من و سینا

1391/12/23

سلام
داستان من ماله پارسال این موقع هاست
اول اینو بگم که گی هست داستانم
ما توی یه شهر کوچیکه آذربایجان زندگی میکنیم
منو داداشم پارسال تصمیم گرفتیم یه سیستم نو بخریم. چندتا مغازه سرزدیم لیست قیمت گرفتیم شب تو خونه به یه جمع بندی رسیدیم و فردا رفتم سفارش بدم که از تبریز بیارن. تو مغازه یه پسره 18-19 ساله بود. خیلی ماه و جذاب. فاکتورو بهش دادم. شماره مو گرفت و گفت تماس میگیریم.
فردای اون روز عصرش تماس گرفتن رفتیم گرفتیم اومدیم.
دو سه روز نمی گذشت که یه شماره ناشناس پیام داد که دوس شیم. منم مثه همیشه افتادم رو خط که ج نداد. گفتم شاید از دوستامه که خواسته دست بندازه پی ام دادم که مزاحم نشو, نه تو منو میشناسی نه من تورو, لطفا. جواب اومد که خودت شماره دادی. هی به ذهن تعطیلم فشار آوردم چیزی یادم نیومد. گفتم خودتی, من به کسی شماره ندادم تو هم منو نمیشناسی الکی جو را ننداز. یه توضیح کلی از خودم ماشینم داد هنگ کردم. ترسیدم تا عصر بهش ج ندادم. عصر چندتا زنگ زدم باز جواب نداد. بهش اس دادم پسری شازده الکی وقتمو نگیر. ج داد پسر داریم بهتر از دختر. خلاصه یکم اس رد و بدل شد و قرار شد فرداش ببینیم همدیگرو.
سر قرار حاضر بودم که یه لحظه دیدم همون پسره که مغازه کار میکرد جلومه. منو که دید اومدم طرفم. از پنجره سلامو احوال پرسی کردیم میخواستم از سرم بکنمش که گفت سرده بیام تو ماشینت آقا فرهاد حرف بزنیم؟! موندم چی بگم. هم میخواستم بهش بگم کار دارم از سرم بکنمش هم به اون شماره اس بدم کنسل کنم.
اومد نشست گفت حرکت کن یه چرخ بزنیم گفتم با یکی قرار دارم شرمنده. گفت باشه وایمیستیم وقتی اومد من میرم. گفتم باشه. یه یه رب گذشته بود که اون گفت چی شد این طرفت. ناخودآگاه گفتم بذار یه ز بندازم ببینم نمیاد بچرخیم.
بوووووق, صدای زنگ گوشیش بلند شد!!! گفتم کیه آقا سینا؟! گوشیشو گرفت روبروم, واااای خودم بودم. قط کردم زل زدم تو چشاش. همینجور نگاش میکردم که با صداش بخودم اومدم. گفت حرکت کن. راه افتادم. شهرما کوچیکه. انداختم کمربندی از جلو دانشگاه تربیت معلم آزربایجان دور بزنیم. شهرو که خارج شدم سیگار آتیش کردم. اصلا حرف نمیزدم. سیگارو از لبم برداشت گفت چی کار میکنی؟! بهش اعتراض کردم چرا منو مسخره کردی؟! چرا دست انداختی؟! بلکه یه حرف بد بهت میزدم؟! بده من اون سیگارو. فقط گفت نمیخوام وقتی میبوسمت بوی سیگار بیاد از دهنت.
یا خدا
زیر پل شبدری نگه داشتم. یکم بهش نگاه کردم گفتم میفهمی چی میگی؟! شیشه رو داد پایین سیگارو اندخت بیرون. گفت کاملا متوجه ام.
واقعا متحیر بودم, یه سیگار دیگه روشن کردم که اعتراض می کرد. گفتم حرف نزن از رو پل دور زدم برگشتم شهر پیادش کردم. موقع پیاده شدن گفت دلمو شکوندی خداحافظی کرد رفت. مونده بودم متحیر, شبو تا صبح فکر میکردم بهش. فرداش تا عصر کلاس داشتم دانشگاه. صبح تو راهو تو دانشگاهم بهش میفکریدم.
سینا یه پسر با قد 170 سانتی با هیکل نرمال و قیافه واقعا خوشگل پوستش سفیده سفیده
منم با قد 175 وزن 78 قیافه متوسط و البته شیطون
دو سه تا اس مرامی بهش دادم. جواب نیومد. یکم بعد اس دادم ناراحتی ازم؟! چندتا پیامک عاشقانه داد آخرش گفت دوست دارم. نیم ساعت بعد اس دادم گفتم عصر بیا باهات کاردارم. ساعتو مکانشو بهش گفتم تا عصر بای. سر کلاس بهش کلی فکر کردمو حرف جمع کردم پیش خودم که عصر بگمو تموم شه. واقعا یه جوری شده بودم.
خلاصه عصر موقع قرار شد, رفتم سوار که شد دست دادیم خواستم حرف بزنم دستشو گذاشت جلو دهنم گفت یه جای خوب برو بعد تو هم حرفاتو بگو منم. باز زدم بیرون شهر. اینبار جلو شهرک سلیمی زیر پل عابر نگه داشتم. تا سرمو برگردوندم یه لب ازم گرفتو فوری با دستام سرشو گرفتم دور کردم. گفتم چه مرگته؟! عصبی بودم. گفت دوست دارم میخوام زنت بشم. اینو که شنیدم یه دونه خوابوندم دمه گوشش. صدامو انداختم رو سرمو فحشش دادم. زد زیره گریه. وای خدا من مونده بودم با یه نفر که نه مرد بود نه زن!!
همینجور که گریه میکرد سرشو گذاشت رو شونم. من فقط نگاش میکردم. خودشو جمو جور کرد گفت یه خواسته ازت دارم به جون عزیزام قسمم داد. گفتم بگو. گفت میخوام باهات حال کنم دارم دیوونه میشم. براش از زشتیاش گفتم از گرفتاریاش حرفام که تموم شد گفت سرتو بخوابون رو صندلی. انگار نه انگار. مونده بودم چی کار کنم. اومد روم لباشو چسبوند به لبام. اولش بدم اومد. خواستم هلش بدم عقب دلم نیومد گفتم بذار تمومش کنه منم خلاص شم. یکم که گذشت آروم آروم داشتم دیوونه میشدم کیرم شق شده بود. دستمو انداختم دور گردنش محکم لبایه همو میخوردیم. یه لحظه یه ماشین بغلمون نگه داشت مسافر پیاده شه. قلبم داشت وایمیستاد. زود روشن کردم رفتم داخل شهرک. یه کوچه خلوت نگه داشتم. یکم باهم حرف زدیم از گذشتش گفتو منم. شیشه های ماشینو کاملا بخار گرفته بود. با حرفایی که زده بود حشری بودم. گفتم کارمون ناتموم مونده ها. با شنیدنش اومد روم باز لب. داشتم دیوونه میشدم هم خوشمزه هم خوش بو. بوی تنش دیوونم میکرد. آروم آروم دستششو برد رو کیرم. وای چه حالی میداد. ازم خواست درش بیارم. گفتم کاره خودته ولی به شرطی که ماله خودتم در آری. اول شلوارو شورته خودشو کشید پایین یه کیره توپول ولی قد کوتاه. بدن بدون مو. نافش مثه ماه بود. بعدم ماله منو. یه تف انداخت بدستش مالید به کیرم. داشت آبم میومد. دیوونه بودم. چندتا بالا پایین کرد پاشیدم رو کف ماشین. بهم خندیدو گفت خیلی بی جنبه ای. اولش ناراحت شدم ولی دیدم راس میگه خیلی زود آبم اومده بود آخه. گفت پس من چی گفتم میخوام یکم بخوری حالش جا بیاد بکنمت(آخه وسط حرفاش گفته بود با دوست داداشش که 4 سال ازش بزرگ بوده سکس داشته و از اون موقع عاشق کیره). یکم باهاش ور رفتو یه دستی بهش کشیدو یه لب گرفت برگشت گفت بازش کن. وااااااای. یه کون ترو تمیز. واقعا دیوونه شدم. یه بوس گرفتم از کونش. هنوزم بوشو دارم. خیییییلی چسبید. بدون مو. دور سوراخش قرمز بود. خیلی دوس داشتنی بود. تفمو انداختم کف دستم مالیدم سوراخش. انگشتمو یکم کردم تو. داغه داغ بود. چندشم شد آوردمش بیرون. کیرم که بعد بوسیدنش شق شده بود سرشو با آب دهنم خیس و لیز کردم گذاشتم دم سوراخش. یکم بالا پایینش کردم بعد آروم دادمش تو. وای کیرم داشت پوستش کنده میشد. خیلی تنگ بود. سینا خودشو میکشید بالا منم درد داشتم کشیدمش بیرون. عصبی شد گفت بذار لذتش بیشتره. یه دستی به کیرم کشیدم باز دمه سوراخ هولش دادم تو. سرش که رفت احساس کردم داره آبم میاد. خیلی داغ بود. آروم آروم دادم توتر. یکم که جاش باز شد کم کم عقب جلو کردم. دیگه تلمبه زدنم تو اوج سرعتش بود. خیس عرق بودیم. آه و ناله های سینا دیوونم میکرد. داشتم آبم میومد نتونستم خودمو بگیرم همشو ریختم توش دراز کشیدم روش. خیلی خسته بودم. کیرم خوابید آروم از کونش زد بیرون. منو هول داد رو صندلیه راننده خودشم برگشت. 5 دقیقه استراحت کردیم. بلند شد یه نیشگون از کیرم گرفت بوسم کرد گفت بریم. گفتم آبت نمیخواد بیاد؟! دستمو گرفت گذاشت رو صندلی وای خیس بود. خودشو خالی کرده بود رو صندلی.
دو بار دیگه هم سکس داشتیم که بعد دومیش گوشیشو خاموش کردو خبری نشد ازش. بعدها فهمیدم منم عاشقش شده بودم.
خیلی دوس داشتنی بود
منتظر نظراتتونم دوستان

نوشته: فرهاد


👍 0
👎 0
31437 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

367063
2013-03-13 06:00:46 +0330 +0330

اگه عاشقش شده بودی می‌رفتی در مغازه‌ای که کار می‌کرد. نکه آخر داستان آبکیت رو سرهم بندی کنی بگی گوشیش رو خاموش کرد

0 ❤️

367064
2013-03-13 06:07:46 +0330 +0330
NA

خیلی دوست دارم گی دوتا پسر را از نزدیک و زنده ببینم.به شرطی که با من کاری نداشته باشن و من فقط با نگاه کردن به اونا کسمو بمالم و ارگاسم شم.وووووییییییییی

0 ❤️

367065
2013-03-13 07:23:29 +0330 +0330
NA

مثل اینه که بخوای انفجار بمب و از فاصله نیم متری تماشا کنی
کونت بگا میره به مبارکی البته

0 ❤️

367066
2013-03-13 10:39:04 +0330 +0330
NA

بچه آذر شهری یا ممقان نیستی؟ من میشناسمت. خودت قبلا کونی نبودی؟کیر حاج تقی با ساری قولخان توکونت

0 ❤️

367067
2013-03-13 13:31:53 +0330 +0330
NA

فقط تا همونجا خوندم که زدي توي گوش پسره . کثافت، اگر داستانت واقعي بود تو يک جنايت بزرگ مرتکب شدي. حقت اعدامه و لا غير…

0 ❤️

367069
2013-03-13 13:52:25 +0330 +0330
NA

این جمله بندیا ت حالمو بهم زد .دادم توتر یعنی چی؟ هان ؟نه د بگو دیگه یعنی چی ؟ درست صحبت کن جقی جون…

0 ❤️

367072
2013-03-13 17:40:29 +0330 +0330
NA

"از جلو دانشگاه تربیت معلم آزربایجان دور بزنیم."کسخل اصلا اسمشهرتونو نگفتیییییی!!!

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها