من و زن دایی و بهانه ی دوست دختر

1397/06/10

داستان من شروعش برمیگرده به سال 88 که برای اولین بار عاشق یکی از دخترای فامیل به نام فاطمه شدم،فاطمه اینا شهره دیگه ای بودن و سالی یک یا دوبار اونم به مناسبت عید دیدنی میدیدمشون گاهی هم اونا میومدن شهرما و چند روز میموندن.با هزار مصیبت شماره تلفنش رو خاله هام گرفتم و بهش پیام دادم و بعد از چندتا پیام باهم دوس شدیم بخاطر فاطمه دانشگاه شهر اونا رو زدم ولی قبل از اعلام نتایج رابطمون بهم خورد و جدا شدیم ولی من رفتم همون شهر و شروع کردم به خوندن.زن داییم هم یکی از اقوام بود فاطمه و زن داییم تقریبا همسن هم بودن و دوست خیلی صمیمی!
زن داییم هم اسمش فاطمه ! چه داستانی بود هرکی اومد تو زندگیم اسمش فاطمه بود!!یه اختلاف سنی یه سال و نیمه داشتن باهم.اولین ارتباط من و زن داییم با پیامک تبریک قبولی دانشگاهم شروع شد.و چند روز بعد یه پیامک داد که فلان شماره مزاحمم میشه ببین میشناسی؟ احتمال میداد خاله هام باشن که حدسشم درست دراومد، بعد اینکه فهمید کلی گریه کرد پشت تلفن و من به زور آرومش کردم. کم کم پیامک ها زیاد شد و در رابطه با دوس دخترم پرسید گفت با فاطی دوستی؟ گفتم بودیم جدا شدیم.گفت میخوایی واسطه بشم آشتی کنید؟قبول کردم ولی اونم نتونست کاری بکنه.دیگه بجای زن دایی اسمش رو صدا میکردم و عز
یزم و مهربونم و این حرفا …
یه روز که تو بانک توی نوبت بودم اولین پیامک سکسی رو داد که میخوایی کیرتو بخورم آبش بیاد؟! همونجا از شق درد دیگه مغزم هنگ کرد.جواب ندادم یه ربع دیگه زنگ زد که چرا جواب نمیدی سوال پرسیدم!گفتم نفهمیدم چی بگم توی 20 سالگی این اولین باری بود که از زن شوهر دار این حرف رو میشنیدم.گفت خوب تلفنی بگو جوابم.گفتم کی بدش میاد؟ گفت پس دوس داری بخورم؟ گفتم آره.بعد اون چند باری سکس تلفنی کردیم و آبمو آورد و خودشم ارضا شد.
گذشت تا من رفتم شهرشون برای دانشگاه،من توی خونه پدر بزرگم اینا میموندم یه خونه 4 طبقه یه واحدش خالی بود که داده بودن بهم.هفته ی اول همه ی اقوام برای تبریک میومدن.منم بی صبرانه منتظر زن دایی فاطمه بودم.
دو روز بعد اونا هم اومدن اون موقع زن داییم یه بچه یه سال داشت . خود زن دایی هم متولد 69 بود.منم 71.بعد کمی احوال پرسی رفتم طبقه بالا اتاق خودم حوالی ظهر بود دیگه دایی اینا موندن و نرفتن همه خوابیدن منم تو اتاقم داشتم با زن دایی که طبقه پایین نشسته بود پیامک بازی میکردیم.که نیم ساعت بعد دیدم در اتاقمو زد و اومد داخل،با عجله اومد جلو یه لب گرفت و زود از ترس خاله م رفت پایین.همین شروع رابطه جنسیمون شد با هر بار دیدن همدیگه در هرفرصتی یا لب میگرفتیم یا همدیگرو میمالوندیم.
با داییم هم صمیمی بودم اتفاقا بعد چندماه که اونجا بودم یه روز که کلاس نداشتم گفت بیا بریم خونه ما هم چند روزی بمون ، منم از خدا خواسته رفتم.شب یکی اقوام هم اومد که زنش قهر کرده بود با پسرش که تقریبا 14 ساله بود اومدن خونه دایی اینا.جای خواب منو تو هال انداخت با فاصله ی حدودا 10 متری از این مهمونای دیگه،دایی و زن دایی هم تو اتاق بودن،کم کم داشت خوابم میبرد که حس کردم یکی داره صورتم رو نوازش میکنه بیدار شدم دیدم فاطمه ست.نخوابیده بود منتظر بود بقیه بخوابن.بیدار شدم نیم خیز نشستم توی جام.اومد جلو و چند ثانیه لب گرفتیم از هم ، چادر انداخته بود رو سرش چادر رو زد کنار فقط یه تاپ بود زیر بدون سوتین با چشماش اشاره کرد به سینه هاش منم نامردی نکردم و کمی سینه هاشو مالوندم و دوباره لب گرفت و رفت خوابید.
فرداش صبح مهمونا رفتن و دایی هم رفت حموم مثه اینکه دیشب سکس داشتن خود فاطمه بهم گفت.تا دایی رفت حموم زود بلند شدم و از پشت فاطمه رو بغل کردم یکم سینه شو مالوندم و زود از ترس ازم جدا شد.ماجرای بوسه و لب تا 2 سال ادامه داشت و هر فرصتی بهم میرسیدیم.
تا یه روز فاطمه زنگ زد که کامپیوتر داداشم خرابه داییت رو میفرستم دنبالت بیا اینو درست کن همدیگرو هم ببینیم،منم از خدا خواسته قبول کردم.یکم بعد دایی اومد و رفتیم خونشون یکم موندیم و بعدش رفتیم خونه ی پدر زن داییم که دوتا کوچه پایین تر بود.دایی هم چون شب کار بود رفت سرکار.زن دایی هم موند خونه پدرش اینا منم مشغول تعمییر کامپیوتر شدم یه ساعت بعد کارش تموم شد و دیگه دیر وقت بود بهم یه اتاق دادن که بخوابم شب رو.تازه رفته بودم تو جام که پیام دادن هاش شروع شد.یکم پیام دادیم همه هم تو اتاقا خواب بودن فقط زن دایی فاطمه تو هال خوابیده بود.هی میومد بهم نیگا میکرد و
میرفت.پیام سکسی بهم میدادیم که گفت حالت بده؟
گفتم آره کیرم بلند شده بدجور.گفت میرم حیاط بیا جلوی پنجره اتاق،اومد به یه ضربه کوچیکه به پنجره منم در اتاق رو بستم و رفتم جلوی پنجره هر دوتامون استرس داشتیم یکم لب گرفتیم و مالوندمش.دوباره برگشتیم سرجامون.بعد یکم پیامک دوباره گفت بیا جلو پنجره.یه دستشویی و یه زیرزمینم تو حیاط بود بهش اشاره کردم که بریم دستشویی اونم با دلهره گفت صبر کن داخل رو ببینم بعد من میرم پشت سرم بیا.یه نگاه کرد و آروم رفت دستشویی گوشه حیاط من از پنجره بیرون اومدم با هزار مصیبت رفتم دنبالش.رفتم داخل دستشویی دیدم داره کوسشو میماله یکم لب گرفتیم وشروع کردم به خوردن گردنش دیگه خود
شو ول کرده بود تو بغلم هوا سرد بود ولی داغی تنش کامل گرمم کرده بود از پشت بغلش کردم گردنش رو خوردم با یه دست سینه شو و با یه دست از روی شلوار نازکی که پوشیده بود کوسشو مالیدم.یکم بعد دستمو بردم داخل شورتش ، کاملا خیس شده بود بدن نرم و سفیدش واقعا بیهوشم کرده بود. گفت شلوارمو بکش پایین منم شورت و شلوارشو باهم کشیدم پایین. شلوار خودمم تا زانو آوردم پایین و برگشت کیرمو گرفت تو دستش و یکم مالوند و کرد تو دهنش دیگه داشت جوونم در میومد نذاشتم ادامه بده و برش گردوندم سمت دیوار گفتم از کون بکنم؟ گفت IUD دارم نگران نباش بکن تو کوسم منم آروم کردم داخل کوسش خیلی تنگ
بود (همیشه میگفت چون بچه م با عمل به دنیا اومده کوسم خیلی تنگه) واقعا هم تنگ بود یه آه آرومی کشید و منم شروع کردم به تلمبه زدن،کمرشو گرفته بودم و آروم میکردمش واقعا لذت بخش بود درسته جامون جالب نبود ولی چسبید (فیلم سوپر زیاده دیده بودم ولی متاسفانه نشد از پوزیشن هاش استفاده کنم)آه و اوهش کم کم داشت بیشتر میشد که تو گوشش گفتم کمی آرومتر،گفت سینه هامو بگیر سینه هاش زیاد بزرگ نبود حدودا 75 شاید.بعد از 5 دقیقه دیگه داشت آبم میومد که گفتم کجا خالی کنم گفت بریز تو و ریختم داخل کوسش برگشت کیرمو کم خورد و گفت تو برو من میام آروم از پنجره برگشتم داخل اتاق،این اول
ین و آخرین سکسمون بود و دیگه فرصت نشد منم برگشتم شهرمون از اون موقع هروقت میریم شهرشوه بازم فرصت باشه درحد لب باهم هستیم وهفته پیش شنیدم که بازم بارداره ، خیلی دلم براش تنگ شده امیدوارم بازم بتونیم باهم باشیم.
فقط خواهشا فحش ندید ، دلیلی نداره بیام اینجا وقت خودمو تلف کنم برای نوشتن دروغ! یه خاطره لذت بخش بود برام دوس داشتم شما هم بخونید …

نوشته: امیر


👍 16
👎 13
156732 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

714618
2018-09-01 21:06:34 +0430 +0430
NA

هههههه چ خیال پردازی

0 ❤️

714634
2018-09-01 21:40:15 +0430 +0430

حاجی داستانت بعضی جاهاش تخمی تخیلی بودا چه شکلی فکر نکنیم دروغه :(

0 ❤️

714650
2018-09-01 22:23:54 +0430 +0430

طبق یه تحقیق تقریبا ۹۰درصد مردای ایرانی زود انزالی دارند ولی اینجا هرکس داستان می‌نویسه حداقل ۵دقیقه میکنه

1 ❤️

714677
2018-09-02 01:26:39 +0430 +0430

نپسندیدم چون سکس با زن دایی و اقوام نزدیک رو دوس ندارم چه برسه متاهلم باشه
ناموس داییت میشه مادر خودتم و زنش پس به نوعی زندایی ناموس خودتم محسوب میشه
مراقب ناموس خود و دیگران هم باشیم

0 ❤️

714683
2018-09-02 02:11:00 +0430 +0430
NA

آب کیرم تومغزت.

0 ❤️

714703
2018-09-02 04:50:22 +0430 +0430
NA

درسته زیاد جنبه سکسی نداشت …ولی حقیقت داشت

0 ❤️

714706
2018-09-02 05:30:23 +0430 +0430

یعنی جنده که میرای تو خونه نمیگه میخوای برات بخورم ابش بیاد کمتر جق بزن بخدا مغزتونو پکونده تو سایتهای خارجی اینقدر داستان نداره که شماها دارید

2 ❤️

714714
2018-09-02 06:21:23 +0430 +0430

به نظر من،
سکس با محارم و اقوام نزدیک پسندیده نیست،حتی در تخیل.

2 ❤️

714735
2018-09-02 08:11:09 +0430 +0430

اینقدر تخمی تخیلی بود که از وقتی اولین اس ام اس را داد و اومدند فامیل برا تبریک دیگه نخوندم .تو کل فامیلتون کسی دانشگاه قبول نشده .که کل فامیل میاند تبریک؟

0 ❤️

714741
2018-09-02 09:14:07 +0430 +0430

چندسال دیگه کف دستی بزن تا بعد بتونی در مورد آینده صحبت کنی

0 ❤️

714747
2018-09-02 09:53:14 +0430 +0430

ارادت منو به نن جونت برسون

0 ❤️

714791
2018-09-02 20:12:05 +0430 +0430
NA

کصکش خودت فهمیدی چه گهی خوردی ؟ یهو پیام دادا میخوای کیرتو بخورم ???

1 ❤️

714891
2018-09-03 07:22:23 +0430 +0430

هنوزم کامپیوتر تعمیر میکنن تو سایت

2 ❤️

714920
2018-09-03 11:16:33 +0430 +0430

اقا منم یه روز رفتم خونه داییم کامپیوتر دختر داییمو درست کنم که زنداییم گفت من میرم بیرون خرید
بعد یهو دختر داییم دامنشو داد بالا گفت بکن منم همینطوری داشتم میکردم که یهو زنداییم اومد گفت منم بکن
بعد همسایشون نذری اورد اونم کردم
پسرداییم از مدرسه اومد اونم کردم
تازه وقتی داییم از سر کار اومد اونم کردم
امیدوارم از این داستان کاملا واقعی لذت برده باشین
یادم رفت بگم یه گربه هم پرید تو حیاط اونم کردم

2 ❤️

714965
2018-09-03 17:18:44 +0430 +0430
NA

عجب!!!تف تو ذاتت محارم ننویس کره خر…نون و نمک داییتو خوردی الاغ.تو شرف نداری؟احمق اسکل (dash) همه فهمیدن کس گفتی

0 ❤️

714972
2018-09-03 17:58:02 +0430 +0430
NA

اگه یکم فک کنی میتونی بکنیش بیای واقعیش تعریف کنی بعد خودت به این داستان میخندی (clap)

0 ❤️

715363
2018-09-05 19:19:57 +0430 +0430

من نگرانم
این دوست کاندوم فروشمون چند روزه کم کاری میکنه

0 ❤️

726842
2018-10-29 03:05:03 +0330 +0330
NA

روری روزگاری چوپان دروغگو گاییدمت خب؟

0 ❤️

836227
2021-10-07 14:39:33 +0330 +0330

ابلهانه جالبی بود

0 ❤️

901621
2022-11-05 18:05:19 +0330 +0330

کس خل مشنگ دروغگی جقی، تو که نوشتی دایین شب کار بود رفت سرکارش، چرا مداقع شب کاری داییت نمیرفتی بکنی، مرتیکه مجلوق
جقی دیوانه

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها