من و دختر خاله اعظم

1395/05/01

سلام اسمم سعیده البته مستعار
این داستان واقعیه . و دختر خالم اعظم از بچگی با هم خوب بودیم . ومن اونو دوست داشتم و اونم فکر کنم همینجور بود . تا اینکه من دانشگاه قبول شدم و رفتم تهران و اونم دانشگاه شهرمون قبول شد و پرستار شد وسال بعد فارغ التحصیلی ازدواج کرد و منم برای کارم به تبریز منتقل شدم بعد ایکسال از ازدواجش با هم اس ام اس بازی میکردیم یه مدت این شکلی گذشت وبعد ارتباطمون قطع شد بعد از چند سال دوباره ارتباطمدن شروع شدواین بار جدیتر و حتی اس ام اس های سکس هم به هم میفرستادیم البته نه راجع به خودمون . یه بار داشتیم اس ام بازی میکردیم گفت پسرم دوست داره با سینه هام بازی کنه واینجوری اروم میشه .منم گفتم منم دوست دارم بخورمشون .که یهو تا 20 دقیقه جواب نداد بعد اس دادم بهش گفتم چیشد ؟ گفت اینو گفتی برق منو گرفت . بعدگفتم زنگ بزنم بهت .قبول کرد .زنگ زدم و از دلش در اوردم .یه یه ماهی اینجوری گذشت و ما با هم حرف میزدیم و گاهی هم حرفا ی سکس . دیگه رومون بهم باز شده بود . گفتم برام عکس بفرست گفت چطور ؟ گفتم از طریق ایمیل . گفت ندارم .براش در ست کردم و نحوه کار رو هم بهش یاد دادم .یه عکس با تاب قرمز و قشنگ برام فرستاد و منو هوایی کرد . ومنم هر چند روز ازش عکس میخواستم و با اصرار من قبول میکرد حتی با ششرت و کرست . تو این مدت کلا راحت شده بودیم هم و سکس تل کامل با هم داشتیم . نزدیکای عید بود . بهش گفتم باهم سکس حضوری داشته باشیم .اول کلی ناز کرد ولی بعد با کلی خواهش قبول کرد . مونده بود مکانش .بعد کلی مشورت قرار شد بریم هتل . عید رفتم شهرمون و رفتیم خونه خالم اونم اومده بود البته با هماهنگی . قرارمون شد روز 14 فروردین بعدازظهر . رفتم دنبالش و سوار شد و توراه کلی دستاشو ناز کردمو با هم حرف زدیم . تارسیدیم به شهری دیگه که قرار بود اونجا هتل بریم . تو هتل هم شناسنامه زنمو دادم به جای شناسنامه اون و بالاخره اتاق گرفتیم . تو اتاق رفتیم سریع روسریشو برداشت و بغغلش کردم و حسسسسسسسسسابی از هم تب گرفتیم و مانتوشو در اورد و رفتیم رو تخت و شروع به نازکردنش کردم و وبوسیدن لباشو و گردنشو . خیلی نرم و سفیده . تاپ مشکی داشت درش اوردم و سوتتینشو باز کردم و سینه های گوشتی و خوش فرمشو خوردمو و لیسیدم خیلی ناز بود خودش بیشتر از خوردن سینه چپش خوشش میومد که قبلا هم تو پیاماش گفته بود . یوش رفتم رو شکمشو و اروم شلوارو شورتشو در اوردم کوس نازی داشت و حسابی هم بهش رسیده بود . منم لباسمو در اوردم و پاهاشو باز کردمو کوسشو لیس زدم وحال میکرد . بهش گفتم اماده گفت اره . اروم کیرمو گذاشتم تو کوسش خیلی حال داد . وچند دقیقه تلمبه زدم و دیدم ابم داره میاد بدون اینکه بهش بگم ابمو تو کوسش ریختمو و روش خابیدم البته چون میدونستم تازه پریودش تموم شده و مشکلی نداره . خودش اینجوری گفته بود .با این حال ا ز اینکارم شاکی شد گفت چرا ریختی توش .گفتم که تو که گفتی مشکی نیست .گفت باید اول اجازه میگرفتی . بوسیدمشو از دلش در اوردمو .رفتم دستشویی خودمو شستم . قبل از دیدارمون گفته بود ست چه رنگی دوست داری بپوشم .گفتم قرمز . از دستشویی اومدم دیدم با شورت و کرست قرمز جلوم وایساده خیلی حال داد بهم . بغلش کردمو ودوباره رفتیم رو تخت .میخاستم ارضاش کنم . گفتم برام ساک بزن تا کیرم بزرگ شه قبول کرد و شروع کرد منم دستمو کردم تو کسش. خس بود بازم . کیرم بلند شد و اومد روم و بالا و پایین شد و بعد برعکس شد ومن از پشت گذاشتم تو کوسش و کمی هم خوابیدم روش و دوباره اون اومد تا ارضا شد بعد من رفتم روش وکردمش و موقعی که ابم میخاس بیاد ازش اجازه گرفتم که بریزم تو کوسش قبول کرد ومن ریختم تو کوسش . وهردومون کمی همون شکلی دراز کشیدیم و بعدش بلند شدیم خودمون شستیم و نیم ساعت با هم حرف زدیم بعد رفتیم بیرون و تا نزدیکای خونشون رسوندمش . روز خیلی با حالی بود . البته یه بارم تو پاییز با هم بودیم که اونم اگر وقت شد یه بار دیگه تعریف میکنم.
نوشته: سعید


👍 1
👎 5
62123 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

549930
2016-07-22 20:57:27 +0430 +0430

یه لطفی کن و دیگه بقیش رو نگو
بابا جان اره برقی که تو کونت نزاشتن که اینقد با عجله نوشتی
موقع نوشتن لطفا جق نزن
یه دور بخون خودت و از روی غلط املایی هات چند بار بنویس یاد بگیری
درپایان کیر خر اسب زورو تو کون خودت و خالت و خواهرش که مادر تو باشه واسه دروغ ایی که گفتی

0 ❤️

549952
2016-07-22 21:40:25 +0430 +0430

اَه من هرچی مینویسم میزنه غیر مجازه.
زیبا نوشتی گلم
ادمین جان اگه راضی شدی منتشر کن تعریف کردم…


549954
2016-07-22 21:45:28 +0430 +0430

اصلا هم اینکه چرا با ایمیل عکس میفرستاد و اینکه با شناسنامه ی زنت هتل گرفتی و تا پریودش تموم شده آبتو ریختی اونم گفته مشکلی نیست و اصن زنت سرش کجا بنده که تو با دختر خاله ات فانتزی میزنی اینا هیچ کدومش سوتی نبود…


549957
2016-07-22 22:16:34 +0430 +0430

فقط میتونم بگم کص ننت

0 ❤️

549967
2016-07-22 22:53:41 +0430 +0430
NA

بله از حول داستان بجای این که بنویسی لب گرفتیم نوشتی تب گرفتیم والا من تا حالا زن شوهر دار نکردم چون پا خوری داره البته الان مجردم ولی به اون هایی که زن دارن نصحیت میکنم نکنن والا چون یکی از رفیق ها همین طوری بود بعداً بدبخت شد ولی داستانت بدک نبود

0 ❤️

550012
2016-07-23 10:55:29 +0430 +0430

چقدر سوتی داشت 🙄

0 ❤️

550124
2016-07-24 14:30:36 +0430 +0430

شربت جاش خالی بود

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها