من و نازی (۱)

1390/12/16

سلام خدمت دوستان عزیز
اسم من حمیدرضاست والان ۲۲سالمه و پچه قزوینم
یه خاطره دارم که واستون میذارم امیدوارم با نظراتون خوشحالم کنید.
تابستون سال ۸۸ بود جواب کنکور دانشکاه ازاد اومده بود و خداروشکر قبول شده بودم راستشو بخواد یخرده زیاد تو درس تنبلم
شب ساعت ۱۱ داشتم چت میکردم که یهو یه پی ام واسم اومد خوب که نگاه کردم دیدم نازنینه.باورم نمیشد اون که دوسال پیش که دیدمش گفت ازم خوشش نیومده و تازه قراره برن تهران زندگی کنن.راستشو بخواید منم از قیافش خوشم نیومده بود اخه دماغش بدجور تو ذوق میزد.به هرحال به رسم ادب جوابشو دادم بعد احوال پرسی گفتم خب تهران خوش میگذره که یهو فاز صداقت گرفت و اعتراف کرد اون قضیه واسه این بوده که منو بپیچونه
ی خرده که حرف زدیم حس کردم مایله باهم دوست بشیم ولی وقتی یاد دوسال پیشش افتادم بهم برخوردو یخرده سرد باهاش حرفیدم که بالاخره خودش حرف انداخت که جی اف داری؟
منم طبق عادت همه پسرا جواب دادم نه.
حالا نوبت من بود بپرسم که جواب اونم منفی بود.اینو که گفت بعدش گفت حمید عکستو بده که منم واسش فرستادم بعد منم همینو خواستم که اون عکسو گذاشت گوشه ایدیش
همین که عکسو دیدم دماغش خورد تو صورتم
خیلی سریع پرسید جطور شدم بعد دوسال منم علی رغم میلم جواب دادم واقعا قشنگ شدی.
راستشو بخوای درکل خوشگل بودا حیف دماغش گنده بود.تو همین افکاربودم کی پی ام داد :راستی بینی مو عمل کردم
همین که اینو گفت خیلی سریع گفتم نازنین میخوام جبران کنی و دوباره باهم دوست بشیم انگار اونم منتظر بود که اینو بشنوه اخه بعدها میگفت واقعا پسری مثل من بی شیله پیله ندیده و از این جور حرفا دیگه
خلاصه سریع قبول کرد شمارشو داد و منم طبق عادتم که باهرکی دوست میشدم و شماره میگرفتم ی اس ام اس که تو گوشیم بودو واقعا قشنگ بود واسش فرستادم اونم کلی حال کرد و گفت خب دیگه شمارتو دارم بهت میزنگم فعلا بای
بای دادو رفت.من حالا پیش خودم میگفتم اگه دماغش ضایع شده باشه جی؟کلی باخودم کلنجار رفتم ولی بالاخره خوابم برد.
صبح که چشامو وا کردم خواستم تو گوشی ببینم ساعت چنده که دیدم اس داده:سلام عزیزم پاشو دلم واست تنگ شده بیا تو چت بهم وب بده.
بعد خوردن صبحونه رفتم بیرون ی نخ سیگار کشیدم و بهش اس دادم که ده مین دیگه تو نتم
وقتی ایدیمو وا کردم پی ام داد سلام زود وب بده مردم از دل تنگی وب رو روشن کردم و گفتم نوبت توئه گفت نه.برسیدم جرا گفت:میخوام چهره جدیدمو از نزدیک ببینی!دیگه واقعا کنجکاو شده بودم قیافش جطوری شده باهاش قرار گذاشتم عصر ساعت ۷.۳۰ بود رفتم دنبالش دیدم نیست زنگ زدم گوشی رو برداشت تا اومدم فش بدم گفت ی کوچه پایین تر واستادم بیا اونجا.
خیلی زود راه افتادم از دور دیدمش ی مانتو سفید با شال ابی تنش بود دماغشم چسب زده بود ولی انصافا هیکلش واقعا تراشیده بود.قدش بلند سینه ها تقریبا بزرگ باسنشم که حرف نداشت خلاصه همین که نشست تو ماشین من مات و مبهوت شدم.این واقعا نازنینه؟واقعا زیباشده بود ی لحظه باخودم که تا جند لحظه قبل فکرمیکردم قیافش ازمن داغون تره مقایسه کردم دیدم خیلی چهرش عوض شده و اصلا بهم نمیاد.
دیگه واقعا تو کونم عروسی بود که خدارو شکر الان که خوشگل شده باهاش دوستم و دوسال پیش شانس اوردم که منو پیجوند.
اونروز رفتیم ی چرخی زدیم و تو یکی از سفره خونه های باصفا قلیون کشیدیم بردم برسونمش که سرخیابونشون گفت نگه دار منم نگه داشتم
اومد خدافظی کنه که دستشو گرفتم نذاشتم پیاده شه اخه دیونم کرده بود دلم میخواست بغلش کنم یا حداقل لباشو بخورم ولی حیف که دفعه اول بود و انجام هرکدومشون باعث میشددفعه اخر باشه که میبینمش ولی اخرشم طاقت نیاوردم و بهش گفتم نازی میخوام لپتو بوس کنم دستمو از دست خودش جدا کرد انگار بدجور ناراحت شده بود ولی به روی خودش نیاورد فقط سریع خدافظی کردو رفت.منم حالا فهمیده بودم که تند رفتم سریع زنگ زدم گفتم که بخدا هیج قصدو غرضی نبوده و ازاین حرفا که واسه خایمالیه
خلاصه بعد اونشب بهم نزدیکترمیشدیم دیگه شبا تقریبا تا نزدیک صبح اس میدادیم و گاهی سکسی میحرفیدیم.
دیگه پاییز شده بود و هوا سرد
ی شب که از کرج برگشت زنگ زد که بیا دنبالم ترمینال هوا بدجور سرده دیر وقت تنها میترسم بابام هم نیست بیاد دنبالم.(یادم رفت بگم اون ازاد کرج قبول شده بود و من قزوین واسه همین روزایی که تا اخروقت کلاس داشت دیر میرسید)سریع اماده شدم برم دنبالش که مامان گفت مهمون داریم زود بیا ی چشم گفتمو راه افتادم سوارماشین که شد بیچاره دستاش بی حس بودن دستاشو گرفتم تو دستم واسش مالش دادم که گرم بشه اینم بگم که تو جندماهی که از رابطمون میگذشت واقعا بهم علاقه مند شده بودیم وهمو دوست داشتیم و فقط کارمون درحد لب بود.
ی خرده که سرحال شد گفت برو باراجین دلم گرفته.(باراجین ی پارک کوهستانی تو قزوینه)منم راه افتادم برم که یهو ی درد شدید تو بهلوم حس کردم حدس زدم که سنگ کلیه ام باشه چون بدون کاپشن اومده بودم و تا ماشین گرم شه ی دو دقیقه ای تو سرما بودم
ناخوداگاه ی اخ گفتم نازنین که حالا سرحال بود سریع پرسید جی شده که قضیه رو بهش گفتم اونم شروع کرد به مالیدن پهلوم
البته دردش زود تموم شد اما دلم نیومد که بگم نماله اخه خیلی مهربون و باعشق میمالید
من رفتم تو فاز سکس که یهو بهش گفتم جون دستات گرم شدن بیا از زیر پیرهن بمال تا دردم کم بشه پیرهنمو دادم بالا اونم شروع کرد به مالیدن وای چقد دستاش نرم بود همین که دستش اومد رو پهلوم راست کردم دیدم دیگه طاقت ندارم و کیرم داره تو شلوار منفجر میشه بهش گفتم دلمم بدجور دردمیاد میشه کمربندمو بازکنم اونم قبول کرد بعد گفتش بذار شکمتم بمالم که خوب بشه منم ازخداخواسته قبول کردم
دیگه وقتش رسیده بود اخه تو دو سه تا دست انداز دستش خورده بود به کیرم و فهمیده بود حشریم با اینکه نمیدونستم عکس العملش چیه دستمو گذاشتم رو دستش که داشت شکممو میمالید و بعد اوردم کذاشتم رو کیرم خواست دستشو بکشه عقب که نذاشتم اونم زیاد مقاومت نکرد وااای بالاخره دستش خوردبه کیرم چقد داغ بود بهش گفتم میشه بمالیش تا اومد بگه نه ماشین نگه داشتم و سریع لبامو گذاشتم رو لباش و خوردمشون که دیدم شروع کرد به مالیدن کیرم.چون هوا تاریک بود و خیابون خلوت ترجیح دادم راه بیفتم اینجوری تابلو نبود
حالا من رانندگی میکردم اون کیرمو میمالید واقعا داشتم لذت میبردم ولی بیخبر بودم که اون استرس داره جون بار اولش بود به هرحال اون شب اینقد مالید که ابم اومد
وقتی رسیدم مهمونا داشتن میرفتن و منم بعد ی احوال پرسی مختصر رفتم خوابیدم.
چند روز بعد اون شب نازنین گفت منم دوست دارم ارضا بشم فردا بیا بریم کرج خونه دوست من اونجا حال کنیم ولی من که قرار بود فردا بریم با خانواده سفر جواب دادم نه اونم به قهر خدافظی کردو دیگه نه اس داد و نه زنگ زد منم زود رفتم خونه خوابیدم تا صبح زود بیدار بشم
صبح که چشامو واکردم دیدم کسی خونه نیست زنگ زدم بابام گفت مسافرت کنسل شده و بابابزرگم بردن تهران دکتر واز اونور قراربرن خونه عموم شب میان
منم دوباره رفتم دراز کشیدم و شروع کردم به مالیدن کیر تا اینکه حسابی حشری شدم یاد حرف نازی افتادم سریع گوشی رو برداشتم زنگ زدم اخه قرار بود صبح زود بره دانشگاه بس باید جواب میداد…
شرمنده خسته شدم ادامشو قسمت بعد بخونید…

نوشته: حمیدرضا


👍 0
👎 0
23797 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

313175
2012-03-07 00:41:54 +0330 +0330
NA

تقریبا خوب بود بهتر از اراجیف امروز بود

0 ❤️

313176
2012-03-07 00:57:00 +0330 +0330

یعنی واقعا اینجوریاست که با هر دختری آشنا بشیم فقط و فقط باید بریم تو فکر کردنش؟ مطمئن هستم تو قسمت بعدی هم از کون میخوای بکنیش و اولش دردش میاد و بعد از چند دقیقه درد به لذت تبدیل میشه و از اون کوس شعرا. فعلا فحشت نمیدم تا قسمت بعدیشو بنویسی هرچند نمیدونم به چه دلیل همه داستانتو یک جا ننوشتی. یک جورایی کیرمغز هستی وُلک.

0 ❤️

313177
2012-03-07 03:12:36 +0330 +0330
NA

منم با تکاور موافقم . با این حرفا پسرا فقط اولین چیزی که به فکشون میرسه کس و کون دوست دخترشوونه!!! البته بعد از 4-3 ماه دوست بودن این مساله بوجود میاد

0 ❤️

313178
2012-03-07 11:46:32 +0330 +0330
NA

به احترام ساینا جون چیزی بهت نمیگم چون خیلی خوشحال شدم که اومدن نظرشونو دادن وگرنه حرفا داشتم واسه گفتن…®{یادش بخیر…پایه داستانایه هلیا یا عالیجناب همه ی دوستان عزیزم که قدیمی هایه این سایت حساب میشدن میومدن نظرشونو میگفتن}

0 ❤️

313179
2012-03-08 12:26:20 +0330 +0330
NA

دادا داستانت قشنگ بود من خودمم قزوینی هستم اگر دوست داشتی با هم رفیق بشیم چون منتو اینجا قزوین پیدا نکردم که باش رفیق شم این ای دی منه ادش کن parsaakbari41

0 ❤️

313180
2012-03-11 04:07:41 +0330 +0330
NA

داستانت تا اینجا بد نبود حالا ببینیم بقیه اش چطوره

0 ❤️

313181
2012-03-17 03:35:28 +0330 +0330
NA

maxmahony و ماهان عزیز ممنون از لطف محبتتون خیالتون راحت من اصلا از اینجا نمیرم این مدت هم که نبودم واسه کارم بود چون فوق العاده سرم شلوغ بود از 3 فروردین به بعد بهتر و بیشتر ممیام

0 ❤️