من و فراز (۱)

1396/03/13

کلید و انداختم و در رو باز کردم. نمی دونم چرا ولی یه کم عصبی و دستپاچه بودم. اولین بار نبود که با فراز تنها می شدم ولی نمی دونم چرا این بار ته دلم داشتن رخت می شستن. کلیدو انداختم رو اپن برگشتم طرفش، داشت کفشاشو درمی آورد. گفتم: من یه چیزی درست می کنم بخوریم. تا تو دستاتو می شوری چایی هم آماده می شه.
_ باشه
رفتم تو آشپزخونه. چه مرگم بود، چرا انقدر دستپاچه بودم. گفته بود هیچ وقت بهم دست نمی زنه، هیچ وقت به هیچ دختری دست نمی زنه مگه اینکه قلبا قبولش کنه. این بار با دفعه های قبل چه فرقی داشت؟ هزار بار تو این خونه با هم شام خورده بودیم، وقت گذرونده بودیم، همدیگرو بوسیده بودیم، ولی این بار!!! از دستشویی اومد بیرون و رفت طرف اتاق تلویزیون. چایی که آماده شد براش بردم. دیدم داره کانالارو بالا پایین می کنه.
_ بزن mbc
_ چی داره؟
_ Sweet November
_ صدبار هم ببینی سیر نمی شی؟
_ خوب دوست دارم.
کانال و آورد. برگشتم آشپزخونه و یه چند تا همبرگر سرخ کردم. غذا که آماده شد جلوی تلویزیون با هم خوردیم. هنوز فیلم شروع نشده بود. رفتم میوه بیارم. وقتی برگشتم اتاق تلویزیون نبود. صداش کردم. از تو اتاق خواب صداش می اومد. گفتم: اونجا چی کار می کنی؟ جواب نداد. روی مبل راحتی تکی نشستم که اومد گفت جای منه پاشو. با خنده و مسخره بازی جامونو عوض کردیم. دستپاچه بودم، فهمیده بود. مدام نگام می کرد و این دستپاچه ترم می کرد. جلوی پاش رو زمین نشستم و یه خیار برداشتم و زل زدم به فیلمی که صد بار دیده بودم. نگاش روم بود می فهمیدم ولی دستپاچه تر از اون بودم که برگردم نگاش کنم. ده دقیقه ای هیچ کدوم حرفی نمی زدیم که یهو صدای تلویزیونو قطع کرد. برگشتم گفتم: اِ چرا اینجوری می کنی؟ جواب نداد و میخ تو چشام نگا کرد. طاقت نیاوردم بلند شدم مثلا پیش دستی ها رو جمع کنم که دستم و گرفت و کشید. افتادم رو پاهاش.
_ چته؟
_ هیچی
_ منم که دراز گوش، از سر شب یه مرگیت هست. بنال ببینم
_ هیچی بابا، چمه؟
دوباره خیره شد. سرم پایین بود. سرم و داد بالا و گفت: جون فراز چی شده؟ نمی دونم چی تو چشام دید که خم شد و لبشو روی لبم گذاشت. صد بار بوسیده بودمش ولی الان انگار منو برق گرفته بود. نه امشب واقعا یه مرگم بود. لرزیدنم و فهمید و عقب کشید اسممو صدا کرد. نمی دونم چرا بغض کردم. خیلی باشعور بود این پسرم. آروم سرمو گذاشت رو سینه اش و با دست پشتم و مالید. چند دقیقه که گذشت خواستم بلند شم که نذاشت. گفت: تا حرف نزنی جات همینجاست.
_ هیچی، یه کم دلم گرفته، همین
_ چرا؟
_ چرا چی؟
_ چرا دلت گرفته
_ همینطوری
_ خوب حالا چی کار کنیم وا شه؟
_ چی واشه؟
_ دلت؟
_ دیوونه، خوبم
رفتم اتاق خواب لباسم و عوض کنم. یه تیشرت و دامن راحت پوشیدم و اومدم دوباره جلوی تلویزیون روی مبل دو نفره نشستم. تو فکر بود. کنترل و برداشتم و صدای تلویزیونو زیاد کردم. از زیر چشم دیدم داره نگام می کنه. چند لحظه بعد اومد کنارم نشست. از پشت بهش تکیه دادم. بعد چند دقیقه گفت: می دونی که دوست دارم؟
_ منم دوست دارم
_ نه، نه اونجوری که تو دوست داری
_ مگه من چه جوری دوست دارم؟
_ بی تکلف، بی تعهد
برگشتم طرفش. “تو مگه نسبت به من تعهد داری؟”
_ خیلی
اولین بار بود اینو می گفت. دوستیمون ساده بود. همه چیمون ساده بود. قرار شده بود تا وقتی حسمون طوری نبود که برای اون یکی خودمونو جلوی گلوله بندازیم (این جک مون بود) تو رختخواب نریم. همه چیشو دوست داشتم. احساس نیازشو، وقتی کنترلش می کرد. بوسیدنشو، وقتی خودشو زود کنار می کشید. ولی انگار امشب هر دومون بی کنترل بودیم. می دونستم به خاطر اتفاق سر شب و طرفداری اش از من جلوی اون اوسکلا بود. جوری حرف زد که همه خفه خون گرفتن. بعدشم دستم و گرفت و اومدیم خونه. نفس کشیدنش رو پشت سرم احساس می کردم. دستشو حلقه کرد تو دستم و رو شکمم حلقه کرد. برگشتم طرفش. نگاش به تلویزیون بود. چند ثانیه نگاش کردم بعد آروم چونشو بوسیدم. نگاش برگشت طرفم. عجیب بودیم، هر دومون، امشب هر دو مون عجیب بودیم. کامل برگشتم طرفش، دستم و ول کرد و یه کم خودشو عقب کشید. خودمو کشیدم جلو که باعث شد روی کاناپه ولو بشه. خندیدیم. بعد دوباره خیره شدیم، دیگه دست من نبود. لبامو گذاشتم رو لباش و محکم بوسیدم. یه دستشو گذاشت پشتم و یکی دیگه تو موهام. لب پایینشو گرفتم لای دندونم و بعد شروع کردم به مکیدن. فوری عقب کشید. با تعجب نگام می کرد. نمی دونم چی دید که بلند شد نشست. فهمیدم نمی خواد ادامه بدیم. بلند شدم رفتم اتاق خواب روی تخت نشستم. صدام زد. جوابشو ندادم.
_ مگه فیلم نمی خواستی ببینی؟
جواب ندادم. چند لحظه بعد اومد اتاق و جلوی در وایساد. وقتی دید سرمو بلند نمی کنم اومد کنارم روی تخت نشست. اول هیچ چی نگفت ولی بعد چیزی گفت که خونم یخ زد.
_ اگه برای تشکر از حرفای سر شبم این کارا رو می کنی، بگم که لازم نیست. حرف دلم بود و اونا هم یه گوشمالی احتیاج داشتن. الانم اگه کار نداری من برم.
قرار گذاشته بودیم همیشه رک باشیم ولی این حرفش … واقعا برای تشکر بود ؟ نمی دونم ولی اون لحظه نمی خواستم بره. قبل اینکه بلند شه دستشو گرفتم.
_ نرو
چیزی نگفت و آروم نشست. دستشو تو دو تا دستام گرفته بودم و نوازش می کردم. دستمو بلند کرد و بوسید. تصمیمم آنی بود ولی نمی دونستم جراتش رو دارم یا نه . آروم دستش رو روی پام گذاشتم و روی پام کشیدم. عضلاتش منقبض شد. آروم دستش رو به طرف وسط پام بردم. معمولا مقاومت می کرد ولی این بار با نفس هایی که تند شده بود آروم موند تا من کارمو بکنم. دستشو پایین تر بردم و از پایین دامن گذاشتم روی ران لختم. بعد دست خودمو برداشتم. چند لحظه بی حرکت موند و بعد آروم شروع کرد به فشار دادن رون پام. دستاش گرم بود، خیلی گرم. تموم تنم داغ کرده بود، فکر می کردم بوی عرقی که از تمام تنم می ریخت حتما خیلی واضحه. لباشو گذاشت تو گودی گردنم. آروم می بوسید. چشمام بسته شد. دستش آروم رفت وسط پام روی شرتم. چند لحظه همونجا موند بعد یهو انگار برق گرفته باشنش دستشو درآورد و بلند شد وایساد.
_ خداحافظ
از پشت دویدم و بغلش کردم. “نرو، بمون، امشب بمون”. فکر کنم اونم مقاومت همیشگیشو از دست داد که سریع برگشت و منو بغل زد. محکم. نفس زنان تو گوشم گفت: واقعا اینو می خوای؟ نفس زنان گفتم: فکر کنم دیگه آماده ام برات گلوله بخورم.
حرفم تموم نشده بود که به طرف تخت رفت و منو روی تخت انداخت. با دستای لرزون و تند تند دگمه های پیرهنشو باز می کرد که روی زانو بلند شدم کمکش کنم. تی شرت منو از پایین گرفت و با یه حرکت از تنم درش آورد. آخرین دگمه شو باز کردم. بدنش محکم بود. دستای لرزونمو آروم گذاشتم روی سینه اش. اونم انگار یهو آروم گرفت. دستامو آروم از سینه به طرف بالا بردم و پیراهنشو و آروم به سمت آستین پایین کشیدم. با چشمای نیمه باز نگام می کرد. لبامو آروم گذاشتم روی سینه اش و بوسیدم. یه آه کوتاه از گلوش اومد. سیبک گلوش بالا و پایین می شد و چشماش بسته بود. دوباره بوسیدم. یه کمی بالاتر، دوباره، دوباره. پیراهنشو از آستین درآوردم. حالا هر دو با بالاتنه لخت روبروی هم بودیم. دستاشو گذاشته بود رو شونه هام. آروم دستشو لغزوند زیر کش سوتین و اونا رو تا بازو پایین آورد. سرشو خم کرد و شونه مو بوسید.
_ نمی دونی … اصلا نمی دونی چقدر منتظر این لحظه بودم
خندیدم. فکر کنم خندیدنم آخرین سد مقاومت رو شکست. با حرص منو روی تخت انداخت و اومد روم. هیچ وقت منو اینجوری نبوسیده بود، با حرص، با ولع، دلتنگی. زبونشو فرو کرده بود توی دهنم و مدام لبامو می مکید و اسممو صدا می کرد. دستشو برد پشت کمرم و سوتین مو باز کرد. حالا داشت با چشمای نیمه باز نگاشون می کرد:
_ نمی دونی، اصلا نمی دونی تصور کردن اینا و نداشتنشون یعنی چی
آروم نوک سینه مو بوسید. انگشتشو بین چاک سینه ام حرکت می داد. توی اوج بودم. نهایت لذت. اولین بارم نبود که رابطه داشتم، ولی این اولین بار بود که اینقدر از خود بی خود شده بودم، اینقدر بدون کنترل. موهاشو گرفتم و سرشو به سینم فشار دادم. خنده شو حتی بدون دیدنش حس می کردم. تموم بدنمو می بوسید و می لیسید. آروم آروم سرشو برد پایین. دستاشو گذاشت دو طرف کمرم و دامنمو تو یک حرکت پایین کشید. سرشو گذاشت روی شرتم و بوسید. سرشو فشار دادم. این بار گازم گرفت. یه آخ کوتاه گفتم. اومد بالا روبروی صورتم. نگام می کرد، با لذت. نگاش می کردم با لذت.
_ مطمئنی؟
_ فکر نمی کنی یه کم دیر شده
_ آره خیلی دیر شده، خیلی
بوسیدم. دستشو برد پایین و روی شرتم رو محکم فشار داد. زیر لباش ناله کردم. محکم تر بوسید. شروع کرد به درآوردن شلوار خودش ولی لبای منو ول نکرد. بعد هم شرت منو کامل درآورد. نفس زنون خودش رو کامل آورد روم. کی کیرش اینقدر سفت شده بود؟ خودش رو بهم فشار می داد و با دستاش تموم تنم و شخم می زد. اسمش رو صدا می زدم، اسمم رو صدا می زد. آروم با دست سر کیرش رو فشار داد داخلم. سرش رو آورد بالا و نگام کرد. انگار هنوز شک داشت.
_ دوست دارم
همین کلمه کافی بودم تا با فشار تموم کیرش رو بده تو. ناله کردم.
_ فراز
_ جان فراز، عمر فراز، دوست دارم، دوست دارم
آروم شروع کرد جلو عقب کردن، می دونستم داره به خودش فشار میاره. می دونستم دیگه هیچ کدوم طاقت نداریم و می دونستم داره مراعات منو می کنه.
_ تندتر
با یه اوم کشیدن تندتر کرد. پاهامو دور کمرش حلقه کردم. رو دستاش بلند شده بود. فشار می آورد و با هر بار جلو عقب کردن تموم تنمون می لرزید. هر دومون می لرزیدیم. دوباره افتادم روم و محکم بغلم کرد.
_ فراز … فراز
_ جونم
_ دارم میام
_ جونم … عشقم … بیا … بیا
محکم تر و محکم تر می کوبید. ناله های منو و نفسای اون تموم اتاق و پر کرده بود. تو یه لحظه با هم آه بلندی کشیدیم و اون با یه فشار محکم خودشو روم ولو کرد. هیچ وقت اینطوری آبم نیومده بود. اینقدر با لذت، اینقدر زود. سرش رو گذاشته بود تو گودی گردنم و نفس نفس می زد. آروم از روم رفت کنار ولی ولم نکرد. هیچ چی نمی گفتیم. فکر کنم دیگه حرفی نمونده بود که بزنیم. بالاخره با هم بودیم. رفتم رو پهلو و اونم از پشت بغلم زد. آروم موهامو ناز می کرد، بازومو، شکممو. انگشتای دستمو گرفته بود و می بوسید.
_ فکر کنم گفتن مرسی خیلی مضحک و مسخره باشه
_ پس نگو
_ آخه خیلی خوشحالم، خیلی حالم خوبه
_ منم
_ نه اندازه من، تو نمی دونی چقدر قبلنا دلم می خواست اون شرط مسخره گلوله خوردن رو حذف می کردم. خیلی زودتر از این حرفا
_ فکر کنم منم می خواستم ولی به خودم دروغ می گفتم
_ این دروغیه که من خیلی دوست دارم
_ منم تو رو خیلی دوست دارم
با این حرفم منو برگردوند طرف خودش. با دستاش موهای خیس از عرقمو کنار زد. صورتمو نوازش کرد و عمیق و عاشقانه منو بوسید. وقتی سربلند کرد لبخند رو لبش بود. یه لبخند موذی.
_ چی تو فکرته؟
_ اینکه چقدر زود تموم شد
_ چی چقدر زود تموم شد؟
با لبخند موذی به منو و خودش اشاره کرد. خندیدم. آره خیلی زود همه چی رسید به مرحله آخر. گفتم: تو خیلی زود آماده شدی.
اشاره ام به سفت بودن کیرش بود. فهمید. قهقهه زد.
_ خوب از در که امدیم تو انگار می دونستم امشب با بقیه شبا فرق داره.
_ پس چرا اینقدر طولش دادی؟
این بار دیگه نمی تونست جلوی خندشو بگیره، می خندید و منو می بوسید و می گفت که عاشقمه.
منم عاشقش بودم. همیشه اینو می دونستم ولی انگار امشب چشم هر دومون به حقیقت باز شده بود. پشیمون نبودم که چرا اینقدر طولش دادیم. عشق تو طول زمان پخته می شه، مثل هر غذای خوبی که باید برای جا افتادنش صبر کرد. حالا خندمون تموم شده بود و باز هم به هم خیره شده بودیم.
_ فکر می کنی میشه یه بار دیگه این بار طولانی تر امتحان کنیم؟
می خواستم بگم پررو، ولی نگفتم چون خودمم می خواستم. سینشو بوسیدم و گفتم: اگه نمی گفتی مجبور بودم خودم دست به کار بشم.
با خنده خودشو کشید روم و شروع کرد. اونشب بارها بیدار شدیم و به هم پیچیدیم. انگار قرار بود شب دیگه ای نباشه. انگار از چیزی می ترسیدیم. از آینده و خونه و بچه حرف زدیم و آخر هر حرفی دوباره با یه نگاه شروع کردیم. خوابیدیم بیدار شدیم و بدون حرف و نگاه رابطه داشتیم. اونقدر کوفته شده بودم که احساس می کردم عروس دریایی ام. عروس زمینی بودم و خوشحال.

ادامه…

نوشته: ؟


👍 20
👎 3
4577 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

610631
2017-06-03 20:34:13 +0430 +0430

خوب نوشته بودی.ادامه شو زودتر بذار. فعلا این قسمت که لایک!

0 ❤️

610651
2017-06-03 20:48:57 +0430 +0430

جنابِ علامت سوال!!!

راستش انتظار نداشتم داستان از شما باشه…اما خوشم اومد و باید بگم کارتون خوب بود…لایک ?

0 ❤️

610821
2017-06-03 22:26:37 +0430 +0430

كاملا مشخصه اين علامت سوال همون علامت سوال مزخرف ك داستاناي ابكي مينوشت نيست!!
يكي ديگست ،و ي حسي بهم ميگه از اعضاي فعاله شهواني هست ك هر شب كامنتاشو ميخونيم و نميخواسته فعلا ب چشم نويسنده بهش نگاه كنيم!!
من ك خوشم اومد و لايك كردم

0 ❤️

610896
2017-06-04 02:23:08 +0430 +0430

قشنگ بود…نمیدونم چرا این تو ذهنم اومد:(خوشبحالش)!!!
منتظر ادامه میمونم.ممنون ?

0 ❤️

610911
2017-06-04 02:57:47 +0430 +0430

عالی و عشقولونه :)

0 ❤️

611101
2017-06-04 11:44:37 +0430 +0430

خیلی خوب بود (inlove)

0 ❤️

611191
2017-06-04 13:41:42 +0430 +0430

تکبیر …

الله اکبر …الله اکبر

1 ❤️

611206
2017-06-04 13:52:21 +0430 +0430

این جمله ی : ’ تموم تنم رو شخم میزد ’ توی یه داستان دیگه هم بود ولی یادم نیست اسمش چی بود ، احتمالا نویسندشون یکی باشه !

0 ❤️