من و پریسا

1396/01/05

سلام بچه های خوب اینی که میخوام بنویسم همچی توش هست گی لز محارم اونایی که دوست ندارن نخونن تا اعصابشون بهم نرینه ببحشید نریزه البت این داستان روایته
پرهامم از بچگی بخاطر خوشکلی و خوش تیپی تو چشم بودم بد تر از اون ی خواهر که دوسال از خودم بزرگتره و مامانم که اون موقعها تنها زن مانتویی محله بود دوست داشت من و خواهرم خوش تیپ باشیم
سال چهار ابتدایی بودم گیر دادنای بچه ها زیاد شده بود اصلا امنیت کانی نداشتم از بچه همسنای خودم تا مردهای دوکاره همه یجورایی میخواستن ازم کام بگیرند حتی بعضی اوقات حرفاشون و درباره مادر و خواهرم که ازشون تعریف میکردند و اوف ووشش گفتناشون به گوشم میرسید بابام برای ارتقاع درجه دائم در ماموریت به شهرستانای دور بود تو محل خیلیا از من و خانوادم بدشون میومد آخه بابام سپاهی بود ولی من اصلا دلم نمیخواست وا بدم گر چه وقتی میمالوندنم یا دست به کونم میزدن احساس خوبی بهم دست میداد ولی وقتی حال روز کونیهای محل رو میدیدم که باید به همه سواری بده آبروشم بره از این کار متنفر میشدم
ی روز وقتی داشتم تو کوچه بازی میکردم اذیت کردن بچه ها شروع شد یکی بوس میکرد یکی انگشت یکی میگفت خواهرت دیگه چیه و… اینقدر این اذیتها زیاد شد که پا به فرار گذاشتم و اومدم خونه مامانم توی آرایشگاه کار میکرد(گرچه با مخالفتهای بابام روبرو میشد) هر چی خواهرم پریسا رو صدا کردم دیدم نیست ما تو ی خونه دو طبقه که طبقه اول ما و طبقه دوم صاحب خونه زهرا خانم که شوهرش مرده و فرهاد پسرش 16 ساله با هم زندگی میکردن فرهاد خیلی پا پیچم بود حتی چندبار از رو شلوار باهام حال کرده بود آخرین بار اگه پریسا نرسیده بود کارم تموم بود
هرجارو گشتم پریسا نبود گفتم شاید پیش زهرا خانم باشه ولی یادم افتاد اون بامادرم همراه رفتن بیرون که یهو پیش خودم گفتم نکنه فرهاد خفتش کرده باشه یواش از پله ها رفتم بالا خیلی ترسیده بودم هی با خودم میگفتم نکنه پریسا نه! رسیدم دم درشون بسته بود گوشم گذاشتم روی در صدایی نمیومد یادم افتاد به اتاق کفتراش رو پشت بوم آروم رفتم بالا در پشت بوم باز بود رفتم سمت اتاق پنجره کوچکی داشت فرهاد داشت پریسا رو بوس میکرد یخ کرده بودم و داشتم میلرزیدم نمیدونستم چیکار کنم باصدای پریسا به خودم اومدم که داشت به فرهاد میگفت علاوه بر اینکه خودت نباید کاری با پرهام داشته باشی باید تو محلم مواظبش باشی فهمیدی! فرهاد گفت ای به چشم مطمئن باش مثل داداش نداشته خودم ازش مواظبت میکنم پریسا گفت به جون مادرت وروح پدرت قسم بخور فرهاد قسم خورد و گفت حالا میای تو بغلم پریسا رو کشید تو بغلش و شروع کرد بوس کردن سینه های کوچکش و میمالید و جون جون میکرد فرهاد به پریسا گفت میخوابی رو این پتو پریسا گفت واه اینجا خیلی کثیفه فرهاد گفت باشه پریسا رو برگردوند شلوارشو کشید پایین کون سفیدش و که دید شروع کرد بوسیدن و جون جون کردن کیرش درآورد و تفی کرد گذاشت لای پای پریسا ی 5 مین کرد و آبش و ریخت رو زمین که من حرکت کردم و رفتم سمت خونه حالم خیلی خراب بود دادن خواهرم و دیده بودم اونم بخاطر نجات من یعنی راست میگفت تو همین فکرا بودم که پریسا اومد تو منو که دید جا خورد گفت کی اومدی پرهام ی چند مینی هست اومدم تو کجا بودی ی لحظه مکث کرد گفت رفتم پشت بوم ببینم لباسا خشک شده و رفت تو آشپزخونه دیونه شده بودم این همه مقاومت کرده بودم تا کون و لا ندم حالا خواهرم بخاطر من رفته بود داده بود گفتم باید همچی و بهش بگم منو پریسا باهم راحتیم رفتم تو آشپزخونه دیدم داره آب میحوره یهو بدون مقدمه گفتم پریسا چرا این کارو کردی گفت چی گفتم یعنی من اینقدر بی عرضم که واسه نجات کون من بری به این فرهاد نامرد بدی پرسا سرخ شده بود فحش های چیز دار بهم میدادیم گفت چی میگی داداشی حرفشو قطع کردم گفتم ببین آجی من همه چی و دیدم حرفاتم شنیدم واسم توضیح بده پریسا شروع کرد به گریه کردن رفتم کنارش نشستم و گفتم آجی حالم خیلی خرابه با گریهات خرابترش نکن فقط بگو تامامان نیومده گفت نزدیک 7-8ماهه تو نختم نارحتی شبا تو خواب دعوا وفحش میدی هربارم ازت میپرسیدم چته چیزی نمیگفتی تا 10 روز پیش دیدم فرهاد چسبیده بهت و داره تهدیدت میکنه که خودم و نشون دادم و ولت کرد بعدش رفتم درباره این موضوع تحقیق کردم دیدم بخاطر خوشکلیت خیلیها میخوان ازت سو استفاده کنند منم بخاطر همین رفتم پیش فرهاد و دیگه بقیه چیزا رو هم خودت میدونی گفتم اگه فرهاد به کسی بگه چی گفت اون حله خیالت راحت ی بوس رو لپ آجی کردم ازش عذرخواهی کردم ی سال دیگه تو اون محل بودیم و تو این مدت پریسا هفته ای ده روزی ی بار به فرهاد میداد وقتی میخواستم برم اول راهنمایی رفتیم تو خونه سازمانیهای سپاه خیلی خوشحال بودم که دیگه فرهاد و نمیبینم خونه سازمانیا جو خوبی داشت همه میخواستن تو دین داری از هم سبقت بگیرن البته تو ظاهر مادرمم با هشدارهای پدرم چادر میپوشید ی ماهی بود که اونجا بودیم ی روز وقتی با پریسا تنها شدیم پریسا اومد کنارم گفت اینجا چطوریه کسی که اذیتت نمیکنه براش همچی و گفتم و اونم درباره قضیه فرهاد گفت که باید کلا فراموشش کنم منم ی چشم به آجی گفتم رفتم اینجا هم بودن کسایی که دنبال کونم بودن ولی جرات نزدیک شدن رو نداشتن منم با تیپ و حرکاتم تا اونجایی که میتونستم دیوونشون میکردم آجی پریسا هم با ی دختر خوشکله بنام زهرا دوست شده بود چند روزی ی بار میومد خونمون تا با هم درس بخونن بعد ی مدت بهشون شک کردم ی روز که زود رفتم خونه پریسا تا میتونست سرم غر زد وقتی از اتاق اومد بیرون سرخ بود داغ واسه همین بهشون شک کردم ولی شک به چی اونموقع از لز این چیزا سر در نمیاوردم یک سال گذشت دوم راهنمایی بودم پریساو زهرا خیلی با هم صمیمی شده بودن هر موقع زهرا میومد خونمون پریسا منو دست به سر میکرد و میفرستادم بیرون منم چون دوسش داشتم باهاش راه میومدم ی روز تو خونه بودم که زهرا هم اومد خونمون ولی اون روز پریسا به من گفت تلوزیون و خاموش کن میخوایم درس بخونیم مامان گفته تو هم بیرون نری بشینی درس بخونی امتحانا نزدیکه گفتم چشم آبجی جون رفتم تو اتاقم پیش خودم گفتم امروز باید ببینم اونا چیکار میکنن نیم ساعت که گذشت خیلی آروم در اتاق و باز کردم رفتم تو حال یواش رفتم در اتاق پریسا ی صدای آی آی از تو اتاق میومد داشتم دیوونه میشدم کیرم شق شده بود شیشه بالای در اتاق پریسا یکم شکسته بود میشد داخل اتاق و دید خیلی آروم رفتم ی صندلی گذاشتم زیر پام تا نگام افتاد تو اتاق کیرم دوباره تکون خورد دو تا دختر سفید و خوشکل افتاده بودن رو همو داشتن حال میکردم پریسا خوابیده بود و زهرا داشت کسش و لیس میزد بعد چند لحظه پریسا بلند شد و به زهرا گفت همینطوری بخواب همینکه زهرا خوابید پریسا اومد طرف ذر اتاق و باز کرد از جام تکون نتونستم بخورم فقط دستم و از رو کیرم برداشتم قفل کرده بودم که پریسا گفت به به آقا پرهام ببین چه شق کرده واست زهرا اونم لخت اومد طرفم وای خدای من ی دختر لخت واقعی پریسا گفت این زهرا جون ما خیلی تو کفته بیا ی حال باهاش بکن بیا پایین از صندلی این و که گفت دیگه از قفلی در اومدم اومدم پایین و رفتم طرف زهرا واقعا چیزی کم نداشت سینه هاش از پریسا بزرگتر بود دستم گذاشتم رو سینه هاش شروع کردم به مالیدن در حین مالیدن بردمش طرف تخت نشستیم رو تخت لبم و گذاشتم رو لباش چقدر خوشمزه بود چند مین لب گرفتیم که زهرا گفت نمیخوای لخت شی لخت شدم سریع کیرم گرفت تو دستاش یکم باهاش بازی کرد و خندید با گفتن قربون کیر کوچولوت برم ی لیس ب سرش زدو برد داخل دهنش وای چقدر گرم بود اون بالا پایین میکرد ومن جون جون میکردم چندمین که زد گفت پریسا کسم خوب خورده رو شکم خوابید و گفت بذار تو کونم وای که چه کونی بود لاش و باز کردم سوراخش کبود بود لپای کونش و بوسیدم و ی تف انداختم دم سوراخش که پریسا ی آخ بلند گفت کیرمم خیس کردم و گذاشتم توش خیلی راحت رفت تو ولی خیلی گرم بود چند دقیقه تلمبه زدم تا اینکه حال اومدم و از روش بلند شدم (هنوز آبم نیومده بود)
اگه گذاشته شد رو سایت بقیه شو مینویسم.

نوشته: پرهام


👍 4
👎 7
42849 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

585648
2017-03-25 22:20:09 +0430 +0430

کیرم تو مخت بدبخت جقی کم اینجا ترشحات ذهنیتونو بریزید بیرون حالم به هم خورد

0 ❤️

585651
2017-03-25 22:22:28 +0430 +0430

کیر آفتاب پرست دشت های سایمان از پهنا تو کونت

0 ❤️

585664
2017-03-25 22:52:10 +0430 +0430

ینی کل فانتزیای ذهنتو مخلوط کردی عین اسهال تحویلمون دادی. :-))

0 ❤️

585676
2017-03-26 00:23:31 +0430 +0430

شیشه های شما چه جوریه که باید شکسته باشه تا بشه اونورشو دید؟؟
شیشه های ما که همین جوری اونورش پیداست .!!
عجیبه!
به حق چیزای ندیده. ?

0 ❤️

585708
2017-03-26 06:27:27 +0430 +0430

عصای گاندولف در کون پدر سپاهیت که تو رو ریخت اون تو

0 ❤️

585710
2017-03-26 07:21:53 +0430 +0430
NA

shamshire jomong ba gorze rostm dotayi baham be onvane qdr dani az kosnvshtt to kiont

1 ❤️

585725
2017-03-26 10:13:30 +0430 +0430

وب گرد اینا از بس جق زدن رو شیشه هاشون دیگه اونورش پیدا نیست ?

0 ❤️

585738
2017-03-26 13:34:59 +0430 +0430
NA

shayd shishehash mate:(

0 ❤️

712965
2018-08-25 02:59:33 +0430 +0430

باحال بود عزیزم بازم بنویس و به نوشتن ات ادامه بده، از خواهرت که حتما اونم کردی برامون زیاد بنویس و مامان ات وقتی که بابای سپاهی ات میره ماموریت برامون بنویس، فقط نگارش ات رو بهتر کن تا موفقتر باشی عزیزم

0 ❤️

713427
2018-08-27 02:22:31 +0430 +0430

کیرم تو کونت بچه خوشگل کردنی
با این داستان تخماتیکت
ناف فرهاد پس کلت

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها