من و شیوا

1392/11/06

خوب ماجرا برمیگرده به زمانی که من اول دبیرستان بودم من تا اون موقع با هیچ دختری رابطه ی جدی نداشتم دوستی های بچه گونه بود همش
تو کلاس با یکی از دوستام به اسم حمید رضا اوکی بودم همیشه میومد همه چیو بم میگفت اون روز ک رفتم سر کلاس حمید یکم دیر اومد ما میز آخر میشستیم زنگ ریاضی داشتیم اجازه گرفت و اومد نشست طبق معمول شروع کرد به حرف زدن
حمید-با یه دختره آشنا شدم بچه تهرانه
-ا واقعا کی؟
حمید-اشتباه بم زنگ زده بود منم سریع گیر شدم مخشو زدم
-چند سالشه؟
حمید-متولد ۷۱
حالا ما ۷۲ بودیم )یه چیزی اگه این همه با جزییات دارم میگم نگین از خودش دراورده من همشو تو دفترچه خاطراتم نوشتم دقیقا هر روزمو(
-چجور دختریه؟ کی میخوای ببینیش؟اسمش چیه تعریف کن بینم عوضی تک خوری؟منم هستما!
حمید-چته یواشتر دختر خوبی به نظر میاد . اسمش شیواس نترس واسه توام جور میکنم
-ایول رفیق خودمی دیگه . میگم ضایه نیس یه سال بزرگتره؟
حمید-نه خره بهترم هس این دخترا هرچی سن بالاتر باشن بیشتر میفهمن
-عجب!!!
اون موقع ها درسم خیلی خوب بود همیشه نمره هام ۲۰ بود از همون بچه خر خونا اما شیطون نه مثه اینا که میشستن میز اول و … هم درس میخوندم هم شیطونی
تا این که من گفتم عجب خندم گرفت از حرفش یه دفه معلممون گفت:
-اگه چیزه خنده داریه بگو مام بخندیم
-نه آقا ببخشید
خلاصه اونروز تموم شد و من برگشتم خونه رفتم تو اتاقم داشتم به حرفای رفیقم فک میکردم که چجوری مخ این دختررو زده همونطوری خوابم بردبیدار که شدم دیدم حمید اس داده به گوشیم:
-سلام داداش با دوست شیوا دوس شدم از شیوا خوشم نیومد این شمارهشیواس تو مخشو بزن باش دوس شو
نفهمیدم زیاد چی گفت به خاطر همین ج ندادم
فرداش رفتم مدرسه گفتم چی میگی تو بالاخره با کی رفیق شدی؟
حمید- بابا یکی دیگه ز زد زیر زبونشو کشیدم فهمیدم دوسته شیواس خلاصه با هم که حرف زدیم خیلی خوشماومد ازش الان با این دوستم اسمش فاطمس همسن شیواس
-دهنتو سرویس پس تو یه کاری کنبه فاطمه اس بده بگو رفیقم با شیوا دوس شه و … خودت جورش کن دیگه دمت گرم
حمید- باشه بت خبر میدم
تا این که عصری داشتم با سیستمم ور میرفتم اس داد:
حله بش اس بده قبول کرده
-اوکی داداش میخوامت مرسی
خوب بار اول بود میخواستم با یه دختر دوس شم اونم بچه تهران من بچه کرج تازه یه سالم بزرگ ترز من
خلاصه اولین اس و دادم :
سلام خوب هستین من امیرحسینم دوست حمیدرضا
شیوا-سلام مرسی بله شناختم شما خوبی؟
-مرسی منم خوبم
بعد از اس های متعارفی اس دادم:
-یکم از خودتون بهم بگید
شیوا- ما تو شادمان میشینیم یه داداش دارم بزرگ تر از خودمه ما خانوادمون یه جورایی مذهبین شما از خودت بگو
-منم بچه کرجم زیاد مذهبی نیسم تک فرزندم . راستی از ظاهرت بگو
شیوا-بپرس بگم
-قدت و وزنت و رنگ موها ت و …)مسخره نکینا خوب بچه بودم دیگه(
-شیوا-۱/۷۲ قدمه 55 وزنمه موهام خرماییه رنگ چشام قهوه ای لاغرم شما چی؟
-منم هموم حدودام موهامم مشکیه و…
خلاصه یکم با هم حرف زدیم بش ز زدم چقد صداشو دوس داستم خیلی ناز بود بعد یه مدت با این که من ندیده بودمش ولی خیلی بش عادت کرده بودم جوری شد که بش گفتم یعنی اس دادم:
-احساس میکنم دوست دارم
شیوا-مگه منو دیدی آخه؟ اومدیمو منو دیدی خوشت نیومد
-نه من مطمءنم که خوشم میادو النلم دوست دارم
روز به روز بهم بیشتر وابسته میشدیم تا این که حمید گفت بریم ببینیمشونمن دیگه دل تو دلم نبود تا این که روزجمعه بود هماهنگ کردیم به اونام ز زدیم بیاین پارک طوس .منو حمیدم رفتیم اونجا
حمید- ببین تریپم خوبه؟
-آره بابا آخه کی به تو نگاه میکنهمن چی همه چی خوبه دیگه؟
حمید-آره بابا حالا چرا انقد استرس داری؟
-من؟ نه ندارم غلط کردی . ز بزن ببین کجان!
ز زدم دیدیم 2 نفر از دور با مشخصاتی …قسمت دوم
یکی قدش تقریبا همقد من بود اون یکی قدش کوتاه تر بود رفتیم جلو من همون اول حدس زدم شیوا کدومه همون که همقد من بود رفتیم یه گوشه ای 2تا نیمکت داشت روبروی هم اونا روی نیمکت نشستن منو حمیدم روبروشون فاصله 2تا نیمکت 2 قدم بود .حمید که لال شده بود بدبخت
-خوب خوب هستین شما؟ من امیرم ایشونم که حمید
فاطمه-ممنون خوشبختیم
-سختتون که نبود اومدین
فاطمه-چرا بابا تا مامان این شیوارو بپیچونیم یکم طول کشید خانوم مثلا اومده کتاب بخره
-عجب خوب میگم حالا شما چیز کن بفرما جای من بشین منم بیام جای شما چطوره؟
فاطمه-بگو میخوام کنار شیوا بشینم دیگه
بعد بلند شد به حمید گفت بریم یه دور بزنیم حوصلم سر رفت بعد حمیدم یه لبخند زد بعد با یه چشمک راهی شد
راجع به فاطمه بگم از نظر ظاهری عالی بود قدش حدودا 1/68 بود بدن گوشتی داشت مخصوصا اون سینه هاش که قشنگ تو چشم میزد لامصبمعلود بود گنده ان لاغر نبود اما گوشتی بود صورتشم ناز بود با یه آرایش ملایم یه رژ قرمزمانتو مشکی پوشیده بود با یه شلوار لی با شال
اما شیوا یه مانتوش رنگش کرم بود با شلوار لی یه شال کرمی ام انداختهبود با… کتونی از نظر ظاهری واقعا خوشکل بود ناز ناز لبهای درشتی داشت رنگ پوستش سفید سفید بود معلوم بود سینه هاش کوچیک باید باشه حد اقل از فاطمه کوچیکتر بود اما بعد این که بلند شد دیدم عجب کونی داره
همونطوری که نشسته بود رفتم کنارش نشستم با فاصله گفتم یه وقت فکر بد نکنه بعد خودمم خجالت میکشیدم اولین دختری بود ک پیشش نشسته بودم مطمئنم منم اولین پسری بودم که نشسته بود پهلوش مونده بودم چی بگم اونم که فوق العاده خجالتی بود سرش پایین بود یا اون ورو نگاه میکرد
-چه خبرا؟ میگم پشت اس شیطون تریا
)یه لبخند کوچولو زد(
شیوا-خبری نیس آخه اولین بارمه
دستای باریک و قلمیش اروم داشت میلرزید معلوم بود استرس داره . یکم شوخی کردمو اون میخندید مزه میپروندم تا یمک اروم شد ولی اصلا نگام نمیکرد
-نمیخوای نگام کنی آخه اونجا چی داره داری نگاه میکنی )با دست اشاره کردم به اونجا که نگاه میکرد( بابا یکمم مارو نگاه کن نترس
سرشو آورد یه نگاه کرد بعد سرشو انداخت پایین گفت:
-بیا نگاه کردم دیگه
بعد نیم ساعت دیدیم حمید و فاطمه اومدن
فاطمه- شیوا پاشو بریم )با حالت عصبانی(
-چی شده ؟ دعواتون شد؟
حمید- نه به خدا خودش یه دفه قاطی کرد
-بابا دعوا نکنید دوس باشید نگاه کنید منو شیوا چقد خوبیم
خلاصه آشتیشون دادیم و برگشتیم تو راه به شیوا اس دادم:
-خوب حالا که همو دیدیم میخوای ادامه بدیم؟
شیوا-نمیدونم باشه
حس کردم سرد ج داد یعنی مثه این که نخواد گفتم:
-ببین اگه نمیخوای بگو ناراحت نمیشم میفهمم خوشت نیومده دیگه
شیوا-نه مسئله این نیس آخه من یه سال بزرگترم فک نمیکنی خوب نیس
-نه سن که مهم نیس مهم علاقس تفاهمه
شیوا-پس باشه
روزها می گذشت و ما بهم وابسته میشدیم خیلی همو دوس داشتیم اولا نمیدونستم این احساس من چیه اما بعد یه مدتی دیدم اگه صداشو نشنوم دیوونه میشم هر پنجشنبه میرفتم تهران یه پارک پیدا کرده بودیم به اسم طرشت.
جای ساکت و آرومی بود زیاد آقایان نیروی انتظامی که باعث ترس میشدند نبود خلوت بود اولین سری کهرفتم یادمه خیلی مودب بودمساکت بودم گهگاهی حرف میزدم رفتیم روی یه نیمکت نشستیم
-هوا خیلی خوبه نه؟
شیوا-بله
-شما خیلی کم حرفیا یه چیزی بگو
شیوا-من؟ نه یخم باز نشده دیگه ام نگو شما راحت باش
-چشم من که از خدامه
دقیقا بین منو شیوا اندازه یه نفر خالی بود نمیخواستم فک کنه من از اون پسرام
اون روز همینطوری گذشت یکمم رفتیمدور زدیم .من همیشه با مترو میومدم وقتی برمیگشتم میمردم از خستگی تا رسیدم خونه حمید اس داد:
-کاری کردی؟
-یعنی چی؟
-تونستی بمالونی؟
-خفه شو حمید من واقعا دوسش دارم چرت و پرت نگو
-احمق نشو دختر فقط واسه کردنه باید کرد من که الان با فاطمه اکیم یه لبم ازش گرفتم الان فقط دنبال مکانم امیر عجب سینه هایی داره واااااااااای بمیرم براشون
-خاک بر سرت کنن حشری
دیگه نفهمیدم چی شد ک خوابم برد شیوا-این جمعه بیایا
-چشم میام
جمعه رسید از صبحش دل تو دلم نبود رفتم حموم قشنگ همه جامو اصلاح کردم اومدم بیرون اتو کشیدم خلاصه همه کار کردم یه عطرم زدم به خودم دندونامم مسواک زدم اومدم برم بیرون:
-مامانم گفت: کجا با این عجله! اوه اوه چقد عطر زدی
در حالی که درو میبستم گفتم:
دارم میرم پیش عروست((((
درو بستمو دوویدم .مامانم زیاد گیر نمیداد بم واسه همین راحت بودم
پریدم سر خیابون مترو از اونجام ایستگاه طرشت
یه نیم ساعتی زود رسیده بودم تو آفتاب گرمم بود بعد یه ربع دیدم اومد
-یه مانتوی سرمه ای وااااااای قربون اون لباش که رژقرمز زده بود با شلوار لی و کفشه پاشنه بلند
-شیوا-سلاااام چطوری؟
-تو خوب باشی منم خوبم چه خبر؟ اذیتنشدی که اومدی؟
-نه بابا بریم رو اون صندلیه بشینیم
رفتیم اونجا نشستیم .راستی شبش بساس دادم که اجازه هست فردا دستتو بگیرم؟که اونم گفت باشه
یکم حرف زدیم گفتیم خندیدیم گفتم بریم یکم راه بریم غروب شده بود هوا یه نموره تاریک بود هی میخواستم دستشو بگیرم نمیشد خجالت میکشیدم )مسخره نکنینا اولین دوس دخترم بود( فک کنم اونم فهمید که آروم دستشو تو دستام حلقهکرد اون لحظه انقد بهم حال داده بود ک حد نداشت پشت پارک طرشت یه قسمتی هست پر درخته درختایی که تو یه رن قرار دارن رفتیم وسطاش .جوریه که از بیرون دید نداره خ خوبه همینطور که میرفتیم دستاش تو دستام بود زیر دلم یه جوری میشد ن من حرف میزدم ن اون تو دنیای دیگه بودیم یه نموره امحشری شده بودم اخه کیرم بلند شدهبود با دست چپم اومدم درستش کنم که فک میکنم فهمید
اون روز تونشتم دستاشو بگیرم. وقتی داشتیم بر میگشتیم گفتم بش شیوا من از کفش پاشنه بلند خوشم نمیاد خیلی رو اعصابمه اگه میشه دیگه نپوش گفت چشم دیگه نمیپوشم. گفتم رسیدی اس بده گفت باشه
وقتی رسیدم خونه شلوارمو درآوردم دیدم یکمکی اب حشرم جاری شده)کیرم حدودا 16 cm ولی خداییش دروغ نمیگم خیلی کلفته نسبت به هیکلم که تقریبا قدو قامت کوتاهی دارم عالیه خیلی کلفته بیش از حد نرمال طوری که هر کی دیده قیافش دیدنیه(دووم نیاوردمو نشستم پا نت یه جق مشتی زدم اخه فشار بالا بود
بعد یه هفته یه شب بش اس دادم:
-شیوا یه چیزی ازت میخوام اما روم نمیشه بت بگم )تا این موقع با هم اکی بودیم(
-بگو عزیزم راحت باش
-میدنم پرروییه اما میشه این سری که دیدمت ببوسمت؟
-باشه اما من روم نمیشه
-پس بسپار به من
-باشه آقایی
روز جمعه اومد روزی که قرار بود ازش لب بگیرم واقعا خیلی سخت بود واسماخه بار اول بودهیجان داشتم دل تو دلم نبود خیلی خوشحال بودم . تو این مدت به شیوا عادت کرده بودم با اون صدای نازش نگاه قشنگش وقتی یه ابرو مینداخت بالا وقتی میخندید از این حفره ها رو لپش ایجاد میشد همیشه خجالتی سعی میکرد رو حرفم نپره شمرده شمرده حرف میزد خلاصه تک بود انقد که نمیتونم احساسمو بیان کنم.
از خواب که پا شدم رفتم حموم یه نیمساعتی اون تو بودم که گوشیم ز خورد با همون خیسی پریدم بیرون حالا لخت لخت بودم دیدم شیواس:
-سلام عزیززززززم چطوری؟
شیوا-سلام آقا کجایی نیم ساعته دارم میگیرمت
-ببخشید حموم بودم الانم خیس خیسم
شیوا-ای وای معذرت خودتو خشک کن بعد زنگ بزن اینطوری مریض میشی
-فدای سرت راستی شیوا امروز قرارمون برقرار دیگه؟
شیوا-چه قراری؟
-همون دیگه که اون لب خوشگلتو ببوسم
شیوا-حالا تو بیا اینجا
-باشه فدات شم پس من میرم خودمو خشک کنم اس میدم بعدا
شیوا-اوکی فعلا بای
-خدافظ
داشتم میلرزیدم نه به خاطر سرما به خاطر این که میدونستم چند ساعته دیگهقرار لب های شیوارو رو لبهای من باشه
ساعت 2 نشستم موهامو درست کردم تا تیپ بزنم و اینا شد 3 راه افتادم رفتم تهران
4ونیم شده بود دیگه که دیدم شیوا اومد وای این چقد ناز شده بود خدا یه رژقرمز جیغم زده بود که دیگه عالی شده بود
-سلام خوبی چطوری؟
-مرسی بریم بشینیم که دارم میمیرم از خستگی
رفتیم رو همون نیمکت نشستیم این دفه من قشنگ کنارش نشستم دستمو گذاشتم تو دستش باانگشت شصتم با شصتش بازی میکردم نازش میکردم چه دست نرمی داشت پوست سفید وقتی اونم با انگشت شصتش دستمو ناز میکرد یه حالی بم دست میداد خیلی خوشایند بود یواش یواش کیرمم داشت بزرگ میشد دستمو در اوردم انداختم پشتش اون حرف میزد از همه جا منم این بار دست چپمو گذاشتم رو دست راستش همینطوری نازش میکردم دیدم یکم داره خجالت میکشه دیگه نکردم این کارو گفتم بریم یکمراه بریم دیگه غروب شده بود و وقتش رسیده بود راه اون جنگل کوتاهو در پیش گرفتیم:
-میگم اجازه هست ببوسمت؟
-اجازه ما دست شماست
)سرش پایین بود(
-خوب همینجا وایسیم (قلبم به شدت میزد شیوام آروم میخندید( جفت دستاشو گرفتم روبروی هم بودیم بهش گفتم میشه چشاتوببندی؟ گفت:نمیشه نبندم
-نه ببند آخه این طوری راحت تره تو ببند
تا میبست صورتمو میبردم جلو باز میکرد میخندید میگفت نمیشه به خدا سخته بذار نبندم دیگه
-بابا ببند یه دیقه چیزی نمیشه که نترس
-باشه
تا چشاشو بست صورتمو بردم جلو لبامو نزدیک کردم چسبوندم رو لباش چند ثانیه نگه داشتم رولباش استرس تو جفتمون بود منم چشامو بسته بودم خودمو رها کردم به زمان آروم خیلی آروم شروع کردم به خوردن لبایبالاش اونم لب پایینیه منو میخورد )از تو فیلما یاد گرفته بودم( دسته راستمو گذاشتم پشت سرش دست چپمم پشت کمرش لباشو میخوردم خیلی شیرین بود فوق العاده بود قبلشم آدامس نعنایی خورده بودم طعم نعنا خنکم پیچیده بود تومون دسته چپمو آروم گذاشتم رو سینه چپشجایی که قلبش بود به شدت میزد قشنگ معلوم بود اولین بارشه همینطورم من تو اون لحظات لرز گرفته بودم به طور غیر طبیعی میلرزیدم شروع کردم به مالیدن سینش آروم دست راستمم آوردم پایین بردم از پشت گذاشتم رو کونش آروم شروع کردم به مالیدن همینطوری که لب میگرفتیم چشامو باز کردم دیدم هنوز چشاش بستس منم چشامو دوباره بستم با دست راستم لپ کونشو گرفتم واااااااااااااااااای چقد نرم بودو بزرگ کیرم که داشت میترکید جای دستامو عوض کردم با راست سینه هاشو میمالیدم با چپ کونشو مالیدم بعد جفت دستامو آوردم صورتشو گرفتم دستم صورتمو بردم عقب چشاشو باز کرد بهش گفتم:دوست دارم .نذاشتم چیزی بگه دوباره رفتم سراغ لباش شروع کردم به لب گرفتن هر از گاهیم نگاه میکردم به اطراف احساس ترس با یه هیجان عالیخیلی حس خوبیه وقتی همراه با ترس باشه بعد 5 دیقه صورتمو آورده عقب چشاشو باز کرد خندیدم گفتم wow خیلی شیرین بودا اونم خندید دست تو دست هم اومدیم از اون درختا بیرون دیگه شب شده بود نمیخواستم جدا شم ازش یه حس جدید توم ایجاد شدهبود نمیدونم چی بود ولی هر چی بود خیلی خوب بود رسیدیم سر خیلبون خدافظی کردیم من وایسادم رفتنشو نگاه کردم وای باورم نمیشد .کیرمو بگو انقد اب حشر ترشح کرده بود کهحد نداشت رسیدم خونه اس دادم بش:
-عزیزم ناراحت نشدی که؟
-نه امیر یه قول بم میدی؟
-آره عزیزم بگو
-این که هیچ وقت تنهام نذاری
-من؟ تازه تورو پیدا کردم عمرا از دست بدمت تو مال منی منم مال تو هیچی نمیتونه جدامون کنه هیچی
یه نیروییی درونم ایجاد شده بود که حاضر بودم به خاطر شیوا دست به هر کاری بزنم نمیدونم عشق بود یا هوس اما ته دلم ميلرزيد ساعت 12 با هم صحبت میکردیم تا 7 صبح جوری که وقتی میپرسید چه خبر میگفتم فک کنم این 20 امین باره پرسیدیمن زیر پتو صحبت میکردم تا صدامو کسی نشنوه اس ام اس سکسیامونم شروع شد یه شب بش اس دادم:
-چیکار میکنی؟
شیوا-نشستم عزیزم تو چیکار ؟
-بیکار میگم میای یکم شیطونی کنیم؟
-چیکار؟
-اول بگو ببینم چی پوشیدی؟
-تاپ و شلوارک )معمولا جواب همه دخترا همینه نمیدونم قضیه چیه(
-خب چه مدلیه چه رنگیه؟
-تاپم رنگش زرده عکس یه گربه روشه شلوارکمم تا زانومه اونم زرد رنگه
-دیگه چی پوشیدی؟
-همینا دیگه
-نه چیزای دیگه ام هست

  • آهان اونارو ؟
    -اونا نه اسمشونو بگو دیگه ما که با هم رو در وایسی نداریم
  • باشه شرت و سوتینم پوشیدم شرتمم قرمزه از این بندیاس از بغل بسته میشه عکس یه لبم روشه سوتینمم قرمزه
    -آخ قربون اون سینه هات شم که توشونه میشه بریم رو تخت لخت شیم
    -باشه
    چند دیقه بعد
    -الان لختی؟
    -آره زیر پتو ام توام بیا بغلم عزیزم
    -اووووووووووومدم آخیش چه داغی اجازه هست یکم به اون سینه های قشنگتدست بزنم؟
  • به شرطی که آروم دست بزنیا
    -چشم وااااااااای چقد نرمه عزیزم سایزشون چنده؟
    -75 عزیزم مال خودته امیر جونم
    -میخوام دستمو بیارم پایین تر آهان پیداش کردم بگو ببینم دستم الان کجاست؟
    -همونجاست دیگه شیطون
    -میخوام اسمشو بهم بگی عزیزم خجالتو بذار کنار
    -خب رو کسمه عزیزم
    -آخ قربون اون کست شم دارم میمالمش تو ام بمال چرا دستت بیکاره؟
    -چیکار کنم عزیزم ؟
    -بذار رو کیرم بمال
    -این طوری خوبه عزیزم؟
    -آره داری کجامو میمالییی فدات شم؟
    -کییییییییییییییرتو فدات جون
  • لبو بده ببینم همسر خوبم جوووووووووون
    دیگه رومون بهم باز شده بود 5 شنبه شب بش اس دادم عزیزم فردا میخوام یکم شیطونی کنما ایراد نداره؟
    گفت نه فدات شم
    جمعه طبق معمول بعد این که آماده شدم رفتم تهران همون جای همیشگی یه جورایی روم نمیشد نگاش کنم اونم مثل من بود اما باید کاری میکردمخجالتو بذاریم کنار واقعا احتیاج داشتم تا باهاش یکم حال کنم این کیرم همش سیخ بود سر هر چیز الکی بعدا فهمیدم آدم گرم مزاجیم یا به قول معروف آدم هاتیم
    همینطور که با هم قدم میزدیم آرنجم میخورد به سینه هاش گفتم:
    -ماشاللا بزرگنا(
    -چیا ؟ :!
    -یه بار دیگه با ارنج محکمتر از دفه قبل زدم به سینه هاش گفتم اینا دیگه
    خندید گفت : نه بابا من زیاد از اینا شانس نداشتم
    -چرا؟
    -آخه زیاد بزرگ نیستن دیگه
    -خوبه بابا من باید دوس داشته باشم که دارم . اون شالتو بکش جلو :@
    -اجلوو دیگه
    -ن خیر جلو نیس بکش اینجا پسر هست یه وقت تیکه بندازن مجبور میشم دعوا کنم تنهام هستم کتکرو میخورم بکن تو
    -باشه بابا با غیرت من
    -در ضمن سرتم پایین باشه
    -میگم اصلا میخوای بشینم خونه نیام بیرون
    -فکر خوبیه
    دم دمای غروب رفتیم دوباره همونجا زمستون بود هوا سرد بود من با یه سویشرت بودم اونم با یه مانتو رفتیم اونجا روبروی هم قرار گرفتیم یه چند باراین ور اونورو نگاه کردم کسی نبود تاریکم بود دستاشو گرفتو تو دستم بش گفتم امروز خیلی خوشگل شدیا
    -فقط امروز؟
    -نه عزیزم همیشه خوشگلی امروز ویژه تر
    لبامو بردم جلو شروع کردم به لب گرفتن دوباره همون ترس اومد سراغم اگه میدیدنمون بد بخت بودیم شروع کردم به لب گرفتن زبونمو میزدم به زبونش اون موقع تو یه حالی بودم کهوصف نشدنیه کیرمم که شروع کردهبود به بلند شدن شروع کردم به خوردن گردنش دیدم صدای خفیفی مثل آه کشیدن ازش داره میاد رفتم سمت لاله گوشش دوس داشتم همه جاشو بخورم دیدم مثه این که قلقلکش بگیره میخواد جدا شه سفت گرفتمش مثه این که خیلی خوشش اومده بود بیشتر ادامه دادم سست شده بود دستامو رسوندم به سینه هاش از رو مانتو شروع کردم به مالیدن سینه هاش زیا بزرگ نبود اما تو دست جا میشد رسیده رسیده بود آروم دکمه مانتوشو باز کردم دوباره برگشتم رو لبش مانتوشو که باز کردم یه تیشرت زیرش بود دستمو از زیر بردم رسوندم به سوتینش از زیر سوتین بردم سمت سینه هاش وااااای چقد داغونرم بود تو اون هوای سرد عالی بود وقتی میمالیدم خودشو به عقب میکشوند نمیخواست من صداشو بشنوم هر از گاهی یه آه کوچولو میکشید سینه هاشو میمالیدم دستشو هدایت کردم رو کیرم تا بمالتشون دستشو که گذاشت با اولین برخورد از رو شلوار آن چنان حالی بهم دست داد که حد نداشت با دست راستم سینشو میمالیدم دست چپمو یردم سمت شلوارش آروم از بالای دکمش دستمو بردم دا خل کردم تو شزتش همینطور که ادامه دادم دستم خورد به یه جای گوشتی با انگشت اشاره و سومی شروع کردم به مالیدنش شیوا که دیگه تو خودش نبود چشاشو بسته بود افتاده بود روم با دسن راستم تیشرتو زدم بالا سرمو نزدیکه سینه هاش کردم آروم با زبونم نوک سینه هاشو لیس زدم مزه اولش یه جورایی شور بود نه زیاد اما یه حالتی مثل نمک داشت اونقد زیاد نه شروع کردم به لیس زدن سینش بعدش عادی شد دیگه شیوا انقد تو حال کردن خودش بود که از همه جا فارغ بود ولی من حواسم بود هر از گاهیم دورو اطرافو نگاه میکردم یه بعضی اوقات دست از کار میکشیدیم انقد داشت حال میکرد که دستاش نایی نداشت که کیرمو بماله بعد نیم ساعت دیگه جمع کردیم خودمونو برگشتیم‎

نوشته: Sextron


👍 0
👎 0
43588 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

410903
2014-01-27 05:51:27 +0330 +0330
NA

in jame moghadame chini akhe bra chi mikhast

0 ❤️

410904
2014-01-27 17:30:07 +0330 +0330
NA

Maghzeto gaeidam ke maghzemuno gaeidi

0 ❤️