من و نازلی و سولماز

1393/03/15

سلام این داستانی رو که میخوام براتون بگم کاملا واقعیه امیدوارم خوشتون بیاد.لطفا تا آخرش بخونین ممنون میشم.

من اسمم بهراده 22 سالمه دانشجوی کارشناسی معماری تو تبریز ولی خونمون تو ارومیه هست من 3 سال پیش با یکی از دختر های همسایمون رفیق شدم البته اینم بگم که خیلی خوشگلو خوشتیپم خلاصه با دختره همسایمون که اسمش نازلی بود رفیق شدم که اون موقع سوم راهنمایی میخوند،ما باهم دوست شدیمو طوری که خیلی به هم وابسطه شده بودیم خونه ما دقیقا به هم چسبیدس چون تو کار ساخت و ساز بودیم یکیشو به اونا فروختیم بعد از پشت بوم به هم راه داشت،نازلی یه دختر سفید خوش اندام با کون خیلی خوشگل که تصور های شبانم برا جق زدن بود،نازلی یه دوست داشت به اسم سولماز که من ندیده بودمش یه روز اومد خونه نازلیینا منو دم در دید منم بی اهمیت رفتم خونه چون ما 1 سال بود رفته بودیم تو اون خونه واسه همین یکم سربه راه بودم،یه روز باخودم تصمیم گرفتم که به نازلی بگم که در رابطه با سکس باهم حرف بزنیم اما روم نشد گفتم ناراحت میشه خلاصه تصمیم گرفتم بگم بهش،بهش گفتم نازلی دوست دارم اونم گفت منم دوست دارم بهش گفتم اجازس لباتو ببوسم اونم قبول کرد چون خیلی بهم وابسطه بود این شد که حرفای هر شبمون شد سکس ،یه روز که پدرمینا خونه نبودن بهش گفتم میای خونمون اولش قبول نمیکرد ولی به زور من قبول کرد مادرش خونه نبود رفتم در پشت بوم رو باز کردم اومد رفتیم پایین منم از قبل دلستر و چیپس رو آماده کرده بودم نشت رو مبل و منم رفتم اونارو آوردم نشستم پیشش یکم حرف زدیم بعد من دستشو گرفتم بغلش کردم اونم خودشو کشید من به زور کشیدمش طرف خودم اونم راضی شد و خوشو چسبوند بهم بغلش کردمو دستمو کردم لایه موهاش یهویی لبامو گذاشتم رو لباش وای چه حسی داشت لبایه خوشگلش داشت دیوونم میکرد اون ناشی بود چون من اولین کسی بودم که ازش لب گرفته بودم بلد نبود چطور لب بگیره ولی من تو کارم ماهر بودم چون از دخترایه زیادی لب گرفته بودم،بعد لباشو باز کردمو زبونشو خوردم یواش یواش خودمو کشیدم روش طوری که روش داراز کشیده بودم بهش گفتم میخوای سینتو بخورم گفت نه ولی من گوش نکردمو اول گردنشو خوردم که یکم حشری بشه گردنشو که میخوردم کم کم دیدم بدنش داره گرم میشه صورتش خیلی گرم شده بود اونجا بود که فهمیدم به هدفم رسیدم دستمو بردم زیر پیرهنش که هیچ کاری نکرد از زیر یه سوتین پوشیده بود که دستمو کشیدم روش دیدم رو سینه هاش حساسه و داره هال میکنه معطل نکردمو پیرهنشو درآوردم یه سوتین صورتی پوشیده بود یگم چاک سینشو خوردم بعد سوتینشو کشیدم پایین،واااااااایییی چه سینه ایی داشت کیرم داشت شلوارمو پاره میکرد یه سنه سفید متوسط با زبونم نوک سینه هاشو لیس میزدم که داشت برا خودش هال میکرد،یکی از سینه هاشو گرفتم تو دستم نوکشو میک میزدمو لیس دیدم داره شهوتش میخابه باز رفتم سراغه گردنش و باز گردنشو خوردم یواش یواش اومدم سراغ کسش که نمیزاشت بهش گفتم نترس فقط میخوام نگاهش کنم که میگفت نه منم به زور شلوارشو کشیدم پایین یه کس سفیدو تپل داشت که شورت نپوشیده بود بهش گفتم وای چه کسی داری گفت زهرمار گفتم باشه زهرمار به من سرمو بردم لایه پاهاش کوسش یه بویه خوبی میداد ظاهرا تازه حموم بوده با دستام که کسش به چسبیده بودو باز کردم یه کوسه خوشگلو تنگ ولی چه فایده نمیتونستم باهاش بازی کنم زبونمو کشیدم لایه کوسش که یه لحظه صدایه آهش در اومدزبونمو یواش یواش کردم تو سوراخ کوسش که خودمم ترسیدم فقط لایه کوسشو لیس میزدم که پدرم زنگ زد گفت بیا در پارکینگو باز کن،هرچی هال کرده بودیم پرید .
و حالا سولماز دوست نازلی یه روز که تو کوچه دم در بودم دیدم سولماز اومد نازلی بهم گفته بود که سولماز از من خیلی بدش میاد نمیدونم چرا من دیدم اون اومد رفتم خونه گفتم که جلو چشاش نباشم خوبهرفتم خونه که گفتن برو ماکرونی بگیر منم مجبور شدم دوباره بیام بیرون اون روز خیلی خوشتیپو خوشگل شده بودم درو که باز کردم دیدم سولماز تنها دم در بود و نازلی رفته بود خونه داشتم بمیگشتم که دیدم باز دم دره داشتم درو باز میکردم که بهم گفت خیلی خوشگلی نامرد منم اهمیت ندادم و رفتم خونه اینم بگم که واقعا خوشگل بود خوش هیگیل چون ورزشکارم بود درو باز کردم و رفتم تو نازلی باهام تماس گرفتو یکم حرف زدیم بعد قطع کرد من واقعا دوسش داشتم تا اون روز تقریبا 1 سال بود که دوست بودیم بعد 3 ساعت که میخواستم شام بخورم دیدم یه نفر تک زد منم اهمیت ندادم 4 بار تک زد باره پنجم زنگ زدو منم گوشیو برداشتم حرف زد گفت سلام گفتم سلام بفرمایید گفت سولماز هستم گفتم سولماز کیه گفت دوست نازلی گفتم اه شمایین شرمنده نشناختم خب چیزی شده که من زنگ زدین گفت که به نازلی گفتم میخوام مثل یه برادر خواهر باهم باشیم که بیشتر بشناسمش ببینم چقد دوست داره منم گفتم که خودش میدونه چقد دوسش دارم نیاز به کسی نیستخلاصه مخمو خوردو گفت که میخوام باهات دوست شم منم گفتم شرمنده من نمیتونم و گوشیو قطع کردم که اس داد گفت خیلی بی معرفتی منو باش با چه امیدو آرزویی میگفتم که دوست میشی گفتم توقع نداشته باش به نازلی خیانت کنم گفت حالا با منم کناره اون حرف بزن من راضی نمیشدم که بعد دو هفته مجبور شدم با هاش دوست شم کم کم رابطمون زیاد شد طوری که نازلیو داشتم فراموش میکردم یه روز بهم گفت باید با نازلیو فراموش کنی منم گفتم نمیشه اصلا نمیتونم که به زور راضیم کرد بعد اون همه رابطه با نازلی مجبور شدم تصمیم به جدایی باهاش گرفتم نازلی واقعا منو دوست داشت حاظر بودم برام هر کاری کنه خلاصه یه روز بهش گفتم که من با سولماز چند ماهه دوستم و الان نمیتوم باهات ادامه بدم که داشت پشت گوشی از گریه میمرد رفته بود پیش سولماز هر چی از دهنش در اومده بود بهش گفته بود همونجا بهم زنگ زد که سولماز گفت تو بودی که با من دوست شدی و ازم درخواست دوستی کردی و نازلی قطع کرد بعد سولماز بهم زنگ زد گفت غلط کردم گوه خوردم مجبور بودم اون حرفو بزنم تورو خدا اون بلایی که سره نازلی اوردی با من نکن من واقعا دوست دارم منم که عصبی بودم کم کم آروم شدم و سولماز شده بود همدم لحاظتم یه روز که از دانشگاه برگشتم که کاردانی رو کرج میخوندم سولماز بهم زنگ زد گفت سیدی گفتم اره نفسم گفت کجایی گفتم بیرونم گفت بیا خونمون بابامینا رفتن تهران منم خونه خالم میمونم من میرم خونه توام بیا گفتم باشه میدونستم که خیلی دل تنگمه رفتم خونه دیدم کسی نیست زنگ زدم به پدرم گفت که خونه مادر بزرگتیم ناهار بیا اینجا گفتم باشه به سولماز گفتم تو بیا خونمون گفت باشه دیدم آیفون زده شد و درو باز کردم دیدم با وسایل مدرسه اومد وارد حال که شد محکم بغلم کرد و زد زیر گریه به زور آرومش کردم من که تو حسرت اون اندامش بودم از فرصت استفاده کردم بغلش کردم البته اینم بگم که سولماز خونشون پشت خونه ما بود و از پشت بوم میشد رفتو آمد کرد و قبلا چند بار پشت بوم لب گرفته بودیم خلاصه آرومش که کردم رفتیم رو مبل نشستیم باز بغلم کرد سرشو گذاشت رو شونم گفت خیلی دوست دارم منم جوابی ندادم بعد دیدم صورتشو رو به من کرد و با چشمایه بغض آلو لبامو بوسید منم معطل نکردم و لباشو بوسیدم تا جایی که کار به خوردن لبا کشید خیلی ماهر بود گفتم قبلا با کسی این کارارو کردی گفت نه بخدا تو فیلم دیدم گفتم باشه منم رفتم لپ تاپمو آوردم و یه فیلم سکسی توپ انداختم نگاه که نگه کنه دیدم داره خوشش میاد یواش یواش خودمو کشیدم رو به طرف ( یه لحظه من یه سیگار روشن کنم و ادامه داستان رو بنویسم…) ببخشید خب داشتم میگفتم یواش یواش خودمو کشیدم درفش اونم خوشش اومد چون تحت تآثیر فیلم قرار گرفته بود کاری نمیکرد یواش یواش لبامو گذاشتم رو لباش حسابی لب گرفتیم رفتم سراغ گردنش یکی از تبحر های من تو سکس خوردن گردنه خیلی ماهرم توش طوری میخوردم که صورتش مثل بخاری داغ شده بود رفتم سراغ سینه هاش یهنی سینه هاش محشر بودن سفت و اندازه متوسط پیرهنشو در آوردم که بخورم که نزاشت گفت سینم درد میکنه گفتم چرا گفت نمیدونم چرا الان چند ساله اینطوره گفتم خب بزار کوستو بخورم گفت نه گفتم اه این دیگه چرا دید خجالت کشید گفتم چی شده گفت که پریودم منم به کل از ادامه کار منصرف شدم یه لحظه چشمش به ساعت افتاد دیدیم ساعت 12:30 بود گفت وای مدرسم داشتم کیفشو میدادم بهش که تو جیبش نوار بهداشتی هست أرآوردم انقد خجالت کشید منم از خنده روده بر شده بودم خلاصه یه آژانس گرفتم براش با اون رفت خلاصه بعد 10 روز که برگشتم کرج بهم عصر بود تو خوابگاهه دانشگاه بودم که بهم گفت دیگه نمیخوام باهات باشم و رفتو تنهام گذاشت و خدایه نازلی منو گرفت ولی بعد چند ماه از این ماجرا نازلی به زور پیشم برگشت خدارو شکر الانم با همیم دقیقا 4 ساله که باهم هستیم و خیلیم دوسش دارم و خدارو بخاطر داشتن نازلی شاکرم و به امید اینکه یه روز با هم ازدواج کنیم ببخشید که اینقد طولانی شد چون مهمترین داستان در زندگیمه تا به الان.

نوشته: بهراد


👍 0
👎 0
72420 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

420899
2014-06-05 10:10:37 +0430 +0430
NA

خداییش خودتم نفهمیدی چی نوشتی

0 ❤️

420901
2014-06-05 12:37:16 +0430 +0430
NA

به نظر من یه دروغ محضه که از یه تخیل کپی شده

0 ❤️

420902
2014-06-05 13:43:01 +0430 +0430
NA

من میگم نفهمیدی چه گهی خوردی . جقو…

0 ❤️

420903
2014-06-05 14:44:23 +0430 +0430
NA

جمع کن خودتو با این کس شر گفتنات جقی بدبخت

0 ❤️

420904
2014-06-05 14:45:39 +0430 +0430
NA

tarze bayanet eshtebah bod hata age dastanetam rast bashe.
engar oftade bodan donbalet ajalei dastan neveshti,dastanet bayad sexi bashe b adam jori hall bede k majzob esh beshim.

0 ❤️

420905
2014-06-05 15:33:37 +0430 +0430

گیج شدم با این داستانت wacko

0 ❤️

420906
2014-06-05 15:59:30 +0430 +0430
NA

کیر توبچگیات اولشو خوندم کس شعر یود

0 ❤️

420907
2014-06-05 16:41:27 +0430 +0430
NA

کیر اوباما با کیر جان کری با کیراسب تودهن ومغز پریودیت مجلوق الجلاق ننویس داداش کیرم توکس نازلی ننویس دروغگو کس کش چطورشده همش توپشت بوم لب میگیری.قورومساق دروغگو

0 ❤️

420908
2014-06-05 16:48:41 +0430 +0430
NA

هال_ماکرونی_هیگیل_لحاظتم_بغض آلو!_و…
باید رید توی دانشگاهی که تو توش درس میخونی…

0 ❤️

420909
2014-06-05 17:19:21 +0430 +0430
NA

حالا سىکار چى بود اون وسط

0 ❤️

420910
2014-06-05 17:23:41 +0430 +0430
NA

کیر تو راگوز خودتو نازلی جندت اوبی

0 ❤️

420911
2014-06-05 22:09:36 +0430 +0430
NA

یعنی چنان از بچه 13 ساله تعریف کرده که هر کس ندونه فکر می کنه جنیفر لوپز سر راهش قرار گرفته .والاااااااااااااااااا blum3

0 ❤️

420912
2014-06-05 22:17:19 +0430 +0430
NA

چرا هیچکس نیست به متن های ارسال شده نظارت کنه که هر کی هر چی دلش خواست اینجا نذاره وقت دیگران رو الکی نگیره؟؟؟؟؟

0 ❤️

420913
2014-06-06 03:13:54 +0430 +0430
NA

گاییدم اون دانشگایی رو که توئه کس ننه توش راه دادن

0 ❤️

420914
2014-06-06 07:53:35 +0430 +0430

کاری با راستو دروغش ندارم فقط میگم کیرم به معرفتت

0 ❤️

420915
2014-06-06 08:14:30 +0430 +0430

ولی از اون قسمت سیگار روشن کردن به ببعد عرض کنم که داستان سریع جمع شد! نشون میده که در اون لحظه یارو در حال نوشتن و جغ زدن، آبش اومده و سیگار بهانه بوده، رفته دستمال رو بندازه دور

0 ❤️

420916
2014-06-06 09:51:18 +0430 +0430
NA

وای… اقا جون این چه کسشعریه که تلاوت کردی.؟
بابا خاک تو سرت بدبخت شتک با این املایی که داری.
نوشتت مثل اینه که سگ داشته بهت پارس میکرده…
ای شاشیدم تو سردر اون دانشگاهت.
قرمساق گوزو

لت وپار

0 ❤️

420917
2014-06-06 11:23:41 +0430 +0430
NA

انقده بدم مياد از ادمايي كه با دوست دوست دخترشون با دوست دوس بسرشون يا با دوست زنش يا با دوست شوهرش رابطه برقرار كنه اين يعني حرام زادكي اين يعني كثافت محض
يعني خيانت به همه اخلاقيات به نظرم مثله محارمه اصلا اينهمه ادم وقتي نظرت به اينا جلب ميشه يعني حرام زاده ديكه
اكه اكه اكه هم ادم با طرفش بخواد بهم هم بزنه نبايد بره با دوستش خيلي تابلو إ انصافا يزره برا خودتون شبا قبل خواب فك كنيد به جايي بر نميخوره
يه زره به خودتون احترام بزاريد يكم از نكاه اطرافيان به كارتون نكاه كنيد تو جامعه زندكي ميكنيد انسان يه موجود اجتماعيه اين بسر دختر نداره ها خيلي ديدم و شنيدم
دختره با شوهر دوستش دوست شده بسره از زنش جدا شده با اون دختره ازدواج كرده
خب نفهم فردا يكي ديكه مياد بازم تكرار ميشه كسي كه با بند به اخلاق نيست جطوري بهش اعتماد بايد كرد
واقعا نميدونم تو مغز بعضيا جي ميكذره
اقا عزيز بوفيوز نكن زشته
عيبه تره عيبه
من فك كردم لز كذاشتن

0 ❤️

420918
2014-06-12 09:00:35 +0430 +0430
NA

برو از بابت برگشت نازلی خدا رو شکر کن… مطمئن باش همیشه اینقدر خوششانس نیستی… پس تو انتخابات دقت کن

0 ❤️

420919
2015-06-16 18:51:33 +0430 +0430

سرگیجه گرفتم از بس پخش پلا و از این شاخه به اون شاخه پرید این داستانت…دانشگاه?؟!!! میری؟ باید درشو آسفالت کرد! خدا به داد این مملکت برسه که دانشگاه رفتمون مثل شما هستن…یه توصیهء دوستانه,دختر همیشه هست,درستو بخون که واقعا برات لازمه…خسته نباشی

0 ❤️