من و همسایمون حمیده جون (۱)

1394/12/10

درود بر دوستان عزیز

دوس ندارم کص شعر ببافم و از قد و زنم بگم واس همین میرم سر اصل مطلب فقط دوستان چون با تموم جزئیات تعریف کردم یکم طولانیه دیگه خیلی ببخشید.

اسمم حامده و اهل تبریز . . . پارسال که من کلاس پیش دانشگاهی بود واس این که رتبه ی کنکوریم خوب بشه خودمو به آب و آتیش میزدم البته خرخون کلاس من بودم ولی همه می گفتن که چون درسات خوبه نمیتونی بی خیال باشی که رتبتم خوب میشه واس همین از همه چیم زده بودمو فکر و ذهنم شده بود کنکور. از کسایی که بیشتر باهاش در مورد کنکور مشورت میکردم همسایمون آقا نوید بود. این آقا نوید خودش تو یکی از دانشگاها شهرستان ها استاد بود و بیشتر اوقات که نمیتونستیم حضوری بحرفیم با هاش تلفنی صحبت میکردم . . .
یه روز تو محله گیرش آوردم و بردمش خونمون خلاصه در مورد همه ی درسا حرف زدیم که من بهش گفتم که تو سه تا درس که میخوام تست کار کنم به مشکل بر میخورم که اولیش ریاضی بود و دومیش روانشناسی و سومیش اقتصاد خلاصه نوید آقا گفتن که ریاضی و اقتصادت با من و روانشاناسیتم با خانومم هماهگ میکنم تا با اون کار کنی . . . این نوید یه زنی داره که خیلی خوشگل و اندامی و تا دلت بخواد و اهل همدان هستش . . . من که با شنیدن این که دیگه تو درسام مشکلی نخواهم داشت کلی بالا و پایین میپریدم . . .
یکم از زن نوید بگم . . . آقا نوید تازه عروسی کرده بود اسم زنش حمیده هستش و 25 سال داره و با کون و رونای گنده در حد خاله الکسیز
اهل محل منو پسر خوب و سر به زیری میدونن خصوصاً این حمیده جون چون چند باری وقتی داشتم میومدم سمت خونه یهو این حمیده رو از تراس خونشون میدیدم که داره لباسای خیس رو پهن میکنه ولی با یه سوتین من تا چشمم بهش میفتاد قبل این که متوجه بشه من دیدمش سرمو مینداختم پایین و اصلا نگاش نمیکردم چون اصلا پر رو نیستم و نمیخواستم اعتبارم به خاطر یه دید زدن کوچیک زیر سوال بره. خلاصه این حمیده جون که با مامانم خیلی صمیمی بود اینا رو به مامانم گفته بود حامد خیلی سر به زیر و از این کص شعرا و از این که قرار شد روانشناسیمو باهاش کار کنم خیلی حال میکردم البته من تا قبل این که برم
با حمیده روانشناسی کار کنم چند باری باهاش در مورد روحیات خانوم ها و در مورد دختری که باهاش رابطه داشتم مشورت کرده بودم و از همه چی ازش میپرسدم ولی با کلّی عذر خواهی و شرمندگی ینی ازش خواستم که به عنوان یه روانشناس تو بعضی از مسائل کمکم کنه اونم گف که اشکالی نداره منم ازش خواستم که هر چی که میپرسم باید مث یه راز مخفی کنه گف که من روانشناسم نگران نباش باید این کارا رو از الان تمرین کنم و . . . خلاصه باهاش در این موارد خیلی راحت بودم . . .
رفتم خونشون در رو وا کرد و با سلام و احوال پرسی و خوش آمد گویی رفتم تو
البته کاملا محجبه و با چادر بود خلاصه شروع کردیم به درس. میون تدریسش فکرای بد سراغم میومد با تکون دادن دستاش و ادا و اطواراش آروم آروم تحریک می شدم ولی به خودم اجازه نمیدادم که غیر درس به چیزی فک کنم بعد یه ساعت و نیمی که حمیده تدریس کرد گفت که واس امروز کافیه یه آب میوه آورد منم نوش جان کردم و جلسه ی بعدی فرداش بود و بر گشتم خونه هر چی که یاد گرفته بودم رو مرور کردم و این مرور کردن به جای اینکه مطالب رو برام یاد آور بشه ادا و اطوارای حمیده رو بهم یاد آوری میکرد خلاصه من با یه جق خودمو آروم کردم . . . جلسه ی دوم شد و بازم رفتم خونشون اما این دفه همه چی کاملا فرق کرده ینی رویا دیگه چادر نداشت و با یه شال قرمز و با مانتو سرمه ای تنگ که هم سینه هاش و هم کونش زد بود بیرون که من تا چشم بهش افتاد کیرم نیم راس شد دستش یه کتابی بود فک کنم اسمش تولید مثل و مسائل جنسی بود البته طبیعی بود چون رشتش روانشناسی بود سرتونو درد نیارم رفتیم نشتیم دوتا چایی آورد و نشست روبروم پاشو نداخت رو اون یکی پاش منم سرمو انداخته بودم پایین و ولی زیر چشمی متوجه بودم که داره چیکار میکنه ازم پرسید که آقا حامد خیلی توهمید منم گفتم نه اجازه نداد بقیشو بگم گفت نه خیلی تابلوعه منم یه نیش خندی زدم و اونم خندید گفت که نیازی نیس این همه معذّب باشین
من یکم حالم جا اومد این دفه فکرای بد نمیذاشت که به چیز دیگه ای فک کنم همش به لباشو روناش نگاه میکردم که ازم پرسید تا کجا جلو رفتیم من که حواسم نبود گفتم والاّ یادم نیس خندید گفت که دیدی من حدسم درس بود گفت که مشکلی دارید گفتم نه بابا به خدا چیزی نیس گفت باشه پا شد رفت آشپزخونه اون کتاب رو هم گذاشت رو زمین گفتم ببخشید میتونم کتابتونو ببینم گفت که عععععع مناسب سن شما نیس منم که کنجکاویم گل کرده بود گفتم خوب اگه این طوریه باشه گفت ناراحت نشین منم گفتم نه خیر اختیار دارید خلاصه رفت شیرینی آورد بعد یه رب شروع کرد به تدریس ولی من که حواسم بهش نبود اما الکی سرمو به معنی فهمیدن تکون میدادم کیرم راست راس شده بود یکمم عرق کرده بودم انگاری یکی به من میگفت که بهش حمله کن ولی من که جرأتشو نداشتم این جلسه هم تموم شد منم بهش گفتم که میشه شمارتونو بدید اگه اشکالی داشتم تو تلگرام ازتون بپرسم گفت که اشکالی نداره خلاصه اومدم خونه یادمه که چند باری جقیدم. یه دوش گرفتم و اومدم سراغ گوشیم شمارشو سیو کردم و تلگرامو باز کردم رفتم گروه کلاسمون اونجا هم که همه چی آزاد بود یکم تحریک شدم با خودم گفتم که من باید باید یه کاری بکنم که با حمیده بیشتر صمیمی بشم و چن تا جوک فوروارد کردم و گذاشتم تو پی ویش اونم چن تا جوک گذاشت که دیدم یکی از جوکاش زیر نافی هستش اول جا خوردم ولی انگار یکی بهم گفت که پسر واسه شروع کار خیلی خوبه منم یه جوک فرستادم که زیر نافی تر اونم خندید گفت که آفرین به شما خندیدم گفتم که حمیده خانوم اگه میشه اون کتابتنو بهم امانت بدید قول میدم کسی چیزی نفهمه گفت که نه الان به جایی این که از این کتاب چیزی یاد بگیرید بیشتر منحرف میشد منم گفتم خواهش میکنم من خیلی علاقه دارم که مسائل زناشویی رو قبل ازدواجم بدونم گفت که این خوبه ولی به شرطی که این دونستن شما رو منحرف نکنه گفتم خیالتون تخت گفت نه من از طریق تگرام واستون چن تا فیلم از کارشناسا میفرستم فعلا اینا رو ببینید منم گفتم باشه چن تایی فرستاد منم دان کردم یکی رو باز کردم که یه دکتر به زبان انگلیسی و زیر نویسشم فارسی بود اون دکتره داشت در مورد این که چه مواردی در مورد شروع یه رابطه با جنس مخالف مهمه و مسائل مربوط به آن توضیح میداد من راستش خوشم نیومد چون آدم باید خیلی کص مغز باشه که نتونه با جنس مخلف رابطه برقرار کنه چون این جور چیزا ذاتی هستش نه این که تجربی . . . دوباره به حمیده پ دادم که اینا به دردم نخورد همین طوری روک گفتم راستش زیرنافی میخوام یکم تعجب کرد و چن دیقه ای جوابمو نداد بعد پ داد که باشه صبر کنید میفرستم چن تا فیلم دیگه هم فرستاد
فیلما رو که دان کردم دیدم اوووف از همونایین که میخوام دو نفر داشتن سکس میکردن ( از صفر تا صد ) و یه نفرم داشت که به انگلیسی توضیح میداد و بازم زیر نویس داشت منم ازش تشکر کردم و گفتم که از اینا میخواستم بازم منتظر جمعه شدم جمعه که شدم بازم رفتم خونشون در رو باز کرد و رفتم و تو و گفت که میخوام قبل شروع درس باهاتون حرف بزنم منم گفتم باشه خلاصه گفت که نمیدونم از کجا باید شروع کنم گفت که من اون فیلمایی رو که واستون فرستادم به خاطر خواسته ی شما بود وگرنه شما هنوز خیلی وقت دارید که به این مسائل بپردازید منم گفتم که نه جای نگرانی نیس گفت چطور نیس خیلیم نگران کننده هست بهم گفت حامد خیلی مواظب باش تا حالا اسسمو بدون آقا صدا نکرده بود گفتم مطمئن باشید اونم گفت که نمیخوام که باعث انحراف شما بشم گفتم میدونم گفت آفرین آقا حامد. من بازم گفتم که اون کتابتونو لطفا بهم بدین من بخونمش گفت که باشه رفت آوردش نشست نزدیک من گفت بفرما ولی کسی نفهمه گفتم چشم منم پیشش کتابو ورق زدم دیدم وای این دیگه پدر بزرگ زیرنافیه چه عکسایی پر بود از عکس کیر و کس سرمو بالا آوردم دیدم حمیده اصلا حواسش نی غرق کتاب شده هم اون و هم من متوجه شدیم که هردمون به هم نیاز داریم ولی هیچ کدوم نمیدونستیم باید از کجا شروع کنیم خصوصا اون که روانشانس بود باید بیشتر و بهتر از من تو این مسائل دس داشت ولی نمیدنم چرا موقع عمل همه دست و پا چلوفتی میشن اون جلسه هم تموم شد بازم اومدم خونه و جق زدم دیگه کلا درس و کنکور فراموش شده بود فقط فکرم پیش حمیده بود و گیر آوردنش نزدیکاری عید بود حدودا یه یک و نیم هفته ای مونده بود واس عید
جمعه شب شده بود داشتم با گوشی ور میرفتم تا اینکه دیدم یه پیامی اومد رفتم دیدم حمیده پ داده که آقا حامد میشه فردا یکم زود تر بیاین تا بعد درس یکم تو دیزاین آشپزخونه کمکم کنید منم گفتم چشم بعد بازم پ داد که چشمت بی بلا ولی اگه میشه به کسی نگین که میاین واسه کمک بگین که چون فرصت کمه واس همین قرار گذاشیم بیشتر بخونیم آقا نویدم که دانشگاهه منم دست تنهام منم گفتم مشکلی نی.همونطور که میدونید که دانش آموزه یه از 18 اسفند به بعد تعطیل میکنن ما هم که دانش آموز بودیم خلاصه یکی از هم کلاسی ها بهم پ داد که فردا کسی نمیره کلاس تو هم نرو خلاصه ذهنم خیلی مشغول شده بود با خودم میگفتم چرا حمیده گفته که نگم واس کمکش میرم فردا رفتم در خونه رو زدم اومد باز کرد وای حمیده نبود فرشته بود یه شلوار مشکی تنگ یه تیشرت توسی خوشگل با یه شال زرد اوووووف چه ماهی شده بود دیدم خانوم دستشو دراز کرد که باهام دست بده منم دست دادم دستمو ول نکرد همینطور که دست تو دس بودیم منو کشید تو رفتم نشستم تا رفت به سمت آشپزخونه پشتش به طرف من شده وای چه کونی با هر قدمی بر میداشت هر دوتا کونش مث دو کفه ی ترازو بالا و پایین میشد و مث ژله میلرزید اون تیشرتم که پوشیده بود چن سانتی پایین تر از نافش بود و کسشم کاملا تابلو بود تا از آشپزخونه بیاد من یکم کیرمو مالیدم
.
.
.
ادامه دارد

نوشته: حامد


👍 3
👎 1
63337 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

532173
2016-02-29 22:14:53 +0330 +0330

avaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaal

0 ❤️

532177
2016-02-29 22:25:43 +0330 +0330

کیر اشتفان افنبرگ تو کونت. ?

1 ❤️

532185
2016-02-29 23:13:04 +0330 +0330

روانشناسی و اقتصاد از کی اومده توو کنکور که من بی خبرم؟ زمونه عوض شده هااا

0 ❤️

532186
2016-02-29 23:15:24 +0330 +0330

توو خونه شون محجبه و با چادر بود اونوقت توو تراس با سوتین…خب بریم واسه ادامهء داستان

0 ❤️

532187
2016-02-29 23:17:44 +0330 +0330

حمیده هم که شد رویا…اکی…بریم واسه بقیه

0 ❤️

532188
2016-02-29 23:22:31 +0330 +0330

فک کنم این داستانو بعد از اون چند بار جقیدنت نوشتی…تا همینجام زیادی واست وقت گذاشتم.فحش نمیدم ولی اگه خدایی میخوای یه رشتهء تخمیم شده قبول بشی کمتر جق بزن

0 ❤️

532191
2016-02-29 23:26:10 +0330 +0330

خوبه ادامه بده فقط زود به زود داستانتو اگه چند قسمتی داستانتو بلند تر بنویسش

0 ❤️

532193
2016-02-29 23:34:40 +0330 +0330

راجب کامنت مسعود اقتصاد روانشناسی خوب درس تخصصی شاید !
راجب مانتو چادر سوتین… اونموقع که با سوتین بوده کسی خونشو نبوده
و اما اونموقع که حجاب داشته
همین دوستمون خونش بوده!!

اما راجب اسم خیال میکنم ایشان امده بدون اینکه اسمو بگه تغییر میدم تغییر داده و بخاطر همونه که دو اسم قاطی کرده از قضا اسم اصلیشم لو داده!!

1 ❤️

532199
2016-03-01 00:04:59 +0330 +0330
NA

با سوتین تو تراس راه میرفت همه هم میتونستن از تو کوچه و خیابون ببیننش!!! ببینم نکنه تو این چند ساعتی که من خواب بودم انقلاب شده ما خبر نداریم!!!

0 ❤️

532200
2016-03-01 00:08:06 +0330 +0330

اریا جان در مورد رشته شاید اطلاعاتم کامل نباشه و حق با شماست.در مورد سوتینم گفته بود توو تراس با سوتین اومده.تراس خونه جاییه که توو دید همه ست.بیرون خونست که از توو کوچه این گل پسر دیده. ممنون که وقت گذاشتی

0 ❤️

532231
2016-03-01 11:20:37 +0330 +0330

بچه ها ایشون همشهری منه تعصب ناسیونالیسمی من اینو ایجاب میکنه که بگم کیراسب ستارخان توکون کسی که به این همشهری من فحش بده

0 ❤️

532247
2016-03-01 17:35:43 +0330 +0330
NA

اولین نظر من تو شهوانی.
خب دوست عزیز سلام.یه دقه دستتو از تو.شرتت درار و جواب بده.
اقتصاد با روانشنای؟
الکسیز هم انقدر زود لخت نمیشه که از چادر به تاپ برسی تو چندجلسه.رویا یا حمیده یا کیر نیمه جق؟
فک کنم برا اولین نظر کافی باشه

0 ❤️

532248
2016-03-01 17:38:30 +0330 +0330

اینو یادت رفت آخرش بنویسی:

این داستان : پاداش سر به زیری …

0 ❤️

532251
2016-03-01 18:19:33 +0330 +0330

Faqat cooooosher mahz bud
Aafarin bar zehne jaghit

0 ❤️

532253
2016-03-01 18:33:37 +0330 +0330

اول اینکه هنوز یه احمقهایی تو سایت پیدا میشن که اول دوم میگن!! فکر کنم از دوران دایناسورها بجا مانده باشند. دوم اینکه یک ترفند افراد نویسنده برای واقعی بودن داستان اینه که مثلاً مثلاً سوتی میدن و اسم اصلی رو لو میدن، مثل همین حمیده که حواسش نبود شد رویا!!! برای ما قدیمیهای سایت این حربه دیگه نخ نما شده عزیزم!!! برو ماتحتت رو بده، سوم اینکه واقعاً یه زن تازه عروس تحصیلکرده، چرا و به چه علت باید به یه بچه کوچیکتر از خودش پا بده، اگر هم بر فرض مشکلاتی با شوهرش داره، میره با یه آدم باتجربه و کامل نه یه بچه کونی… در یک کلام ریدی در حالی که آب هست ولی کم هست!!!

0 ❤️