کرد

فرداش بازم منو محمد تنها خونه موندیم ولی خبری از شق بودن کیرو اینا نبود مامان اومدو سلام کردم و سلام کرد

نهار رو درست کرده بودم و رفتیم خوردیم نهار و من رفتم تو اتاقم تا بازی کنم.

سر یک ماجرای مسخره هم با نگار دعوام شد و بلاکش کردم یک پسری هم تو تل اسکلش کرده بودم و پیام میدادم تا وابسته شه تو چنل های تلگرام زیاد پر و پاچه میگرفت منم خواستم یکم سرگرم بشم بنده خدا زیادم پیام میداد.

رفتم آشپز خونه آب بخورم که مامان داشت با تلفن صحبت میکردم در یخچال رو بستم و رفتم تو اتاقم و یکم خوابیدم.

با صدای بابام بیدار شدم و گفت بیا شام ریحانه

غذای اماده خریده بودن فکر کردم چون صبح میخوان برن زیاد به خودشون زحمت ندادن تا اینکه چهره ی دپرس مامانم رو دیدم گفتم چی شده

گفت : اون شوهر فلان فلان شدش نمیاد و کار داره و مسافرت کنسله

یکم حالم گرفته شد ولی برام مهم نبود زیاد

بابام وقتی مامانمو دید گفت فاطمه میخوای فردا خودمون بریم یک پیک نیکی چیزی ؟

مامانم اول راضی نبود ولی بعد قبول کرد و قرار شد یک روز بریم بیرون شهر که محمد مخالفت کرد و مامان گاردی نگرفت در برابرش

رفتم اتاق و میخواستم وسایلم رو جمع کنم که از طرف محمدی (یکی از بچه های گپ دانشگاه که خودمون زده بودیم خبر داد) بچه ها یادتون نره پس فردا امتحان مهمی داریم خوب خوندین ؟
من یهو شصتم خبر دار شد و اصلا حواسم نبود که امتحان داریم با اون استاد وایی مجبور بودم فردا رو کنسل کنم
به مامانم گفتم و مامانم گفت پس ولش کن نمیریم تا اینکه گفتم نه شما برید یکم هوا بخورید اوایل مخالفت کرد ولی بعد قبول کرد

منم از همون شب شروع کردم به خوندن.

صبح مامان اینا داشتم میرفتن که با سر و صداشون بیدار شدم به حال اومدم خواستم برم یک چای بخورم که دیدم اوو شلوغه و چایی هم دم داده نیست مامان عجله داشت بهم گفت خودت دم کن و وقتی داشت میرفت یک بوس به پیشونیم کردو گفت مراقب باش با محمد دعوا نکنی ها گفتم باشه و خداحافظی کردیم بابامم گفت خداحافظ دختر بابا.

روز قشنگی بود هوا صاف صاف بدون یک لکه ابر باد سرد پاییزی آسمون آبی تیره جمع کردن برگ های پاییزی توسط رفتگر و شوخی و خنده های شیرینشون باهم رفتم چای دم دادم شروع کردم به درس خوندن محمد هم بیدار شد رفت دستشویی امروز هم برخلاف روز های دیگه جمعه روز خوبی بود و کسل کننده نبود.

رفتم چای رو بیارم محمد با گوشی با تلوزیون روشن سرگرم بود
چای با یک بیسکوییت گرفتم و رفتم که گفت : اون بیسکوییت برای منه ها
_که چی یکی دیگه هم هست
+همش برای منه
_محل ندادم و زیر لب گفتم گمشو
+اومد دنبالم و از پشت خوردم بهم یکم چای ریخت گفتم چته وحشی
_گفتم که برای منه
+دادم بهش بیسکوییت رو گفتم سرتو بخوره بعد رفتم که یهو با یک دست زد به کونم و گفت حیوون

بازم یک حال عجیبی بهم دست داد نمیخواستم دیگه بیام بیرون به زور درس میخوندم گوشیمم خاموش بود و شارژ نداشت و شارژر هم دست محمد بود

اون روز قشنگ داشت میشد عذاب.

سه ساعتی تو اتاق موندم که در زد و گفت بیا ریحانه

اول نخواستم برم که دوباره صدام کرد قیافش اروم شده بود
گفت : نهار درست میکنی
با خودم گفتم چه پررو
گفتم باشه برو میام.

رفت و یکم بعد رفتم آشپزخونه بلند گفتم چی میخوری اتاقش بود

گفت : کص

رنگم پرید فکر کرده بود نمیشنوم صداش هم کم بود در رو باز کرد و گفت یک چیزی درست کن میخوریم دیگه

دوباره کیرش شق بود هیچ مشکلی نداشت که حتی کیرشو ببینیم کیرش نبض میزد و این باعث شد با تمام استرس هایی که داشتم خیس کنم

داشتم میومد سمت که دست زد بهم که خیس خیس شدم نمیدونم چرا حساس شده بودم با چشمای خمار دیدمش که گفت چی شده
جواب ندادم به شدت گرمم بود نمیدونستم شلوارم خیسیمو نشون میده یا نه ولی به کصم جلوش نگاه نکردم نمیدونم چی شد که حس کردم کصمو دیده و فهمیدم کصم خیس شد و بدم خیس شده.

رفت اتاق منم رفتم اتاقم در رو قفل کردم شلوارمو باز کرد و از جلوی شلوار تا پشت خیس شده بود خودمو با شلوار خشک کردم و لباسم رو عوض کردم کصم داشت میترکید ولی خودمو کنترل کردم نرفتم نهار درست کنم که اومد در زد گفت سفارش بدم بیارن تعجب کرده بودم اخه محمد غذا های بیرون رو نمیخورد و اصلا گوشت خوار نبود و همیشه غذا های گیاهی و میوه هایی که خیلی زیاد اناناس میخورد , گفتم اره صدایی نشنیدم از سوراخ کلید دیدم دستش از رو شلوار رو کیرشه و داره تکونش میده یکم تو اون حالت موند و بی دلیل و دروغین داشت با تلفن صحبت میکرد و گفت ریحانه چی میخوری بهش گفتم هر چی خودت میخوری گفت چی دوباره تکرار کردم و بهونه ی نشنیدن میاورد و میگفت در رو باز کن بگو که دیدم شلوارشو در اورد و جلوی در وایستاده بود الانم که دارم برای شما تعریف میکنم خیس خیس شدم یک کیر رو به بالا و شق شده ی بزرگ با کله ی صورتی و کلفت جلوم بود گفت بیا بیرون ترسیدم و بلند تر گفتم هر چی خودت میخوری دیگه یهو اومد جلو در رو فشار داد و در باز شد با اینکه قفل بود و خودم میدونستم در کلیدش خرابه ولی از شانس بدم یا خوبم در رو باز کرد اومد تو دیدمش شوک شدم همینطور اومد دستش میلرزید بلندم کرد منو چسبوند به کمد موهام جلوی صورتم بودن , زدشون کنار و لبشو گذاشت رو لبم منم مقاومتی نکردم و خوردم لبشو زیاد بلد نبودم لب بگیرم ولی اون خیلی کار بلد بود انگار حسابی محدثه رو ارضا کرده فکر کنم 5 دقیقه لب میگرفتم روی تخت درازم کردو لب گرفت بهم گفت خواهر خوشگل عزیزم و همینطور لب میگرفت منم خیس بودمو همراهی اش میکردم از لب گرفتن دست کشید و رفت سراغ پاهم و یکم انگشتامو لیس و ساک زد و اومد بالا شرتی که تازه پوشیدمو در اورد و یک آب از شورتم کش اومد که آبم بود شرتمو بود کرد و خیسی شو خورد صورتشو اخم کرد انگار شور بود ولی همه شو لیس زد و شروع کرد به خوردن کص اول لیس میزد و احساس میکرد رو آسمونام ولی زیاد بلد نبود تا اینکه دو انگشت رو کرد تو کصم و دهنشو باز کرد و کصمو میخورد که واقعا داشتم لذت میبرد قلقلکم میومد و واقعا حال میداد یکم بعد داداشم اومد بالا و با سینه هام ور رفت یکم مالید و کیرشو میزد بهش کیرش خیلی بزرگ بود از وسط سینه هام رد کرد و برخورد که به لبام دهنو باز کردم و از سینه کرد تو دهنم و بعد بلندم کرد و کیرشو گذاشت دهنم پشمی نداشت کیرش و تمیز بود بلد نبودم بخورم ولی جلو عقب میکرد و تا سرشو میخوردم یکم که جلو تر میبردم اوق میزدم بعد مدتی کیرشو در اورد و دوباره رفت سراغ کصم لیسشون زد و خورد تا اینکه احساس میکنم آبم به صورت غلیظ اومد بیرون یکمش رفت دهنش و تف نکرد و خورد ولی اینبار فکر نکنم براش بد طعم بوده باشه و دوباره همه رو جمع کرد و خورد و بین کاراش هی میگفت خواهر خوشگلم خواهر گلم ریحون جونم منم فقط ناله میکردم خیلی خوب میخورد

میدونست پرده دارم اول میخواست بره سمت کونم که تا چهره ی وحشت زده ی منو و منم با دیدن کیرش ترسیده بودم رو دید دلش سوخت و لاپایی کرد ولی هم من بعدش حشری شدم و هم اون که سریع میخواست سوراخ کونمو بگاد یکم لیسیدش و براش ساک زدم و خودشم تف کرد تو کیرش ولی کیرش وارد نمیشد چند بار سعی کرد ولی نشد تا اینکه یکم بیشتر فشار داد جیغم در اومد ابم شر شر از کصم ریخت و اونم بلند گفت جون و عقب جلو میکرد از اون یکمی که واردش کرده بود همینطور میکرد و منم بیشتر داشتم حال میکردم که صدای ایفون اومد هر دومون توقف کردیم محمد رفت سمت آیفون و دید خاله ام اینا با داییم که همیشه با هم همه جا میرن و حس میکنم داییم هم با این وابستگی که به خالم داره اونم حتما کرده که اومدن یعنی ول کن نبودن و هی در میزدن و حتما مامانمم بهشون گفته بود برین خونه محمد و ریحانه هستند ما هم میاییم چاره ایی نداشتم محمد جلوم یکم کیرشو دهنم کرد دو دقیقه ایی ساک زدم که احساس کردم تو دهنم یک چیز لیز داره وارد میشه که شیرین هم هست و فهمیدم آب محمد دهنمه همشو ریخت آبش گرم بود چسبونکی اش حال بهم زن بود ولی واقعا طعمش خیلی خوب و شیرین بود ! سریع لباس پوشیدم و محمدم رفت اتاقش با چشم های خمار در رو براشون باز کردم و بعدش محمدم تو اتاق لباس پوشید و اومد و با نگاه مهربونی بهم نگاه کرد و با مهمون ها احوال پرسی کرد , منم رفتم چایی رو دم دادم و بعدش پدر مادرمم اومدن.

وقتی رفتن یادم افتاد که درس داشتم موقعیتی نداشتم و کلافه بودم رفتم تلگرام و نگار هم انبلاک کردمو گفتم سلام
و گوشی رو بستم رفتم یکم بخونم و کلافه بودم
دوباره رفتم سمت گوشی که سلام کرده
گفتم : خوبی
_اره خانوم کوچولوی قهر قهرو
معذرت خواهی کردیم و درباره ی درس ازش پرسیدم گفتم خوندی چیزی ؟
_مگه امتحان داشتیم
پاک ناامید شده بودم که نوشت
اها اون دختره محمدی گفته بود ؟
+آره
_اون رو دروغ گفته بود تا بچه هارو اذیت کنه
تا این پیام رو دیدم سبک شدم انگار بهترین روزم بود اصلا هم از سکس با داداشم پشیمون نبود و دوست داشتم ماندگار باشه
و بعدش سر امروز که درست حسابی ارضا نشده بود دراز کشید و دستم رو کردم تو کصم و با فکر به محمد میمالیدم خودمو نصفه شب بود آه و ناله ام پخش شده ولی کسی نفهمید چیزی آبم اومده بود یکمش رو مزه کردم دیدم که طعم خاصی ندارم و بی طعمه و گرفتم کل انگشتم رو بی دلیل لیسیدم و فردا صبح بیدار شدم خوشحال و برای کلاس آماده شدم مادرم چپ چپ نگاهم میکرد فکر کنم فهمیده بود که دیشب …

از اون به بعد به طرز عجیبی با محمدی هیچ رابطه ایی نداشتم و شده بودیم همون خواهری داداشی قبلی فکر کنم محمد سر این کارش عذاب وجدان داشت

فکر کنم داستان بدی شده بود اخه نمیدونم چی شد یهو جوگیر شدم که بعد تولدم بیام داستان بنویسم که این از آب در بیاد.

پایان .

دوستان داستان تخیلی بود و واقعیت نداشت ولی ممکنه در یک جا در یک زمان دیگه همچین اتفاقی بیوفته

یک طور مثل فیلم قورباغه این جمله ی بالا رو گفتم 😂😐

نوشته: ریحانه 3>


👍 6
👎 27
155501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

822865
2021-07-28 00:55:43 +0430 +0430

بیا پایین بچه کصشر نگو سرمون درد گرفت

6 ❤️

822897
2021-07-28 03:12:57 +0430 +0430

یعنی سرتا پا کس شعر
دانشگاه دیگه نرو جون خودت فوق دکترای کس شعر نوشتن داری

0 ❤️

822900
2021-07-28 03:17:35 +0430 +0430

تو در دانشگاه رد هم نشدی قسم میخورم

0 ❤️

822920
2021-07-28 06:01:38 +0430 +0430

(،)¿Qué es esto?
(,)What’s this
ما هذا(،)
اين چیست؟ آیا میدانید برای چه چیزی استفاده میشود؟ خانم خیس همیشه خانم خیس زاده خانم خیس یان پور علامتها رو هنوز تو دانشگاه به شما تدریس نکردن؟
نمودی مارو اینقدر خیس م خیس شد خیس بود خیس نمیدونم چی که انگار خیس زادگان تاریخ و ما قبل عصر حجر هم خیس شدنشان رو به شما داده که جای اونا خیس بشی، حالا ی علامت نمیتونی بزاری؟ خیسی جون.
(عجبا چخبر کجا بود مگه داریم)
فهمیدی چیشد؟ 😀 نمیخواد بفهمی تو همون خیس بودنت بمون ما بیخیال داستان میشیم

1 ❤️

822944
2021-07-28 10:16:02 +0430 +0430

کسشعری بیش نبود

0 ❤️

822983
2021-07-28 14:45:16 +0430 +0430

درسته نوشتی فانتزی اما اصلا حس و حال داستان رو نداشت خیلی بی روح بود ناراحت میشدی خیس میکردی میترسیدی خیس میکردی خیلی کس شعر بود دیگه ننویس جقی

1 ❤️

823009
2021-07-28 22:03:42 +0430 +0430

گل زدی

0 ❤️

823013
2021-07-28 23:14:42 +0430 +0430

تا اون جا خوندم که نوشته بوی خره معلوم شد اصفهانی هستی 😂

0 ❤️

829781
2021-09-03 09:30:07 +0430 +0430

بله هرکی اب کیر خورده میگه شور بوده مال شما شیرین بوده ای جان ای جا

0 ❤️

835016
2021-09-30 07:20:22 +0330 +0330

آواکسی

0 ❤️

837615
2021-10-15 16:49:41 +0330 +0330

ریحون جون شما ریدی با این داستان نوشتنت و تخیلاته شخصیت! آخه آب کیر مگه شربته که شیرینه؟!اتفاقا هر مزه ای میده جز شیرینی شما تو همین گوگل یه نگاه به ترکیباتش بندازی متوجه میشی ذره ای قند یا شیرینی توش نداره برعکس اوره یکی از ترکیباتشه که اونم شوره، اندازه کل داستانت میشه انتقاد کرد ولی حسش نیس، نگارش داستانتم انگار کتاب درسی بود

0 ❤️