من و دختر عمو بعد از یک تولد (1)

1392/01/07

اوایل سال 85 بود. من نوزده سالم بود و هیچ دوست دختری نداشتم. تنها راه ارضا شدنم خود ارضایی بود. خیلی اعصاب خرد کن ولی تنها چاره بود. تازه نقل مکان کرده بودیم یک شهر دیگه و من کلا با همه جا غریب بودم. سال بعد کنکور داشتم و می دونستم قبول شم همه چیز اوکی میشه تو شهر جدید بدون آقا بالاسر. یک شب مامان و بابام با خبر بدحال شدن مادربزرگم یک سفر ناگهانی رفتن و من باید خونه تنها می موندم. ساعتهای 2 عصر حرکت کردن. البته کلی هم تاکید کردن که من شب خونه نمونم تنها. اعصابم از این رفتارشون خورد می شد البته ربطی به خونه خالی نداشت چون اگه خونه خالی میشد هم من کسی رو نداشتم ببرم. ولی از این که بهم اعتماد نمی کردن مثلا فکر می کردن من تنهایی باشم خرابکاری می کنم خونه منفجر می شه حرصم می گرفت.

خلاصه داشتن می رفتن زنگ زدن به عموم که آره ما داریم میریم و آرمین امشب مهمون شماست و از این حرفا. به من هم گفتن خونه باشه شب که شد آزانس بگیر برو.

خلاصه رفتن و منم موندم خونه. حوصلم سر رفت. گفتم چه کاریه شب برم خونه عمو خب الان می رم. راه افتادم به سمت خونه عمو. هر چی زنگ زدم کسی نبود اعصابم خورد شد. کلی فحش دادم به خودم که چرا بدون تماس قبلی اومدم. زنگ زدم موبایل پسر عموم که دو سال از من بزرگتره. هنوز غروب نشده بود گفتم پشت در خونتونم چرا کسی نیست. گفت من که برنامه ام(منظورش پیش دوست دخترش بود هر وقت پیش اون بود این جوری می گفت) مامان بابا هم مهمونی ان. سارا (خواهرش) هم رفته تولد دوستش. یکم تو دلم فحش دادم گفتم خوب شد بابا بهشون زنگ زده بود گفته بود که من دارم میام وگرنه چه جوری استقبال می کردن ازم. حالا انتظار نداشتم خونه بمونن فرش قرمز بندازن واسه من، ولی حداقل یکی خونه باشه دیگه.

البته اون لحظه نمی دونستم که عموم به پسر عموم نگفته که من واسه خوابیدن میام. پسر عموم هم رفته. خلاصه دید خیلی بد شده گفت من تا نیم ساعت دیگه میام. منم رفتم پارک روبرو خونشون نشستم تا اومد. رفتیم تو نشستیم تخته بازی کردن. تلفن زنگ خورد سارا به داداشش گفت تولد تمومه بیا دنبالم. پاشد لباس بپوشه من گفتم زود بیای تنهام. گفتم خوب توام بیا بریم. منم یکم من من کردم پوشیدم اومدم. بدم هم نمی اومد دخترایی که از تولد میان بیرون رو دید بزنم. اما این پسرعموی ابله ما این قدر وسط رانندگی اسمس بازی کرد با دوست دخترش که دیر رسیدیم و همه رفته بودن. وسط راه به فرید (پسرعموم) گفتم حاجی دیر برسیم پسرای تو تولد سیریش خواهرت میشن ها. فرید چپ چپ نگام کرد گفت فکر کردی سارا تولدی که توش پسر باشه میره؟؟ راست می گفت سارا اعتقاداتش زیاد بود. البته من زیاد این چیزا رو نمی دونستم ولی دو سه بار دیدم نماز می خونه خیلی طولش میده. خلاصه زنگ زدیم سارا اومد پایین. همون لحظه که دیدمش کف کردم. یک آرایش فوق العاده ناز و ملایم کرده بود که دلمو برد.
دخترعموی من دو سال از من کوچک تر بود. قدش یه هوا کوچک تر ولی خیلی خوش اندام. اما به اندازه اندامش خوشگل نبود. البته بد نبود ها اما خب آس نبود. ولی به جاش بدنش و رنگ پوستش و حالت موهاش خیلی استثنایی بود. خلاصه سارا اومد و رفتیم سمت خونه. نزدیک خونه بودیم موقع پارک کردن بود که دوس دختر پسرعموم زنگ زد و احضارش کرد اینم جلوی خواهرش نمی تونست حرف بزنه هی آره نه جواب میداد. یه نگاهی به دم در انداخت دید ماشین باباش یعنی عموم جلوی در پارکه. مطمئن شد که برگشتن. به من گفت شما برین من باید برم پیش دوستم حالش بده. فهمیدم که موردش اضطراریه خلاصه رفت و ما رفتیم سمت خونه. هر چی در زدیم باز کسی نبود باز کنه. سارا گفت معلوم نیست کجان ماشین که دم دره. خلاصه کلید رو از جایی که همیشه قایم می کردن کنار گلدون برداشت درو باز کرد رفتیم تو. زنگ زد مامانش که کجایین. مامانش گفت ماشین هی خاموش می شده دیدم مهمونی دیر شده گذاشتیم جلوی در با آزانس رفتیم.
سارا خدافظی کرد و گوشی رو گذاشت. می خواست بره بالا (خونه دوبلکس بود) که لباساشو عوض کنه. گفتم سارا تشنمه آب میدی بهم؟ گفت لباسامو عوض کنم میام. گفتم نه خیلی تشنمه. راستش دلم می خواست بیشتر تو اون لباس ببینمش. مانتوشو که در آورد. یک لباس یک تیکه مشکی گیپور، موهاشم معلوم بود فر داده و بالا بسته چون زیر شالش کپه بود. سارا جلوی من بی روسری نمی اومد. یک جوراب شلواری مشکی راه راه هم پوشیده بود. گفت یعنی این قدر تشنته؟ ناخودگاه گفتم آره اگه بدونی چقدر تشنمه! گفت: وا رفت سمت یخچال.
راستش سارا رو همیشه دوست داشتم. اما یه چیزی باعث میشد که هیچ وقت به خودم اجازه ندم به عنوان همسر بهش فکر کنم. این که تو یک خانواده کاملا زن سالار بزرگ شده بود و مامانش همه کاره خونه بود. برعکس خونه ما که به شدت مرد سالار بود و کسی رو حرف بابام حرف نمیزد. این باعث شده بود که اون فکر کنه شوهرش باید مثل باباش یه مرد حرف گوش کن باشه منم فکر می کردم زنم باید مثل مامانم باشه که جیکش در نیاد. اینه که می دونستم با هم ازدواج کنیم به مشکل بر می خوریم. چون هیچ کدوم اون چیزی که طرف میخواست نبودیم. اما زیبایی اش و اندامش همیشه منو وسوسه می کرد. رفته بود سر طبقه پایین یخچال، دنبال پارچ می گشت رفتم پشتش گفتم پیدا نمی کنی ولش کن از شیر می خورم خم شدم ببینم چی کار می کنه یکم خودمو مالیدم بهش. خلاصه آب رو داد دستم من عمدا جلوی ورودی اوپن آشپزخونه وایسادم نتونه بره بیرون. اونم تکیه داد به در یخپال که من آب رو بخورم بیاد رد شه. پارچ رو دادم دستش گذاشت یخچال. خونه خالی به شدت تحریکم کرده بود. تا برگشت چسبوندمش به در بخچال چشماش ترسیده بود. گفت آرمین چیکار می کنی. هلم داد عقب فرار کرد. اعصابم خورد شده بود. رفت بالا تو اتاقش. هم اعصابم داغون بود هم ترس داشتم. گفتم اگه به کسی بگه بدبخت میشم. رفت پشت در اتاقش. داشت سنتور می زد.

ادامه …

نوشته:‌ آرمین


👍 0
👎 0
113905 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

370307
2013-03-27 03:05:33 +0430 +0430
NA

حداقل غلط املايى نداشت
=D> :applause:

0 ❤️

370308
2013-03-27 04:45:07 +0430 +0430
NA

سنتور تو خونه خالی .تو دهنت کونی بهت پا نمیده کس شر ننویس برو همون کار سابقتو ادامه بده:-Dجقی

0 ❤️

370309
2013-03-27 05:22:11 +0430 +0430
NA

اگه كسشعرش نكني بعد،بد نبود

0 ❤️

370310
2013-03-27 05:47:52 +0430 +0430
NA

mozakhraf bud… Motenaferam az pesar ha e ke mese to hastam

0 ❤️

370311
2013-03-27 06:18:56 +0430 +0430
NA

دختره از دستت در رفته شوكه شده ترسيده رفته اتاقش سنتور بزنه؟
حالا تو حالت حشري نرفتي دنبالش ؟
خودتي كاكام

0 ❤️

370312
2013-03-27 06:37:02 +0430 +0430
NA

khaeen

0 ❤️

370313
2013-03-27 07:14:15 +0430 +0430
NA

بی کس این خوبــ اومدی!!!
راستش من اصولا اگه پیکی از پسرای فامیل بخواد همچین کاری کنه نمیرمــ سنتور بزنمــ !!
بلکه سنتور تو سرش خورد میکنمــ و بیرونش میکنمــ از خونه!!!

0 ❤️

370315
2013-03-27 07:34:55 +0430 +0430
NA

من بادختر عمو که نه ولی با عموم زیاد سکس کردم

0 ❤️

370318
2013-03-27 11:01:40 +0430 +0430
NA

سکس و لز با فامیل حال نمیده.
یه دختر واقعی واسه لز پیام بده.
پسرا بدون خوندن پاک میشن

0 ❤️

370319
2013-03-27 14:16:18 +0430 +0430
NA

تویکی که با عموت سکس میکنی که ریدی به الک .

0 ❤️

370320
2013-03-27 19:43:04 +0430 +0430
NA

کیرم تو دهنت.داشتم شق میکردم.کونی این چه وقت تموم کردن داستان بود؟

0 ❤️

370321
2013-03-28 03:05:30 +0430 +0430
NA

آقا كيرم دهن همتون(واسه خنده)خدايى اين ضائده نبود رييييدي

0 ❤️

370322
2013-03-28 04:21:25 +0430 +0430
NA

عالی بود منم یک دختر عمو دارم 14 سالشه واسه یه کیر داره دیوونه میشه میخوام بکنمش ولی ازم میترسه یکی اقایی کنه راهنمایی مون کنه چطور بکنمش اگه قسمت شد اونم تو جریانمون شرکت میدم مرسی

0 ❤️

370323
2014-07-20 11:11:05 +0430 +0430

اين همه پسر تو دنيا هس چرا با محاااااااارم؟؟؟؟ diablo

0 ❤️